۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

موضوع انسان در تاریخ اجتماعی اش



هنگامی که  موضوع  انسان در تاریخ اجتماعی اش   به روش علمی بیان شود آنگاه آنچه زمانی در این رابطه فلسفه تاریخ خوانده میشده است یا دیگر از بین  خواهد رفت ، و یا این که به یک جمع بندی از کلی ترین مشاهده ات  علمی - تاریخی مبدل  خواهد شد.

اما فلسفه و فیلسوف در یک رابطه دیگر هم پیوسته مطرح بوده است: در ارتباط با خرد و اندیشه

 اما همان طور که انسان ها تاکنون به نادرستی می پنداشته اند  عقیده ها و اندیشه ها یشان تعیین کننده هستی اجتماعی شان است، و در این راه فیلسوفان و خردمندان یار غارشان بوده اند،  به همان گونه هم در حیطه عقیده ها و اندیشه ها انسان ها همه چیز را وارونه می دیده اند. در این رابطه ایدئولوگ ها که خود را اندیشه پرداز و نظریه پرداز می پنداشتند از لحاظ تعریفی که برای ایدئولوژی وجود دارد از همه صاحب نام تر و فعال تر محسوب می شدند. ایدئولوژی یعنی آن نظام و انتظام از عقیده ها و اندیشه ها که وارونه بودن خود را هرباره مدیون عقیده ها و اندیشه های وارونه است. 

از همین روست که سپس با این اندیشه ها و عقیده ها ضدیتی پدیدار شد.در پیرامون نفس این گونه اندیشه و فلسفه ستیزی باید گفت ضدیت با هستی های دروغین اندیشه ها و عقیدهای انسانی که در طول تاریخ انسان مطرح بوده  و بویزه زمانی این هستی های کاذب جامه ایدئولوژیک کاذب تر برتن می کنند، ضدیت با فرهنگ و با  خصوصیات قومی یک ملت نیست. بل که هرباره برحذر داشتن فرهنگ از هستی های کاذب و فراخوان دادن آن به بازگشت به سروری خود بی آنکه در این راه هرباره الزامی بر این باشد  فرهنگ در خدمت هستی های کاذب و اندیشه های باژگونه و عقیده ها باشد. 

پس بدینسان ضدیت فرهنگی را که به این بینش نسبت می دهند حقیقت ندارد. چرا که  در حقیقت امر ضدیتی با فرهنگ مطرح  نیست. همان گونه که با علم مشکلی نیست. هرباره ایندو  هستی در کنار هستی اجتماعی انسان همان تثلیثی  را تشکیل می دهند که هستی انسانی در نهایت  حاصل آن است: هستی فرهنگی، هستی علمی و هستی اجتماعی. در واقع مشکل از زمانی است که انسان به این سه هستی قانع نیست. و از این رو دست به بنیاد هستی های کاذب دیگری میزند. هستی دینی یکی از این هستی های کاذب است. اما در رابطه با مناسبات  فرهنگ و دین باید گفت .: فرهنگ همان بهتر که در حوزه اش سالاری خود را حفظ کند و در خدمت هیچ هستی دیگر نباشد تا چه رسد در خدمت هستی های کاذب نظیر هستی دینی! 

 سرانجام من را از این نظر گریزی نیست که  آینده و تاریخی که با آینده همراه است هرگز در پی فرهنگ زدایی نیست، بل که در پی پالایش فرهنگ از هستی های کاذب انسانی است. یعنی از این که هرباره فرهنگ در خدمت اندیشه ها و عقیده های وارونه باشد. اما چون فرهنگ ما وسیعا از اندیشه ها و عقیده ها آکنده است، لذا این پالایش فرهنگی که امر سنگین و رادیکالی است ، به غلط فرهنگ زدایی جلوه می نماید و یا جلوه داده میشود. 

آیا نفس وجود حکومت و یا دولت به مفهوم اعمال دیکتاتوری است؟

نفس وجود دولت و یا حکومت به معنای تقابل با آزادی است و وجود آزادی در مدنیت از راه وجود دولت و حکومت محدود گشت. آزادی در مدنیت نه تنها از راه دولت و حکومت محدود گردید بلکه از نگاه فرودستان و جامعه فرودست اگر به مسئله بنگریم، نفس وجود جامعه فرودست و کار به معنای الزام وجود آزادی بخشی از انسان و به مفهوم فقدان آزادی است.

نباید فراموش کرد تنها جامعه ایی آزاد است که بر بالای آن جامعه و آن مردم دست دیگری نباشد و از این زاویه جامعه فرودست هرگز آزاد نبوده است و جامعه فرودست و کار  که آزاد نیست محصول مدنیت بوده و پیدایش دولت و حکومت در مدنیت هم در آغاز بر پایه حفظ همین برده داری جامعه فرودست و کار بنا نهاده شده بود.


اما آنچه تا کنون گفتیم رابطه آزادی و نفس وجود دولت و یا حکومت در مدنیت است. مدنیت در انکشاف تاریخی خویش، خود را برطرف می کند و بر این پایه دولت و یا حکومت در روند نهایی انکشاف تاریخی خویش، خود را سرانجام برطرف خواهد کرد

و این امر ممکن نخواهد شد مگر علل اجتماعی پیدایش دولت و حکومت یعنی مناسبات متضاد اجتماعی مدنی هرباره برطرف شوند.

اما همان گونه که مدنیت که مبتنی بر این تضاد اجتماعی است در انکشاف خویش برطرف خواهد شد به همان گونه هم در انکشاف مدنیت تضاد اجتماعی پایه ایی مطرحه در مدنیت هم برطرف خواهد گردید.

در راه انکشاف مدنیت حکومت و دولت های مدنی یا به صورت دیکتاتوری بوده اند و یا بصورت دمکراسی.

این که در این انکشاف مدنی دیکتاتوری ها متعلق به گذشته ها و دمکراسی ها متعلق به آینده های آن است، من وارد این مبحث نخواهم شد.
من می خواهم در این جا دو اصل زیر را باهم مقایسه کنم


  • نفس دولت و حکومت مغایر آزادی است
  • نفس هر حکومتی به مفهوم دیکتاتوری است.

نتیجه بلافصل این دو اصل این خواهد بود:

  • دمکراتیک ترین دمکراسی ها مغایر با آزادی انسانند چرا که یک حکومتند.

اما درست بر پایه همین نتیجه که دمکراتیک ترین دمکراسی ها مغایر با اصل آزادی انسان هستند  نمی توان و نباید به این  نتیجه بعدی  رسید که در عمل تضادی میان دمکراسی ها و دیکتاتوری ها در مدنیت وجود ندارد.

این برخورد ضد مدنی - ضدیت با مدنیت - در تمام طول تاریخ مدنیت ، او را همراهی کرده است. ما چنانچه از زاویه فرودستان و محرومان به مسئله و به تاریخ نظر افکنیم، از این دیده کلیت مدنیت صرف نظر از اشکال آن پیوسته نه تنها   به مفهوم فقدان آزادی برای محرومین بل که به همچنین به مفهوم محرمیت از سیاست، قدرت  و لذا ماحصل آن عملا  دیکتاتوری برای رنجبران بوده است.

از همین رو از همین منبع و از همین نظرگاه محرومین و رنجبران و ستمدیدگان طول تاریخ مدنیت است ادبیاتی وارد ادبیات سیاسی کشور شده است که بر آن پایه  نفس وجودی هر حکومتی به نفس وجودی دیکتاتوری گره میخورد و به زبان ساده  دولت و حاکمیت در کشور عملا معادل خود را در استبداد و دیکتاتوری می یابد.

از  نگاه محرومین دمکراتیک ترین حکومت های مدنی در عمل یعنی دیکتاتوری، یعنی استبداد و ترور در کشور.

این نگاه همان گونه که گفتیم تاریخ مدنیت و تحولات درونی آن و جابجایی های هرباره از دمکراسی به دیکتاتوری و برعکس را از زاویه محرومان و انسان ها رنجبریی مشاهده می کند که در طول تاریخ  پیوسته در   عزا و عروسی مدنیت مانند مرغان قربانی شده اند .

و این در حالی است که بشر امروزی اقرار به این حقیقت دارد که جامعه کار و کار منبع ثروت های انسانی است.

پس بشر ثروت مند با انگیزه تصاحب ثروت و انباشت آن در دست خود نسبت به سرچشمه های ثروت خویش یعنی نسبت به جامعه کار منتهای بهره برداری از مدیریت سیاسی کشور را برای مهار و کنترل شان انجام داده است.

این بشر بالا دست از این مدیریت سیاسی ابزاری برای سیادت اجتماعی خود ساخت و از این راه مدیرت سیاسی کشور به یک نهاد حکومتی و نهاد قدرت برای خویش مبدل ساخت.

اما امروزه  ما بیش از پیش  می دانیم ضمن حقانیت نظرگاه محرومین و رنجبران تاریخ که در طول تاریخ خاموش ناظر ستمهایی بودند که بر آنها اعمال میشد بی آنکه هرباره برای آن دادرسی جز اندیشه های اخروی و دینی باشد، تاریخ مدنیت در انکشاف خود دارای فراز و نشیب هایی از دمکراسی به دیکتاتوری و برعکس شده است.

از همین جاست که باید دانست نظرگاه های تاریخی  دارای حقانیت نسبی اند.

از همین رو اگر ما به رابطه دمکراسی و دیکتاتوری از زاویه رنجبران تاریخ بنگریم حق با آنها است : در بسیاری نفاط تاکنون خواه دیکتاتوری و خواه دمکراسی مدنی حاصلی برای آنها نداشته است.

اما این که پیوسته چنین بوده و این که در آینده ام حاصلی برای آنها نخواهد داشت و این که آیا براستی انکشافی که در طول تاریخ و در مدنیت در حال صورت پذیرفتن است حاصلی برای رنجبران نخواهد داشت ، من به این نظرم از این بابت حق با محرومین  و آن نظرگاهی که از این دسته از انسان ها مطرح میشود نیست.

به عبارت دیگر من به این نظرم روند فراشدی تاریخ سرانجام به سود محرومین و رنجبران و منجر به استقرار عدالت اجتماعی و آزادی و الغای دولت و یا حکومت خواهد شد.

و از این زاویه راه آزادی در آینده است و نه در گذشته و تاریخ همانگونه که مسئله مدنیت را مطرح نموده به همان گونه هم راه حل رفع آن را هم پیشرو خواهد نهاد.

بر این پایه مسئله محرومیت و مسئله عدالت اجتماعی در انکشاف مدنیت و در انکشاف تاریخ پاسخ خود را خواهد یافت و لذا بر محرومین و رنجبران است برای دست بابی به منافع شان و برای نیل به آزادی و عدالت اجتماعی  با تاریخ مدنی همراهی کنند.

از نظر من از الزامات این همراهی و خروج از نظرگاه های محدود ارج نهادن به افتراق موجود میان دیکتاتوری ها و دمکراسی هاست که در یک فراز و نشیب در مدنیت مطرح بوده اند و مطرح خواهند بود.

بی تفاوتی نسبت به این روند تاریخی و خود سرانه راه خود را پیش گرفتن یک راه حل تاریخی مطروحه در سر راه رنجبران و محرومین نیست.

همان گونه گفتیم از الزامات این همراهی از سوی کارگران و محرومین این است که در فراز و نشیب های تاریخی میان دمکراسی و دیکتاتوری در مدنیت مطرح است جانبدار باشند و گزینشی رفتار کنند و با بی تفاوتی از کنار آن نگذرند مطابق این شعار که خواه دیکتاتوری خواه دمکراسی فرقی برای محرومین ندارد عمل نکنند.

از این جاست که در پاسخ به این پرسش که آیا نفس حکومت و یا دولت به مفهوم دیکتاتوری است نظر به نسبیت مسئله ما در پاسخ دچار مشکل میشویم.

از دیده محرومین عالم تاکنون چنین بوده و اما از همان دیده باید من بعد باید دیگر چنین نباشد و آنهم  به این خاطر که محرومین برای رفع حکومت و دولت که تاکنون برایشان حکم دیکتاتوری را داشته باید مشارکت در آن و با کسب قدرت

  • اولا دیکتاتوری را برطرف سازند
  • ثانیا راه را برای انکشاف تاریخی دولت و حکومت با هدف الغای نهایی آن فراهم کنند
اما این همان گونه که مطرح شد با همراهی و در پیوند با مدنیت و انکشاف آن مقدور می گردد و نه با بی تفاوتی و یا با جدایی از آن.

در بستر همین همراهی و پیوند با مدنیت اگر به مسئله بنگریم مسئله قدرت یابی و مشارکت کارگران در قدرت سیاسی- دمکراتیزه کردن سیاست - مطرح میشود.

طرح مسئله قدرت سیاسی کارگران که به این گونه مطرح است و از قبل هم مطرح شده است به آن مفهومی نیست که پایه های آن بی تفاوتی و یا راه خود رفتن محرومین باشد که در گذشته هم مطرح بوده است.

بی تفاوتی ها و راه خود رفتن ها که در گذشته هم مطرح بوده است راه به جایی نخواهند برد. برای تکرار هم شده عرض می کنم مدنیت با همه مسائلی که به همراه آورده است یک ضرورت تاریخی و یک مرحله تاریخی در سیر تکامل اجتماعی بشر بوده و است.

این تکه و مرحله تاریخ که مدنیت دارد باید به انکشاف نهایی خود برسد تا برطرف شود، تا تاریخ همانگونه که زمانی مسئله را بدست داد  راه حلش  را هم خود بدست دهد.

واین همان پایه ای است که باید برآن اساس کارگران با این تکه تاریخ همراهی کنند و رسیدن به منافع آزادی بخش خود را با انکشاف آن پیوند زنند.
در این پیوند است که برای کارگران دمکراسی و دیکتاتوری این اشکال حکومتی در مدنیت یکسان نیستند. برای او این مقولات جهت دارند. بی جهت نیستند.

او دیگر اجازه نمی دهد که بر او دیکتاتوری اعمال کنند. با گرینش دمکراسی و  مشارکت در دمکراسی آنرا در مسیر انکشاف تاریخی هدایت خواهد کرد.

درباره دمکراسی نوین

مسئله آزادی و محدودیت هایی که مدنیت و حکومت-(دولت)- برای آزادی فراهم میکنند در تمام طول مدنیت و استقرار دولت مطرح بوده است و مطرح باقی خواهد ماند.

نخستین مخالفت ها با مدنیت و دولت با بدوی سازی و بازگشت به بدویت همراه بوده است. اما ما می بینیم که این نخستین پاسداران آزادی از راه بدوی سازی  قادر به مقابله با حرکت تاریخ نشده اند و مدنیت و دولت توانست خود را برغم مخالفتها کماکان مطرح نگه دارد.

مدنیت و دولت پس از چیرگی بر بدویت و آزادی های بدوی انسانی در طول روند تاریخی تا کنون دو مدل از مدنیت و حکومت را مطرح نمودند


  • استبداد و دیکتاتوری
  • دمکراسی

چنانکه مشاهده میشود دمکراسی و دیکتاتوری در طول تاریخ مدنیت بطور مرحله ایی جایگزین یکدیگر گردیده اند.

دمکراسی بورژوایی برای نخستین بار در قرون وسطی پس از پیدایش جامعه شهروندی پدیدار شد. به نام مردم و طبقه سوم شهروندان خواهان اعمال دمکراسی در برابر دو طبقه جامعه فنودالی گشتند: طبقه روحانیت و اشرافیت.

با آغاز انقلاب صنعتی و گسترش آن در سطح گیتی یک مرحله نوین تاریخی آغازیدن گرفت که تاکنون ادامه دارد. بر بستر عصر نوینی که با انقلاب صنعتی آغازشد دمکراسی نوین مطرح شد.

انقلاب صنعتی و عصر نو در واقع یک انشقاق میان طبقه سوم و مردم  را سبب می گردد. اگر در طول قرون وسطی  طبقه سوم  به نام نامی جامعه بورژوایی و شهروندان در برابر جامعه فئودالی و طبقات درونی آن یعنی روحانیت و اشرافیت بودند ، پس از آغاز روند انقلاب صنعتی و فرآیند آشکاری انشقاق در میان مردم و طبقه سوم عملا مردم و طبقه سوم به دو گروه اصلی تقسیم شدند

  • بورژوازی سنتی- از جامعه قدیمی شهروندان - مرکب از تجار، کسبه وصرافان و...
  • مردم نوین که محصول انقلاب صنعتی هستند و به دو گروه اصلی بورژازی صنعتی و پرولتاریای صنعتی تقسیم میشدند و یک گروه طبقه میانی که میان ایندو قراردارد
باید توجه داشت مقولات بورژوازی صنعتی ، پرولتاریای صنعتی باز می گردد به این که این گروه ها محصول انقلاب در صنعت می باشند.

نظر به این انشقاق در میان طبقه سوم که گفتیم در روند انقلاب صنعتی وسیع تر از گذشته میشود دمکراسی خواهی و مردم سالاری هم به تبع آن دچار انشقاق و دو شاخه شدن می گردد.

همان گونه که خوانندگان مطلع اند در انقلابات سیاسی که در آغاز برسرکردگی بورژوازی - بورژوازی سنتی - بر علیه اشرافیت و روحانیت  - این دو طبقه جامعه فئودالی - از سوی طبقه سوم  به وقوع می پیوستند این جامعه شهری و بورژوازی بود که عملا به قدرت می رسید.
یعنی محصول این پیروزی های اولیه و ماقبل انقلاب صنعتی در سراسر گیتی  عملا به قدرت رسیدن بورژوازی سنتی در قالب سلطنت و یا جمهوری بود. خواه در انگلستان و خواه در فرانسه این انقلابات سیاسی که ماقبل انقلاب صنعتی رخ دادند عملا قدرت سیاسی را بدست بورژوازی سنتی سپردند.  تلاش های بعدی روحانیت و اشرافیت در بر کرسی نشاندن جامعه فئودالی در روند نهایی موفقیت آمیز نبوده است.

از زمان آغاز روند انقلاب صنعتی و انشقاق درونی میان طبقه سوم و مردم تلاش های جامعه فئودالی - روحانیت و اشرافیت - از برای مهار انقلاب سیاسی توامان گردید با مساعدت های ضد انقلابی بورژوازی سنتی که برای مقابله با انقلاب صنعتی عملا به اتحاد با جامعه فئودالی و طبقات درونی آن یعنی روحانیت و اشرافیت در آمدند.

به عبارت دیگر  همراه با روند انقلاب صنعتی و آغاز عصر نو که نوید دهنده طلوع عصر نوینی گشت که تاکنون ادامه دارد بورژوازی سنتی که تا قبل از انقلاب صنعتی از مبارزان و سرکردگان انقلاب سیاسی بر علیه جامعه فئودالی - روحانیت و اشرافیت - بود صحنه مبارزه و انقلاب را به نفع اشرافیت و روحانیت ترک می کند.


اما متاسفانه  این نقطه عطفی را که انقلاب صنعتی در انقلاب سیاسی بوجود می آورد تاکنون به درستی ادراک و تبین نشده است.

 در این جا  دو ادراک که پس از این چرخش سیاسی که مسبب آن انقلاب صنعتی است و هر دو اشتباهند و در کشور ما هنور رایجند را  مد نظر قرار می دهیم.

  • بینش نخست همان بینش متعارفی و قدیمی است که انقلاب سیاسی را به همان صورت سنتی مد نطر دارد. در این رویه انقلاب سیاسی به سرکردگی بورژوازی سنتی مطرح است. این رویه اصلا قادر به درک این موضوع نیست که بورژوازی سنتی به خاطر انقلاب صنعتی و آغاز عصر نوین مدت ها است که در کشور ما صفوف مبارزان انقلابی علیه اشرافیت و روحانیت را ترک کرده است. این بورژوازی - بورژوازی سنتی - در انقلاب اسلامی با اتحاد با روحانیت طالب بازگشت - رستوراسیون و تجدید بنا- عملا به قدرت سیاسی رسید.
  • دیدگاه دوم به درستی قادر به مشاهده این که بورژوازی سنتی به عللی در ایران صفوف انقلاب سیاسی را ترک نموده و حتی در انقلاب اسلامی به قدرت سیاسی رسیده است می باشد. اما این دید گاه که از سوی بخش سنتی همان طبقه سوم  ارائه میشود نظر به ضدیت با انقلاب صنعتی و گروه های اجتماعی درونی آن - پرولتاریا و بورژوازی صنعتی - از فعل و انفعالات صورت پذیر گرفته شده به این نتیجه می رسد که به عهده همان نیروهای فرو دست سنتی است که در فقدان رهبری بورژوازی سنتی - یعنی آن رهبری که صفوف انقلاب را ترک کرده است - به عنوان ارکان مردمی و اصلی انقلاب در گذشته بعهده شان است که مبادرت به یک انقلاب اجتماعی کنند. 
دیدگاه دوم - انقلاب اجتماعی - اگر محصول سرخوردگی از انصراف بورژوازی سنتی از رهبری انقلاب سیاسی نباشد  در واقعیت امر بیانگرآن انشقاق و شکافی سنتی و قدیمی است که طبقه سوم و مردم از دیر باز در درون خود آنرا حمل می کرده است.  این انشقاق و شکاف محصول انقلاب صنعتی در صفوف طبقه سوم و مردم نیست بل که همان انشقاق و شکاف اجتماعی می باشد که  از گذشته های دور دست در میان مردم و طبقه سوم وجود داشته است. 

در این رابطه خاطر نشان میشود که طبقه سوم و مردم گرچه در برابر جامعه فئودالی و طبقات درونی آن - روحانیت و اشرافیت - باهم بودند اما در عمل به دو گروه اصلی اجتماعی یعنی بالادستان بورژوا و فرودستان کارگر تقسیم میشدند.

موضوع انقلاب اجتماعی نظر به این انشقاق اجتماعی میان مردم و طبقه سوم همان آتشکده فروزانی بود که هیچگاه در طول حیات طبقه سوم  شعله هایش فروکش  نکرده است و همواره خواست برابری و عدالت اجتماعی از سوی این دسته از مردم و طبقه سوم - فرودستان سنتی - مطرح و افروخته بوده است.

به عبارت امروزی تاریخچه این سوسیالیسم و کمونیسم باز می گردد به ادوار مزدکیان و به قیام هرباره فرودستان کشور برای استقرار عدالت اجتماعی و برابری و اشتراک در کشور

این دیدگاه دوم که رویه ایی ضد تاریخی و ضد انقلاب صنعتی را در درون خود به یدک می کشد در واقعیت امر به همین تاریخچه عدالت خواهی و اشتراک خواهی فرودستان سنتی کشور مرتبط است و به این اعتبار پدیده تازه ایی نیست.

اما این که این نیروهای کهن عدالت خواه در عصری که انقلاب سیاسی برهبری بورژوازی سنتی غروب کرده و عصر انقلاب صنعتی و عصر دمکراسی نوین آغازیدن گرفته به عنوان یک آلترناتیو اجتماعی مطرح می شود، مسئله دیگری است و باید در جای خود به بررسی آن پرداخت. 

اما از سوی دیگرما همان گونه که امروز بیش از گذشته می دانیم روند انقلاب صنعتی در کشور تنها موجد جامعه بورژا- صنعتی نیست بل که به موازات آن یک جامعه متحد کارگری را شکل می دهد: پرولتاریای صنعتی

میان این دوجامعه یک طبقه گذاری شکل میگیرد که به عنوان طبقه سوم  میان ایندو جامعه اصلی انقلاب صنعتی در گشت و گذار است.

باید توجه داشت منابع انسانی این نیروهای اجتماعی سه گانه جدید اگر بخواهیم در ادامه آنرا در سطح کشوری بازگو کنیم هیچ کس نیستند جز همان ایرانیانی که تاکنون به شکل سنتی می زیستند، اقتصاد و کار می کردند....

بنابرین این تحول اجتماعی در هر مرحله فرآیند آن بدون موافقت و مخالفت اجتماعی باقی نمیماند و سپری نخواهد شد.

بر پایه مشاهدات از رویدادهای جاری ما به خوبی می توانیم  به این نتیجه برسیم بر محور انقلاب صنعتی و جاری کشور که نقطه عطف همه این رویداد های اجتماعی است هرباره اتحادها و بلوک بندی های رنگارنگ اجتماعی میان نیروها شکل گرفته و شکل خواهد گرفت.

بر این اساس انقلاب صنعتی نه تنها قادر است نیروهای ارتجاع را که به شکل یک موازئیک مطرح اند هرباره برعلیه خود متحد گرداند بل که همزمان قادر است و باید کلیه آن نیروهای سه گانه اجتماعی که در بالا از آن ذکر شد را در سایه دمکراسی نوین گردهم آورد.

به این اعبتار دمکراسی نوین آن پرچم متحد کننده میان نیروهای ترقی خواه و ماحصل انقلاب صنعتی در کشور است که به آنها در زیر یک چتر واحد قوای متحده لازمه برای پیشبرد اهداف تاریخی شان را اعطا می کند.


از این جا باز می گردیم به نقطه آغاز این جستار که با نام آزادی شروع نمودیم. ما عملا در تاریخ مشاهده نمودیم راه مقابله با این ارمغان مدنیت یعنی دولت و حکومت ، بدوی سازی و بازگشت به نظام های قبیله ایی و اشتراکی بدویان و صحرانشینان که هرباره مدنیت و دولت در ایران را به مخاطره می افکند نیست و به عبارت دینی بازگشت به دین ناب محمدی و غیره.

این تلاش ها برای تضعیف مدنیت و دولت در کشور که هم اکنون هم در سطح کشور وسیعا جریان دارد و به سهم خود منبع جوشانی برای آزادی خواهی عده ایی از هموطنان است راه به جایی نخواهد برد.
در حقیقت راه برای رهایی از ارمغان مدنیت یعنی دولت و حکومت  و نیل به آزادی و محو دولت و حکومت ، دمکراسی است.

اما باید توجه داشت که دمکراسی نوعی از حکومت و دولت است. لذا این مسئله محو حکومت و دولت از کانال دمکراسی ممکن است در آغاز یک پارادوکس جلوه کند اما حقیقت دارد.

بهرحال اگر بدوی سازی آلترناتیو تاریخی نیست در عوض  نه مدل دیکتاتوری و استبداد و نه مدل دمکراسی به سبک سنتی برای ایران امروز یک آلترناتیو تاریخی نیست.

ما ایرانیان برای رسیدن به اهداف عالی تاریخی و محو حکومت و کسب آزادی  تنها باید اجازه دهیم که تاریخ خود را انکشاف دهد.

این مقابلاتی که ایرانیان هرباره به اشکال بدوی سازی  و طرح دمکراسی و یا دیکتاتوری و....- که همواره توامان با پوشش های دینی و عقیده تی و عدالت خواهی و..همراه است - از خود بروز میدهند در عمل  تنها به طولانی شدن و معوق کردن انکشاف تاریخ در کشور منجر خواهند شد اما مانع انکشاف آن نخواهند شد.

تنها راه رهایی و کسب آزادی در انکشاف نهایی مدنیت و دولت است. و مدنیت و دولت در انکشاف تاریخی  خویش در مرحله ایی از آن طرح دمکراسی نوین بر پایه همکاری نیروهای سه گانه اجتماعی را پیش روی ما می نهد