۱۳۸۸ شهریور ۲۱, شنبه

لفظ "روشنفکر" که ما بکار میگیریم در حقیقت امر معادل فارسی لفظ اروپایی آن‌ "انتلکتوئل" است. انتلکتوئل همان لفظ فارسی اندیشمند است. اینکه چرا ما باید به متفکرین، اندیشمندان،... خود به غلط "روشنفکر" اطلاق کنیم مطلب دیگری است. من اما به سهم خود از کاربرد لفظ "روشنفکر" پرهیز می‌کنم. بنابراین آنچه دیگران "روشنفکر" میخوانند در نوشته‌های من بجای آن‌ اندیشمند آمده است. اندیشمندان چه کسانی هستند، این پرسشی است که معمولا مطرح است. من سعی می‌کنم در پایین به آن‌ بپردازم:
اندیشمندان تاریخ کمابیش دیرینه‌ای در کشور ما دارند. مطلب بر میگردد به حفظ و دفاع از سنگر اندیشه و اندیشیدن در مقابل باور و عقیده. چنانکه میدانیم باور اساس دین است. هدف اندیشمندان در دفاع از اندیشه و عقل در برابر باور و باورمندی مبتنی‌ بود بر تقسیم میان دنیا و دین، که آنها مراعات میکردند.این بمعنای الزاما تقبیح باور و باورمندی از سوی اندیشمندان نبود و نیست. نقطه حرکت آنها فقط طور دیگری بود. اندیشمندان از نقطه دنیا می‌‌آغازیدند و برای آن اندیشیدن و تعقل در مسائل دنیوی را تجویز میکردند. اهمیتی که آنها به اندیشه و تعقل میدادند موجب آن بود که با آن اساس اندیشمند و انتلکتول نامیده شوند. پس اندیشمندی یاا فلسفه پردازی حرفه‌ای دنیوی بود. من در اینجا وارد مطلب فلسفه نمیشوم. فلاسفه به اندازه کافی‌ در باب اندیشه مطلب گفته اند.مطلبی که من در اینجا به آن میخواهم وارد آن شوم در باره اندیشه دینی و یاا فلسفه دینی است. به عبارت دیگر مطلب من اندیشمند دینی است. در واقع امر ما در اینجا با اخترعاتی مواجه هستیم، که هدف آن از پیش روشن است: تداخل دینی در امور دنیوی. این تداخل دینگرایی نام دارد و معرف حضور شما است. قبل از اینکه به تدقیق مطلب خود ادامه دهم فکر می‌کنم بد نباشد نکته‌ای هم در خصوص "روشنفکر" بگویم و سپس مطلب را ادامه دهم. روشنفکری ادامه اندیشمندی است. روشنفکران مردمانی هستند که مخالف دینگرایی هستند. الزام روشنفکری اندیشمندی نیست. همه ما که مخالف دینگرایی هستیم رشنفکریم. فرد روشنفکر مخالف پیشداوری، محدودیت شریعت، دگم، و بطبع آن برای آزادی جامعه و نه فقط اندیشه از محدودیتها و حصارهای شریعت و دگمهاست. با این توضیح دربارهٔ روشنفکر بازگردیم به اصل مطلب. از این صحبتها چنیین مستفاد میشود.اصطلاح "روشنفکر دینی" خلط مطلب است. ما اصلا چنین چیزی نمیتوانیم داشته باشیم. نقطه آغاز اندیشمندی و روشنفکری اصلا نه باور است و نه دین. نگاهی‌ بافکنید هرچند گذرا به مذاهب پنجگنه سنی و شیعه. رسم آزادی در نفی این مذاهب شریعت ساز مطابق این شعار این بود: اگر مذهب نداری آزاده باش. و فرد آزاده که اندیشمند بود و آزاده، آزادگی را در نفی مذهب و شریعت، در جدایی دین و دنیا از یکدیگر میدانست. آزادگی او نه در دینداری بلکه در نفی مذهب داری، فرقه بازی و نظایر آن بود. فرد آزاده در امور دنیوی از محدودیت و حصارها شریعت و مذهب برخوردار نبود. او آزاده مرد عمل یعنی زندگی بود. آنهایکه دوست دارند خود را اندیشمند دینی و روشنفکر اسلامی بخوانند نباید فراموش کنند که رسم اندیشمندی و آزادیخواهی در نفی شریعت، رد دینمداری، رهایی از محدودیت‌ها و حصار‌ها شارعین است. فرد آزاده دین فروش و دین نما نیست. او در پی‌ آن نیست خود را آزاده دینی به دنیا معرفی‌ کند، بلکه برعکس. او دوست دارد که دنیا بدانند که او آزاده، معقل، و اندیشمند است و پایبند محدودیت و حصار‌های خود ساخته و از پیش تعیین شده هیچ مکتبی نیست. چنین فردی روشنفکر نامیده میشود. روشنفکری برخلاف اندیشمندی تمام اقشار را دربر می‌گیرد و کارگر، دهقان، کاسب و تحصیل کرده نمیشناسد. آدم روشنفکر معمولا آدم باز و بدین معنا فرد روشنی است.او قادر به اندیشیدن، مستقل فکر کردن و بدون محدودیت‌های شرعی توان تصمیم گیری و ابراز نظر را دارد. پس میتوان گفت روشنفکری بیشتر یک صفت است تا یک حرفه.میزان روشنفکری در ایران به میزان فاصله جامعه از نهادهای مرجعیت و استبدادی است. هر قدر ایرانیان آزدانه تر و مستقل تر بیندیشند، درجه روشنفکری در کشور بالاتر خواهد بود.
اما اندیشمندان، یکی از رسته‌های قشر فرهنیگیان میباشند. مبنای حرکت اندیشمند اندیشه است. او تعقل در امور دنیا را پیشنهاد می‌کند و خود هم اهل اندیشیدن است. مخالفت با فلسفه و اندیشمندی کم نیست. از نظر من فلسفه عصرش به پایان رسیده است. البته مضمون فلسفی‌ به صورت علم ادامه دارد. امروزه علم مطرح است. فرد عالم از داشتن یک جهانبینی سرباز میزند. جهانبینی یاا ایدئولوژی که همان فلسفه نامیده میشود از نظر علمی‌ مردود است. اما علم از فلسفه بدور نیست. علم اندیشیدن را می‌پذیرد اما اتکای اصلی‌ علم تجربه است. از دیگر سؤ فلسفه بمنزله روش علمی‌ مورد پذیرش علم است.اما با این وجود فلسفه و اندیشمندی علم نیست. علم فلسفه پردازی در باره دنیا را نمیپذیرد. در فلسفه اندیشمند آزادانه تر حرکت می‌کند. مقام بالای فلسفه نسبت به علم میتواند بطور مثبت به نفع علم استفاده شود چنانچه فلسفه به علم استناد کند. اما استناد علمی‌ فلسفه الزامی نیست. محصول چنین آزادی و عدم الزامی فلسفه ایده آلیستی است. فلسفه ایده آلیستی در اندیشیدن اساسا مقید به علم و تجربه نیست. اندیشمندانی که افتخارا خود را اندیشمند دینی میخوانند عموما به چنین فلسفه‌ای گرایش دارند. به نظر من فلسفه اگر نخواهد اندیشیدن را به عنوان وسیله در خدمت علم و تجربه بهره برداری کند و در عوض فلسفه و اندیشیدن را ابزاری در جهت باور و باورمندی بکار گیرد، دیگر به مرحله زوال خود رسیده است. فلسفه در مرحله ایدالیستی یعنی پایان فلسفه. اندیشیدن وقتی توجیه‌ای است در دست کسانی‌ که آنرا در مسیر نیندیشیدن و باوریدن سوق میدهند، این دیگر اندیشیدن نیست. این فلسفه دیگر فلسفه نیست بلکه انحطاط فلسفه است. من در بالا هم گفتم. فلسفه و اندیشمندی قدیمی شده است. حال این سنگر از سوی کسانی که خود را اندیشمندان دینی میخوانند اداره میشود. و اینهم از اتفاقات عالم نیست. اولا فلسفه‌ای که آنها از آن دم میزنند، نه فلسفه بلکه ضد اندیشیدن و فلسفه است. دوما، فلسفه و اندیشمندی سنگر آزادی و طغیان عقل علیه استبداد شریعت و استبداد رای است نه ابزاری در توجیه ایمان و دین. تبارز دین در عرصه فرهنگ آری. اما تبارز دین و ایمان در عرصه اندیشیدن و فلسفه یعنی انحطاط فلسفه و اندیشیدن. مسائل باوری و ایمانی‌ انسان مسائل عقلی، فلسفی‌ و یاا در نهایت علمی‌ نیستند. اینها مشرف به موضوع‌های دنیوی نیستند. اساس باور و ایمان انسان اخرت و نگرش به اخرت است. بنیان باور به اخرت تعقلی‌ نیست. ایمان نه محصول اندیشیدن بلکه محصول نیندیشیدن و فقدان فلسفه پردازی است. اندیشمندان دینی نه تنها سعی در فلسفی‌ کردن ایمان و دین دارند، بلکه پای در سیاست نهاده حتی در تلاش آنند دین و ایمان را هم مبنای دموکراسی و فرم نوین حکومتی به ما بفروشند. سخن کوتاه. روشنفکر دینی پوششی است برای دینگرای. دینگرایی رسم استبدادی است. روشنفکر دینی مزدور استبداد در عرصه اندیشه است. اندیشمند حتّی مکلف به علم نیست تا چه رسد التزام به باور و دین.

در کشور ما ایران فرهنگ مقام بالایی‌ دارد. اما براستی فرهنگ چیست؟ برخی‌ خواهند گفت فرهنگ عرصه فرزانگان، اندیشمندن، ادبا،شعرا،هنرمندان... است.و همینطور است.بیهوده نیست در کشور ٔگل و بلبل، شعر و شاعری فرهنگ حائز چنین جایگاه ولایی باشد. از مرتبه بلند فرهنگ در کشورمان هر چه بگویم بازهم کم گفته ایم.مردم خود شعر میگویند، شیرین گفتارند،به موسیقی‌ متمایلند، اهل ساز و آوازند.... در این کشور صاحبان فرهنگ، اندیشمندان،هنرمندان، نویسیندگان،... در چشم مردم از فرزانگان مملکت هستند. اما براستی ما چقدر از این نخبگان می‌دانیم؟ من قبل از اینکه وارد این پرسش شوم مایلم دو و سه عرصه دیگر بطور کمکی‌ اشاره کنم، و بعد وارد مطلب فرهنگ شوم. فرهنگ دنیایی است بدون در و پیکر. همه شئون‌های زندگی در فرهنگ تبارز مییابد و یاا میتواند تجلی‌ یابد. فرهنگ از این لحاظ هم دارای منزلت بالایی‌ است. نه تنها دنیا بلکه دین هم در فرهنگ ظهور بهم میرساند و در فرهنگ زبانی می‌‌یابد. این فرزانه که فرهنگ نام دارد پدیده‌ای انسانی است. فرهنگ در تقابل با طبیعت است. شما میتوانید فرهنگ و طبیعت را از شمار جفت مقولات متضاد بدانید‌. فرهنگ یعنی خلاقیت و انسان. انسان خلاق، انسان فرهنگ ساز است. ما انسانها پیشرفت خود را به سهم زیاد مدیون خلاقیت و فرهنگ خود هستیم. هنر، صنایع، اختراعات ما از شمار فرهنگ بشری هستند. تمدن انسانی بخشی از فرهنگ بشری است.پس ما میتوانیم دربارهٔ فرهنگ انسانی و مقام بالای آن در زندگانی بشر و در ایران سخن بسیار بگویم. اما دربارهٔ فرهنگ هر آنچه بگویم، شاید کم گفتیم. صاحبان فرهنگ اما گاه دربارهٔ عرصه خود راه مبالغه میروند. هر صاحب فرهنگی‌،میتواند عرصه زندگی‌ خود را با خلاقیت فرهنگی‌ مزین کند. همه محدوده‌های حیات بشری مشمول این قاعده میشود: سیاست، اقتصاد، اخلاق،حقوق،علم،دین... شما میتوانید به همه این عرصه‌ها باز عرصه فرهنگ را اضافه کنید و سرانجام بگوید: فرهنگ برای فرهنگ هم میتواند وجود داشته باشد. باز این مطلب تغییری در راستای این موضوع نمیتوند بوجود آورد و آن‌ اینکه فرهنگ هیچ یک از این عرصه‌های گفته شده نیست. یعنی فرهنگ نه دین است، نه علم،نه سیاست،نه اخلاق، نه... این همان مطلبی است که می‌خواستم در این مجال به آن‌ به پردازم.
در این عبارت آخری خوب دقت کنید. از آن میان رابطه فرهنگ و دین و علم و سیاست مورد توجه من است. نهاد و گزاره این نوشته متعاقبا چنین است: فرهنگ نه دین است، نه علم، نه سیاست.

آن دسته از اندیشمندان ما که جو نمایان گندم فروش هستند دین خود را با نام فرهنگ به ما میفروشند در اینجا مورد خطاب قرار میگیرند. پیام این نوشته این است: دین فرهنگ نیست و فرهنگ دین نیست. همانطور که در بالا آمده است ما فرهنگ دینی اندیشمند دینی داریم، فرهنگ سیاسی، اندیشمند سیاسی، و غیره داریم، چرا که فرهنگ عرصه بدون در و پیکر است. اما از این راه نه دین، نه سیاست، نه علم مبدل به فرهنگ میشود. فرهنگی‌ کردن دین، علم و سیاست یعنی تبدیل این عرصه‌ها به عرصه‌های اندیشمندی. به این تبدیل میگویند اندیشه گرائی. عقلانی کردن دین، سیاست، علم به زبان اروپایی انتلکتوالیزه کردن نامیده میشود. انتلکتول‌ها یعنی اندیشمندان با عقلانیی کردن (انتلکتوالیزه) همان کاری را میکنند که دینگرایان میکنند. دینگرایان همه عرصه‌های زندگی‌ را در دین میچپانند و دین را جامع همه میسازند و فرهنگ گرایان فرهنگ و اندیشه را جامع همه میسازند. روش کار در هر دو یکی‌ است. چنانکه از این متن مستفاد میشود تبارز فرهنگی‌ سیاست، علم و یاا دین فرهنگ گرائی نامیده نمیشود، بلکه گنجانیدن عرصه‌های نامبرده در فرهنگ با هدف عقلانیی کردن این عرصه هاست، که فرهنگ گرائی نامیده میشود. در کشور ما دین گرایی که همان شریعت مداری است بعضا از سوی فرهنگ مدارن عقلانیی میشود. این کار را شعبه فرهنگ گرایان این رسته انجام میدهند. سرانجام کار شریعت از عقلانیه بیرون میاید و به عنوان اندیشه دینی فروخته میشود.