آدرس سایت در فیس بوک :
- Farhad Vakof وقتی گفته میشود که وجود خدای ملاصدرا یکی خدای عقیدتی و متکی به ایمان و خداباوری است مفهوم آن درعمل این است چنین خدا و وجودی از راه علمی قابل اثبات نیست. یعنی این کار بیهوده و بی نتیجه ایی است آنچه را که عقیده و ایمان بشر خلق کرده در عالم واقع جستجو کرد. البته این به این معنا نیست که باید چشم های خود را بروی دستاورد های علمی در این رابطه بست بل که به این معناست که اگر زمانی در نتیجه پیشرفت در دستاورده های علمی و تجربی چنین خدایی ثابت شد آنگاه ما با امر مسلم و دنیوی مواجه ایم که دیگر یک مسئله ایمانی و عقیدتی و دینی نیست بلکه از مسلمات و بدیهات این دنیا می باشد. بشری که چنین می اندیشد و چنین دنیا نگری می کند تبعا هم دنیا بینی خود را متکی بر دانش هایی می نماید که هرباره از راه علمی کسب میکند.
- Farhad Vakof زمانی که عده ایی از ما انسان ها گلوبال و از دیرباز به این باور و عقیده اند که آفریدگاری که دنیا را خلق کرده است از وجود خارجی برخوردار است ما جملگی و مشترکا - خواه مایی که به آن باور ندارند و خواه مایی که به آن گفتمان باوردارند - باید بپذیریم که این گفتمان - درست و یا نادرست - در وهله اول و پیش از همه یک باور و عقیده است. یعنی این مهم است که ما مشترکا و جمعا بپذیریم که موضوعات عقیدتی از موضوعات تجربی متمایز می شوند. نظر داشت به این تمایز برای همه ما بطور مشترک مهم است. همان گونه که مسائل و موضوعات دنیوی و تجربی از راه تجربه اکتساب می شوند ما مشترکا باید بدانیم که مسائل و موضوعات عقیدتی تجربی نیستند. به نظر من این مشترکات که ما جمعا - خواه ایمان داریم و خواه ایمان نداریم - می پذیریم در ایجاد تفاهم میان ما انسانها بسیار مهم هستند. چرا که از این راه جملگی هم حل گفتمان خدا و خداباوری موضوعی فردی تلقی خواهند شد و هم حل چنین موضوعاتی به زمان و آینده... محول خواهند گردید یعنی بی آن که انسان خواه مخالف و خواه موافق با تعصب وارد چنین موضوعاتی گردد.
- Farhad Vakof انسان هایی که به آفرینش دنیا باور دارند- و ما می دانیم که این یک باور است و هیچ باوری از راه تجربی خلق نشده و لذا از راه تجربی هم قابل اثبات نیست - نباید به خاطر باورشان خواه از امتیاز های اجتماعی برخوردار و خواه از آن ها محروم گردند. این اصل یک اصل حقوقی و انسانی است و ارتباطی با امور عقیدتی و ایمانی انسان ها ندارد. از همین رو این اصل حقوقی و انسانی در مورد همه انسان خواه آنها که باور ندارند صادق است. ما انسانها اگر جمعا به چنین مشترکاتی و اصول حقوقی پایبند گردیم در فضا و ظرفی که مشترکا خلق می کنیم انسانی تر قادر به حل اختلافات درونی خود پیرامون مسئله آفرینش خواهیم شد.
- Farhad Vakof مسائل خواندنی و جالب توجه ایی را دوستان مطرح میکنند. به نظر من پرسش اصلی و آغازین - یعنی پرسشی که بر اساس آن ما انسان های امروزی و نه دیروزی به دو دسته تقسیم می شویم - این است دو عالم - عالمین - وجود دارد و یا یک عالم؟ خداباوران و یا به اختصار مومنین و باورمندان به این نظرند - و این نظریه هم را این ها از راه عقیده و نه تجربه به آن دست یافته اند - که دو عالم وجود دارد. به این اعتبار نظریه عالمین یک نظریه ایی می باشد که متعلق به خداباوران و عقیده مندان است و از سوی آنها مطرح میشود. در عوض آن امروزه - نه در گذشته - شاخص آنهایی که ایمان ندارند در این است که آنها پیرو نظریه یک عالم می باشند. نظریه تک جهانی به این نظر است که به جز دنیا عالم دیگری از موجودیت و هستی برخوردارنیست. این ها به این نظرند که دنیا یعنی هستی و وجود و چون چنین است جوهر و ماهیت و اساس دنیای مادی هم به تبع آن مادی و دنیوی و از آن جدانیست. این ها به این نظرند که امر دانش بشری که علم خوانده میشود یک امر تجربی است و علم عبارت است از شناخت انسان از دنیایی که ازلی و ابدی و یگانه است. بر علم و شناخت انسانی از دنیای پیرامون روشی مستولی است که برخی به این روش و متد علمی نام فلسفه نهاده اند. فلسفه به معنای روش شناخت علمی - یا آن گونه که برخی آن را بیان می کنند تئورهای پیرامون شناخت - توضیحی است از راه هایی که انسان به شناخت علمی دست می یابد . از همین رو هم فلسفه را برخی شناخت بر شناخت و با معرفت بر علم و یا ایده شناخت نامیده اند. چون چنین است آنگاه همان عده بر این نظر شده اند که شناخت بر شناخت بر خود شناخت افضل است. اما مااگر خوب دقت کنیم آنگاه پی خواهیم برد فلسفه به معنای شناخت بر شناخت هیچ چیز نیست به جز همان روش و متد شناخت علمی که متاسفانه قربانی پیچیده گویی های فلسفی عده ایی گشته است که یک مبحث ساده روش علمی - متدولوژیک - و یا روش شناسی را به طوماری از مباحث پیچیده فلسقی مبدل و متحول کرده اند. من به این می گویم مسخ فلسفه. مسخ فلسفه از زمانی وارد مرحله جدیدی میشود - از سقراط و افلاطون و ارسطو ... - که امر ایده شناخت یعنی شناخت شناخت به عکس آن وارونه می گردد یعنی ایده شناخت که در آغاز وجود داشت به شناخت ایده مبدل میگردد. شناخت ایده - نه ایده شناخت که گفتیم همان فلسفه و روش علمی است - که به یونانی ایدئولوژی خوانده میشود در نظر من مرحله جدیدی در مسخ فلسفه است. ایدئولوژی و یا شناخت ایده شکل حکیمانه - حکمت - از همان شناخت خدا یعنی تئولوژی است. به عبارت دیگر آنچه در الهیات خدا خوانده می شود - شناخت خدا و تئولوژی - در منظر حکما ایده نام دارد و از همین رو هم افلاطون واژه شناخت ایده یعنی ایدئولوژی را به جای تئولوژی گذارده است. در این مرحله جدید از مسخ فلسفه یعنی از سقراط تا ملاصدرا و از ملاصدرا تا هایدگر آلمانی همه این حکما به نام غلط فلسفه در صدد برآمدند تئولوژی و الهیات را در جامه و زبان فلسفی عرضه کنند. از نظر من همان گونه که سگ زرد برادر شغال است ایدئولوژی هم فرم دیگری از همان تئولوژی است. آنچه ملاصدرا می گوید در حقیقت امر در وادی همین حکمت و مسخ فلسفه یعنی شکل رنگ کرده ایی از تئولوژی و الهیات متداول در کشورهای اسلامی است. همان گونه که در آغاز عرایضم عنوان شد جان مایه ایدئولوژی و تئولوژی همان نظریه عالمین می باشد. نظریه عالمین یا نظریه دو جهان موازی به این گمان است که جهان اولی که بی نهایت و لامکان و لازمان است بر جهان مادی یعنی دنیا مقدم است. در ادامه و به تبع این نظریه جهان اولی حادث نیست بل که قدیم است. در ادامه گفته میشود که جهان اولی یک جهان معنوی و روحانی و... است. و چون چنین است جهان اولی در ارتباط با جهان دنیوی و مادی دارای همان رابطه ایی است که بشر با اثرات هنری و مصنوعات خود دارد. آنچه ملاصدرا پیرامون تفاوت وجود و جوهر و حرکت جوهری و ... می گوید با قدری تفاوت با نظریات پیش کسوتات دیگر حکمت بر اساس همین نظریه عالمین استوار شده است که گفتیم بن مایه این نظریه همان عقیده مندی و خداباوری است که این آخری یک عقیده ایی بیش نیست. بر همین اساس همه آن نقش های زیبای حکما مانند تصاویر زیبایی است که هرباره بر روی آب زده میشود.
- Farhad Vakof همان گونه که در عرایض پیشین هم به آن اشاره نمودم مطالعات من به من می گوید که نظریه عالمین یعنی همان نظریه موازی سازی عالم دیگر بر عالم مادی و موجود و دنیوی در حقیقت امر دارای پایه عقیدتی است. از همین رو هم چنین نظریه ایی یک نظریه علمی نیست. وچون چنین نیست مانند دیگر نظریه های علمی هم از راه و روش های علمی و تجربی قابل رد و اثبات نیست. بر همین اساس هم این اشتباه فاحشی است هر گاه بخواهیم نظریه ایی را که بر پایه موازین و اصول علمی طرح و تنظیم نشده است را در حوزه های علمی مطرح کنیم و سپس به تبع آن به روش های علمی هم به رد و اثبات آن بر آیم. چنین کاری به نظر من یک کار نامربوطی است و علما و دانشمندان این کار را مگر به حکم زیر پا گذاشتن موازین علمی نخواهند پذیرفت. بحث موازین علمی که پیش می آید همان گونه عرض کردم برخی بحث فلسفه را پیش می کشند. از نظر من نام مهم نیست. فلسفه یا موازین و روش علمی شناخت - هر چه که نامیده شود - دارای یک حوزه مفهومی مشخص و محدودی است. از همین رو این اشتباه است که اگر ما در پی وسیع کردن این دایره محدود فلسفی برآییم. این یک مطلب است که خواستم به این وسیله بیان کرده باشم. از دیگر سو مطلب و گفتمان دیگری وجود دارد. در این گفتمان مسائل ارزشی به اشکال مختلف مطرح هستند. صرف نظر از مضامینی که این مسائل ارزشی به خود می گیرند من به این نظرم که تلاش در وسیع کردن دایره محدود فلسفی با مسائل ارزشی کار اشتباهی است. عرض کردم و به این وسیله تاکید می کنم منظور من از فلسفه همان روش و تئوری های شناخت است که مطرح شد. و در این جا اضافه می کنم توسعه این دایره محدود فلسفی با مسائل ارزشی و مجموعه آن را سپس فلسفه خواندن کار درستی نیست. به این اعتبار من پیرو جدایی روش شناخت - یعنی فلسفه - از نظام ها و مکاتب ارزشی و .... می باشم. به این معنا و اعتبار اگر فلسفه از نظام های ارزشی گسسته نشود آنگاه بایدنظام های ارزشی که من بعد فلسفه خوانده میشوند - چون از نظام های فلسفی جدا نشده اند - هرباره به نام فلسفه از روش های علمی جداشوند. در هر دو حالت بایستی سعی شود میان نظام های ارزشی وارزش گذاری از یکسو و از سوی دیگر روش شناخت علمی و تجربی تفکیک قائل شد. بر این مبنا است که من به این نظرم که ساحت علم را نباید با ساحت نظام های ارزشی که این آخری به غلط فلسفه خوانده میشوند در هم آمیخت. بر اساس همین نظر باید میان دو دسته دانشمندان و اندیشمندان - این گروه آخری در کشورمان به غلط روشنفکران خوانده میشوند - فرق قائل شد. به نظر می آید اندیشمندان بنابر برداشتی که از فلسفه دارند در پی ارزش گذاری می باشند در حالیکه امر ارزش گذاری و به معنای غلط آن یعنی امر فلسفه یک روش علمی نیست و از همین رو هم به درستی اندیشمندان در حوزه علمی و دانشگاهی چندان مورد استقبال قرار نمی گیرند. همان گونه که هم در قبل عرض کردم این آشفتگی ها از زمانی دایر شد و روبه توسعه نهاد که حکما به نام فلسفه - افضل شناخت ها - در پی آن آمده اند در پس فلسفه یا نظام ارزش گذاری خود را و یا خدایی را به نام ایده مطلق پنهان کنند که در پی این ارزش گذاری است . اما این ارزش گذاران و یا قانون گذاران و ...هرباره از یاد برده اند بشر نه تنها در حوزه علمی و معرفتی در پی ارزش گذاری و قانون گذاری نیست بل که حتی در حوزه اجتماعی پیوسته پیرو امر سنت و تداول و عرف و... است تا این که در پی آن باشد تراوشات ذهنی خود را به نام قانون به مرحله اجرا درآورد. از همین رو هم است که امروزه نه تنها در حوزه دانشگاهی و علمی بل که همچنین در حوزه های سیاسی اندیشمندان و ارزش گذاران مورد استقبال و خوش آمد گویی قرار نمی گیرند. به این معنا امروزه مطالبه جدایی فلسفه از سیاست بیش از پیش گشته است.