۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

معضل اصلی در کشورهای در حال گذار




معضل اصلی در کشورهای در حال گذار و تحت سلطه ضعف مدرنیته و تشکلات مردمی آن برای منظور تبدیل آن از آلترناتیو تاریخی و به قوه به آلترناتیو عملی و به فعل می باشد. 

عاملان این تضعیف پیوسته مدرنیته را ضعیف تر و تشکلات مردمی آن را متلاشی تر از گذشته می نمایند.

چون مدرنیته و تشکلات مردمی آن ابرار موفقیت کشورهای در حال گذار و در عین حال تحت سلطه بازار جهانی می باشد

از این رو پیوسته این شکوایه در شرایط 
تغییر سیاسی در این کشور ها وجود داشته و دارد که ابزار موفقیت و اقبال کشور از سوی ارتجاع و استبداد و استعمار یا نابود شده و یا بسیار ضعیف نگه داشته شده است.

به این ترتیب به نظر می آید که این کشورها غالبا در یک دور باطل سرگردانند:

چرا که از یکسو ارتجاع و استعمار مانع پیشرفت و به تبع آن سازماندهی در جبهه مدرنیته می باشد و از سوی دیگر همین پیشرفت و سازماندهی به هنگام انقلابات و تغییرات اساسی تنها آلترناتیو عملی برای پیروزی در تحولات اجتماعی در کشورهای تحت سلطه و گذار می باشد که متاسفانه به علت ضعف قادر به سربلند کردن نیست.

نتیجه این دوز باطل غالبا این می شود که در این کشورها یا انقلاباتی روی نمی دهد و یا اگر روی می دهد به علت ضعف مدرنیته و تشکلات مردمی آن این معمولا نیروهای ارتجاعی در طیف های مختلف می باشند که پیروز می باشند و صحنه سیاسی و اجتماعی کشور را بدست می گیرند و آن را میدان زد و خورد ها میان منافع تنگ خود از هر سو می نمایند.

از این رو مدرنیته از دیر باز در چنین کشورها مدام یک گلایه را ساز می کند:

در فقدان مدرنیته و تشکلات مردمی که مدام سرکوب می شوند راهی برای پیروزی جنبشهای اجتماعی در این کشورها وجود ندارد که غالبا سنتی می باشند و کشور را گهگاه محل منازعات و کشاکش میان دستجات درونی خود می سازند و پیش می آید که آن را در میان شعله های آتشی که هراز گاهی از این تنشها مشتعل میشود، به کلی می سوزانند.

****

محدود نگری های متعددی و گاه خطرناک در میان مدرنیته تاکنون  منجر به آن شده اند که وضعیت عینی مدرنیته در کشورهای تحت سلطه و در حال گذار وخیم تر از آن گردد که در واقعیت امر موجود می باشد و گویای وضعیتشان  می باشد  و در واقع از سوی جبهه مخالف برآنها تحمیل و اراده شده است.

از موارد این محدود نگری های درونی اما گرایش هرباره این و یا آن دسته از مدرنیته به داعیه دیکتاتوری طبقاتی و اعمال رهبری یکجانبه برای تحقق و انکشاف مدرنیته در کشور می باشد که معمولا در تناقض با اصول لیبرال دموکراسی می باشد.

نظر به جدایی میان سیاسیون و دستجات اجتماعی در مدرنیته که حاصل اختناق و عقب ماندگی و... در این کشورهاست غالبا احزاب سیاسی مدرنیته مبدل به دستجات ایزوله از آن طبقات اجتماعی می شوند که در واقع مدعی پیشگامی شان می باشند و این امر آنگاه به سهم خود در تشدید محدود نگری و گرایش به اعمال رویه دیکتاتوری درمیان صفوف مدرنیته موثر واقع می گردد. الیته این گرایش و محدود نگری غالبا منجر به دیکتاتوری حزبی و پیشگامان طبقه می گردد تا خود طبقه.




****


در یک کشور تحت سلطه و در حال گذار عامل های متعدد اجتماعی وجود دارند که گاه به تنهایی و گاه به کمک عامل های دیگر دست بدست هم داده و منجر به خلق حوادث گوناگون اجتماعی در تاریخ این کشورها می گردند.

در این کشورها تضاد کار و سرمایه نه تنها مدرنتیه در حال پیدایش را دوپاره می سازد بل که تضاد کار و سرمایه در میان صفوف جبهه مخالف و از دیرباز در کشور موجود هم از ازمنه های دیرین مسبب دوپاره گی اجتماعی و تقسیم اهالی به فقیر و ثروت مند بوده است.

از سوی دیگر تضاد میان سرمایه ها آزاد و سرمایه های صنفی و انحصاری پیوسته به سهم خود عامل برخی روی دادها در تاریخ این کشورها بوده اند.

به ابن ترتیب مسائل محدود به دوپاره گی اجتماعی میان جامعه میرا و سنتی از یکسو و ازسوی دیگر جامعه مدرن و بالنده و اما سر کوفته در یک کشور تحت سلطه سرمایه های انحصاری نیست.

بل باید هرباره به این تضادها مسائل زنان، کودکان، قومی، دینی، مذهبی، سکولاریته، فرهنگی و... را افزود که به کشور سیمای یک کشور با معضلات عدیده اجتماعی، فرهنگی و ... اعطا می کنند، مسائلی که هرباره در انتظار یافتن یک پاسخ شایسته می باشند و گاه در صورت حل نشدن نه تنها تشدید یافته بلکه به سهم خود ریشه مسائل جدیدتری می گردند و زخم های جدیدی در کنار زخم های قدیمی سرباز می کنند.


****


شکی نیست که در یک کشور در حال گذار و تحت سلطه سرمایه های انحصاری و جهانی، سیر تکوین و پیدایش جامعه مدرن و به این اعتبار مدرنتیه اجتماعی سیر پاسخ گویی به همه مشکلات اجتماعی، فرهنگی و .... کشور نیست.

جامعه مدرن و به این اعتبار مدرنیته اجتماعی در هر جای این جهان که تحقق و انکشاف یافته گرچه حلال برخی از مسائل تاریخی کشور بوده و به منرله مرحله مدرن تکامل اجتماعی کشور پاسخگوی برخی از معضلات کشور بوده است اما در هیچ کجای این جهان مدرنیته اجتماعی مرحله حل تضاد کار وسرمایه و محو طبقات اجتماعی و انحلال دولت و.. نبوده و نمی تواند باشد.

بنابر این باید مدرنیته اجتماعی را با پتانسیل ها و ظرفیت های محدود و منحصر به فرد تاریخی اش درک کرد. بطور نمونه مدرنیته نمی تواند مسئله تضاد کار و سرمایه و عدالت اجتماعی را حل کند اما به سهم خود توانایی این را دارد که مسئله تضاد سرمایه های آزاد و سرمایه های صنفی داخلی و مونوپول جهانی را حل کند و پیشرفت و تحول در کالید اجتماعی کشور سرایت دهد و آنرا از یک کشور تحت سلطه و در حال گذار به کشوری توسعه یافته با موازین عالی پیشرفت صنعتی و اجتماعی و رفاه عمومی مبدل سازد و این به سهم خود در دنیای تقسیم شده کنونی کار کمی نیست که ما بگوییم نمی خواهیم.





****



از معضلاتی که مدرنیته اجتماعی در کشورهای تحت سلطه سرمایه های انحصاری جهانی با آن در سر راه انکشافش با آن دست به گریبان است معضلی است که ناشی از اغتشاش حاصله میان مرز و حیطه مدرنیته به منزله یک حرکت و تحول اجتماعی و تاریخی در سیر تکامل این کشورها از یکسو و از سوی دیگر حرکت های فکری، فلسفی، ایدئولوژیک و مکتبی و.... مطرحه در این کشور پدیدار شده است.

غالبا حرکت های فکری و فلسفی و ایدئولوژیک و فرهنگی و.. در این کشورها در تلاش این بوده اند مرز کلی که هرباره میان یک حرکت اجتماعی و تحولی و به این اعتبار سیاسی با حرکت های فکری موجود می باشد را به سود خود مخدو ش کنند و بطور مشخص مدرنیته اجتماعی را در قالب حصارهای تنگ حرکات فکری و فلسفی و فرهنگی و.... بگنجانند.

این معضل از این رو در این کشور منجر به این شده که احزاب سیاسی در صفوف مدرنیته غالبا با حرکات فکری و بر اساس و شالوده جریانات فکری، مکتبی و ایدئولوژیک و.. در این کشور شکل بگیرند و در دایره جربانات فکری و ایدئولوژیک اعتبار خود را بیابند.

به عبارت ساده این معضل باعث شده که سازمان های سیاسی و اجتماعی در مدرنیته اساسا ایدئولوژیک و تایع یکی از فلسفه ها، مکاتب و ایسم های جاری باشند. و این تهی کردن مدرنیته از محتوای حرکت اجتماعی اش و مسخ آن بوده که تاکنون ضربات وسیعی از این راه به این حرکت اجتماعی وارد کرده است.


****


معضل مکتبی و ایدئولوژیک که جریانات فکری وارد مدرنیته اجتماعی کرده اند تاکنون باعث آن بوده که مدرنیته در یک خود بیگانگی اجتماعی از منظر جریانات فکری و فلسفی و مکتبی و فرهنگی و... به خویشتن اجتماعی و واقعی خود بنگرد.

از این رو واقعیت اجتماعی مدرنیته در پس حقانیت ها و ادعا های دایر بر حقانیت جریانات مکتبی و فکری و... پنهان مانده و یا در بهترین حالت در دست تئوریسین های حزبی و غیر حزبی تنها به وسیله ایی جهت اتبات و یا پراکتیزه کردن این تئوری ها و ایسم ها مبدل شده است .

بر این شالوده بوده است که این فلسفه ها و تئوری ها که غالبا منشای خود را مدیون این و یا آن کشورند در یک به اعتنایی - که خاصه این نظام های تئوریک می باشد -در رابطه با واقعیت های اجتماعی و واقعیت های مدرنیته در کشور پیوسته در تلاش اثبات و یا پیاده کردن خود بر بستر واقعیت های اجتماعی کشور برآمده اند تا این که این واقعیت های اجتماعی را در ابتدا به ساکن درک و سپس در پی تغییر آن برآیند.




****



به نظر می آید در مدرنیته ایرانی، مدرن ها در پی درک موجودیت اجتماعی و بنبه ضعیف خویش و از سوی دیگر اشتهای فراوان حریف های اجتماعی شان در داخل و خارج در هرباره بلعیدن مدرنیته در ایران نیستند.

از این رو مبنای حرکت مدرن ها در ایران به نظر نمی آید هرباره این موجودیت اجتماعی ضعیف و هدف لذا به سر منزل مقصود رساندن این هستی سرکوفت شده باشد، بل حرکت از سطح نیازمندی های تئوریک مطروحه در این و آن ایسم  و اثبات علمی و حقانیت اصول مطروحه در این مکاتب فکری می باشد.

بطور نمونه برای مارکسیستها در پیروی از مکتب مارکسیسم حل تضاد اساسی کار و سرمایه یک اصل مهم تئوریک و تخطی از آن ارتداد از اصول مکتبی است. یعنی مهم نیست که وضعیت تضاد اساسی کار و سرمایه در کشوری تحت سلطه و در حال گذار به مدرنیته اجتماعی چگونه است و این تضاد برای حل آن در طول پیدایش مدرنیته احتماعی به چه میزان رشد و توسعه می یابد بل که مهم جایگاه این اصل و تضاد در چارچوبه نظام تئوریکی و مکتبی است که مارکسیسم در طی بیان آن است.