۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

آشتی ملی در منازعه تاریخی میان روابط سنتی و روابط مدرن

بر بسیاری از ایرانیان پوشیده نماند که خمینی در لشکری اش بر علیه مدرنیته و مظاهر آن در کشور نظیر لیبرال دمکرات ها، آزادی احزاب، و آزادی پوشش، آزادی بیان و... تنها نبود.

این ها که با نام مسمای لیبرال ها معرفی شدند در واقع آن دسته ایرانیانی بودند که در  روابط جدید اجتماعی جای داشتند و انقلاب اقتصادی و صنعتی کشور در طی یک قرن و نیم به این طرف موجد آن ها  بود.

خمینی و شرکاء در حمله به آزادی خواهان و ترقی خواهان کشور از هیچ اقدامی کوتاهی ننمودند. این ها که از روند اصلاحات بسوی مدرنیته دل چرکینی داشتند در یک انقلاب محافظه کارانه و دست راستی با بسیج همه نیروهای ارتجاع از روابط کهن ارتجاعی با یک هجوم سراسری به جملگی مظاهر تمدن جدید در کشور یورش بردند.

بر این مرتجعین به رهبری خمینی  از پیش یک نکته روشن و قطعی بود:  آن ایرانیانی را که این ها زیر اسم شب لیبرال ها در پی سرکوب آن بودند  آن روابط اجتماعی بود که در طی چندین دهه در نتیجه انقلاب اقتصادی و صنعتی  روبه گشترش نهاد بود و می رفت  در تداوم خود جایگزین روابط اجتماعی پیشین و سنتی و همراه با نظامات حقوقی و قانونی گذشته گردد.

انقلاب خمینی که کلیه ارتجاع را در پشت سر خود در بسیج داشت در واقع قیام برعلیه این روند دگرگونی اجتماعی در کشور بود که این ها اکنون به نام لیبرال ها موسومش کرده بودند.

موسوم کردن مدرن ها به لیبرال ها محسنات کمی نداشت. در صفوف ارتجاع که در پشت خمینی اجتماع کرده بودند چپی هم وجود داشت که از لیبرال ها دل خونی داشت. این ها که تاکنون آزادی خواهی را با لیبرالیسم برابر می کنند  با دمکرات خواندن خود و این که ما لیبرال نیستیم و لیبرال همان لیبرالیسم است لیبرالیسم یعنی کاپیتالیسم و از این حرف ها آن سوسیالیسمی را ارائه می دهند که از انقلاب صنعتی و عقوبه های اجتماعی آن در کشور نظر مساعدی نداشتند.

آنها در منازعه میان دو تاریخ یعنی سنت و مدرنیته  به عنوان جناح چپ کفه سنتی کشور از روند مدرنیزه و صنعتی کردن کشور دل خوشی نداشتند.

سنتی های چپ صرف نظر از درجات رادیکالته در آنها در نهایت در پی سوسیالیستی و به زعم خودشان عادلانه کردن جامعه سنتی در کشورند و این امر نظر به قدمت جامعه سنتی در ایران دارای ید طولایی است و پدیده تازه ایی نیست.

به این اعتبار تاریخ این سوسیالیسم بر می گردد به تاریخ خود جامعه سنتی در ایران و به موازات همان جامعه کشیده شده است.

هسته اصلی این چنین عدالت خواهی در واقع نخستین همبودگی هایی است که در حیطه شهری در ماقبل از پیدایش نظام کاپیتالیستی سنتی  ازهستی برخوردار بوده است.

از این هسته اصلی تا کنون دو مرحله کاپیتالیستی پشت سر گذاشته است. مرحله نخست همان کاپیتالیسم سنتی و صنفی است و دیگری کاپیتالیسم مدرن و صنعتی که در حال توسعه می باشد و از سوی کاپیتالیسم نخست راه تکاملش مسدود شده است.

بر شالوده این نخستین شهروندان در قرون میانه سوسیالیسم و عدالت خواهی از دیرباز در کشور وجود دارد که شدیدا واپس گرایانه و محافظه کارانه است.

برخورد این سوسیالیسم به کاپیتالیسم تاریخی نیست. این ها اساسا  دارای متد تاریخی به تغییر و تحولات اجتماعی کشور نیستند و نظر مساعدی به آن ندارند. این که در روند تاریخی و با طی مراحل اجتماعی در کشور در فرجام خود عدالت اجتماعی مستقر می گردد روش برخورد این سوسیالیسم نیست. از همین رو هم به این سوسیالیسم ارتجاعی ، سوسیالیسم مکانیکی گفته اند.

پایگاه دیگر این سوسیالیسم می تواند در روستاهای کشور در شیوه های تولیدی ماقبل کاپیتالیستی و در حیطه اقتصاد خرد دهقانی و خردمالکانی باشد که از روند توسعه کاپیتالیسم که برایشان حکم سلب مالکیت دارد متضرر می شوند و لذا نظر مساعدی به آن ندارند.

نظر به هاله گسترده ایی که پرولتاریای جوان و در حال رشد را از این خرده مالکان شهری و روستایی فرا گرفته است طبیعی است که نظر به نوسان مدام پرولتاریا به حیطه های این حواشی از همین کانال است که این سوسیالیسم ارتجاعی و قرون وسطایی در میان کارگران ایران مطرح است.

همان گونه که گفته شد وجه ممیزه و اصلی این سوسیالیسم تنفر از تاریخ و تکامل اجتماعی است واز این رو  هم در نحوه نگرش اجتماعی این سوسیالیسم ما به جزمیتی بر می خوریم که از این رو می توان به سوسیالیسم مکانیکی نام نهاد.

سوسیالیسم مکانیکی در تنفر خود از تکامل و تاریخی تنها به نابودی کاپیتالیسم می اندیشد. اما این که این نابودی باید به شکل تکاملی و تاریخی باشد یعنی امری را که پرولتاریا دنبال می کند وجه قوت این سوسیالیسم نیست.

لشکرکشی خمینی در واقع احضار همه ارواح مرده و زنده تاریخ ارتجاع کشور با امید پیشگیری از تحول شتابان کشور بسوی تمدن ها وروابط جدید اجتماعی بود.

ما اکنون که به پیکره این ارتجاع عریض و طویل کشور می نگریم بیشتر پی می بریم این ارتجاع با این وسعت و با آن امید دروغینی که روحانیت سنتی در دلشان ایجاد کرده بود هرگز نمی توانست یکدست باشد و یکدست عمل کند.

از همین رو این ها که در یک کشتی واحد  گردهم آمده بودند ضمن حفظ نوک حملات خود علیه مدرنیته و کاپیتالیسم - به زعمشان غربی -  و لیبرال ها و تمامی مظاهر آن،  رفته رفته در روند اوضاع کشوری اختلافات و تضاد های درونی شان برجسته گشت.

حال بر پایه این اوضاع جدید بوجود آمده آتش دمکراسی به سبک سنتی و آشتی ملی  بهمان سبک میان این مرتجعین زبانه کشیده است.

در نگرش به این مطالبه وشوق به دمکراسی و آشتی ملی است که لیبرال  دمکرات ها و. ترقی خواهان باید از خود پرسشگر این باشند که سهم این ها در این آشتی ملی و دمکراسی خواهی سنتی کدام است؟

آیا برای آنها در این دمکراسی سهمی هم در نظر گرفته اند؟

وضعیت منازعه قدیمی میان  ارتجاع و ترقی در این دمکراسی و آشتی ملی چه خواهد شد؟

ایران در فردای این آشتی ملی و دمکراسی کدام مسیر را در پیش خواهد گرفت: به پیش و یا به پس؟


همان گونه که وضعیت مصر هم نشان می دهد منطقه به دو دسته کلی تقسیم شده است و در این تقسیم بندی اسامی رساننده کامل محتوای سیاسی هر دسته نیستند

1- جبهه محافظه کاران
2- جبهه لیبرال ها


محافظه کاران فقط گروه های اسلامیست نیستند. همان گونه هم لیبرال ها فقط  متشکل از حزب لیبرال نیست.  این ها اسامی اند  که معمولند همان گونه که محافظه کاران ایرانی ما هم از همان روز های اول تمامی ایرانیان مدرن و ترقی خواه  را زیر چتر لیبرال ها گرد آورده اند و هر مرتجعی که ذره از ترقی خواهی در ایرانی احساس نمود او را با مهر لیبرال تلاش نمود از صحنه سیاسی کشور خارج کند به همان گونه امروز هر ایرانی آزادی خواه و دمکرات و خواهان ترقی در کشور لیبرال خوانده میشود. لیبرال بودن در ایران اسم شبی است  که بر آن اساس می توان ترقی خواه و مرتجع در ایران را از هم جدا کرد.


انقلاب صنعتی و لیبرال دمکراسی و موضع کارگران در قبال آن

معمولا از سوی ارتجاع قرون وسطایی و کاپیتالیسم سوداگر و... این خرده گرفته می شود این که چنانچه پرولتاریا در امر انقلاب صنعتی و لیبرال دمکراسی فعالانه مشارکت کند و جناح رادیکال  کارگری و سوسیال آنرا به خود اختصاص دهد، این عین همان قضیه کچل موفرفری است و منافی امر کارگران برای رهایی از کاپیتالیسم و استقرار جامعه واحد جهانی است.

این ارتجاع که به اهمیت پرولتاریا در انقلاب بر علیه خود پی برده است از این رو خواهان دور نگه داشتن کارگران ایران از این منازعه تاریخی میان دو نوع کاپیتالیسم و دو نوع نظام افتصادی و سیستم  صنعتی و... در  ایران است

از این رو این ارتجاع به لطایف الحیل سعی می کند تا پرولتاریای ایران را از روند فرجام انقلاب صنعتی در پرتو لیبرال دمکراسی  دور داشته و حتی اللمکان از آنها متحدان طبیعی بر علیه دشمنان خود یعنی لیبرال ها و دمکرات ها بسازد.

برای این منظور درگام اول تلاش می کند در زمانی که نوک حملات لیبرال دمکراسی  و انقلاب بر علیه او نشانه رفته است درمیان جبهه انقلابیون به تضاد کار و سرمایه اشاره دهد که می دانیم صفوف انقلابیون لیبرال دمکرات را از هم میگسلد.

در همین راستا اما این ارتجاع هرباره از نظر دور نگه می دارد که خود او هم بر تضاد اجتماعی و تضاد کار وسرمایه متکی است. تضاد کار و سرمایه و کاپیتالیسم پدیده  هایی نیستند که تنها محصول روند انقلاب صنعتی باشند.

به این اعتبار انقلاب صنعتی انقلابی است اقتصادی و غیر اجتماعی. یعنی این انقلاب  علیه کاپیتالیسم و چنین جامعه ایی نیست. جامعه کاپیتالیستی در این انقلاب دستخوش تحول نمی گردد. کاپیتالیسم باقی میماند و انقلاب متوجه صنعت و شیوه های تولیدی  و اقتصادی می گردد. از این جا است که گفته اند انقلاب صنعتی یک انقلاب اقتصادی است و یک انقلاب اجتماعی نیست.
از این رو اگر این ارتجاع ،  پرولتاریا را متوجه تضاد کارو سرمایه در جبهه لیبرال دمکراسی می نماید در واکنش باید گفت تضاد کار وسرمایه در جامعه کاپیتالیستی سنتی و قرون وسطایی و صنفی و... به مراتب غیر انسانی تر از تضاد کار و سرمایه ایی است که در جامعه کاپیتالیستی نوین از موجودیت برخوردار است. برای این منظور بطور نمونه به ایران امروزی و وضعیت بی حقوقی و بی قانونی کارگران در آن نگاه کنید.

درست همین معضل است که اکنون بر کشور سایه افکنده است. در ایران کنونی این جامعه کاپیتالیستی سنتی است که بر کشور مستولی است. نظر به همین استیلا است که جامعه کاپیتالیستی و روابط بورژوازی کلان و پرولتاریا در نیمه راه پیدایش خود در جا زده اند.

در سایه این استیلا است که ارزش ها و شیوه های کهن از کاپیتالیسم بر کشور مستولی می باشند. بر این شالوده ما در ایران  آنقدر که از کاپیتالیسم  عقب مانده و استیلایش و به طبع آن از عدم رشد یافتگی کاپیتالیسم مدرن در رنجیم از خود کاپیتالیسم مدرن و صنعتی در رنج نیستیم.

این یک نکته مهمی است که در یک کشوری نظیر ایران که نظر به انقلاب اقتصادی و صنعتی جاری درونی به آن کشور در حال گذار و توسعه و در حال رشد نام نهادند  نباید از نظر دور داشته شود.

مظاهر استیلای روابط و نظام قرون وسطایی بر نظامات در حال تکوین و مدرن که حال و هوای خاص خود را دارند بیش از این هاست.

ما می توانیم به این مظاهر در همه جنبه های اقتصادی، حقوقی ، اجتماعی و سیاسی و... اشاره کنیم و به تفضیل در هر حوزه انبوهی از شواهد و قرائن در محکومیت سیستم های ارتجاعی ارائه دهیم.

من در این مکان برای نمونه به نظام حقوقی و قانونی که بنام فقه اسلامی به ما تحویل داده میشود، اشاره می نمایم. شما خود به نظام استبدادی و دیکتاتوری آخوندی توجه تان را معطوف کنید که در حوزه سیاسی مطرح است.

این نظام حقوقی و قانونی که بنام شریعت و فقه اسلامی و شیعی به ما تحویل داده می شود در واقعیت امر هیچ نیست مگر بیان گر حقوقی و قانونی جامعه های روستایی و شهری و صنفی از فلاحت و. صنعت در ایران عصر میانه.

این نظام حقوقی و قانونی در تناسب کامل قرار دارد با نظام های اجتماعی همان عصر یاد شده در کشور که کنون بر ما مستولی شده اند.

 از همین رو انقلاب اقتصادی که به طبع خود جامعه جدیدی از کاپیتالیسم و روابط نوینی از کار وسرمایه را در کشور توسعه می دهد در صدد است در انجام وظایف تاریخی اش به حیات ننگین نظام های کهن و قرون وسطایی کشور در شعبات گوناگون پایان دهد و پایان هم خواهد داد اگر اجازه دهند این انقلاب به فرجام خود برسد.

از همین جا بدنیست به این نکته اشاره شود این انقلابی که در برابر چشم ما جاری است یک فلسفه و یک اندیشه و یک خرد نیست بل که یک واقعیت جاری است.

این یک واقعیت تاریخی است که دارد بدین گونه در برابر رویت ما عمل می کند. این را در این رابطه مطرح می کنم که یک انقلاب و تحول تاریخی یک عمل فکری و فلسفی نیست بل یک واقعیت تاریخی است. انقلاب یک کار دستی نیست.

آن ارتجاعی که در این جا بدین گونه مد نظر ماست در گام بعدی این توهم را اشاعه می دهد که توگویی یک تحول تاریخی - از مرحله به مرحله ایی دیگر شدن - یک کار دستی است یعنی توگویی می توان به اراده این و آن جامعه را ساخت و این و آن جامعه و نظام را سازمان دهد.

از همین رو این ارتجاع پرولتاریا را به سازندگی نظام و جامعه فارغ از کار وسرمایه یعنی آن جامعه عالی و نهایی فرا می خواند که درارتباط با منافع تاریخی و اجتماعی پرولتاریاست.

اما همان گونه که یاد آور شدیم این فراخوانی تنها یک  استفاده ابزاری  از تمنایت تاریخی و اجتماعی پرولتاریا است والا دارای ارزش دیگری نیست.

براستی پرولتاریای در حال تکوین و پراکنده ایران که به اقرار همه ناظران اجتماعی مانند بورژوازی نوین هنوز به عنوان یک نیروی اجتماعی ، یک طبقه  و یک جامعه شکل یافته وجود خارجی ندارد و در منتهای ضعف روزگار می گذاراند چگونه می تواند جلو روند تاریخی، جلوی روند پیدایش و رشد یافتگی خود را مسدود کند؟

در واکنش به ما می گویند این پرولتاریا باید در نطفه بیش از آن که این مناسبات اجتماعی نوین در جامه یک نظام و ساختار متشکل شود خفه شود. یعنی این منتهای خواهش ارتجاع ایران است که انقلاب صنعتی از درون در جنین خفه و نابود گردد.

در همین راستا ما را به نظامات  و جامعه های کاپیتالیستی غرب اشاره می دهند که اشکال سر برآورده  از همین جنینی  است که اکنون در ایران در حال تکوین و بدنیا آمدن می باشد.

بر این اساس به ما خاطر نشان می شود. ما این تکامل را نخواستیم. مشاهدات جامعه های غربی به ما می فهماند ما باید هم اکنون نظام کاپیتالیستی غربی در ایران را در شرایط جنینی اش در نطفه خفه کنیم تا پیش از این فرصت این را بیابد خود را در یک نظام و ساختار اجتماعی سازمان  دهد.

در واکنش پرسیده میشود : چه نظام و جامعه ایی را باید به جای جامعه ایی را که در بطن تاریخ خفه کرده ایم برپا کنیم؟ مگر می توان به دست خود این و آن جامعه و نظام را به دلخواه برپا کرد؟ مگر نظام های تاریخی محصول کار دستی من و شماست؟

اگر جامعه واحد جهانی که مد نظر پرولتاریاست، اگر انقلاب اجتماعی و نابودی هر گونه نظام کاپیتالیسم و رفع تضاد کار وسرمایه مد نظر است این ها ماحصل کار دستی پرولتاریا در هیچ کشوری به تنهایی نیست و نخواهد بود.

جامعه واحد جهانی و انقلاب اجتماعی محصول یک روند جهانی از ادغام جامعه ها و نظام های اقوام و ملت ها  دنیاست. جامعه واحد جهانی و عاری از استثمار و طبقات و... در هیچ کشوری جداگانه ایی به تنهایی قابل پیاده شدن نیست.

فرق انقلاب اقتصادی و پیدایش روابط جدید کار وسرمایه و به طبع آن جامعه های کارگری و سرمایه داری در سطح یک کشور بطورجداگانه  با انقلاب اجتماعی در این است که اولی در سطح ملی ممکن است، اما انقلاب اجتماعی در سطح ملی عملی نیست. یعنی این ممکن است که در کنار نظام های و جامعه های کهن کاپیتالیستی و یا فئودالی اشکال جدید جامعه های از رابطه کار و سرمایه شکل گیرند اما در کنار آنها  شکل گیری جامعه واحد جهانی ممکن نیست.

 از همین رو باید خاطر نشان ساخت آن اشکال گذار اجتماعی را  که به سوی جامعه واحد جهانی در سطح کشور ها و در سطح ملی پیش بینی کرده اند در نفس خود یک جامعه و نظام جداگانه نیست بل که حالت گذار از اشکال ماقبل جامعه واحد جهانی به جامعه عالی می باشد. به این معنا و اعتبار ما جامعه ایی جداگانه و در سطح ملی که سوسالیستی باشد نداریم.

براین پایه تمام کوشش ها برای برپایی سوسیالیسم به منزله یک جامعه جداگانه منجر به ناسیونال سوسیالیسم، منجر به بوروکراسی و... می گردد و این ها با اهداف عالی اجتماعی پرولتاریا فرسنگ ها فاصله دارند.


از این گذشته سوسیالیسم در سطح ملی یعنی ناسیونال سوسیالیسم از این رو در مغایرت با جامعه واحد واشتراکی - جهانی است چون جامعه واحد جهانی محصول عالی ترین انقلاب های اقتصادی و رشد اقتصادی و فنی است.  از این رو در جامعه واحد جهانی رشد و توسعه امری مربوط به گذشته است. انسان دغدغه اقتصادی  ندارد بل که به عنوان میراث خوار عالی ترین رشد های اقتصادی به حل دیگر مسائلی می پردازد که دارای اعتبار اجتماعی ، حقوقی ، فرهنگی و ... می باشند.

اما ناسیونال سوسیالیسم یعنی سوسیالیسم در سطح ملی یا باید متکی به نظام های کهن اقتصادی و اجتماعی کشور، سطح عقب مانده تولیدی کشور باشد و در کنارآن با فروش نفت ارتزاق کند و به قولی عدالت اجتماعی خود را برپا دارد و یا این که برای ارتقای سطح تکامل نیروهای مولده و اقتصادی کشور مبادرت به رشد اقتصاد کشور نماید.

لاکن رشد اقتصادی و انقلاب اقتصادی از مظاهر انقلاب اجتماعی نیستند. انقلاب اجتماعی ماحصل عالی انقلاب های اقتصادی است و نه موجد و عامل آن. به عبارت ساده تر در انقلاب اجتماعی برخلاف انقلاب اقتصادی سخن از رشد و توسعه بی پایه است. در انقلاب اجتماعی رشد و توسعه اقتصاد، دغدغه اقتصادی متعلق به اعصار گذشته انسانی است.

اما درعوض ما در ایران کنونی عملا در گذار یک تحول اقتصادی و با دغدغه های رشد نیروهای مولده کشور از این رهگذر قرار داریم. جامعه و نظام های کهن انسانی در برابر چشمان ما در حال فروپاشی و در برابر چشمان ما نظام های  دیگر انسانی در جوار آن در حال شکل گیری می باشند. آنچه در مقابل ما در حال رخ دادن است از این حال به حال دیگر شدن است و این هر دوحالت در کنارهم وجود دارند.

ما در ایران کنونی هم جامعه کهن از کاپیتالیسم را داریم و هم جامعه نوین و در حال تکوین از کاپیتالیسم. این همجواری یک فلسفه و اندیشه نیست که بخواهیم بگوییم نمی خواهیم و یا می خواهیم. یا این که ترجیح دهیم که ما باید این و یا آن اندیشه را از سر خود بدرکنیم وغیره.

برخلاف آنچه به ما می گویند این دو کاپیتالیسم و این دو جامعه دو جناح از یک کاپیتالیسم و نظام نیستند. از زاویه بورژوازی به مسئله بنگریم، این دو بورژوازی- بورژوازی سنتی و خرد و کلان بورژوازی و مدرن - دو یک جناح از یک طبقه و یا دو طبقه از یک جامعه واحد نیستند.

در همین راستا رژیم جمهوری اسلامی نظام سیاسی کل بورژوازی خواه بورژوازی سنتی و قرون وسطایی و خواه بورژوازی لیبرال و ترقی خواه و صنعتی نیست.

شکی نیست این دو بورژوازی یکدست نیستند و گرچه  هر یک به لایه ها و طبقات درونی خود تقسیم میشوند اما باید در نظر داشت اختلافات درونی نظام جمهوری اسلامی بازتابی از اختلافات درونی سنتی ها و لایه های درون بورژوازی سنتی است نه میان دو بورژوازی و دو سیستم اقتصادی و دو کاپیتالیسم.

 نظر داشت این مسئله از این جهت مهم است که از این راه ضدیت نظام سیاسی کنونی است که با اتکاء به نظام های کهن و کاپیتالیستی - سنتی -  در شهر و روستا با انقلاب اقتصادی و صنعتی و از این را با مولودات اجتماعی آن یعنی مناسبات بورژوازی نوین و پرولتاریا آشکار می شود.

از دیگر سو این که این ارتجاع و اصلاح خواهان درونی آن پخش نموده اند تغییرات کمی به تغییرات کیفی مبدل میشود و اصلاح به انقلاب منجر خواهد شد بی پایه ترین موردی است که میتوان ارائه داد.

در این رابطه باید پرسیده شود در تنارع میان سیستم ها، میان دو کاپیتالیسم و دو نظام و.... منظور کدام اصلاح نظام ها است که منجر به انقلاب می شود؟

مگر ما در عصری هستیم که در سرانجام فرآیند اصلاح و تغییرات تدریجی در نظام های قرون وسطایی  ازصنعت و اقتصاد و.. سرانجام ازدل آن نظام های عالی تر جوانه زند؟

مگر ما این نظام های جوانه زده را در قالب انقلاب صنعتی از دیر باز درکشورمان نداریم؟ مگر این نظام های جدید نیستند که زمانی در یک فرآیند طولانی از تغییر های تدریجی و کمی به انقلاب صنعتی و اقتصادی مبدل شده اند و کنون از یک قرن و نیم به این طرف در کشور جاری اند؟

 اتفاقا  امروز در راستای همین منازعه میان کهنه و نو در اقتصاد و جامعه و سیاست است که توجه ها بایستی متوجه تضاد و شکافی گردد که اکنون در سایه نظام سیاسی کنونی بیش از پیش عمده گردیده و آن تضاد و شکاف میان نظام های پیشین و نظام های نوین است که تحول یکی به دیگری در کشور از دیرباز جریان دارد.

 از همین روست که  اکنون ما باید توجه مان را  متوجه همین  دیگردیسی جاری نماییم و از  راه حل همین تضاد و شکاف عمده است که انقلاب صنعتی و اقتصادی رشد و توسعه خواهد یافت، استبداد نابود و لیبرال دمکراسی حاکم خواهد شد و...

والا تضاد کار و سرمایه دیگری که ماحصل انقلاب صنعتی و درنتیجه حل تضاد قبلی رشد و توسعه  است هنور در پروسه تغییرات تدریجی و کمی و نضج یافتن است و از این رو هم  راه حلی که در خود روند توسعه نهفته  است  در طول زمان  و به تدریج  در برابرچشمان ما ظاهر خواهد گردید.

 بر این پایه راه حل جدید  یک کار دستی نیست بل که ماحصل پختگی و درجات رشد یافتگی همین تضادی است تاریخا پیدا شده و تاریخا هم نابود خواهد شد.

در همین راستاست که باید پرسید: مگر همین تضاد کار وسرمایه جدید نیست که در روند تکاملی اش تضاد کار و سرمایه قبلی را ازبین می برد؟

مگر کاپیتالیسم صنعتی و به اصطلاح غربی نیست که جایگزین کاپیتالیسم سوداگر و تجاری و... می گردد؟ مگر این تحول اقتصادی و فنی نیست که به حیات ننگین کاپیتالیسم به اصطلاح شرقی پایان می دهد؟ مگر این چرخه تاریخ نیست که در این نابودی و پیدایش دست دارد؟

اگر این ها واقعیت های تاریخی اند به همان حساب و قانون مندی روزی هم در روند چرخه تاریخی تضاد جدید از کار و سرمایه بدست نابودی سپرده خواهد شد.

اما تا آن زمان وظایف پرولتاریا در حال پیدایش در سطح کشور در چیست؟

این وظابف هر چه باشند و یا نباشند  درهمراهی با نظام های کهن اجتماعی که در نتیجه انقلاب اقتصادی و پیدایش پرولتاریا در حال فروپاشی می باشند نیست و نخواهد بود.

این همراهی و همصدایی به هر علتی  بزرگترین خیانتی است که پرولتاریای ایران به خود خواهد کرد.

ما باید اجازه دهیم که چرخ تاریخ کشور بطور کنکرت  به جلو به حرکت درآید. از این دست برداریم نظام های که در حال شکل گیری اند را با فلسفه بافی و ... به بخشی از نظام های کهن تاریخی و یا نظام هایی فرسوده و بی اعتبار تاریخی نسبت دهیم.

ما باید به سطح تکاملی و تاریخ اجتماعی کشور خودمان توجه مان را معطوف کنیم.  زوال و حقانیت نطام  ها و جامعه ها کنکرت و نسبی اند. آن جامعه ها و نظام ها که در کشورهای دیگر و پیشرفته، تاریخ مصرفشان بسر آمده الزاما هنوز به این معنا نیست که تاریخشان در سطح کشورما هم بسر آمده است.

بطور مشخص انقلاب اقتصادی و صنعتی در کشورمان هنوز جاری و تاریخا هنوز معتبر و دارای حقانیت می باشد. این که این انقلاب در سایر کشور ها وارد فاز های عالی تر اجتماعی گشته است مربوط به تاریخ آن کشور هاست. این درست که ما می توانیم و باید در آینه آنها آتیه خودرا مشاهد کنیم اما این به این معنا نیست که ما باید برپایه این مشاهده با هراس به دامن ارتجاع خودمان بیافتیم و با آنها هم آغوشی نماییم.

شکی نیست که پرولتاریا در انقلاب اقتصادی وفنی جاری جناح رادیکال این انقلاب است. اوست که باید در همه موارد به انقلاب جاری پای بفشارد و در برابر سست عنصری های بورژوازی نوین خواهان حرکت به پیش در همه موارد باشد.

این که پرولتاریا جناح سوسیال و کارگری انقلاب سیاسی یعنی انقلاب لیبرال دمکراتیک جاری است به آن معنا نیست که مرتجعین می گویند و این  به همان معنا کچل موفرفری باشد. بل  که به این معناست که پرولتاریا در انقلاب اقتصادی و سیاسی جاری خود را  به عنوان شاخه سوسیال و کارگری لیبرال دمکراسی و انقلاب صنعتی معرفی کند.

کارگران باید درامر روند آزادی خواهی و دمکراسی در کشور این روند را با مطالبات اجتماعی و سوسیال خود در هم آمیزند.

آیا این به معنای خواستن انقلاب اجتماعی است؟

نه. خیر. این به معنای خواستار شدن اصلاحات اجتماعی و سوسیال در روند انقلاب اقتصادی و سیاسی است. جایی که انقلاب اجتماعی ممکن نیست اصلاحات اجتماعی است که ممکن  میگردد و نباید هم از آن صرف نظر کرد.

و پرولتاریا باید توجه اش را به همین اصلاحات اجتماعی و سوسیال در طی پروسه انقلاب اقتصادی و سیاسی نماید و بداند چنین اصلاحاتی در سطح کشور مان و در تاریخ کنونی ممکن و شدنی است.

 لاکن  این اصلاح اجتماعی و سوسیال که گفته می شود به مفهوم سوسیالیسم نیست. بی شک ارزش آن  در سطح یک  سوسیالیسم بورژوایی است اما الزاما نباید به عنوان سوسیالیسم بورژوایی عرضه شود.

این که بخشی از بورژوازی نوین با سوسالیسم بورژوایی  با کارگران همراهی خواهد کرد امری مربوط به بورژوازی است و نباید پرولتاریا را چنان مفتون خود سازد که از یاد ببرد منافع اجتماعی و تاریخی پرولتاریا در انقلاب اجتماعی و برپایی جامعه واحد جهانی است که تامین میشود. سوسیالیسم بورژوایی کعبه آمال اجتماعی پرولتاریا نیست و این آرمان ها باوجود کاپیتالیسم با همه درجات رشد یافتگی آن  اجرا شدنی نیستند و نخواهند شد.

بهر حال مهم همواره این است و خواهد بود که از یاد نبریم که مشارکت پرولتاریا در انقلاب اقتصادی و سیاسی از بابت فایده هایی  است که او در امر دمکراسی و آزدیخواهی نسیب خود می کند.

از امور اصلاحات سوسیال که بگذریم دیگر محسنات انقلاب اقتصادی و سیاسی آزادی تشکل و ... مشارکت در قدرت سیاسی است.

هم آزادی و هم دمکراسی اگر با اصلاحات سوسیال و کارگری در هم آمیزند به پرولتاریای ایران در روند انقلاب صنعتی جایگاهی را عرضه می کنند که در مقایسه با وضعیت فعلی که کاپیتالیسم عقب مانده با چیرگی  وعقب نگه داشتن رشد صنایع, اعمال خفقان و بگیر و ببند و.... به او تحمیل کرده اند قابل مقایسه نیستند.

جزئیات این اصلاحات کارگری و اجتماعی، آزادی و دمکراسی به هر کارگر فعال امروزی که در پی اجرای حق تشکیل سندیکا، حقوق درمانی، بیمه، قانون کار ، و.... می باشد بهتر از دیگران روشن است و توضیح آن در این جا بی فایده است.

این  موارد است که با  تشکیل جناح کارگری و سوسیال  در انقلاب لیبرال دمکراتیک  مد نظر ماست.

این خواسته ها را  در پرتو اشعه داغ و سوزان انقلاب جهانی سوزاندن ، عین این می ماند  که بخواهیم  به ازای حلوای نسیه از سیلی نقد گذشت کنیم .