۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

پیرامون فرهنگ


von Farhad Vakof, Dienstag, 25. Mai 2010 um 20:02
صحبت پیرامون فرهنگ یک مبحث آسانی نیست. من در اینجا سعی میکنم منظور خودم را از این واژه به هنگام کاربرد آن مطرح نمایم.
من برای حیات بشری سه شاخه قایلم.

1- فرهنگی
2-علمی
3-اجتماعی

در نظر من عقیده و دین به مثابه ماحصل تقاطع این سه شاخه در یک نقطه و به منزله نقطه مقابل این سه شاخه است.

من مبحث خودم را پیرامون فرهنگ دوست دارم از رابطه میان فرهنگ و طبیعت آغاز کنم. در نظر من فرهنگی یعنی آنچه که در طبیعت موجود نیست و ساخته و پرداخته دست انسان است. به این معنا آنچه را که در طبیعت موجود است چنانچه طبیعی بنامیم آنگاه آنچه را که انسانی است و طبیعی نیست باید فرهنگی بنامیم. سعی نکنیم با کلمات بازی کنیم چون آنگاه حاصلی خوبی نخواهد داشت. برای مثال ما می دانیم یک انسان یک موجود طبیعی است. پس بدینسان انسانی بودن تنها به معنای فرهنگی آن نیست. یعنی سعی نکنیم مثل این فرهنگ گرایان انسانیت را فقط در جنبه فرهنگی آن مشاهد کنیم. بسیاری چیزها که انسانیت نام دارند از جوانب طبیعی انسانند. برای روشن شدن اجازه دهید مثالی عرض کنم. بطور مثال جامعیت و اجتماعی بودن یک خصیصه طبیعی و انسانی است. برخلاف تصور برخی جامعیت یک پدیده فرهنگی نیست. بلکه یک پدیده طبیعی - انسانی است. انسان یک موجود احتماعی است. اینکه انسان به منزله یک موجود اجتماعی خلق شده ویا برعکس از درون موجودات طبیعی به بیرون تکامل یافته مطلب من در این جا نیست. برای این مثال ما هم مهم نیست که به چه نحو انسان به منزله یک موجود اجتماعی ظاهر شده است. مثال دیگر برای خصایص طبیعی انسانی یکی هم همین خلاقیت و فرهنگی بودن انسان است. خصیصه فرهنگی انسان یک خصیصه طبیعی است. یعنی به عبارت ساده تر هر سه شاخه های دربالا نامبرده از حیات انسانی فرهنگی علمی و اجتماعی از خصایص انسانی و در شمار طبیعت و جوهر و ذات اوست. و به عبارت فلاسفه انسان ابتدا به ساکن داری چنین خصایص سه گانه می باشد.

تا انسان بوده چنین بوده و او در پی فرهنگ و اختراع ، علم و اکتشاف و زندگانی اجتماعی و قانونمند بوده است. من اینراه به عنوان یک اصل از مطالب بالااستنتاج و بدین نحو از کنارش میگذرم.
انسان فرهنگی داری کیفیتهای هنری صنعتی خلاقانه است. در عوض انسان اجتماعی دارای شعور اجتماعی و مادیت اجتماعی است.انسان علمی دارای روح اکتشاف و تحقیق است. نمی توان تصور کرد چنانچه انسان دارای این صفات نبود می توانست روزی به مرحله کنونی برسد. و یا به عبارت دیگر آن اقوامی که در آنها این صفات انسانی راکد مانده اند می بینیم که آلانه دست مایه اقوام دیگر شده اند و به غایت عقب مانده اند.
ما در وصف این صفات سه گانه انسانی بسیار سخن می توانیم راند اما یک کار در نظر من قبیح است و آن اینکه بکوشیم این سه صفات را که سه جزء از یک کل ند را در مقابل هم قرار دهیم. فرهنگرایان و جامعه گرایان و علم گرایان هر یک در پی آنند که به سهم خود یک جزء را در مقابل کل قراردهند. وقتی این اجراء اند که کل انسانی را رقم میزنند پس بیهوده است انسان را فقط یک موحود فرهنگی تلقی کنیم. و یا بپنداریم که انسان فرهنگی و فرهنگ انسانی در بر دارنده همه خصایص دیگر انسانی است. به عبار ت دیگر اگر چنین بود یعنی اگر فرهنگ از جامعیت و مطلقیت برخوردار بود آنگاه از اینجا بر گردیم به آغاز یادداشت و در تعریف فرهنگ آنگاه میداشتیم: فرهنگ یعنی کلیه حیات انسانی اعم از علمی اجتماعی و آنچه که من بویژه فرهنگی می نامم. و چنین تعریفی از فرهنگ هم اتفاقا موجود است. برخی بر این برداشت از فرهنگ بر این پندارند که فرهنگ عبارت است از همه دستاوردهای علمی اجتماعی و فرهنگی انسان. اینها بویژه برا این باورند که روند تکامل اجتماعی نه متاثر از عوامل فرهنگی بلکه خود یک روند فرهنگی است. این دسته از مردم تمدنها را از هم از شمار فرهنگ دانسته و از این راه این اغتشاش را در معنای لغوی تمدن و فرهنگ دامن زده اند. این فرهنگ سازان تمدن و مدنیت تا جایی پیش رفته اند که حتی دمکراسی را هم یک پدیده فرهنگی و بطور مثال در شمار فرهنگ اقوام غربی و برای شرقی ها از این لحاظ بطور قومی غیر قابل قهم تلقی میکنند. متشرعین ما با مستشرقین در همین نکته موافقند که تمدن غربی ماحصل فرهنگ غربی و نمودار فرهنگ غربی است و لذا دمکراسی که در راستای این تمدن حاصل شده یک پدیده قومی و نژادی است. هر دو بر این نظر متفق القولند که دین اسلام مانع فرهنگی سرا راه تکامل مدنی و اجتماعی و رسیدن به دمکراسی است که می گویند یک پدیده شرقی نیست.

چون بحث نژاد و اقوام پیش آمده بجا می دانم تعریف نخست خود را در مورد فرهنگ بدین نحو دقیق تر کنم. بی شک فرهنگ و زبان یک پدیده قومی و نژادی است. هر قومی دارای خصایص فرهنگی خاص خود است. اگر علم یک پدیده جهانی و فراملیتی است اما فرهنگ و زبان یک پدیده قومی است. از این جهات در آن شاخه سه گانه هستی انسانی شاخه فرهنگی یک شاخه قومی است. بی شک در آینده های دور دست یک فرهنگ جهانی در نتیجه امتزاج ملل با هم ساخته خواهد شد اما تا امروز بسیاری از فرهنگها که در پی حفظ خود هستند قومی هستند.

دیگر معنایی که از فرهنگ شده این که فرهنگ انبار خاطرات و حافظه ملی است. البته می شود با احتیاط از این تعریف استفاده نمود. نکته جالب توجه در این تعریف همان فرهنگی کردن است. معمولا فرهنگ گرایان توقعشان از مردم فرهنگ در برابر حکومت به معنای وضع قوانین است. من یادم هستم سابقا این فرهنگ گرایان درباره تابلوهای فراوانی که در پارک شهرها مردم را از چیدن گلها برحذر می داشتند به این نظر بودند در عوض این امر و نهی ها باید مردم فرهنگ داشته خود صلاح بدانند. البته این یک حرف متین و پسندیده است که انسان باید در عوض دین و حکومت و ... داری فرهنگ باشد. این معنای فرهنگ ناظر با این حقیقت است که فرهنگ عبارت است از درونی شدن و اخلاقی گشتن. من به شخصه موافق این درونی و فرهنگی شدن هستم. یعنی یک زمانی در ما انسانها برخی مسائل مبدل به حافظه و ضمیر ناخودآگاه ما مبدل شده و به این معنا باید اخلاقی گردد. اما عرض کردم این تعریف بیشتر مجازی است تا حقیقی. چون همین اخلاق و فرهنگی که در اینجا مد نظر است دیگر از شاخه های حیات انسانی یعنی شاخه اجتماعی آن است. انسان پیوسته دارای چنین اخلاق و مورال یا اتیک اجتماعی بوده است. این اتیک اجتماعی را به عنوان فرهنگ جا زدن برمیگردد به گرایشی که گفتم در پی آن است همه حیات انسانی را در فرهنگ خلاصه کند.

نکته مهم دیگر در رابطه با نقش فرهنگ اختراعات صنعت در تاریخ تکامل اجتماعی انسان است. موتور تاریخ تکامل اجتماعی انسان بی شک فرهنگ است. مجموعه آنچه ما شیوه تولید و تجارت و در یک کلام شیوه اقتصادی می نامیم همواره در تناسب با یک شرایط اجتماعی و طبقاتی بوده است. زمانیکه شرایط احتماعی در تناسب با شیوه های اقتصادی نباشند آنگاه شیوه های اقتصادی بالنده و در حال رشد جامعه و شرایط اجتماعی متناسب با آن را طلب میکنند. آنچه که در ایران امروز احزاب مترقی سیاسی عنوان می کنند در واقع سامانه های آن شرایط احتماعی است که به رشد نیروهای مولده کشورمان مساعدت میکنند. این نیروهای مولده مادی با تسلط جامعه سنتی امکان رشد نمی یابند و رشد و توسعه هرچه بیشتر این نیروهای مولده موجب پس زدن هرچه بیشتر جامعه سنتی خواهد شد.

ما اگر به این نیروهای مولده و شیوه های اقتصادی به مثابه یک پدیده فرهنگی برخورد کنیم آنگاه متوجه خواهیم شد ما باید به هنگام رشد نیروهای مولده در پی یک رشد فرهنگی و تکنیکی در کشورمان باشیم که در کنار نقش نهاد های علمی برجسته خواهند شد. بر هر حال ما باید یک انقلاب فرهنگی و تکنیکی را سازمان دهیم.

ما دیدیم که نیروهای مرتجع در تهاجم به مراکز فرهنگی و آموزشی به نام انقلاب فرهنگی هدف ضد انقلابی دیگری پیشرو نداشتند. یک انقلاب فرهنگی در پی رشد و توسعه مراکز فرهنگی است نه اینکه با ابزارهای شرعی و سنتی در پی انهدام مراکز فرهنگی..باشد. هدف از این تهاجم فرهنگی اعمال فرهنگ عقب مانده بوده است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر