۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

پیرامون دین - 7

بدین ترتیب بازگردیم به مطلب خودمان در باره ایدئولوژی. نکته مهمی که ایدئولوژی از آن برخوردار است و من میخواهم در اینجا بر حسب احتیاج به آن اشاره کنم نقش استتاری ایدئولوژی است. این سیستم تمام و کمالی که به ظاهر نظری و اما در واقع عملی است که به منظور مقاصد عملی یعنی مثلا سیاسی تنظیم شده است. اما ویژیگی دیگر یک ایدئولوژی طریقه مکتبی تنظیم آن است. ایدئولوژی در واقع مکتبی است و به عبارت دیگر یک محصول کارخانه آکادمی. این آکادمی و این ایدئولوژی را افلاطون دایر کرد. در برخی از زبانها ایدئولوژی مترادف حکمت و فلسفه مورد استفاده قرار میگیرد که بهر حال این مفهوم مد نظر ما نیست. چنانکه گفته شد به روش آکادمیک و مکتبی یعنی روشی که بدور از دسترس عامه است و تنها خواص از آن بهره تواننند گیرند سیستمی از ایده های گوناگون از اقتصاد گرفته تا حتی دین پی ریزی و تنظیم میشود. معنای اولیه ایدئولوژی در واقع همین شناخت و آموزه اید ه ها بوده است. در ایدئولوژی همه چیز به صورت ایده نمایان می گردد. در آغاز همین ایده قرار دارد. این امر به ایدئولوژ ی این امکان رو اعطا میکنه که به همه جوانب حیات به صورت نظری نظر افکنده و آنها را در یک دستگاه به نام ایدئولوژی در کنار هم به طور منظم گردهم آورد. پایه چنین دستگاهی اگر دین و یا بهتر بگوییم دین در منظر ایدئولوژی باشد آنگاه به این دستگاه جامع و مانع نظری - عملی ایدئولوژی دینی میگویند. ایدئولوژی دینی حائز این ویژیگی است که به جای دین مینشیند. مهم نیست این ایدئولوژی ساخته و پاخته روحانیون دین است و یا دیگر دینکاران دین. مهم این است که ایدئولوژی دینی در مقام دین عرض اندام میکند. یک مثال عرض کنیم. . مثال من مربوط میشود به دین اسلام و ایدئولوژی اسلامی. خیلی از ناظرین به این باورند که اسلام به دو معنا است: اسلام به معنای دین اسلام و اسلام به معنای به اصطلاح تمدن اسلامی. این دومی یعنی تمدن اسلامی که موضوع صحبت من را در اینجا تشکیل میدهد در واقع همان ایدئولوژی اسلامی است. من این مبحث را ارتباط میدهم با مبحث نقش استتاری ایدئولوژی.در واقع ما چیزی به نام تمدن و جامعه و اقتصاد و سیاست هنر و اخلاق و حقوق اسلامی نداریم. نه تنها در دین اسلام بلکه در هیچ دین دیگری ما چنین چیزهای نداریم. فراموش نکنیم بحث ما پیرامون دین است و ما برای شناخت دین باید شناخت مان را ایدئولوژی دینی تکمیل کنیم. اینکه دین اسلام چگونه و از چه راهی به یک ایدئولوژی اسلامی مبدل شد و نقش محمد در ساختن ایدئولوژی اسلامی به چه حد و اندازه بود یک مطلب دیگری است. در این جا مهم این است که از این نقطه حرکت کنیم که آنچه را که برخی تمدن اسلامی میخوانند در واقع چیزی نیست بجز ایدئولوژی اسلامی. در واقع یک تمدنی که موجود بوده و نظیر سایر جوامع در حال تغییر و تحول و از اینرو باید در علم تاریخ جداگانه مورد بررسی قرار گیرد در پس یک ایدئولوژی پنهان میگردد و حفاظت و منفعت خود را در این استتار می یابد. در اینجا بررسی رابطه آن تمدن و این ایدئولوژی دینی مهم است. آن کارخانه آکادمی و دستگاه ساز که مرکب از مکتب های گوناگون دینی اند در طول چندین سال و قرن حتی کوشیدند یک دستگاه عریض و طویلی را اما منسجم به نام ایدئولوژی اسلامی ترتیب دهند که مدعی است نه تنها آنجه به نام دین اسلام خوانده میشود میباشد بلکه در عین حال همو تمدن اسلامی است. اما در حقیقت امر این کارخانه های ایدئولوژیک قرون هیج کاری ننمودند جرء هر انچه موحود را درچارچوب یک دستگاه ارزشی خود وارد نموده و یا وارد ننموده و کوتاه بلندیهای باقی مانده را سپس قیچی نمودند تا در آن کلیشه از پیش آماده بگنجانند. در اساطیر یونان تختی وجود داشت به نام تخت پروکروس و این در تخت با قربانیان همین میشد که ایدئولوژی اسلامی با واقعیت اجتماعی پیرامون خود نمود. به منظور تطبیق قربانیان با تخت پروکروس یا انها را میکشیدند اگر کوتاه قامت بودند و یا دست و پایشان را میبریدند در صورتیکه بزرگتر از تخت میبود. ایدئولوژی اسلامی هم به همین مدل کار میکرد و میکند. این ایدئولوژی در واقع بازتاب واقعیت پیرامون خود در تخت پروکروس اسلامی است. فایده این مبحث اما در چیست؟ فایده اش در این است که بر خلاف تصور برخی ایدئولوژی اسلامی زاییده شرایط محیطی خود است و نه اینکه این شرایط محصول ایدئولوژی اسلامی باشد. آن آکادمیها و کارخانه ها به نام مکتب های اسلامی در واقع بر بستر چنبن شرایطی عمل نمودند. پس نتیجه میگیریم آن حکومتهای ایدیولوژیک در واقع آن حکومتهای جامعه مدنی و تاریخی اند در یک بیان سکولار و دنیوی چیزی نخواهند بود از این و یان آن جکومت استدادی و فئودال و غیره. پس عنوان ایدئولوژیک حکومتها تغییری در جوهر تاریخی شان حاصل نمیکند. بلکه میتوان گفت این عنوان ایدئولوژیک به منظور استتار همین جوهر تاریخی انتخاب شده است. ما از مفهوم سکولار این را میفهمیم که حکومت هیچ رابطه ایی با نهاد های دینی ندارد. در آینه چنین مفهومی این پرسش مطرح است حکومت های غربی براستی چقدر سکولار هستند؟ فر قی نمیکند ما به این پرسش و نظایر آن چه پاسخی خواهیم داد مهم این است ما هر پاسخی به این پرسشها بدهیم در واقعیت این امر تغییری حاصل نمیشود که این حکومتها حاکمیتهای ایدئولوژیک نیستند وگر هم چندان سکولار نباشند و رابطه حسنه خود را با نهادهای دین حفظ نموده باشند. من از این این نتیجه را میگیرم که یک حکومت ایدئولوژیک تنها محدود و محصور به حمایت غیر سکولار از نهادهای دینی نیست. اگر معنای سکولار در رابطه دین و حکومت است اما معنای حکومت ایدئولوزیک دینی فراتر از چنین حمایتهای است. در یک حکومت ایدئولوژیک تنها امتیازاتی که این یا آن دین و مذهب و یا عقیده برخودار میشود مطرح نیست. چراکه دیدیم در حکومتهای غیر ایدئولوژیک غربی هم چنین امتیازاتی وجود دارند. مشکل اصلی در حکومتهای ایدئولوزیک حاکمیت یک فرقه و یا یک حزب مشخصی است که نظیر مثال مون از تخت پروکروس دارای کلیشه ای خاصی از زندگانی بشر در تمام جهات است و سعی میکند در پس این ایدئولوژی یک حاکمیت تاریخی و اجتماعی را پنهان کند. بطور مثال همین کشور خودمان. مشکل ما در ایران کنونی یک حاکمیت ایدئولوژیک است که این در مطالبه مردم دایر بر استقرار یک حکومت از اهل فن تجلی یافته است. در این مطالبه چندان خواسته جدایی دین و حکومت نهفته نیست که خواسته جدایی حکومت از یک ایدئولوژی دینی در آن نهفته است. اگر غیر از این نا این مطالبه را برداشت کنیم آنگاه در واقع خودمان پذیرای این شده ایم که دین اسلام و ایدئولوزی اسلامی یکی است. به عبارت ساده تر چنانچه ما از این نقطه حرکت کنیم که ایندو یکی هستند آنگاه باید تنها به این بسنده کنیم که ما خواهان جدایی حکومت از ایدئولوژی هستیم که در واقع دین اسلام است. در حالیکه جدایی از یک ایدئولوژی اسلامی و جدایی از یک دین اسلام دو تاند و یکی نیستند. این حکومتی که در ایران هست یک حکومت در خدمت دین اسلام نیست که اگر بود خود دین کاران اسلامی علیه این حکومت نمیشوریدند. التبته ابنکه دراین که این حکومت سکولار نیست شکی نیست.اما مطلب من این است در این جا تنها این دین اسلام است که نظیر کشورهای غربی که در آن یک دین ارجحیت دارد از امتیاز برخوردار است؟ یعنی ما در ایران از همان مشکلی برخورداریم که سکولارها در غرب از آن برخوردارند؟ سکولاریزه کردن یعنی اینکه حکومت و سیاسیت خود را از نهادهای کلیسا و دینی جدا میکند اما شرط بر این است که بپذیریم که این نهاد ها نهادهای ایدئولوزیک نیستند. خطری که در حال حاظر غرب را هم تهدید میکند این است که این نهاد های دینی بتدریج در حال ایدئولوزیک شدن هستند که این امر توامان خواهد بود با ادعای این نهاد ها در دخالت در امور سیاسی و حکومتی. رفرماسیون دینی در واقع متوجه همین استحاله دین به ایدئولوژی بوده و است. که با هدف برگشت به جوهر دینی و لائیک ایدئولوزی دینی معین شده بود. حرکت رفرماسون در واقع یک حرکت برای ساده کردن مردمی و عامی کردن و یک حرکت بر ضد مکتبی کردن ایدئولوژی ساختن دین و غیره بود و است. بطور مثال همین ضعف و خرده را میشود در برخی از اندیشمندان دینی مان دید. اینها فقط خواهان جدایی دین و سیاست بدون آنکه اشاره به رفرم کنند. بنابر این اینها به سان یک ایدئولوگ دینی ظاهر میشوند که در پی تنظیم روابط نهاد دینی خود و حکومت میباشند. یعنی اگر بخواهیم آن را در قالب ادبیات مسیحی ابراز کنیم اینها بیشتر بصورت اندیشمندان کاتولیک تا پروتستان در پی تنظیم رابطه خود با جکومت هستند.
هیچ شکی نیست که از نظر سیاسی مسئله فقط تنها حائز یک شکل است جدایی دین و سیاست. و حال اینکه دین و ایدئولوژی دینی یکی یا دوتا باشند یک مسئله سیاسی نیست. کاتولیک و یا پروتستان فرقی نمیکند. اما در بحث پیرامون دین این فرق باید عنوان شود. و از این گذشته ما در ایران دارای یک حکومت کاتولیک هستیم. معمولا در مباحثه با این کاتولیک های اسلامی این بحث مطرح میشود اینها یک حکومت سکولار را که پشتیبان آزادی ادیان و مذاهب و عقاید است را به عنوان یک حکومت ضد دینی و ضد ادیان و مذاهب جلوه میدهند. در این مباحث است که معمولا این موضوع مطرح میشود که اصل آزادی مذاهب و ادیان یعنی سکولاریته به معنای ضدیت حکومت با ادیان و ومذاهب و عقاید نیست. چراکه این یک برداشت استدادی از آزادی است.در این مباحث معمولا هم به این اشاره میشود که که آیا در یک حکومت ایدئولژیک آیا حکومت براستی در خدمت دین و مذهب معینی آیا آنچه حکومت ادعا دارد که دین میباشد واقعا دین است و یا یک ایدئولوژی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر