۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

پیرامون دنیا ستیزی دین


von Farhad Vakof, Dienstag, 8. Juni 2010 um 18:15
نظر به دو عامل یکی نقش اسلام و شیعه 12 امامی در حیات ایرانی و دیگری نظر به دین مکتبی و اصلاح نشده و سپس نقش آن در حاکمیت مستقیم و غیر مستقیم در کشور که از دیر باز در ایران اعمال شده و نظر به ارتقا سطح اجتماعی فرهنگی و علمی ایرانیان ما شاهد قوی تر شدن هر چه بیشتر حرکت دین گریزی و اسلام گریزی در ایران هستیم. من به شخص نه دینی دارم و نه ازاهل مومنین هستم. به این حالت در کشور ما از دیر باز می گویند بی دینی .نظر به این مسائل جاری معمولا این پرسش پیش می اید آیا بهتر نیست که حریان دین گریزی فعال تر شده و از موضع دین ستیزی به مقابله با دین دنیا ستیز بپردازد؟ البته چنین جریاناتی در عرصه گیتی موجودند و هستند که در دین ستیزی قدم های بر می دارند. من در اینجا سعی می کنم به عنوان یک دین گریز علل مخالفتم را با جریانات دین ستیز مطرح کنم.

قبل از هر چیز باید عرض کنم این مباحث ارتباطی با مسائل سکولاریته ندارد. سکولاریته نه دین گریزی است و نه دین ستیزی است. سکولاریته همانگونه که قبلا در دیگر یادداشتها عرض کردم محدود به جدایی موجود میان امور دنیوی و امور دینی و قدسی است. بر خلاف تصور برخی ریشه تاریخی سکولاریته در عقل گرایی و در فلسفه عقلانیت یعنی راسیونالیزم نیست. برای نمونه به جنبش رفرماسیون در ایران نگاه کنید. رفرماسیون در ایران یعنی جنبش صوفیه یک جنبش عقلی و فلسفی نبود و بر عکس این جنبش از کاربرد عقل در مسائل اعتقادی و قدوسی ابا داشت. در این دوره عقل گرایی و کاربرد عقلانیت در دست مکتب گردانان یعنی اسکولاستیکها بود. که بنام ارسطو و روش عقلانی ارسطوی معروف است. اما در نظر من مکتب گرایی پیش از ارسطو از سقراط شروع شده و منبعث از تبدیل اعتقادات بشری به دانش بشری است. بر مبنای این تبدیل عقیده به دانش حکمت پای گرفت که سقراط بنام پدر آن خوانده می شود. پیدایش جکمت پایان حیات فلسفه یونانی است. به عبارت اقرار آمیز با سفراط فلسفه در یونان به پایان رسیدو عصر حکمت و ابتذال فلسفی آغاز شد. اما در همین عصر بود که اسکولاستیزم و مکتب گرایی رشد و توسعه یافت که مبتی بر کابرد عقل و عقلانیت و منطق ارسطویی در مسائل اعتقادی و دینی بود. در راستای همین مکاتب و بر پایه همان سنن هم در آکادمیهای دنیا دین و سیاست در هم آمیخته شد و شارعین با تلفیق مسائل حقوقی و قانونی در مسائل دینی و احکام مذهبی و دینی و اعتقادی به تولید و باز تولید ادیان مکتبی و آکادمیک مشغول شدند. در تاریخ اسلام هم همین مسائل دنبال شد و روش ارسطویی نه تنها تجلیل بلکه بعد ها در جنبش صوفیه شدیدا مورد مذمت قرار گیرد. جنبش صوفیه در رد عقلانیت و در ارتباط با آن تشرع و شریعت پای گرفت که مخالف کابرد عقلانیت در مسائل اعتقادی و دینی بود. بعد ها در همه نقاط دنیا که جنبش عرفانی و صوفیه بر علیه شارعین مذهب پای گرفت همین مذمت عقلانیت و فلسفه و شریعت و مکتب اوج گرفت.

از میراث همین مکتب عقلانیت است که در ایران خودمان به هنگام سخن از قانون و حقوق پای عقلانیت و علمیت به میان می آید. البته در این که جنبش صوفیه و عرفانی در تخالف با مکتب های حقوقی و عقلانی بود این حقیقت نهفته است که جنبش صوفیه عقل و حقوق و سیاست و اخلاقیات را همه از مظاهر دنیوی تلقی نموده که تداخل آنرا در مسائل دینی امتناع می کردند. این مخافت حائز ریشه دینی و اعتقادی بر علیه عمل و سیاست و دنیا بود دارای همان ریشه های اشراقی و مشاهداتی و کنتمپلاتیو بود که خاصه نهضت های عرفانی است. به عبارت دگر جنبش عرفانی متوجه عناصر بی گانه از دین و اعتقادات در عالم دینی و قدوسی شده بود. با حرکت از همین عناصر دنیایی است من در اینجا مبحث خودم را پیرامون سکولاریته و جدایی این عناصر خارجی از یکدیگر به نقطه ایی رسانده ام که بخواهم این نتیحه را از آن بگیرم که سکولاریته ابدا یک جنبش عقلی نبود. اگر شما به همه این مسائل از زاویه دنیا نگاه کنید در برابر اسکولاستیک نه تنها جنبش صوفیه بلکه یک نهضت دنیوی هم پا گرفت که به سان جنبش صوفیه خواهنان جدایی دین و دنیا از بود اما از پنچره دنیوی به مسائل می نگریست و نه از زاویه دینی و اعنقادی. پایه های این نهضت در بازگشت به عصر فلسفه باستانی و در رد ابتذال فلسفه و رد پیدایش حکمت بود که همانطور که می دانید عصر تحدید حیات و رنسانس خوانده می شود. عصر روشنگری که در پی عصر رونسانس ظهور می کند و ما در ایران هنوز در حال طی کردن آن هستیم مرحله ای است که سکولاریته به اوج خود می رسد و خواست جدایی حکومت از نهاد های دینی عریان تر می گردد. در این فاصله طغیان دانش بشری علیه کنترل کلیسا اعتلا می یابد و همین طور در ایران فعلی دانشگاه ها خواهان استقلال از خوزه ها می شوند. علم و فرهنگ و جامعه ادعای استقلال و امانسیپاسیون از نهادی دینی را علم میکنند.

چون من می خواهم علل مخالفتم را از دین ستیزی و تکافوی من به دین گریزی را مطرح کنم اجازه بدهید ما این بحث خودمان تا این جا به عنوان مقدمه ای برای همین هدف کنیم و آنرا برای مباحث خودمون استفاده کنیم

در نظر من روندی که تکامل بشری در حال طی کردن است در بر دارنده بهترین انتقاد دنیوی به اعتقادات و دین است. من به این روند متکی هستم و لذا ضرورت آنرا که در رد دین و بر ضد دین یک ایدئولوژی ضد دینی را تشکیل دهیم نمی بینم. چرا می گویم آنچه ما اگر بر ضد دین تشکیل دهیم یک ایدئولوژی است؟

علتش این است در مبارزه با دین سه رکن احتیاج است.

1-فرهنگی
2-اجتماعی
3-غلمی

علت این نیازمندی در این است که دین خود در نتیجه این عوامل به نحوی از انحا شکل گرفته و سپس مرتب باز تولید شده است. از اینرو هیچ جوابی به دین و هیچ حرکتی آگاهانه بر علیه دین نمی تواند جامع باشد بی آنکه از این سه منبع الهام و ناشی نشده باشد. چنین حرکتی تنها در یک مکتب و ایدئولوژی به هم می پیوندند و تنها در سایه یک ایدئولوژی در کنار هم گرد می آیند. از اینرو پاسخ آگاهانه و مستمر به دین در یک حرکت دین ستیزانه تنها یک حرکت ایدئولوژیک می تواند باشد و لاغیر.

یعنی به عبارت دیگر شما از حرص مخالفت با دین در همان دامی گرفتار می شوید که مکتب و ایدئولوژی نام دارد و برخی آنرا دین می نامند. به همین علت در نظر من اگر خوب دقت کرده باشید روش دین ستیزان و روش دین سازان مکتبی وجوه مشترک کمی با هم ندارند. به این معنا هردو یک دین می باشند یکی دین الهی است و دیگری دین دنیوی. البته این اصطلاحات برای سهولت مطلب اختراع شده اند والا ارزش بیشتری از این ندارند. و نباید خارج از این حوزه اعتبار دیگری بیابند

همانطور که عرض کردم با حرکت از تاریخ که بهترین جواب به دین است ما دیگر در مسیر مکتب سازی علیه دین نخواهیم بود. بهترین مساعدت برای کاهش اثرات منفی دین در حیات انسانی همان کمک در حیطه های فرهنگی علمی و اجتماعی برای پیشرفت انسان است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر