۱۳۹۰ آذر ۲۱, دوشنبه

جنگی که آغاز شده است!






    • Abol Hassan Banisadr 
      جنگی که با ایران می شود، البته الان هم ما در جنگیم، ولی جنگ بصورت معمول یکی از دو صورت را دارد، یا بصورت بمباران های هوایی مراکز اتمی است و در زمین دنباله پیدا نمی کند یا یک جنگ کامل در زمین، هوا و دریاست، جنگ در زمین، هوا و دریا نتیجه اشمشابه همین افغانستان یا عراق است، در مورد کشور ما خطر متلاشی شدن بزرگتر است، اگر از هوا بخواهند حمله کنند، این استبداد است که تشدید می شود، چنانکه اسراییلی ها می گویند ما در ایران مشغول جنگی از نوع جدید هستیم. این جنگ از نوع جدید را برای شما با ۱۳ نوع عملیات فهرست می کنم:

      ۱ ـ انفجارها. ۲ ـ ترور فیزیکدانها و اتم شناسان. ۳ ـ تحریمهای اقتصادی، همین امروز ژاپن هم تعدادی از شرکتها و بانکهای ایران را تحریم کرد. ۴ ـ منزوی کردن ایران در سطح منطقه و جهان. ۵ ـ برانگیختن سازمانهای بین المللی بر ضد ایران، تا حالا شورای امنیت شش قعطنامه گذرانده و گزارش اخیر آژانس بین المللی انرژی اتمی را هم بر آنها اضافه کنید. ۶ ـ ربودن و کشتن افسران سپاه. ۷ ـ مسلح کردن گروه های قومی درشرق و غرب کشور. ۸ ـ تقلا برای ایجاد آلترناتیو از دعوت کنندگان آمریکا و اسرائیل به حمله به ایران. ۹ ـ استخدام ایرانیان برای جاسوسی. ۱۰ ـ عملیات جاسوسی و خرابکاری که یکی از آن همین هواپیمای بدون خلبانی است که رژیم فرود آورده است. ۱۱ ـ جنگ سایبری. ۱۲ ـ حمله ویروسی به کامپیوترها و تاسیسات اتمی. ۱۳ ـ پرونده سازی، که یکی از آن پرونده ها همین پرونده ترور سفیر عربستان در آمریکا است که اخیرا درست کرده اند.

      از خود بپرسیم، از زمانی که این جنگ پوشیده یا بقول مقام اسرائیلی جنگ از نوع جدید در ایران آغاز شده، رژیم سرکوبگرتر شده است یا خیر؟ اگر پاسخ "نه" است، پس جنگ مفید است و تشدید این جنگ به جنگ واقعی یعنی جنگ معمولی هم رواست، اگر پاسخ "آری" است، یعنی این سرکوبگری رژیم بیشتر شده است، پس معنایش این است که روشی که غرب در پیش گرفته، کاری جز تقویت این رژیم و افزودن بر امکاناتش برای سرکوب مردم ایران از پیش نبرده است.



      • Farhad Vakof 
        بادرود خدمت آقای بنی صدر گرامی! بیش از همه جهت رفع سوء تفاهم عرض کنم که من هم به سهم خود مخالف این هستم که ناتو و ... به ایران حمله نظامی کنند و با بهتر بگویم جنگ آغاز شده را به مراحل آشکار تر نظامی برسانند و.... علت امر هم از پیش روشن است. چرا که این نیروها منافع دیگری دارند و از این راه مقاصد دیگری دارند از مقاصد لیبرال دمکراسی و انقلاب ایران . این البته یک روی مطلب است. ما نیروهای مرذمی و لیبرال دمکرات نه منتظر نیروهای خار جی هستیم و نه آنها منتظر ما هستند. هر کسی سیاست و منافع خود را دنبال می کند و فکر کنم نظر به بدیهی بودن این امر ذکر آن موجب کدورت خاطر بزرگان باشد. اما علت این ذکر این است که خاطر نشان کرده باشم این جنگی ایذایی و فرسایشی که آنها آغاز کرده اند و ادامه اش هم به کرسی نشاندن منافع خودشان در منطقه و در کشور است را ما با حرف و ... نمی توانیم جلوش را بگیریم. از دیگر سو این هم درست نیست گفته شود که این جنگ که اهدافش روشن است اثرات شومی در تشدید سرکوب گری خواهد داشت پس از این رو باید نباید باشد. این مثل این می ماند که بگوییم که انقلاب نباشد چرا که اثرات آن موجب تشدید خشونت از سوی رژیم می شود. خوب این همان شد که در طول اعتراضات اخیر اصلاح طبان حکومتی در پرهیز از خشونت استدلال می کردند و نتیجه این شد که حالا ناتو وبال گردن ماشد. من به این ترتیب نگاه ها را متوجه این نکته می سازم که از روی این که حرکت ما و یا حرکت ناتو چه اثرات بروی درنده خویی رژیم دارد نمی توان به عدم ضرورت حرکات از سوی این و آن رسید . به عبارت دیگر از این راه ها نه می توان جلوی حرکت های مردمی را گرفت و نه حرکت ناتو را. اما در مورد پیشگیری حرکت ناتو باید عرض کنم. حرکت ناتو محصول ضعف جرکت مردمی و مااست و متاسفانه در نتیجه این ضعف کار به این جا رسیده و حالا هم با دعا و ... نمی شود جلو این حرکت را گرفت. اما در مردمی که این نوشته را می خوانند و خواهان پیشگیری از حرکت آغاز شده ناتو و ... هستند پیام من انقلاب است. اگر مردم نجبند و این جنگ را به یک انقلاب بسود خود مبدل نسازند مطمئن باشند سرانجام این کار بازنده خواهند بود. و ناتو منتظر نمی ماند و ملاحظه کسی را هم نمی کند و دلش هم برای ما نسوخته است و غیر از این هم انتظاری از آنها نیست. با سپاس فرهاد واکف

        اجازه دهید نظر به تحلیل های درستی که آقای بنی صدر از جنگ جدید و آغاز شده نمودند  نکته ایی را جسارتا عرض کنم که به عنوان نیتجه منطقی این این استدلال های درست می باشد. ما باید نظر به این جنگ آغاز شده و نظر به دیگر مصائب این 33 سال حکومت از خود بپرسیم مسبب و مسئول اصلی این ها همه چه کسی است؟ به عبارت مشخص تر چه کسی این نیروهای معلوم الحال خارجی و ناتو را به این گونه به جان ما انداخته است؟ چه کسانی این ها را تحریک کرده است که چنین گردن فرازانه و حق به جانبانه تجاوز به خاک ما را شروع کنند؟ چه کسی به آنها این حقانیت را بخشیده و به قول بچه مسلمانها و مدهبی به کارشان مشروعیت داده است؟ شما به این جنگی که این رژیم فراخوانده توجه دارید و به این که در صورت تشدید و دامنه پذیری خسارات مالی و جانی غیر و قابل جبرانی به ما وارد خواهد کرد؟ به نظر من در جواب باید به آن مردمی که به هر علتی که نشسته اند گفت تا این نظام باقی است خساراتی  احتمالا  ما متوجه  ما خواهد شد بیش از این ها خواهد بود و این تنها مشت نمونه خروار است. این تنها یکی از پیامد های  شوم استقرار این نظام است. ما ایرانیان فرصت های خوبی برای سرنگونی این نظام داشته ایم و هرباره به علل خاص خودمان از آن طقره رفته ایم و حال باید بگوییم این هنوز از نتایج سحر است. مردمی که به هر علتی به فکر خود نیستند باید بدانند نتایج بسیار شوم تری از این ها در انتظار شان خواهد بود اگر چنانچه قضیه را جدی نگیرند و دست به کار نشوند. من به این ترتیب تکرار می کنم مسئول اصلی این جنگ خانمانسوز جمهوری اسلامی ایران است و خواهد بود و مردم باید از همین حالا باید دست به کار شوند و  یقه این رژیم را  سفت بگیرند و رها نکنند تا ابعاد خرابی های فراتر از این نشود که حالا هست. با سپاس

نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - قسمت 6

همان گونه که می دانیم مارکس خود به شخصه از واژه کاپیتالیسم که به فارسی خودمان سرمایه گرایی می شود استفاده نمی کند. این اولین بار انگلس بوده است که از واژه کاپیتالیسم استفاده نمود.

در این رابطه اجازه دهید در آغاز جستار به دو نکته اشاره کنم. نکته اول  این است که میان سرمایه گرایی و سرمایه داری فرق وجود دارد. این کاییتالیسمی که می گویند همان سرمایه گرایی است.

کاپیتالیسم یعنی سرمایه گرایی به مفهوم ادبی یعنی مطلقیت سرمایه و مطلقیت اقتصاد اجتماعی.  به عبارت دیگر در رابطه میان اقتصاد اجتماعی از یکسو و از سوی دیگر جامعه و انسان، اقتصاد گرایی یا اکونومیسم  در قالب  کاپیتالیسم یعنی سلطه مطلقه اقتصاد اجتماعی بر جامعه انسانی و انسان .

 به عبارت دیگر اقتصاد گرایی - اکونومیسم - و کاپیتالیسم که دو روی یک سکه اند آن سیستم اقتصادی و اجتماعی است که در آن جامعه و انسان در خدمت اقتصاد می باشد و نه برعکس.

به این سلطه اقتصاد بر جامعه اکونومیسم و یا کاپیتالیسم می گویند.

از این تعریف از اکونومیسم و کاپیتالیسم می توان این نتیجه را گرفت  که کاپیتال و اقتصاد در واقع از هم جدایی ناپذیرند. یعنی همان گونه که نمی توان از اقتصاد بهره و ثروت را جدا ساخت.

در کاپیتالیسم و یا اکونومیسم  در واقع این کسب بهره و کسب ثروت  که در هر اقتصادی نهفته است به هدف اجتماعی مبدل میشود و هدف جامعه در خدمت اقتصاد همان در خدمت کسب بهره و ثروت بودن می گردد.


نکته دوم اما این است که مشکل نه در سرمایه داری یعنی اقتصاد داری و کسب ثروت بل که در سرمایه گرایی و اقتصاد گرایی و بهره گرایی است و در رابطه با سرمایه گرایی  است که این پرسش مطرح میشود که آغاز این سرمایه گرایی به چه زمانی بر می گردد.

اما این ها همه یک روی سکه اند. مارکس در واقع در مد نظر خود آن شیوه اجتماعی در اقتصاد را مد نظر دارد که از یک سو سرمایه گرایی به مفهوم سود گرایی است و از سوی دیگر اساس و پایه این سود گرایی در استثمار کارمزدی استوار است.

به عبارت دیگر از نظر مارکس سرمایه گرایی عبارت است از آن شیوه اجتماعی اقتصاد که از یکسو متکی است بر استثمار کار مزدی و از سوی دیگر کسب بهره در آن اساسی است.

پس از این که مارکس روشن نمود که مد نظر او از سرمایه گرایی چیست آنگاه بدرستی به این نظر است که این سرمایه گرایی از زمانی شکل می گیرد که صاحب پول با هدف کسب ارزش اضافی یعنی بهره به خرید نیروی کار با هدف استثمار می پردازد.

بنابر این اگر ما به مضمون بحث توجه کنیم آنچه مارکس می گوید اشاره درستی است به این که پول از زمانی حائز ارزش اقتصادی و سرمایه ایی می گردد - پول مرده و این اصطلاح مارکس است - که از مردگی در آید و حائز نقش سرمایه ایی گردد یعنی وارد اقتصاد شود.

این نکته پول راکد و نقش مردگی و غیر اقتصادی و لذا غیر سرمایه ایی آن اندیشه درستی است. در حقیقت اگر ما این اندیشه را مورد استفاده قرار دهیم همان خواهد شد که گفته شد و آن این که سرمایه در واقع جدا از اقتصاد و وسایل اقتصادی نیست.

بنابر این بر پایه این تعریف از سرمایه که سرمایه عبارت از وسایل اقتصادی و تولید است به این نتیجه می رسیم که سرمایه از همان آغاز از بدو اقتصاد اجتماعی از موجودیت بر خوردار است و سرمایه در واقعیت امر هیچ نیست جز وسایل اقتصادی و تولید که در آمیزش یا کارخلاقانه انسانی به منبع ثروت مبدل می گردد.

به این اعتبار از آغاز انسان مسئله نه بر بر سرمایه داری یعنی داشتن اقتصاد اجتماعی و کسب بهره و ثروت بل که بر حول این است

1- صاحب این سرمایه داری کیست
2-آیا کسب بهره  از راه استثمار انسان از انسان کسب می شود؟

به این معنا آنچه که مارکس می گوید در واقع نوعی از سرمایه داری است که

1- اولا مالکیت آن عمومی نیست
2- ثانیا بر استثمار انسان از انسان استوار است
3- ثالثا در آن کار مزدی وجود دارد

اما در تاریخ پیدایش این سرمایه داری ما می دانیم که این نوع سرمایه داری از دل  شیوه اجتماعی در اقتصاد ماقبل خود   شکل گرفت. در همین جاست که تئوری انباشت اولیه سرمایه برای پیدایش سرمایه داری مدرن مطرح است.

اما در مورد این که سرمایه داری مدرن چیست ما می دانیم که مارکس این سرمایه داری را یا در شکل مانوفاکتوری آن و یا در شکل فابریکی آن می بیند و در این مورد هم برداشت شفافی ارائه نمی دهد

ادامه دارد...


نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - قسمت 5

Endlich ist der "Gebrauchswert", den der Arbeiter dem Kapitalisten liefert, in der Tat nicht seine Arbeitskraft, sondern ihre Funktion, eine bestimmte nützliche Arbeit, Schneiderarbeit, Schusterarbeit, Spinnarbeit usw. Daß dieselbe Arbeit nach einer andren Seite hin allgemeines wertbildendes Element ist, eine Eigenschaft, wodurch sie sich von allen andren Waren unterscheidet, fällt außerhalb des Bereichs des gewöhnlichen Bewußtseins.
......

Nehmen wir andrerseits den Kapitalisten, so will er zwar möglichst viel Arbeit für möglichst wenig Geld erhalten. Praktisch interessiert ihn daher nur die Differenz zwischen dem Preis der Arbeitskraft und dem Wert, den ihre Funktion schafft. Aber er sucht alle Ware möglichst wohlfeil zu kaufen und erklärt sich überall seinen Profit aus der einfachen Prellerei, dem Kauf unter und dem Verkauf über dem Wert. Er kommt daher nicht zur Einsicht, daß, wenn so ein Ding wie Wert der Arbeit wirklich existierte, und er diesen Wert wirklich zahlte, kein Kapital existieren, sein Geld sich nicht in Kapital verwandeln würde.


کاپیتال- جلد اول - قسمت 16 - نسخه آلمانی


در قسمت اول این نقل  قول  مارکس به درستی به این اندیشه نزدیک می شود که  کار انسانی خود را از دیگر کالا ها از این جهت و وجه جدا می سازد که تنها کالایی است که دارای عنصر ارزش آفرین می باشد. تفاوت میان  نیروی کار که ارزش خود را به عنوان هزینه به کالا می دهد و کاری خلاقی که ارزش آفرین است و هرگز پرداخت نمی شود همان تفاوتی است که همان گونه که تا کنون مشاهده کردیم شالوده  ایی برای  تئوری ارزش اضافی من در اینجا است.

باید اذعان کرد که در جاهای دیگر هم مارکس به این تفاوت یعنی تفاوت میان کار به منرله هزینه   و نیروی کار از یکسو و کار به منزله کار خلاق و غیر قابل پرداخت پی می برد   اما همان گونه که میدانیم تئوری ارزش مارکس بر پایه    تفاوت این دو کار استوار نیست. در واقع مارکس فقط وظیفه خود می داند که به این تفاوت اشاره کند و نه بیشتر!

در نقل قول دوم او به درستی اشاره می کند به این  که میان ارزش نیروی کار و قیمت نیروی کار فرق وجوددارد. تفاوت ارزش و بهای نیروی کار یک اندیشه درستی است که مارکس به ما می دهد و ما این اندیشه را در واقع مدیون مارکس هستیم که امروزه میان ارزش و بهای هرکالایی از جمله کار فرق قائلیم.

در ادامه مارکس به درستی به این نکته اشاره می کند که تفاوت ارزش و بهای کالایی به نام کار پایه و اساس  آن سیستمی که او  آنرا سیستم کاپیتالیستی تولید می خواند را تشکیل نمی دهد.  البته او بلافاصله تاکید می کند  این افتراق گرچه مورد توجه کاپیتالیست است اما اساس شیوه او متکی بر به این عنایت و افتراق نیست.

در نظر مارکس اساس شیوه تولید کاپیتالیستی در تشکیل و انجام کار اضافی - بهره - است. یعنی همان اندیشه  ایی که پایه تئوری ارزش اوست . اما تفاوت میان تئوری ارزش اضافه مارکس و تئوری ارزش اضافه نو در این است که ما در شماره های پیشین به اندازه کافی به آن اشاره کردیم. اما در این جا به اختلافی دیگری می پردازیم که میان مارکس و ما وجود دارد.

 و این اختلاف پیرامون سرمایه یعنی کاییتال است.

 از نظر مارکس سرمایه - کاپیتال - ابتدا به ساکن وجود ندارد همان گونه که سرمایه داری - و نه کاپیتالیسم که این آخری همان سرمایه گرایی  است - ابتدا ساکن موجود نیست. از نظر او سرمایه از زمانی که پول به سرمایه مبدل  شود یعنی  از زمانی سرمایه شکل می گیرد که ارزش اضافی - بهره - تولید  شود. او همین را در جایی دیگر به شکل زیر مطرح می کند:


Dieselbe Geschichte spielt täglich vor unsren Augen. Jedes neue Kapital betritt in erster Instanz die Bühne, d.h. den Markt, Warenmarkt, Arbeitsmarkt oder Geldmarkt, immer noch als Geld, Geld, das sich durch bestimmte Prozesses in Kapital verwandeln soll.
Geld als Geld und Geld als Kapital unterscheiden sich zunächst nur durch ihre verschiedne Zirkulationsform.


Die Bildung von Mehrwert und daher die Verwandlung von Geld in Kapital, kann also weder dadurch erklärt werden, daß die Verkäufer die Waren über ihrem Werte verkaufen, noch dadurch, daß die Käufer sie unter ihrem Werte kaufen.

ادامه دارد....

بدون یک تواق میان نیروهای اجتماعی شالوده ریزی دمکراسی نو ممکن نیست!

باید از کلمات زیبا و فریبنده پرهیز کرد. باید واقع بینی را رها نکرد. باید در راه سازندگی کشوری با سنت های کهن شکیبا بود. باید به تاریخ و راهی که می پیماید عنایت داشت!






به کمتر کسی از ما ایرانیان امروزه پوشیده است که راه رهایی ایران در گرو اتحاد  مردمی است. اتحاد  مردمی در قالب یک کنگره  مردمی و سراسری ، شالوده اجتماعی استقرار نظام قانون، استقلال قوه قضایی، ثبات سیاسی است.

اما این اتحاد مردمی ممکن نیست مگر این که نیروهای اجتماعی کشور بطور سازماندهی شده، هر گروه در تشکیلات خود، دراتحادیه سراسری کارگری، مجمع سراسری کارفرمایان، و... به منظور انجام یک توافق اجتماعی برای همکاری برای محو استبداد، استقرار دمکراسی و آزادی، پیشرفت و.... به سوی هم بشتابند.

معنای عملی آن این است که نیروهای اجتماعی و مردمی تصمیم می گیرند که با استقرار دمکراسی، و آزادی بر پایه یک توافق عمومی ، و ... من بعد از راه دمکراتیک و آزاد و از راه صندوق های رای حاکمیت خود را  هرباره بر دیگران اعمال نمایند!

معنای عملی آن این است که نیروهای اجتماعی در جهت  استقرار و استحکام  نظام قانون، قوه قضایه مستقل کوشا خواهند بود.

معنای عملی آن این است که  پیمان اجتماعی ذکر شده به مفهوم گردن نهادن به راه های قانونی و دمکراتیک برای نیل به اهداف گروهی - اجتماعی است.

از سوی دیگر این به این معناست که گروه های اجتماعی از پیش می پذیرند برای نیل به اهداف گروهی داشتن تشکیلات- مردمی و سیاسی- لازمه هر گروهی است که باید موجودیت آن بطور رسمی پذیرفته شود.

از دیگر سو این ها به این معنا هستند که مردم ایران - صرف نظر از گروه اجتماعی بر پایه آشتی و توافق اجتماعی به استقبال تاربخ شتافده و بنابر تجاربی که کسب کرده اند به این نتیجه همگانی رسیده اند که نجات کشور و نجات خود در پایان بخشی به وضعیت سیاسی، اجتماعی و حقوقی و... کنونی است.

باید توجه داشت وضعیت سیاسی، اجتماعی و حقوقی و.. حاضرین کشور یک وضعیت تاریخی و مربوط به پیشینه اجتماعی کشور است که تنها در صورت تحول تاریخی و اجتماعی کشور و رفع سد و موانع موجود در سر راه حذف آن اصلاح پذیر خواهد بود.

ما اگر وضعیت کنونی را با وضعیت مطلوبی که حاصل توافق مردمی است مقایسه کنیم در رابطه با شرایط کنونی به لحاظ های گوناگون اجتماعی، سیاسی و حقوقی به ایرانی بر می خوریم که میراث ننگین استبداد، عقب ماندگی، فقر فاحش تا سرحد فلاکت عمومی ، بی قانونی، بی حقوقی و .... است.
هیچ شکی نیست در چنین ایرانی تنها اندک نیرو های اجتماعی منتفع اند و اکثر اهالی از آن متضرر  و لذا خواهان تحول شرایط موجود می باشند

کنگره سراسری در واقعیت امر بر پایه اراده همین اکثریت اهالی تشکیل و حاصل عملی آن، ایرانی جدیدی است که تنها درسایه همت و حاکمیت همین اهالی جاده های ترقی و تاریخی را طی خواهد نمود.

در راه اتحاد برای ایرانی نو باید نیروهای اجتماعی خواهان دمکراسی و ایرانی نو خویشتن داری و فداکاری ها نمایند. باید از عمده کردن تضادی موجود میان خود که زمانی در همین کشور باید حل گردند و اما عمده سازی شان در شرایط کنونی  تنها بسود  حاکمیت ایران کهن  و فعلی است پرهیز کرد و بازیچه تحریکات نشد.

باید شعار ما این باشد اصلاحات و راه قانونی میان خودمان، انقلابی و اعمال حاکمیت علیه ایران کهن و استبدادی!