۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه

نمیدانم آیا نامه آقای عبدالکریم سروش به خامنه‌ای رهبر جمهوری اسلامی ایران را مطالعه کرده اید. در هر صورت این نوشته حاوی مطالبی در خور توجه‌ای است درباره خود ایشان و برخود سیاسی‌شان به مسائل کشور. گذشته از بار ادبی و زبان شاعری آن، که موضوع صحبت ما نیست و مربوط میشود به سبک نگارش نویسنده نامه این تحریره خطاب به حکومت ولی‌ مسلمین آقای آیت الله خامنه‌ای مطالبی اظهار داشته که موضوع این مقال می‌باشد. قبل از هر چیز باید عرض کنم به این باورم،که آقای سروش یک اندیشمند التقاطی است. شاید گفتمان اندیشمند التقاطی گویای مطلب نباشد و باید بجای آن گفته شود که ایشان یک سیاستمدار التقاطی تشریف دارند. این مشکل در انتخاب اسامی مسئله دیگری است.بانی‌ و باعث آن همین آقایان هستند که هم اندیشمندند و هم سیاسی، هم نآصح و رهبر و هم سیاسستمدار. آقای سروش از جهت یک فرد سیاسی به این خاطر التقاطی هستند که ایشان هم یک پا در نظام استبداد دارند و هم یک پا در نظام دموکراتیک. در مورد نظام دموکراتیک اظهارات درخور ستایش اخیرشان قابل ذکر است که دلیرانه مطرح نمودند: یاا نظام انتخاباتی یاا نظام ولایت. اما در این نامه به رهبری ایشان از تقابل نظام استبدادی و نظام انتخاباتی سرباز میزنند و در غفلت آن تقابل، که در این نامه در هیج جای از آن معرابی نمییابد از حکومت علی‌ خامنه‌ای نظیر حکومت یزید یاد میشود. خواننده نامه و حتی خود آقای رهبر با خواندن این نامه هرگز به فکرشان خطور نخواهد کرد که حکومت خامنه‌ای از آنرو استبدادی است، چون حکومت فردی است و نه یک حکومت پارلمانی و انتخاباتی. آقای سروش در این نامه فرد رهبر را مطابق موازین "حکومت علی‌ عدل و حکومت یزید استبدادی بود" نالایق و مستبد یاد میکنند. او حکومت خامنه‌ای را غیر منطبق با شریعت قلمداد می‌کند. باید از ایشان پرسید مگر مورچه چیست تا کله پاچه آاش چه باشد! منظور من در اینجا از مورچه همان شریعت است که ایشان حکومت غیر علی‌ گونه رهبر را با موازین شریعت مقایسه مینمایند و سر انجام نتیجه میگیرند که حکومت آقای علی‌ خامنه‌ای شرعی نیست. ایشان مینویسند: ما دیانت را هم ارج خواهیم نهاد، همانکه شما آن را بازیچه مصالح قدرت خواستید و بنام آن درس غلامی و غمناکی به مردم دادید و ندانستید که شادی و آزادی با ایمان راستین همپیمانند و اجبار فقیهانه، حریت مومنانه را می ستاند و قدرت شریعت مدار هم قدرت و هم شریعت را فاسد می سازد. حکومت بر مردمی شاد و آزاد و آگاه و چالاک افتخار دارد نه رعیتی دربند و غمناک. باید از ایشان پرسید: مگر حکومت شریعت مدار از انرو که شریعت مدار است و از انرو که حکومت یزید زمانه شریعت مدار است، مگر این شریعت مداری همان علت استبداد در حکومت ایران امروز نیست؟ اگر شریعت مداری مشکل اساسی ماست، اگر شریعت مداری پایه استبداد امروز ایران است، آنگاه مقایسه حکومت رهبر با شریعت با هدف اتخاذ شرعی بودن آن یاوه گوئی است. آنگاه نه تاریخ استبدد نوین در ایران نه از بیست سال پیش بلکه آاو سی‌ سال پیش محاسبه میشود: سالها اعوان و انصار شما زیر چتر حمایت و ولایت شما چون شغالان گرسنه در پوستین خلق افتادند و امنیت و عدالت را از مردم ربودند، دهانشان را بستند، عزتشان را ستاندند، راحتشان را گرفتند، گلویشان را فشردند، خون در دل و اشک در چشمشان نشاندند، زهر قساوت را به آنان چشاندند و چون قومی اشغال شده به اسارتشان گرفتند، حقوقشان را پامال کردند، آزادیشان را به تاراج بردند، حرمتشان را شکستند، افکارشان را به سخره گرفتند، دینشان را وارونه کردند، کارخانه مقدس تراشی تراشیدند، و به نام دین خرافه فروختند، کامشان را تلخ و روزشان را شب کردند، دست خیانت در صندوق آراء شان گشودند، و پای اهانت بر کرامتشان نهادند، دانشگاه ها را به دست جهال سپردند، و بیت الاحزانی بنام صدا و سیما را از دروغ و تهمت انباشتند، و درس غلامی و غمناکی به مردم دادند. نظر حرام نمودند و خون خلق حلال، اجتماعات دروغین و گزاف بر پا کردند، و لاف زنان به مردم دنیا فروختند که همگان عاشقان سینه چاک نظام ولایتند. در زندانها و قتلگاه ها از قتل و تجاوز و تعدی و ضرب و شتم و جرح و شکنجه آن کردند که مغولان نکردند، شرع و قانون را زیر پا گذاشتند، و علم جهل و تعصب برافراشتند، نادانان را بر کشیدند و دانایان را فروکوفتند، لذت را از جوانان و حرمت را از پیران دریغ داشتند، آیت الله های رنگین ساختند و فتاوای سنگین از آنان گرفتند تا نویسندگان و ناقدان را به طناب توحش خفه کنند و به ساطور سبعیت بند از بند بگشایند، در پی مالیخولیای دشمن ستیزی هر روز مهلکه ای و معرکه ای تراشیدند و جمعی را به بند کشیدند، و اقاریر مضحک بر زبانشان نهادند و کیفرهای مهلک بر جانشان.عمله استبدادنظامی و قضایی بیداد را به نهایت رساندند، گویی نظام قسم خورده بود که از صدام وحجاج چیزی کم نیاورد
ایشان در ادامه مینویسند:جنبش سبز برای آفریدن ایرانی سبز اکنون محکم نهاد شده است. چون شجره طیبه‌ای که پایی در زمین و سری در آسمان دارد و به اذن خدا در ثمر بخشی است (اصلها ثابت و فرعها فی السماء - سوره ابراهیم). این جنبش شهید سبز خود، شعر و شاعر سبز خود، ادب و هنر و گوینده و گفتمان سبز خود را پیدا کرده است. محصول بیست سال جهاد فرهنگی و دردمندانه روشنگران و پیکارگران عرصه سیاست و فرهنگ است. بیهوده می کوشید با نظامی گری و انوری پروری به سبک سلطان سنجر و سلطان محمود آن را در هم بشکنید. خود را مگر بشکنید.
ما از شما می‌‌پرسیم چرا بیست سال آقای سروش؟ مگر این بیست سال همان بیست سال حکومت یزیدی رهبر نیست؟ یعنی شما پیامتان برای امت اسلامی این است که از بیعت خود با یزید زمانه که بیست سال بر ایران حکومت می‌کند دوری کنند و به شما به پیوندند تا با شما حکومت عدل علی‌ برپاکنند. شما میگوید:
آقای خامنه ای،
می دانم که روزهای تلخ و سختی را می گذارنید. خطا کرده اید، خطایی سخت. تدبیر این خطا را من دوازده سال پیش به شما نشان دادم. گفتم آزادی را چون روش برگیرید. از حق بودن و فضیلت بودنش بگذرید. آن را برای رسیدن به حکومتی کامیاب به کار گیرید. این را که می خواهید؟. چرا شیپور را از سر گشاد می زنید؟ چرا میان مردم عسسان و خفیه نویسان و جاسوسان می گمارید تا ضمیر آنان را بخوانند یا به حیله و ترفند، سخنی از زیر زبانشان بکشند، و راست و دروغ و نارس و ناقص بشما گزارش دهند؟ مطبوعات را، احزاب را، انجمن ها را، ناقدان را، مفسران را، معلمان را، نویسندگان را ... آزاد بگذارید ، مردم به صد زبان حکایت خود را آشکارا خواهند گفت و پنجره های خبر و نظر را بر روی شما خواهند گشود وشمارا در تدبیر ملک وتنظیم نظام یاری خواهند کرد. مطبوعات را خفه نکنید. آنها ریه های جامعه اند. اما شما از بیراهه و کژراهه رفتید. و اینک در طلسم تهلکه ای افتاده اید و قربانی نظام بسته ای شده اید که دیرگاهیست خود آن را آفریده اید، که نه نقد در آن می روید نه نظر، نه علم نه خبر. گمان می کنید با خواندن بولتن های محرمانه و گوش کردن به مشاوران گوش به فرمان، خبرهای کامل و جامع را به چنگ می آورید. اما هم انتخاب خاتمی هم انتخاب سبز موسوی باید به شما نموده باشد که افیون استغنا وافسون استبداد، زیرکی و دانایی را از شما ستانده است. و اینک برای جبران آن گناه ناشی از جهل ناشی از استبداد، دست به ارتکاب گناهان بزرگتر می زنید. و خون را به خون می شوئید مگر طهارتی حاصل کنید
منظورتان از این نصیحت‌های پیامبرگونه به رهبری چیست؟ مگر فکر می‌کنید شخص ضعیفی یافته اید؟ به آقای خمینی هم همینطور برخورد میکردید؟ اگر آقای رهبر شریعت مدار به نصیحت‌های شما گوش فرا میدادند و آزادی را نه به عنوان حق بلکه به مثابه روش، میپذیرفتند آنگاه انطور که شما ادعا دارید کار ایران درست میبود؟ کجاست پس آن حکومت حق مداری در عوض حکومت شریعت مدار؟ کجاست پس آن حکومت پارلمانی بجای حکومت استبدادی شریعت مدار؟ یعنی می‌خواهید بگویید اگر این مرد ضعیف النفس دوازده سال پیش حکومت استبدادی ایران را با روش آزادی، نه با حق آزادی در هم می‌‌آمیخت، آنگاه استبداد شریعت مدار محو میشد؟ این چه التقاط و معجون سیاسی است که شما بخورد ما میدهید؟