۱۳۹۰ بهمن ۱۶, یکشنبه

انسان ها جهان دیگر و خدا را هریک به سبک خود تفسیر می کنند

گرچه جهان غیر مادی را  هرکس به سبک خود تفسیر می کند و به این گنوستیک  می گویند- موضوع مبحث این جستار- لاکن در آغاز باید به یک تقسیم بندی بنیادین توجه داشت و آن این که دو گروه انسان دیگر هم به غیر از گنوستیک ها هستند که یکی از آنها بنام آگنوستیک و دیگری آتئیست به موضوع جهان غیر مادی برخورد خاص خود را دارند که ذکر آن ها در آغاز بی فایده نیست.

تقسیم اولیه در واقع میان تئیست ها و آتیست هاست یعنی میان باورمندان به جهان غیرمادی و ناباوران به جهان دیگر. در حالیکه باورمندان - که به اختصار از این واژه استفاده می شود و منطور همان باورمندان به جهان غیر مادی است - پیرو نظریه دو جهان موازی هستند در عوض ناباوران به این نظرند که نظریه دو جهان موازی یک باور بیش نیست و تنها یک جهان مادی از موجودیت برخورداراست.

این در واقع اولین و بنیادی ترین تقسیم بندی است.

از این تقسیم بندی اولیه میان باورمندان و ناباوران بگذریم در مرحله دوم به یک تفسیم بندی میان باورمندان بر می خوریم. مومنین و باورمندان به دو دسته  نقسیم میشوند و این دوسته در واقع بنیادی ترین تقسیم بندی میان گروه باورمندان می باشد

1- گنوستیک ها
2-آگنوستیک ها


مبحث ما در این جا آگنوستیک  نیست. اما آگنوستیک ها آن دسته از باورمندان به جهان غیر مادی می باشند که برخلاف گنوستیک ها به این نظرند که جهان غیرمادی قابل شناخت نیست.

در عوض در نظر گنوستیک ها انسان قادر به دست یابی بر معرفت و شناخت از جهان دیگر می باشد.

چون مبحث ما پیرامون گنوستیک می باشد لذا از پایه ترین تقسیم بندی میان گنوستیک ها شروع می کنیم.

بنیادی ترین تقسیم بندی در میان گنوستیک از این قرار است:

راه شناخت برجهان غیر مادی بر سه نوع است:


  • راه عرفانی، احساسی و قلبی
  • راه عقلی و فلسفی
  • راه علمی و تجربی


منازعه ایی که میان گنوستیک ها بر محور این راه ها وجود دارد معرف حضور خوانندگان می باشد. من در این جا در پی این نیستم وقت را صرف توضیح این راه ها بنمایم. در این باب فقط توجه ها را جهت یادآوری به این نکته جلب می کنم که حوزه مبحث ما گنوستیک و شناخت جهان غیر مادی است. لذا باید دایره اعتباری این مبحث که معرفت به جهان دیگر است توجه را معطوف داشت.


از نظر من در دایره گنوستیک یکی از بنیادی ترین نکته رابطه انسان با جهان دیگر و با خداست.

چون ما در دایره گنوستیک می باشیم گنوستیک ها بر این نظرند که معرفت بر جهان دیگر از طریق یکی از راه های سه گانه ذکر شده در بالاممکن است.

به این سه راه در واقع می گویند اکتساب ایمان از راه قلب، عقل و یا علم.

من در این جا از کنار راه ها عقلی و علمی کسب ایمان و معرفت می گذرم و توجه ام را به راه عرفانی و احساسی و قلبی معطوف می کنم.

در راه عرفانی معرفت و شناخت جهان دیگر- الهیات عرفانی - به ارتباط مستقیم انسان با خدا تکیه می شود. در ارتباط مستقیم فرد با جهان دیگر و خدا است که عرفان به این نظر است هر فرد به ایمان و معرفت دست می یابد.

بنابراین اجازه دهید ما توجه مان را به همین مرتبه مستقیم ارتباط معطوف داریم.

همان گونه که پیداست حاصل این ارتباط مستقیم معرفت انسانی از جهان دیگر و ایمان است. چون در این جا سخن از ارتباط مستقیم است لذا هر انسانی در رابطه خاص خود به ایمان و معارف لازمه اش دست می یابد ولذا هر کس به شکل خود جهان دیگر را تفسیر می کند.

باید توجه داشت در این جا معرفت انسانی و ایمان ماحصل ارتباط مسقیم و ماحصل برداشت انسانی است. یعنی به عبارت دیگر فعل ارتباط  بر  معرفت  مقدم است.

در چنین حالتی تفسیر و هرمنوتیک جدا از ارتباط مستقیم نیست بل که ماحصل ارتباط مستقیم و همان معرفتی است که در نتیجه آن حاصل میشود.

برای این که حساسیت مطلب را خاطر نشان کرده باشم توجه ها را به این نکته جلب می کنم ما در این سطح از بحث در بنیادی ترین مرتبه یعنی ارتباط مستقیم فرد با جهان دیگر و خدا قرار داریم.

بنبابرین به این مرتبه بنیادین و اهمیت آن در کسب معرفت و ایمان از جانب انسان توجه بفرمایید.

در این مرتبه ایمانی و معرفتی هر انسانی به شکل انسانی خود به معرفت و به تفسیر جهان دیگر می رسد و به قولی الهیات خاص خود را دارد.

در این مرتبه هرمنوتیک همان ارتباط مستقیم انسانی برای کسب ایمان و معرفت است.
نظر به موضوع یعنی جهان غیر مادی  و خدا بدیهی است که در این هرمنوتیک  هر تفسیری و هر معرفتی و هر ایمانی و هر ... با تفسیر ، معرفت ، ایمان و.. دیگری فرق دارد.

از این جاست که می گویند هر ایمان و هر معرفت و هر تفسیر از خدا و جهان دیگر برداشت و نظر شخصی همان فرد  می باشد و لاغیر.

پس این نظر ها، برداشت ها، تفسیر ها، معرفت ها و ایمان ها و عقیده ها ...همه حکم و اعتبار شخصی و فردی از موضوعی بنام جهان دیگر و خدا دارند و لاغیر.

همین خصیصه است که باعث می شود که به تفسیر، معرفت، عقیده و ایمان و.. این ویژه گی را اعطا کند که ما معمولا می شناسیم یعنی همانی که در چنین مواقعی  در واکنش ابراز می داریم: خوب. این نظر و برداشت و تفسیر شما ست.

در حقیقت بن مایه عرفان اصیل هم همین است: خوب. این نظر و معرفت و برداشت و تفسیر خاص شماست. اما من به یک نظر و باور و برداشت دیگری هستم.

توجه داشته باشید در مرتبه ارتباط مستقیم و مرتبه معرفت و تفسیر انسان خود مفسر و عارف و خود در پی ایمان و شناخت می باشد.

در این مرتبه انسان خود بدنیال معارف الهی است.

شما این مبحث را داشته باشید و حال سعی کنید این عرفان اصیل را با یک عرفان کاذب و دروغینی مقایسه کنید که در یک مرتبه پایین تر از این مرتبه بنیادین جاری و مطرح است.

برای تفهیم مرتبه پایین تر از این مرتبه بنیادین توجه ها را جلب می کنم به حالتی که اگر قرار به این شود که فردی از افراد انسانی مقام و فعل ارتباط مستقیم با جهان دیگر را حقی بداند که تنها خاصه خود اوست. یعنی دیگر انسان ها را از توان ارتباط مستقیم محروم کند. به عبارت دیگر تنها اوست که پیامبر است. تنها اوست که قادر به دست یابی به معرفت و ایمان است. و مابقی تنها از راه او قادرند به معارف و ایمان دست یابند.


به این می گویند مرتبه ارتباط غیر مستقیم و از راه واسطه و پیامبر. این مرتبه از مرتبه ارتباط مستقیم و غیر واسطه و بدون پیامبر در رده پایین تری قرار دارد.


در همان مرتبه مستقیم بود که می گفتند چون معرفت و ایمان راه رستگاری و آزادی و رهایی انسان از یوغ جهان مادی است لذا اگر دین ندارید آزاده باشید. یعنی اگر مراتب پایین تری را که بنام دین و پیامبری و از این حرفها معتبرند  را قبول ندارید حداقل رسم وآیین آزادگی را از دست ندهید مومن باقی بمانید.

به این طریق می خواهم توجه ها را معطوف به این کنم که اهمیت عرفان اصیل در تکیه بر همین مرتبه بنیادین و مرتبه بی دینی  و یا ماقبل دینی بود.

به این معنا عرفان اصیل حائز جایگاه بنیادین بود و خود را معطوف به ارتباط مستقیم، بی واسطه و راه کسب ایمان و معرف انسان از جهان دیگر می نمود که در آن  هر  فرد خود مفسر و  خود به تنهایی عارف است.

اما برعکس در مقابل این عرفان اصیل  و بنیادین عرفانی دیگری وجود دارد که در مرتبه آغازین و ارتباط مستقیم مطرح نیست بل که در مرتبه دینی ودر مرتبه پایین تر.

عرفان درمرتبه دینی که آقای سروش هم در هرمنوتیک شان مطرح می کنند انسان را مواجه با معارف دینی از پیش داده شده از سوی اشخاص دیگر می کند.

در این عرفان و هرمنوتیک و ... انسان  در ارتبط مستقیم  با جهان دیگر نیست  بل که  در مواجهه  با معارف دینی و مثلا اسلامی است که از پیش در یک ارتبط مستقیم  و در یک مرتبه بنیادین از سوی دیگر افراد حاصل شده است.

از همین رو این هرمنوتیک وظیفه انسان را تفسیر همین معارف مکتوب و غیر مکتوب می کند که به دست او رسیده است.

همان گونه که عرفان آقای سروش هم مرتب تکرار می کند هر انسانی در تفسیر معارف انسانی و از جمله قرآن دارای برداشت و تفسیر خاص او ست.

و از همین جاست که این عرفان دینی و عرفانی که در مرتبه های پایین تر مطرح است همان قواعدی را که انسان در مرتبه بنیادین و در مرتبه ارتباط مستقیم داشته را وارد مرتبه تفسیر معارف دینی و قرآنی می کند.

بر طبق این قواعد آنگاه هر انسانی در مواجهه با معارف دینی و قرآنی برداشت   و تفسیر و معرفت خاص خود را دارد که در واقع نظر اوست.

توجه کنید با یک جایجایی رتبه در عرفان از عرفان بنیادین به یک عرفان نازل تر و دینی - بطور مثال اسلامی - همه چارچوبه ها در هم  می ریزد.

در عرفان اصیل و بنیادی هدف رساندن هر انسان به مقام آزادگی، رستگاری از راه ارتباط مستقیم و بدون واسطه بود. در این عرفان هر انسان حائز تفسیر و معرفت و.. خاص خود از جهان غیر مادی است و این نظر به موضوع هم طبیعی و بدیهی است.

اما در عرفان مبتذل و دینی این دین و این معارف دینی است که موضوع تفسیر و معرفت انسانی است. در این عرفان این معارف دینی  و کتابی و سنتی است که هر انسان برداشت و تفسیر خاص خود را از آن دارد و لذا نظر به موضوع این یک امر بدیهی و طبیعی نیست.

علتش ساده است. این که ما بگوییم معارف دینی و کتابی و سنت ها  همان قدر تفسیر بردار و همان قدر شخصی و همان قدر متنوع اند که معارف و تفاسیر انسانی از جهان غیر مادی متنوع و متکاثر است یک کذب محض است.

بطور مثال قرآن ، انجیل، تورات و... و بی شماری از معارفی که بر همان اساس نوشته اند وبه شکل سنت به ما منتقل کرده اند چیزهایی نیستند که گفته شود تفسیربردارند و لذا در معرفت به آن نمی توان به نفطه نظر واحدی رسید. چون این کتب آسمانی در حقیقت تنها یک برداشت و تفسیری فردی از موضوع جهان دیگر و خدا می باشند که به روش تحقیر انسان ها و به روش نادیده انگاشتن حق انسان های دیگر در داشتن تفسیر آزاد خود از موضوع به آنها تحمیل شده اند.

پس همان گونه که می بینیم هرمنوتیک عرفان مبتذل و دینی  متوجه آن معرفتی است که این معرفت خود حاصل یک تفسیر و یک هرمنوتیک مستقیم و از پیش داده شده میباشد و کار این هرمنوتیک دینی آنگاه تنها در اداراک همین معارف دینی و از پیش تعیین شده خلاصه میشود.

بطور نمونه این محمد، عیسی و موسی و ...اند که از قبل معارف و تفاسیرشان از جهان دیگرو خدا را کسب نموده ومنتقل می نمایند و مابقی انسان ها مانند گوسفندان به دنبال این ها راه افتادند و  لذا کارشان در تفسیر و ادراک معارف و تفاسیر این ها از موضوع خلاصه میشود.

جالب در این جا ابداع آقای سروش و هرمنوتیک ایشان است که مدعی است که در مرتبه دینی و در مرتبه ارتباط  غیر مستقیم  هر فرد برداشت و تفسیر خاص خود را از معارف دینی و از پیش تعیین شده را  دارد و از همین رو رسیدن به یک نظر واحد ممکن نیست و حتی نباید خواسته شود چرا که این برسم آزادگی و عرفان نیست.

بنابراین اگر روزی رسم رستگاری و به این معنا آزادگی و رهایی از جهان مادی در بنیادی شکل در رهایی از ادیان و مذاهب و تنها در تکیه بر برداشت و تفسیر و هرمنوتیک شخصی خلاصه میشد  در کشور ما از راه ابتذال عرفان و ادغام آن در دین اسلام و سپس در مذهب شیعه و تبدیل به یک عرفان اسلامی و عرفان تشیع مبدل به هرمنوتیک معارف اسلامی و قرآنی و... و از پیش تعیین شده مبدل می شود.

در عرفان اصیل غرص رهایی انسان ها از ادیان و مذاهب و منازعات و تصادمات بی پایان آنها و هدایت انسان ها به بنیادی ترین مرتبه در حوزه معرفت و ایمان به جهان دیگر یعنی باورمندی شخصی و مستقیم اما در در عرفان دینی هدف مسخ عرفان اصیل و تبدیل آن به شاخه ایی و زیر مجموعه ایی از کلیت دینی است.

باید توجه داشت که ما در کشور مان حرکتی را که با هدف اعطای این عزت به انسان که در حوزه باور و ایمان خود تمام مسئولیت را بعهده گیرد یعنی عرفان اصیل بوده ایم.

این حرکت  که با روشن دلی و روشن ضمیری  همراه است مقدمه همان آزادی خواهی اجتماعی که بعدها در مرحله انقلاب صنعتی مطرح میشود.

تا زمانی که انسان ایرانی به این روشن ضمیری در حیطه باور و ایمان به جهان دیگر نرسیده باشد هرگز مرحله بعدی یعنی آزادی خواهی اجتماعی و احترام به حقوق فردی یکدیگر ممکن نمی شود و یا به سختی ممکن خواهد شد.