۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه

تفاوت میان مالکیت شخصی و مالکیت خصوصی - بخش چهارم

تفاوت میان دو مالکیت شخصی و مالکیت خصوصی را پی میگیریم با  اهمیت اقتصادی و اجتماعی سود و سرمایه  و در این رابطه باید پیوسته توجه داشت: سود وسرمایه بر حسب ماهیت و جوهر از پدیده های صرفی و شخصی نیستند بل که بر عکس در قطب مقابل قرار دارند.

فرقی نمی کند شما بر سرمایه و به طبع آن سود چه نوع مالکیتی اعمال می کنید، مالکیت خصوصی و یا مالکیت عمومی،  نوع مالکیت تغییری در ماهیت و جوهر اجتماعی بودن سود و سرمایه نمی دهد. اما هر آنچه که زمانی از دایره اقتصادی و اجتماعی خارجی شد و وارد حیطه مصرف گردید به این معنی حائز ماهیت شخصی و مصرف می گردد.

اما از راه مالکیت خصوصی بر سرمایه ها و سود ها  این امر ممکن نیست و سرمایه ها و سودها از راه خصوصی کردن ماهیت اجتماعی خود را از دست نمی دهند اما دستخوش تضاد می گردند و مسئله دار می گردند.

من همانطور که پیشتر هم عنوان کردم سرمایه ها در یک کشور شاخص ثروت و فقر آن کشورند و سود ها منابع توسعه و سرمایه گذاری بیشتر در آن محسوب می شوند. یعنی هیچیک از ایندو حائز شخصیت مصرفی  نیستند و برای مصرف شخصی ساخته نشده اند.


در شمار مصرف شخصی  و آن چه حائز شخصیت مصرفی و غیر اقتصادی می باشند  در عوض مایملک شخصی می باشند. آنچه مایملک شخصی است سوای فرماسیون اجتماعی و سوای نوع و شکل اعمال مالکیت خصوصی و یا عمومی بر سرمایه ها در آن کشور معتبر می باشد  . فرقی نمی کند شما در یک نظام قبیله ایی و کلکتیو باشید، زن باشید یا مرد باشید، مایملک شخصی مانند لباس زیر، مسواک و خوراک و.. در شمار مالکیت شخصی فرد می باشند و این ارتباطی با مالکیت خصوصی و یا عمومی یر سرمایه های کشور ندارند.

هوا بطور نمونه مایملک شخصی کسی نیست. اما این ادعا که زمین و مراتع و رود و رودخانه و ذخایر ارضی دیگر مایملک ابا و اجادی این و آن است وجود دارد.

در مالکیت عمومی بر سرمایه های طبیعی و اجتماعی در یک کشور باید توجه داشت آنچه که به این شکل عمومی و ملی است می تواند در عین حال و در رابطه با یک کشور دیگر خصوصی باشد.

بطور نمونه اگر مالکیت عمومی بر نفت در عین حال مالکیت خصوصی نباشد  آنگاه هرگز تجارت با نفت ممکن نخواهد شد.  صرف نظر از شکل مالکیت بر نفت در یک کشور تجارت نفت تنها در صورت وچود  دو مالک خصوصی است که هرباره ممکن و عملی میشود.

در آغاز و در بدویت هم همیطور بوده است. در آغاز نه مبادله وجود داشت و نه تجارت. تجارت اما در ادامه و توسعه مبادله پیداشد. تجارت میان دو دسته و قبیله که میانشان مالکیت عمومی بود ممکن نبود مگر این که این دو گروه و این دو قبیله هرباره به عنوان دو مالک خصوصی در برابر هم ظاهر شوند.


تفاوت مالکیت شخصی و مالکیت خصوصی - یخش سوم

یک مورد دیگر که به سهم خود به درک هر چه بیشتر تفاوت میان مالکیت شخصی و مالکیت خصوصی و بطور کلی تفاوت
موجود میان انواع مالکیت ها مساعدت می کند در نظر داشتن مورد زیر است:

ما باید همواره میان سه موضوع  فرق قائل شویم:

آنچه را که انسان به عنوان ضروری ترین  ها و تحت اموال شخصی مصرف می کند که امروزه تحت عنوان دست مزد به کارگر می دهند و حتی گاهی این راهم از او دریغ می کنند و سابقا سهم برده و رعیت بود و همان است که ما آنرا فقر و نداری نام می نهمیم


دوم آنچه که در شمار مال و منال شخصی است اما نشانه تمول، ثروت، دارایی، فراوانی و.... است و از این رابطه نقطه مقابل مورد اول یعنی فقر است

سوم  آنچه که شاخص ثروت و یا فقر یک کشور و یک سرزمین است یعنی سرمایه های اجتماعی و طبیعی.  بر این مورد سومی می تواند اشکال مختلف مالکیت اعمال شود. صرف نظر از اشکال مالکیت بر این سرمایه ها در یک کشور باید در نظر داشت مورد اول و مورد دوم شاخص ثروت مند بودن اهالی آن کشور است اما مورد سوم  نماد درجات ثروت بودن یک سرزمین.

بحث ما پیرامون تفاوت ماللکیت شخصی و مالکیت خصوصی در پرتو این سه مورد بالا چنین محتوای و رنگی به خود می گیرد:

آنچه فقرا و ثروت مندان به تناسب و به در خور نیازها، شرایط ها و  عوامل دیگر در یک سرزمین نصیب خود می کنند این ها در شمار مایملک شخصی و مالکیت شخصی و حتی گاه خصوصی محسوب می شوند.

در این رابطه باید هرباره توجه خودرا مبذول یک نکته نمود:

هرآنچه که به هر علت وارد حیطه مایملک شخصی میشود- به نام فقر و ثروت - دیگر حائز ارزش اقتصادی و سرمایه ایی نیست   و زمانی که این چیز از سرمایه های اجتماعی و طبیعی کشور باشند آنگاه این تضاد را با خود حمل خواهند کرد تحت عنوان مایملک  شخصی و مصرفی از درجه اعتبار ساقط گردد.

و اتفاقا همین بلا بر سر سود های سرمایه می آید. .هرباره باید در نظر داشت سود های سرمایه که منیع توسعه و سرمایه گذاری بیشتر در کشور می باشند از هزینه ها و مایملک شخصی که مصرف میشوند و شاخص ثروت و یا فقر می باشند، فرق دارند.


ادامه دارد..



تفاوت مالکیت شخصی و مالکیت خصوصی - یخش دوم

برای درک بیشتر تفاوت مالکیت شخصی و بدوی و محرز و جهان شمول از یک سو و از سوی دیگر مالکیت خصوصی - و حتی
عمومی - بر سرمایه ها بهتر است به یک نکته پیش از همه توجه مان را معطوف کنیم.

اول از همه آن قدر که مالکیت شخصی بدویت و طبیعی بودن آن محرز است  موجودیت طبیعی و بدوی مالکیت خصوصی بر سرمایه ها   محرز نیست.

به عبارت دیگر انسان ها و با بهتر بگوییم جامعه های انسانی و طبیعی آغازین در شرایطی نبوده اند که بر آنچه سرمایه و وسایل کار نامیده میشود به جز مالکیت عمومی و اجتماعی و  همگانی مالکیت دیگری یعنی مالکیت خصوصی و یا مالکیت برخی و بخشی را در ازای مالکیت همه اعمال نمایند.

در این جا توجه داشته باشید آنچه که ما به نام خاص در برابر عام، جزء  در برابر کل می آوریم  همان فرد در برابر جمع نیست.

 در عالم واقعیت این طور نیست که هر آنچه جمعی، عمومی و کلی نیست پس الزاما فردی است. به عبارت دیگر آنچه خصوصی و غیر عمومی است پس الزاما فردی و شخصی است.

خصوصی بودن در واقعیت می تواند مفهوم فراتر از شخصی و فردی داشته باشد اما در هر حالت خصوصی بودن یعنی عمومی نبودن.

اما در حالت فردی و شخصی آنچه که محرز است پیوسته مالکیت شخصی از موجودیت برخوردار بوده است. اما حدود این مالکیت و یا حیطه ای که در آن این حق مالکیت- شخصی - اعمال می شده و آنچه را که مایملک شخصی می خواندند مانند امروز چنان وسیع نبوده و مالکیت بر سرمایه ها را شامل نمی شده است.

مالکیت یر سرمایه ها در آغاز خصوصی نبود و این خصوصی نبودن مالکیت بر سرمایه ها هیچ تضادی با این نداشت و پیدا نمی کرد که مالکیت شخصی در حدود و محدوده وجود نداشته باشد  تا آزادی و شخصیت فرد را ضمانت نکند.

یعنی اساسا این تصور باطل و بی پایه است مبنی بر این که هر جایی که بر هر علت مالکیت عمومی بر سرمایه های اجتماعی اعمال میشود  آنگاه در آن مکان مالکیت شخصی و به همراه آن آزادی و فردیت و شخصیت و... موجودیت و فلسفه وجودی خود را از دست می دهد.

علت ساده است: چون در این جا حدود و حیطه ها مالکیت ها یعنی شخصی و عمومی با هم فرق می کنند. در حیطه مالکیت شخصی سخن بر سر دست رنج شخص انسان است و در حیطه مالکیت عمومی و یا خصوصی مالکیت انسان بر سرمایه های اجتماعی و طبیعی..


ادامه دارد






تفاوت میان مالکیت شخصی و مالکیت خصوصی - بخش اول

به نظر می آید   مالکیت در کنار آزادی، به عنوان حقوق طبیعی از ارکانی تشکیل می دهد تلاش در وارد کردن کوچکترین خللی  به آن مستوجب عواقب وخیمی خواهد شد.

عبارت محترم شمردن مالکیت شخصی به عنوان ریشه آزادی انسان از گونه عبارات متداولی گردیده است که امروز به این  سادگی نمی توان از کنار آن گذشت.

همه می خواهند  درجارچوب احترام به آزادی و حقوق طبیعی انسانی، مالکیت شخصی انسان محترم شمرده شود. طبیعی بودن مالکیت شخصی به حدی است که آنرا با حق انسان برای کار، برای تملک بر دسترنجش مرتبط می سازند.

در این رابطه آورده می شود همان گونه  حق زنده ماندن و حق کار از حقوق طبیعی انسان به شمار می آید به همان گونه هم مالکیت انسان بر حاصل کارش از حقوق طبیعی  او را تشکیل می دهد  ، حقوقی  که از حالت طبیعی و اولی  انسان را همراهی می کرده اند.

چنان که می بینیم مالکیت بر مایملک شخصی و ضروری و حیاتی که حاصل کار انسان می باشند و از آغاز انسان را همراهی کرده اند مد نظر می باشد.

حیاتی بودن و طبیعی بودن مالکیت شخصی برای شخص و فرد انسان چنان محرز است  که سخن پیرامون آن به نظر می آید سخن پیرامون بدیهیات باشد.

هر انسانی دارای مایملک شخصی است خواه این انسان گدا باشد یا پادشاه. همان گونه هر انسانی به خوراک، پوشاک و .. نیاز دارد  به همان گونه هم محرز است که این لوازم ضروری در شمار مایملک شخصی او محسوب می شوند

بنابر این بیاییم تصور یک انسان بدون مایملک شخصی و بدون مالکیت شخصی و به عبارت بسیار کلی بدون مالکیت را از سر بیرون کنیم.  شخص انسان یعنی مالکیت شخصی. و مالکیت شخصی یعنی مصرف یعنی حیات.

به زبان قانونی و حقوقی  هیچ شخص انسان را نمی توان از این نوع مالکیت - مالکیت شخصی -   محروم ساخت. محروم سازی مالکیت شخصی از شخص انسان یعنی محروم سازی او از حیات، از هستی و شخصیت و از آزادی...

اما آیا مالکیت شخصی مندرج در بیانیه ها و کنوانسیون های جهانی حقوق بشر تنها شکل مالکیت می باشد؟

مالکیت خصوصی و یا مالکیت عمومی بر زمین ها و مراتع طبیعی، بر ذخایر طبیعی و جنگل ها ، بر ابزار و وسایل کار، بر سرمایه ها و.. آیا این ها همه با هم و دریکجا مشمول مایملک و ملک شخصی این و آن و لذا مشمول مالکیت شخصی می باشند؟

آیا از آغاز مالکیت خصوصی و یا مالکیت عمومی بر مراتع طبیعی ، بر ذخایر زیر زمینی، بر سرمایه ها و... انسان را همراهی کرده اند؟

آیا فرقی میان مالکیت خصوصی بر سرمایه ها و مراتع و.. ومالکیت شخصی و مایملک شخصی و ضروری وجود ندارند؟



ادامه دارد...





خودیت و خودنگری، شعور و آگاهی - بخش دوم

در این بخش و در ادامه مبحث خودیت و خود نگری، شعور و آگاهی اجتماعی  نظری می افکنیم به  هستی و جامعه کارگری.

 پیشتر داشتیم که جامعه کارگری به عنوان یک جامعه موازی با جامعه کاپیتالیستی سنخیتی با خودیت و هستی کاپیتالیستی ندارد. خودیت مادی و شعور اجتماعی کاپیتالیستی در طبقات کاپیتالیست و صاحب کاپیتال از این جامعه متبلور می شوند و جامعه کارگری بر خلاف پندار بسیاری از ناظران  طبقه ایی از طبقات جامعه و خودیت کاپیتالیستی نیست.

نظر به بیگانگی انسان کارگر نسبت به خودیت کاپیتالیستی  و نظر به این که انسان کارگر تنها در اپوزیسیون عالیه خودیت کاپیتالیستی است که تازه خودیت و هویت و هستی اجتماعی می یابد
آنگاه است که این پرسش و یا این مسئله مطرح می شود و یا بهتر بگوییم این موضوع در میان اپوزیسیون کارگری مطرح شده است:

آیا آگاهی, خود نگری، ایدئولوژی و یا علم  بر جامعه اپوزیسیون و ضد کاپیتالیستی  برای جامعه کارگری خودساز، شعور ساز و هستی بخش نمی باشد؟

از نظر من خیر. و من در ادامه سعی می کنم که نشان دهم که حتی در همین مورد کارگری هم این  خودیت مادی است که  شعور  انسان را معین می کند و حتی در این مورد هم  شعور اجتماعی   بخشی از خودیت  انسان آتی  در کنار خودیت مادی او را تشکیل می دهد. و حتی در این مورد هم آگاهی و خود نگری  اجتماعی هستی بخش و شعور ساز نیست.

من در این جا خطابم بطور غیر مستقیم به مارکسیسم و مارکسیست هاست. شاید بهتر بگویم آندسته از آنها که می پندارند علم و آگاهی بر جامعه اپوزیسیون - جامعه ایی که علیه جامعه و خودیت کاپیتالیستی است -  از آنجاییکه این آگاهی اجتماعی ،  خودیت و هویت به کارگران منتقل می کند و از راه این آگاهی است که کارگران دارای هویت و خودیت اجتماعی میشوند پس آنگاه این آگاهی و علم که آنها آنرا مارکسیسم می نامند در عین حال همان خودیت و یا به عبارت  وسیعتر شعور اجتماعی طبقه کارگر می باشد.

به نظر می آید تاریخ با مارکسیستها این مزاح را داشته باشد در همه جا و همه ادوار تاریخی که این هستی مادی انسان بوده است که شعور و هستی روبنایی اش را تعیین می کند و سپس این خودیت در کلیت مادی و روبنایی موضوع خودنگری می شود اما به مارکسیستها و جامعه کارگری مورد نظرشان که می رسد قانون بر می گردد و از اعتبار خارج می گردد و من بعد این قاعده برای کارگران صادق نیست و در این رابطه  این خود نگری است که خودیت اجتماعی را در کلیتش و بخصوص شعور اجتماعی کارگران را  هستی می بخشد.

اما براستی رابطه جامعه کارگری با جامعه اپوزیسیون  چگونه است؟

من برای ساده تر کردن مطلب آنچه  را که در پایان می خواهم عنوان کنم در همین آغاز مطرح می کنم: این جامعه اپوزیسیون است که هستی بخش و هویت بخش برای جامعه کارگری است. در اپوزیسیون علیه جامعه و خودیت کاپیتالیستی است که جامعه کارگری تازه خودیت و هویت و هستی اجتماعی می یابد، سوژه و ابزار و آلت بودن خود را به عنوان کارگر و به عبارت عالی تر کارگر بودن خود را از دست می دهد و تازه صاحب یک هویت وخودیت تاریخی و اجتماعی می شود.

اما در اینجا کدام جامعه اپوزیسیون و کدام اپوزیسیون علیه جامعه کاپیتالیستی و موجود مد نظر می باشد؟

پاسخ مشخص است: جامعه  ایی که موجود نیست. هویت و خودیتی که موجود نیست و تازه در اپوزیسیون و در  نقدو در ضدیت با آنچه موجود است و کاپیتالیستی است تازه رخ نشان می دهد.

این نقد و ضدیت و تشکیل اپوزیسیون است که در واقعیت امر    هستی بخش و هویت بخش است .  کارگران وقتی در رابطه با اپوزیسیون و ضدیت با جامعه کاپیتالیستی قرار می گیرند است که تازه خودیت و هستی خویش را می یابند

به نظر می آید کارگر برای رسیدن به هویت و خودیت اجتماعی تنها نیازی به این دارد که خودیت کاپیتالیستی به خودیتی وارونه برگرداند وعکس و ضدش را به عنوان هویت و خودیت اجتماعی از آن خود کند.

این امر یعنی تشکیل اپوزیسیون  با هدف نیل به خودیت اجتماعی به نظر می آید از کارگر یک توان و یک آگاهی و یک نگرش علمی  و تجربی و عملی به خودیت کاپیتالیستی  را مطالبه می کند.

به نظر می آید هر قدر تجربه و علمیت و آگاهی کارگران از خودیت وجامعه کاپیتالیستی بیشتر باشد به همان میزان  موقعیت او در تشکیل اپوزیسیون و نیل به خودیت و هویت اجتماعی اش بیشتر می گردد.

اما ایا این به این معناست که   این موقعیت اپوزیسیون اجتماعی نیست که هویت بخش و هستی بخش کارگری است بل که این آگاهی و یا به قولی مارکسیستها این مارکسیسم  به عنوان علم رهایی است که هستی بخش و هویت بخش خودیت کارگری می باشد؟

خیر. پاسخ به این پرسش منفی است.

واقعیت امر این است که این جامعه اپوزیسیون و علیه خودیت کاپیتالیستی است که برای کارگران خودیت بخش و هستی بخش است. این جامعه اپوزیسیون زمانی که موجود است و انسان جدید می آفریند، هویت و خودیت نوین اجتماعی خلق می کند به نظر می آید چندان مسئله ساز نباشد. این جامعه جدید از زمانی مسئله می شود که موحود نیست و حالت اپوزیسیون و آرمانی دارد.

در حالت اپوزیسیون و آرمانی است که چون تاریخ آبستن این جامعه جدید است و چون کارگران گورکن جامعه کاپیتالیستی و قابله جامعه جدید از سوی دیگر می باشند در این جاست که این جامعه ناموجود و آرمانی ولی در عین حال هویت  بخش برای کارگران مبدل به یک مسئله میشود.


در این حالت  آرمانی و ناموجود است که آگاهی و علمیت، تجربه و.. را هاله ایی اسرار آمیز و راز گونه  فرا می گیرد و این بهانه را بدست ایدئولوگ ها و مکتب سازان می دهد که این ادعا ی قدیمی را که پیشتر از آن ذکر کردیم  بلند کنند  که خودنگری ایدئولوژیک  انسان ساز و آگاهی بر شعور مقدم می باشد و در واقعیت این آگاهی است که شعور انسانی را  خلق می کند و انسان بدون آگاهی اجتماعی دارای هیچ شعور اجتماعی نیست.












خودیت و خودنگری، شعور و آگاهی - بخش اول

در این  جستار موضوع خودیت و خودنگری در حیطه اجتماعی مد نظر من است.هر جا که خلاف آن پیش آید   دقیقا مطرح خواهم نمود تا سوء تفاهم پیش نیاید..
منظور نظر من از خودیت اجتماعی و خود نگری اجتماعی همان جامعه و جامعه  نگری است.  جامعه  را تحت عنوان هستی اجتماعی هم مورد استفاده قرار می دهم. در یک کلام می خواهم پرتوی بر رابطه میان خودیت اجتماعی، جامعه و هستی اجتماعی از یکسو و از سوی دیگر خود نگری اجتماعی، جامعه نگری و به عبارت علمی آن جامعه شناسی بیافکنم.


من مبحث خودیت اجتماعی و یا خودیت به اختصار را از این رو به پیش می کشم تا  در یک رابطه با خود نگری و خود شناسی اجتماعی نشان دهم آنچه خودیت، جامعه و یا هستی اجتماعی نام گرفته مستقل از خود نگری و جدا از آن  تنها یک خودیت مادی نیست بل  که در عین حال هم یک خودیت شعوری یا شعور اجتماعی   مستقل از خود نگری و خود شناسی   می باشد.

مبحث من در این جستار در واقع نشان دادن این مضوع است که شعور-اجتماعی - که بخشی از خودیت - اجتماعی - است موجودیتی جدا  و مستقل از خود نگری - اجتماعی - است.

من می خواهم بار دیگر و در قالب کلمات دیگر به این نکته توجه ها را اشاره دهم که میان شعور - اجتماعی - و آگاهی - اجتماعی تمایز وجود دارد. اولی یک خودیت و دومی یک خود نگری است. و به عبارت اولی شعور مستقل و جدا از آگاهی وجود دارد.

به این مبنا شعور نه تنها  آگاهی نیست بل که محصول آگاهی هم نیست. شعور به عنوان  جزئی از خودیت انسانی  در رابطه با  خودیت مادی انسانی است.

رابطه خودیت مادی با شعور یک رابطه درونی میان دو جزء اصلی از خودیت انسانی است. در خود نگری ما در واقع سعی می کنیم این دو جزء خودیت از یکسو و از سو دیگر رابطه درونی این دو جزء از  خودیت را که مستقل و جدا از خود نگری از موجودیت برخوردارند را مورد شناسایی و آگاهی قرار دهیم.

آگاهی ما از خودیت از این رو دارای دو بخش است:

آگاهی بر خودیت مادی
آگاهی بر شعور

در مبحث خود نگری و آگاهی بر خود و یا خود شناسی باید توجه به این نکته داشت که خودشناسی و خود نگری بطور کلی بر دو نوع اند

یا خود نگری ایدئولوژیک
یا خود نگری علمی

خود نگری ایدئولوژیک که برخی آنرا به اختصار ایدئولوژی می نامند- بنابر این   ایدئولوژی به عنوان خود نگری -  از آن نوع خودشناسی است که مدعی یعنی ایدئولوژی  نه تنها ناظر آگاه و مستقل و بی طرف بر خودیت است بل که آگاهی به جای خودیت و به جای شعور می نشیند و مدعی این میشود که ایدئولوژی همان شعور انسانی است. به این معنا ایدئولوژی موسس و بنیاد گذار می گردد.

موسس بودن و بنیان گذار بودن ایدئولوژی از این رو ست که خودنگری ایدئولوژیک در واقع و در اصل یک اقدام فرهنگی و خلاقانه است.

انسان فرهنگی و خلاق در حیطه ایدئولوژی و ایدئولوژیک در اصل در پی سازندگی و خلاقیت فرهنگی و یا یک خود سازی است تا در عوض این که در پی یک خود نگری باشد

در این خودسازی  فرهنگی که در پوشش خودنگری انجام می گیرد انسان فرهنگی  بدنبال آن است  به خودیت اجتماعی که از نظر او تنها یک خودیت مادی و جسمانی است یک خودیت شعوری که او آنرا خودیت فرهنگی و آگاهی نام می دهد  - و مد نظر او همان ایدئولوژی است -  اعطاء کند.

شرط اصلی این اعطا گری و بخششی که ایدئولوژی به خودیت انسانی و اجتماعی می نماید در این است که خودیت انسانی بدوا یک خودیت خشک و بیابانی و جسمانی، بدون روح و طراوتی باشد که شعور هرباره به آن اعطا می کند.

از همین رو پیوسته خودسازان ایدئولوژیک خودیت انسانی و اجتماعی را یک خودیت مادی، اقتصادی و بدون شعور در نظر می گیرند که این شعور سپس از راه آگاهی و ایدئولوژی و از راه خودنگری ایدئولوژیک  وارد و به انسان منتقل می گردد.

به عبارت نهایی مکمل برخورد ایدئولوژیک و خود سازانه به انسان یک برخورد  اکونومیستی و مادی گرایانه به انسان می باشد.

اگر  در آغاز انسان یک جانیه و فقط اقتصادی و مادی نباشد آنگاه هرگز الزام ایدئولوژی و شعور بخشی به انسان موردی نمی یابد.

و گفتیم این شعور و هستی بخشی را ایدئولوژی تحت نام خود نگری و آگاهی دهی انجام می دهد.

باید توجه داشت از نقطه نظر ایدئولوژی  نه تنها یک انسان کارگر یک خود مادی و اقتصادی است بل که یک کاپیتالیست هم ابتدا به نفس یک انسان بدون شعور اجتماعی است.

 از این نظر بطور کلی انسان بدون ایدئولوژی یک انسان مادی و اقتصادی و بدون شعور می باشد. چرا شعور همان ایدئولوژی و همان خود آکاهی است که انسان فرهنگی به هم نوعان خود زمانی اعطا می کند.

از این نظر این خودیت مادی نیست که خودیت شعور انسان را تعیین می کند بل که این ایدئولوژی و خود نگری ایدئولوژیک و فرهنگی است که شعور ساز است.

از همین رو مبحث خودسازی و شعور سازی تحث پوشش آگاهی بخشی یعنی این روی دیگر رویکرد اکونومیستی به انسان پیش از همه میان جامعه کارگری رونق یاقت.

علت امر  در کلیت مرتبط است با موقعیت کارگران در جامعه کاپیتالیستی.

ما همان گونه که می دانیم جامعه کاپیتالیستی آن خودیت و هستی اجتماعی است که با خودیت و هستی طبقه کاپیتالیست مترادف و مطابق می باشد.

در این مطابقت است که جامعه کارگری تناسخی با خودیت و هستی اجتماعی جامعه و خودیت کاپیتالیستی  ندارد و به عنوان یک خودیت  بیگانه و بدون هرگونه سنخیت خارج از خودیت کاپیتالیستی باقی می ماند.

جامعه کارگری در واقع یک خودیت اقتصادی و یک ابزار و یک  مفعول و یک سوژه در خودیت  و ابژه کاپیتالیستی است و از همین رو بهترین سوژه برای ایدئولوژی.


ادامه دارد...