۱۳۹۰ خرداد ۱۱, چهارشنبه

حق ما بیش از این هاست...


برای پی بردن به این مطلب که چرا حق ما کارگران بیش از این هاست تصمیم گرفتم در ایضاح این مطلب عرایضم را با توضیح یک رابطه و یا یک فرمولبندی شروع کنم. فرمولی وجود دارد که ناظر به این حقیقت است که سطح تکامل نیروهای مولده و اقتصادی یک کشور- شیوه و یا یک فرماسیون اقتصادی- رابطه مستقیم با سطح فراشد فرماسیون اجتماعی آن دارد.


به این اعتبار درصورت ارتقای سطح فراشد شیوه های اقتصادی سطح فرماسیون اجتماعی آن هم ارتقاء می یابد. این قانون مندی به سهم خود به هم آهنگی و تناسب و توازن نیروهای اقتصاد- اقتصاد- و آرایش اجتماعی- جامعه- اشاره می کند. به عبارت ساده تر یعنی میخواهد بگوید در صورت تغییر و ارتقای سطح تکامل اقتصاد سطح جامعه هم در تناسب با آن تغییر وارتفاء می یابد.


متعاقبا از این فرمول وقانون مندی توضیح فرماسیون آتی اجتماعی انتظار می رود. یعنی مطابق این فرمول بندی باید جامعه و فرماسیون اجتماعی آتی بشر در تناسب با آن چنان نیروهای اقتصادی و سطح تکامل اقتصاد و تکنیک و کار بوده که با او هم طراز و متوازن باشد و اتفاقا هم همین طور است و در همین جاست که توضیح یک مبحث حقوقی و اجتماعی نهفته است که ایضاح آن مطلب این جستار می باشد.


اگر زمانی در نتیجه فرایند تکامل، اقتصاد و شیوه های کار به مرحله ایی از درجات رشد و تکامل خود نایل شوند که در یک اتوماسیون کامل، کار انسانی تنها به نظارت ساده روند کار مبدل گردد آنگاه در تناسب با سطح جدید کار و اقتصاد، آن فرماسیون اجتماعی پدیدار خواهد شد که با این فرم جدید کار تناسب و هم آهنگی و هم طرازی دارد.


آنچه که مسلم است در این فرماسیون جدید اجتماعی که به این نحو پدیدار میشود دیگر شکاف اجتماعی و تقسیم انسان ها به دو گروه و نیروی اجتماعی با هدف بهره کشی مقدور نیست.


نظر به جهانی شدن و تشکیل اتحادیه های فرا ملیتی و برداشته شدن مرز ها و بازار های داخلی و... می توان تصور کرد که در فرجام فرایند ارتقای سطح اقتصاد و رواج شیوه های جدید اقتصادی زمانی فرا خواهد رسید که دو بلوک جهانی در برابر هم صف آرایی کنند


1- انسان هایی که در حیطه اقتصادی به ناظرین ساده آن مبدل شده اند و

2-انسان هایی که صاحب تمامی نهاد ها و بنیاد های اقتصادی جهان هستند


قابل تصور است که در این رویارویی هر تغییری در روند اقتصادی که منجر به استقرار مناسبات و فرماسیون جدید اجتماعی گردد، از سوی فرماسیون قدیمی که بر دوگانگی و شکاف اجتماعی فوق الذکر استوار می باشد مردود اعلام خواهد شد و از آن ممانعت به عمل خواهد آمد. چرا که این تغییرات عملا منجر به نابودی فرماسیون قدیمی خواهد شد و فراتر از ظرفیت و گنجایش آن خواهد رفت و از آن عبور خواهد کرد. چرا که هر فرماسیون اقتصادی عملا در تناسب و توازن با سطحی از فرماسیون اجتماعی قرار دارد و در درون آن رشد و توسعه می یابد.


من از این جا این نتیجه را می گیرم: از نقطه ایی که ما اکنون در آن قرار داریم تا نقطه ایی که غایت این مطلوب اجتماعی است یعنی در آن حذف شکاف اجتماعی بطور جهانی، پیدایش یک جامعه واحد جهانی، حذف بازار و مبادله کالا... عملی میشوند، مراحلی وجود دارند که یکی پس از دیگری باید طی شوند.


بر من شکی نیست که مشخصه همه این مراحل تا غایت مطلوب اجتماعی وجود سرمایه داری و به تبع آن جامعه کارگری است.


من از این جا به این نتیجه میرسم نظر به مراحلی که این دو نقطه را به هم متصل میسازند در مجموع دورانی شکل می گیرد که ما به آن دوران امپریالیسم نام نهاده ایم که بدیهی است از این مراحل اتصالی تکوین یافته است. اما در ارتباط با آن چه تا کنون پیرامون فرمول بندی فوق گفته شد دوران و عصر امپریالیسم از دو مرحله کلی فراز و نشیب ترکیب یافته است.


فراز و نشیب عصر امپریالیسم مولفه همه اعصار تکامل اجتماعی است که دوران ساز هستند. در یک کلیت تمامی اعصار دوران ساز پس از یکسری مراحل فراز به مراحل احتضار و سقوط و زوال خود می رسند.


من از این جا این نکته را نتیجه می گیرم که امپریالیسم که یکی از و از آخرین مراحل تکامل سرمایه داری است در نفس خود یک دوران تاریخی با مولفه گفته شده یعنی فراز و نشیب خود است.


این رویکرد در تخالف قرار دارد با این نظریه که امپریالیسم را فقط در ساحت این که امپریالیسم مرحله زوال سرمایه داری است مشاهده می کند.


این نظریه از آن زمان دچار بحران شد و به بن رسید که می پنداشت که در مرحله امپریالیسم رشد نیروهای مولده اقتصادی ممکن نیست چرا که در هر مرحله زوال تاریخی فرماسیون اجتماعی موجود بنای ناسازگاری و ناهماهنگی با نیروهای اقتصادی را می گذارد. اما ما در عوض می بینیم که در دوران امپریالیسم رشد نیروهای مولده ممکن شده است و همین امر آدمی را به این ایده هدایت می کند که فوقا گفته شد یعنی دوران امپریالیسم به مثابه آخرین مرحله سرمایه داری یک دوران تاریخی قابل قیاس با عصر فئودالیسم به منزله آخرین مرحله تکامل جامعه دهقانی و فلاحتی است.


فئودالیسم هم از آن جاییکه یک دوران تاریخی در نفس خود بود لذا به سهم خویش حائز فراز نشیب های خاص خود بوده است و در این جا دو مرحله کلی از دوران فئودالیسم از هم قابل تشخیصند


1-مرحله ایی که در آن عصر فئودالیسم قادر به رشد نیرو های اقتصادی در سایه خود بود و با آن منافاتی نداشت

2- مرحله ای زوال و احتضار عصر فئودالیسم که در بطن آن دیگر فراشد نیروهای اقتصادی ناممکن گشت


حال به همین گونه است در مورد آخرین مرحله سرمایه داری یعنی عصر امپریالیسم که از دو مرحله فراز و نشیب شکل گرفته است.



این که هم اکنون در سایه دوران امپریالیسم رشد نیروهای مولده و اقتصادی ممکن است معرف این نکته است که این دوران. در مرحله فراز و ترقی خود قرار دارد و زمان نشیب و احتضار و زوال آن از زمانی فرا می رسد که در سایه امپریالیسم دیگر رشد نیروهای مولده اقتصادی ممکن نگردد و آن زمانی است که در سطح جهانی قطب بندی اجتماعی به چنان شدتی رسیده است که هر گام جهت فراشد اقتصادی منجر به انفجار فرماسیون اجتماعی موجود خواهد شد




اما چرا حق ما بیش از این هاست....


برای این که صرف نظر از این که ما به چه طریقی و شکلی از نقطه موجود به نقطه ایده آل و مطلوب تاریخی که گفتیم در تارک فراشد جهانی تاریخ اجتماعی واقع است گذر کنیم - که طبعا بهترین اشکال هم وجود دارند- آن چه مسلم است هستی اجتماعی انسان در تناسب با سطحی از نیروهای اقتصادی قرار دارد که با آن هم آهنگ است.


لذا چنانچه از منظر سطح نیروهای مولده و اقتصادی به مسائل اجتماعی و تکامل آن بنگریم رهایی انسان کارگر و جامعه کارگری از چنبره کار که در جامعه عالی تحقق می یابد، منوط به رشد اقتصادی است و تا آن زمان که این رشد به درجات عالی خود نرسیده است، این رهایی هم ممکن نمی گردد .


اما تا آنزمان انسان کارگر کماکان به درجاتی به منزله قسمتی از سرمایه باقی خواهد ماند و در مجموع هستی انسانی تحت نفوذ قوانین تولید کلایی محفو ظ می ماند.


از سوی دیگراما تا نیل به آرمان های تاریخی چنانکه گفته شد مراحل متعدد تاریخی طی خواهد شد و انسان کارگر می تواند تصمیم بگیرد که بهترین و سهل ترین راه ها برای نبل به آرمان های بزرگ خود برگزیند.

در این رابطه از ایران خودمان شروع کنیم. در ایران سرمایه داری و به طبع آن سطح نیروهای اقتصادی کشور در مرحله ماقبل امپریالیستی آن است. چنانچه اقتصاد کلان مد نظر باشد سرمایه داری ایران هنوز در مرحله رقابت آزاد خود روزگار می گذراند و با آن سرمایه داری و شرایط اجتماعی در کشور دست به گریبان است که مشخصه عصر قرون میانه می باشد.


در چنین کشوری جامعه کارگری در راستای توسعه سرمایه داری لیبرال در حال شکل گیری است.به طبع آن بخشی از معضلات جامعه کارگری مربوط میشود به همین توسعه نیافتگی و عدم ثبات سرمایه داری آزاد و اقتصاد کلان در کشور که دارای ساختار مناسبی نیست.

طبعا ارتقا سطح نیروهای اقتصادی کشور که در تناسب قرار دارد با سرمایه داری آزاد طلب می کند که اقتصاد کلان کشور توسعه یابد و ساختار مناسب خود را بیابد.


اما همان گونه که پیش تر آمد در تمام طول این ساختار پذیری و توسعه اقتصاد کلان کارگر ایرانی در برابر این پرسش قرار دارد که تا رسیدن به غایت مطلوب جهانی کدام شیوه برای نیل به این اهداف نهایی مناسب تر از همه است.


در این جا کارگر باقی ماندن با کارگر باقی ماندن یکی نیست. می توان کاری کرد که میان این دو فرق قائل شد.


روشن تر عرض کنم. اگر به اهداف نهایی توجه شود هیچ ممانعتی وجود ندارد که در حین داشتن سندیکا که اهداف روشنی را دنبال می کند بر پایه آن هم به بازوهای سیاسی سندیکا یعنی احزاب سیاسی- کارگری متوسل شد تا از این راه در سرنوشت سیاسی و اداری کشور مداخله فعال نمود و به این نحو سکان اداری کشور را به طربق دمکراتیک و بر اساس سندیکا و از راه حزب سیاسی بدست گرفت.


نظر به اهداف نهایی کارگری، فعالیت سندیکایی از یک طرف و از طرف دیگر فعالیت سیاسی نافی هم نیستند بل که مکمل هم می باشند. چرا که انسان کارگر ایرانی نمی خواهد و در اهداف مطلوب نهایی او این قرار ندارد که چون امروز کارگر و ابزار سرمایه است پس تا آخر هم همواره چنین باقی بماند. او خواهان تغییر شرایط اقتصادی و اجتماعی کشور با هدف پایان بخشی به کار انسانی است. چرا که او به این نظر است که حق او بیش از این هاست که برای همیشه عامل و نوکر سرمایه داری باقی بماند و در چارچوب نظام سرمایه داری پیوسته به منزله یکی از فاکتورهای آن محاسبه گردد و هستی اش مرتب به بازی گرفته شده و دستخوش تغییرات و نوسانات بهای کالا ها گردد...