۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

ولایت فقیه، سلطنت و یا جمهوری: از تعارف کم کن و به مبلغ افزا!

این نظام های سیاسی که ما به آنها چسبیده ایم : ولایت فقیه، سلطنت و یا جمهوری این ها همه صرف نظر از اهمیت آن در کشور صرف نظر از جنبه های عملی آنها و صرف نظر از ...  نظام های اند که در قیاس  با اصل بنا  یعنی  جامعه  تنها حائز ارزش روبنایی اند

انگیزه پیدایش نظام سیاسی و اداری این بوده که احاد یک جامعه مفروظ صرف نظر از منافع فردی و گروهی برشالوده منافع عمومی و اجتماعی در نظام ادارای زمام امور را بدست گیرند. به این معنا نظام سیاسی محل تظاهر منافع عمومی  و اجتماعی است. در نظام سیاسی باید از منافع فردی . حتی گروهی پرهیز کرد. هدف این است که فرد و گروه های به قدرت رسیده از راه خاص خود منافع عمومی را تامین کنند.

نظر به تناسب پایه اجتماعی و روبنای سیاسی و نظر به این که هر جامعه نظام سیاسی خاص خود را دارد از پیش می توان تصور کرد که نظام های سیاسی استبدادی و دمکراتیک هریک درتناسب با یک جامعه و یک نظام اجتماعی می باشند.

بطور نمونه اگر نظام های استبدادی از سوی جامعه های قرون وسطایی و فئودالی و بسته و... پیشنهاد می شوند و در ارتباط و تناسب با آن ها قرار دارند در عوض نظام های دمکراتیک نوین از سوی جامعه هایی مطرح شده اند که پس از جامعه های بسته و فئودالی روبه تکوین نهادند.


به این معنا نظام دمکراتیک آلترناتیو تاریخی و سیاسی از سوی جامعه های مابعد فئودالی اند.

در رابطه جامعه ها با هم - در یک تناسب اجتماعی - در سطح یک کشور که مدام یک نظام سیاسی  هرباره می تواند  از موجودیت برخوردارباشد ما گاه به واریته های برمی خوریم که در این جا مورد نظر من است.

در این واریته ها ما می بینیم گاهی نظام سیاسی کشور به گونه سابق محفوظ باقی میماند یعنی کنسرواتیوهای سیاسی کشور زمینه های پیشرفت اجتماعی - اما نه سیاسی - را بسود جامعه حریف فراهم می کنند و به قولی از تعارف کم می کنند و به مبلغ می افزایند، بطور مثال دیکتاتوری در خدمت انقلاب صنعتی و به تبع آن تکوین جامعه های نوین از کار وسرمایه  قرار می گیرد.

شما به اروپا و آسیا نگاه کنید در بسیاری از این کشور ها در وهله اول در سایه دیکتاتوری بوده که پیشرفت و تحول اجتماعی و انقلاب صنعتی و... رخ داده است. آنچه که ما انقلاب سیاسی و دمکراتیزه کردن می نامیم در چنین کشور هایی بعدها در پس انقلاب و تحول اجتماعی آهسته آهسته و لنگان لنگان روان شده است.

من توجه ها را به این نکته از این رو اشاره می دهم تا  به این نتیجه برسم که چرا در کشور ما انقلاب سیاسی  برخلاف این کشور ها دارای چنین اهمیت محوری و عمده شده است.

برای روشن شدن مطلب بیاییم عکسش را مد نظر قرار دهیم یعنی همان مدل های اروپایی و ... که در آنها ارتجاع حاکم و دیکتاتوری در خدمت اهداف انقلاب اجتماعی و سیاسی بر می آید و زمینه های اجتماعی برای یک انقلاب سیاسی در آینده را فراهم می کند.

بهترین نمونه از این مدل  در کشور خودمان در همان عصر سلطنت پهلوی  و در دوره ایی بود که با انقلاب ارضی و شاه و ملت  آغاز گشته بود. در ایران نظیر همه کشور های که دیرتر پا به توسعه و انقلاب صنعتی نهادند ما می بینیم که به این ترتیب  نظیر آلمان و ژاپن و... از بالا و از سوی جامعه و نظام سیاسی ارتجاع و فئودالیته اصلاحات بسود پیدایش جامعه جدید از کار و سرمایه آغاز می گردد و نتیجه انبوهی از فابریک ها و صنایعی می شود که در گذشته در کشور وجود نداشته و در نتیجه این اصلاحات از بالا بسود مدرنیته شکل می گیرند.

عرض کردم. این نحوه رشد و توسعه و پیشبرد انقلاب صنعتی را بسیاری از کشورهای کنون صنعتی تجربه کرده بودند و این که در ایران هم به همین نحو بود چیز تازه ایی نبود.

بدون هر تردیدی اگر این روند ادامه می یافت یعنی اگر دشمنان و بدخواهان این اصلاحات و این انقلاب سفید شاهانه اجازه می دادند در نهایت و در پایان این زمینه سازی اجتماعی مسلما زمانی هنگامه تحول سیاسی و انقلاب سیاسی و دمکراتیزه کردن کشور فرا می رسید. اما موعودش چه وقت میبود و یا به چه نحو از پیش نمی توان  گقت.

اما ما در عوض می بینیم که از سوی انقلابیون محافظه کار و دست راستی جلوی کل این روند اصلاحات و مدرنیزه کردن مسدود شد. این ولایت فقیه که ما حالا داریم در حقیقت محصول اراده همین محافظه کاران برای انسداد حرکت تحول اجتماعی و سپس سیاسی است.

حال از همین رو به همین ارتجاع سیاسی که ولایت فقیه نام دارد و در قیاس با ارتجاع سلطنتی که مبادرت به اصلاحات بسود انقلاب نمود نگاه کنید!

این ارتجاع سیاه در شعارهایی که  از سوی رهبریش سر می دهد همواره از تبدیل ایران به ژاپن در خاور میانه سخن می راند . یعنی به این اعتبار منظور این است که ایران با حفظ نظام استبدادی و فئودالی نظیر ژاپن مانند رژیم پهلوی یعنی مانند سلف خود در ایران در پی پیمایش مسیر انقلاب اجتماعی و انقلاب صنعتی است.

یعنی اینها دارند به این شیوه این را می گویند که دارند از تعارف کم می کنند و به مبلغ می افزایند. یعنی ولایت فقیه در پی پیروی از مدل های آلمانی و ژاپنی و حتی مدل پهلوی در راه پیمایش ترقی اجتماعی، صنعتی کشور و تبدیل به قدرت صنعتی در خارمیانه است.

اما آیا براستی ایران ملایان در پی پیروی از مدل پهلوی، آلمان و ژاین و.....در حال پیمایش مسیر توسعه صنعتی است؟ و در همین راه است که مانند سلف خود به موانع داخلی و خارجی برخورده اند؟

در پاسخ باید گفت: خیر شواهد و قرائن گواهی به چنین سیاستی را نمی دهند.

ولایت فقیه برای پیش گیری چنین سیاستی باید در نخست بر موانع متعددی غلیه کند. یکی از مهترین این موانع این است که ولایت فقیه محصول انسداد همان سیاستی است که اکنون به ظاهر سخن از دنباله روی آن را دارد.

به عبارت دیگر محصول سرنگونی رژیم پهلوی است که دنباله روی چنین سیاستی بود و این رژیم به عنوان ترمز و عامل اراده آن دسته ایرانیانی است که اکنون مستقیم و غیر مستقیم، فعال و یا منفعل  از این حکومت بهره میبرند : کاپیتالیسم سوداگر و فئودالی، مناسبات عقب مانده شهری و روستایی و...

برای رژیمی که حاصل اراده این توده ها بوده قدم اول در راه پای گذاشتن در مسیر پهلوی و اصلاحات صنعتی و تبدیل ایران به ژاپن خاورمیانه پشت کردن به توده های خود،  بریدن و قطع رابطه اجتماعی با آنهایی است که پایگاه انقلاب محافطه کارانه و دست راستی بوده اند.

برای یک دیکتاتوری نفتی که اتکاء بر قشون نظامی و درآمدهای نفتی دارد و نیازی هم به این توده ندارد طبیعی است مسئله قطع رابطه اجتماعی چندان معضل سنگین و گرانی نخواهد بود.

مسلما این توده های محافظه کار ایرانی این را به خوبی فهمیده اند که ولایت فقیه  به هیچ خدایی بنده نیست و اگر هم است لاکن منتهی  مانند موم در دست خود این ها قرار ندارد و حافظ منافعشان نیست.

پس این می ماند که این پرسش را مطرح نمود که آیا ولایت فقیه برای منافع کاست در قدرت هم که شده آماده این است به منظور تحفیظ قدرت کشور را بسوی تمدن های بزرگ هدایت کند؟

به نظر نمی آید که چنین باشد.  برای این منظور باید ولایت فقیه توجه نیروهای ترقی خواه را به خود جلب کند. یعنی نیروهایی که تاکنون شدیدا سرکوب و از دستگاه سیاسی رانده شده اند.

اما رژیم در این مسیر تنها به موانع اجتماعی داخلی برنخواهد خورد. بر اساس پیمان نانوشته ایی که ولایت فقیه برسرکارآورد،  قرار بر  فرجام اصلاحات پهلوی نبوده و نیست. خارجیان وسرمایه داران خارجی چنین انتظار و توقعی را از این رژیم قرون وسطایی ندارند.

مقاصدی را که سرمایه های کلان خارجی روزی از برپایی ولایت فقیه و انسداد اصلاحات پهلوی دنبال می کردند همان اهدافی است که کاپیتالیسم معمولا از یک جنگ دنبال می کند: خراب کردن با هدف احداث دوباره. این همان سرنوشت محتوم و شومی است که سرمایه های خارجی و کلان برای کشورهای منطقه و از جمله ایران درنظر گرفته اند: حفظ تراز های تجاری بسود بانکها و سرمایه های صنعتی خارجی از راه هرباره احداث و تخریب تاسیسات صنعتی و تحمیل یک دور باطل بر کشورهای در حال توسعه بسود توسعه یافته و صنعتی.

برای انتخاب نظام سیاسی مردم هر چهار سال به پای صندوق های رای نمی روند!

من از تکرار این موضوع خسته نمی شویم که هرباره به این نکته اشاره کنم که  واگذاری حق انتخاب یک نظام سیاسی به مردم دمکراسی نیست. دمکراسی خود یک نظام سیاسی است.

فرق است میان نحوه - مردمی - برپایی یک نظام سیاسی از یکسو و از سوی دیگر خود نظام سیاسی، ساختار مردمی نظام، حاکمیت مردم و...

بی شک یک نظام مردمی و دمکراتیک از راه انتخاب مردم برپا می گردد اما عکسش همواره صادق نیست. یعنی این طور نیست که همواره نظام سیاسی که مردم برپا می کنند , نظیر ولایت فقیه و یا سلطنت یک نظام دمکراتیک می باشد.

 حاکمیت مردم، مردم سالاری و یا دمکراسی  یک نظام سیاسی است . نحوه برپایی این نظام سیاسی مردمی است یعنی این مردم هستند که هرباره همت می کنند و. به حاکمیت می رسند. حاکمیت مردمی یک حق است و حق هم گرفتنی است و نه دادنی.

اما این که مردم حق حاکمیت خود را به چه نحو می ستانند، این که این انقلاب سیاسی از استبداد به دمکراسی به چه  نحو انجام پذیر می گردد ، موضوعی است که شکل آن را شرایط و اوضاع تعیین می کند.

شیوه ها می توانند هربار نظیر رفراندم، قیام، واگذاری از سوی قشون خارجی و.... باشند. این ها همه تنها شیوه هایی هستند که یک نظام سیاسی و نه تنها نظام دمکراتیک بل که هر نظام دیکتاتوری دیگر می توانند برپا گردند.

 از اینرو این که بگوییم ما نظام دمکراتیک را هم از روی شیوه های برپایی آن، بطور مثال از  این که این شیوه ها مردمی، مسالمت آمیز و ... می باشند تشخیص می دهیم باید عرض کنم هموار چنین نیست. یعنی این طور نیست که نظام های دیکتاتوری نظیر ولایت فقیه و سلطنت را نمی توان از راه های مردمی و مسالمت آمیز و... برپا نمود.

بنابراین بهتر است ما شیپور را از دهان گشادش ندمیم و  در عوض گرفتاری در شیوه ها و نحوه های برپایی نظام دمکراتیک بپردازیم به این که خود این نظام دمکراتیک چیست و فرق آن با نظام های ولایت فقیه و سلطنت در چیست والا همه این نظام های دیکتاتوری و ضد مردمی را هم می توان با انقلاب و روش های مسالمت آمیز و رفراندوم و قشون خارجی و.. برپا نمود.


در این رابطه باید توجه داشت صرف نظر از شیوه های برپایی یک نظام سیاسی در کشور - خواه مردمی و خواه ضد مردمی - یک نظام سیاسی هر چهار سال از طریق انتخابات مجلس و یا شوراها و یا دیگر انتخاب در کشور برپا نمی گردد.

من از همین راه می خواهم وارد تعریف نظام دمکراتیک شوم و نشان دهم هر گردی گردو نیست و هر انتخابی که مردمی انجام می دهند انتخابات دمکراتیک نیست.

انتخابات دمکراتیک در واقع انتخاباتی است که گروه های مردمی پس از برپایی نظام دمکراتیک در چارچوب نظام مردمی هر چهار سال در این و آن انتخاب دوره ایی آزادانه  شرکت می کنند تا از این راه گروه خود را در برابر گروه حریف به حاکمیت برسانند.

نظام دمکراتیک در واقع این شروط، این ظروف و این چهارچوبه است که گروه های مردمی در آن عمل می کنند و در آن به قدرت می رسند و یا به قدرت رسیده را در دور دیگر و  در چارچوب همان نظام از روش های انتخاباتی و دمکراتیک خلع قدرت می نمایند. به این می گویند دمکراسی.

درکشوری که این شرط و شروط، این ظرف وظرف وجود ندارند، در کشوری که گروه های مردمی نتوانند هرباره برای رسیدن به قدرت با هم رقابت کنند، در کشور گروهای مردمی نتوانند به قدرت برسند و... در چنین کشوری نظام دمکراتیک برپا نیست.

پس فقدان نظام دمکراتیک همان درد آشنایی است که ما در سایه نظام های دیکتاتوری و استبدادی مان از دیرباز در کشور داریم.  و اما این که ما نظام های دیکتاتوری و استبدادی خودمان را هرباره از چه راه برپا نموده ایم این یک مسئله دیگری است.

یک نظام دیکتاتوری و یک نظام دمکراتیک هر چهار سال برپا نمی شود که حال یک عده بیایند و بگویند چون مردم ولایت فقیه و یا سلطنت را برپا کنند پس این نظام ها دمکراتیک خواهند شد. این یک مغلطه است.

مشکل ما در کشور با نظام های سیاسی تاکنونی اش بوده است که در این نظام ها مردم حق حاکمیت نداشته اند. در این نظام گروه های مردمی برای کسب قدرت حق رقابت با هم را نیافته اند. به این می گویند استبداد.

 اما در عوض وقتی شما از گروه های اجتماعی کشور از کارگر، سرمایه دار و دهقان و کارمند و طبقه متوسط و.... حقش برای حکومت کردن را ضایع نکردید، وقتی این ها توانستند با هم رقابت کنند، وقتی این رقابت حکومتی در یک نظام سالم سازماندهی شود و.. آنگاه است که شما می توانید از برپایی یک نظام دمکراتیک و مردمی در کشورتان سخن برانید.

نکته دیگر  که از سوی پیروان استبداد بیان می شود این است که در ایران زمینه های برپایی جمهوری، دمکراسی و مردم سالاری وجود ندارد.

خوب این که  در کشور ما هنوز زمینه های لازمه برپایی یک نظام مردمی  فراهم نشده است یک معضل درد آوری است. جالب در این است که کسانی که به این معضل اشاره می کنند در عوض پیشنهاد می نمایند که بر بستر چنین اوضاعی بهتر است که  در ایران یک نظام سلطنتی برپا گردد و بعد هم در ادامه به کشورهای اسکاندیناوی و بریتانیا و... اشاره می کنند.

در جواب باید گفت بر پایه چنین معضلی که به آن اشاره می کنند طبیعی است که نظام پادشاهی همان قدر و حتی بیشتر به دیکتاتوری منتهی خواهد شد تا نظام جمهوری .

به عبارت دیگر اگر در کشور نظر به فقدان دمکراسی نظام جمهوری کارساز نیست و نمی تواند مانعی در برابر بازگشت دیکتاتوری گردد پس در چنین کشوری برپایه زمینه های عقب مانده اجتماعی چگونه می تواند نظام پادشاهی  در برابر  برپایی نظام دیکتاتوری قد علم کند؟

یعنی اگر مردم نمی توانند از حاکمیت خود دفاع کنند پس آنگاه چگونه می تواند در چنین کشوری نظر به  سوء پیشینه به دیکتاتوری  گرایش دارد فرد پادشاه حامی حاکمیت مردمی باشد؟