۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

نگاهی به متن سخنرانی فریبرز رییس دانا در میزگرد تحلیل اجتماعی- اقتصادی جنبش اشغال وال استریت دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران هفتم آذر ١٣٩٠



متن سخنرانی فریبرز رییس دانا در میزگرد تحلیل اجتماعی- اقتصادی جنبش اشغال وال استریت دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران هفتم آذر ١٣٩٠ 

بر روی یکی از پلاکاردهای معترضان وال استریت نوشته شده بود:
  • جهان به اندازه نیاز هر کس دارد، به اندازه حرص هر کس ندارد
در همه جای امریکا، شرکت کنندگان در جنبش وال استریت، اندیشه مند، آگاه و هوشیارند؛ گرچه به طور متوسط، از متوسط جامعه کم درآمدتر اند، اما از متوسط جامعه، درد آشناتر و هدفمندتر اند. آنها نه جامعه ای خیالی را در سر می پرورند و نه در نوستالوژی بازگشت به گذشته اند. آنها نقطه ی مقابل تی پارتی محافظه کار اند، زیرا به آینده ای شدنی، بهتر و مطمئن تر می اندیشند. ایدئولوژی برای آنان، نظریه را نمی سازد و نظریه، زندگی را فدا نمی کند. بر عکس، آنها به زندگی شادکامانه، مردمی و آزاد می اندیشند و از آنجا نظریه می گیرند و از آن نظریه هاست که می روند تا به ایدئولوژی مقاومت و مبارزه، دست یابند.
تی پارتی، آن قدر مغشوش و در عین حال آن قدر خواهان نظام راست گرای کهن است که فریاد می زند دست دولت را از سیستم درمانی کوتاه کنید. یعنی بگذارید این نظام کور و کر و بیرحم بازار، این بار همه شمول تر، تمامی سرنوشت سلامت و پزشکی جامعه را در هم نوردد و بگذارید در این راه، اقلیت ها و محرومان قربانی شوند، قربانی رقابت خیال و جامعه ی آرام صد سال پیش.
اما جنبش وال استریت، خواهان دولتی دموکراتیک، صلح طلب و پاسخگوی نیازهای انسانی، از جمله بیمه های اجتماعی و درمانی همگانی است که از قید ظاهر سازی دموکراسی دروغین، رهیده باشد. نماد و چکیده تی پارتی، سارا پیلین، این عروسک خوش ساخت اولترا محافظه کاری بود که می خواست معاون کاندیدای ریاست جمهوری، مک کین، در انتخابات ٢٠٠٨ باشد و با سرکوب اقتصادی گسترده تر مردم فقیر و تصاعد جنگ در جهان، نگرانی مساله ی اقلیت نخبه، زبده، موفق و برجسته ی آمریکایی را حل کرده و راه ادامه ی سلطه را هموارتر کند. البته اوباما نقطه ی مقابل او نبود، فقط چیزی بود که در راه آرمان امریکای برتر، به گونه ای دیگر می اندیشید و می اندیشد. 
جنبش وال استریت، خواهان رسیدگی به حساب های فدرال است، مبارزه با فساد و مداخله ی رانتی را در سر می پرورد، خواهان جدی و سرسخت قطع سیستم تامین رفاهی برای شرکت ها و قطع کمک مالی به بانک هاست (که تاکنون در زمان بوش و اوباما، هر دو، به بیش از سه هزار میلیارد دلار رسیده است). شگفت آن که راست پوپولیستی، یعنی تی پارتی نیز، این حرف ها را تکرار می کند، اما هدف، بازگشت به یک فضای سیاسی اقتصادی است که تغییرات اخیر را برای بازگشت به فضای دهه های میانی قرن بیستم می خواهد که به ویژه، پیش از جورج بوش حاکم بود، اما منهای برخی مداخله های رفاهی دولت کلینتون. اما جنبش وال استریت، قاطعانه خواهان تجدید نظر اساسی در همه ی سیاست های آغاز شده از زمان ریگانومیکس است که در آن، سرمایه درای به رهبری ریگان و تاچر، با بیشترین قوا به حیطه ی محرومان، نیروی کار و جهان کم توسعه و فقیر حمله ور شد و جهانی هرچه ناعادلانه تر و سیاست های نظم نوین جهانی، تعدیل ساختاری و نو راست گرایی را تثبیت کرد.
جنبش وال استریت، بیانگر خشمی است که بخش اعظم مردم امریکا، و بنا به قول هایی، بالای نود درصد از مردم، نسبت به قدرت ویرانگر وال استریت، به ویژه در سه چهار سال اخیر، پیدا کرده اند. اوباما که با شعار “تغییر” پا به عرصه ی رقابت های انتخاباتی گذاشته بود و پیروز هم شد، در واقع کاری که کرد، همانا جلوگیری از تغییر بود، زیرا از یک سو اعلام می کرد که جنبش، بیانگر اعتراض به بد کارکردی های سرمایه مالی و بانکی است، اما از سوی دیگر، تعهدی به وال استریت برای پول سازی بیشتر را در سر می پروراند و این یعنی تعهد اساسی و محافظه گری نسبت به قدرت پولی و مالی. او با سیاست ضد مردمی، حفظ منافع طلبکاران سیستم مالی را، به هر قیمت، پیش گرفت و ورشکسکتگانی که به واقع مقصر و دشمن اصلی عدل و رشد و منافع کارگران، فقیران و کم درآمدها بودند، در معرض بیشترین حمایت از محل مالیات و منابع ملی قرار گرفتند.
جمهوری خواهان اما، سیاست نعل و میخی اوباما را ندارند. آنها همان رفتاری را پیش گرفته اند که زمان جنگ ویتنام داشتند و آن ادامه ی جنگ به بهانه ی حضور کمونیسم و سوسیالیسم و چپ و استقلال طلبی در آسیای جنوب شرقی بود. در گذر زمان، هم تی پارتی غیر مردمی تر می شود و هم ذره ذره ی جامعه می فهمد که چگونه توسط یک نفر دیوانه، یعنی رییس جمهور پیشین، هدایت می شدند و اکنون چگونه اسیر محافظه کاری و سیاست دو پهلویی شده اند که در تحلیل نهایی، در جست و جوی بقا و تقویت ساختار وال استریت است.
جنبش وال استریت اگر ادامه یابد…، ناگزیر از روش تهاجمی در عرصه ی آگاهی رسانی اجتماعی است. اکنون کسانی از پافشاری بر وجوه مشترک راست میانه نوستالوژیک (که همان تی پارتی باشد) و جنبش چپ پیشینه دار وال استریت صحبت می کنند و تظاهرکنندگان را بر ارائه ی برنامه ی عمل مشترک فرا می خوانند. من گمان نمی کنم که اولی بتواند اساسا احیا شود و بتواند به آرمان های مردمی جنبش وال استریت وفادار بماند. جنبش وال استریت باید به جمع آوری تجربه، سازماندهی، نگاه بلند مدت و تهاجم آگاهی بخش و تداوم مبارزه در لایه های زیرین، میانی و پایین و تبعیض دیده های جامعه بپردازد. تی پارتی کاملا با حزب جمهوری خواه و بیشتر جناحی از آن حزب همساز است، اما جنبش وال استریت، از حزب دموکرات و وعده ها و جهت گیری های متناقض این حزب و رییس جمهور اوباما سر خورده است. دموکرات ها برای نفوذ و بهره برداری انتخاباتی، البته به شدت کار می کنند، اما اساس جنبش وال استریت، متعلق به حزب دموکرات نیست. اخیرا برخی از روزنامه نگاران، مطالبی درباره ی وابستگی جنبش وال استریت به جناح اوباما منتشر می کنند. این چیزی نیست جز فتنه و بدخواهی و تردید افکنی. آنها تمامی جنبش خاورمیانه را نیز توطئه قلمداد می کنند. این خودش در واقع اصلی ترین توطئه برای خلع سلاح ذهنی و ایجاد بی اعتمادی در صفوف جنبش است. جریان های آگاه در جنبش وال استریت، ساده انگاری نمی کنند که در اولویت شان، تی پارتی را دشمن اصلی تلقی کنند. اما آنها می دانند باید چه نیرویی را در کجا و در کدام مسیر به کار گیرند و چگونه به تکفیک خواست های مردمی و دموکراتیک ناراضیان تی پارتی بپردازند.
در جنبش وال استریت، به جز مارکسیست ها، سوسیالیست ها، آنارشیست ها، رادیکال ها، لیبرال های سیاسی، دموکرات ها و تی پارتی هم حضور دارند. تدیبر برای همکاری و سازماندهی مستقل، کار دشواری است. اما خیلی ها به این اندیشه اند. جریان های راست مانند تی پارتی، در واقع از مشکلات و نابسامانی های اقتصادی و از نابرابری نژادی بهره گیری می کنند تا به آنچه برسند که تضعیف دولت می نامند. اما همین دولت در همان حال از جنبه ی دفاع از محرومان و رفاه اجتماعی تضعیف می شد و نه در حراست از نابرابری ها و نظام بهره کشی و نو امپریالیستی. این دولت برای تقویت سرمایه داری بزرگ تضعیف نمی شود. جنبش وال استریت به درستی قدرت غول های مالی را نشان گرفته و به درستی خواهان دولت دموکراتیک و پاسخگوی مردم است. 
درخواست عدالت، شغل عادلانه، جلوگیری از اسراف، انهدام، مخالفت با جنگ طلبی، مخالفت با نابود کردن مواد غذایی و مخالفت با خانه خراب شدن های ناشی از بدهی ها، همه و همه خواسته های جنبش وال استریت است که با آگاهی خوب و رشد یابنده، دانسته است نظام بهره کشی ای که آریستوکراسی و الیگارشی غول آسای مالی جدید بر روی آن مستقر شده است، مانع تحقق آزادی و رفاه و عدالت می شود. جنبش بر آن است که سیستم اقتصادی موجود و بازار گرایی، امور طبیعی نیستند، بلکه ابزار تسلط و تبعیض اند. برای حل مسایل موجود، باید آنها را به طور ریشه ای شناخت و نباید مانند راست گرایان، پاسخ های از پیش موجود از درون کیسه بیرون آورد. باید به خرد و مشارکت جمعی اندیشید.
راستی اسلاوی ژیژک چه گفته بود که پر و پا قرص ترین نماینده ی سرمایه داری ایران، یعنی سردبیر مهرنامه، این چنین او را آماج حمله و فحاشی و استهزا می کند: “پیام سرهنگ (قذافی) اما مانند همه ی پیام هایش در چهل سال گذشته، به سخره گرفته شد و او را دیوانه ای بیش نخواندند. اما بیچاره سرهنگ، این تنها او بود که به سخره گرفته می شد، در حالی که او به جنون شهره بود، پس خیل عظیم روشنفکرانی را که در وال استریت قدم می زنند (صادق زیبا کلام گفت: آنها چیزی در حد همان خس و خاشاک، یعنی عاملان سد معبر اند) و خود را رهبر انقلاب ضد سرمایه داری می دانند،‌ چه باید نامید؟”
ببینید این قلم به مزد مدافع جباریت و فساد “نئوکانی”، روشنفکران معترض را بدتر از نظامی می داند که سال ها جنایت و غارت و بهره کشی و حمایت از جبارانی چون قذافی و صدام و سلاطین سعودی را، در پیشینیه خود داشته است؛ بدتر و حتا پست تر و دیوانه تر از آنان می داند و مدعی است که آنها دیوانه اند، چون خود را رهبر دانسته اند و در آن میان، اسلاوی ژیژک را (تنها کسی از میان خیل اندیشه مندان و تحلیل گران، که سردبیر تنها ترجمه ی فارسی بخشی از سخنرانی هایش را در یکی از مطبوعات ایرانی خوانده است) نشانه می گیرد؛ در حالی که اصلا نه او را و نه نظریه ها و روش هایش را می شناسد. ژیژک یک کلام هم از رهبری سخن نگفت و بر عکس، در آن سخنرانی اش گفت:
“ما نباید به خودمان غره شویم”. او گفت: “ما فقط جانمان به لبمان رسیده است از این جهان پر از ظلم و ستم.” ( و نمونه های طنز‌آلودی را به تلخی بیان کرد) سردبیر مامور گفته بود که روشنفکران، “روح القدس استبداد مدرن” بوده اند. این بی نوای فلاکت زده ی وابسته به عقب مانده ترین سرمایه داری سوداگری ایران، این واژه ها را از خود ژیژک دزدیده بود، در حالی که ژیژک گفته بود: “روح القدس در این مکان حاضر است و آن چیزی جز جماعتی از مومنان برابر و برادر نیست که به واسطه ی عشق، به یکدیگر پیوند خورده اند.” ژیژک گفته بود: “ما را کمونیست می خوانند، اما دارای مشترکاتی هستیم که همانا همیاری ها برای زندگی بهتر است.” و شما ببینید که سردبیر مامور ارگان سرمایه داری سوداگر و نظامی و عقب مانده ی ایران، که حتا اوباما را هم چپ و سوسیالیست می خواند، آشکارا و صریح چه کابوس وحشتناکی برای سرکوب تا حد انهدام جنازه ها برای هر نوع منتقد و مخالف و ناراضی نظام اقتصادی موجود، دیده است. کابوس او همانا رویای بازگشت کسانی چون جرج بوش پسر است، یعنی همان دیوانه ای که جهان و امریکا را به این روز و فلاکت انداخت. تازه ژیژک گفته بود که اگر کمونیسم، به معنای آن دم و دستگاه عریض و طویلی باشد که در سال ١٩٩٠ فرو پاشید، ما کمونیست نیستیم. اما آن سردبیر ارگان سرمایه داری مفلوک ایران می گوید همه ی روشنفکران ناراضی در ایران و جهان، دروغ می گویند و ملاک نارضایتی، همانا باید تدبیر و رفتار هاشمی رفسنجانی و مهدوی کنی باشد، وگرنه همه ی آنها همان چیزی اند که توده ای نام دارد و از مشروطه تا به حال بلای جان ایران و جهان بوده است!
***
فقط از ١٩٢٩ تا ٢٠١٢ (یعنی در فاصله ی ٨٣ سال) تعداد ١۴ رکود اصلی (صرف نظر از رکودهای مقطعی و کوتاه مدت) بخش عمده ی جهان سرمایه داری صنعتی را فرا گرفته است و انبوهی از جماعات را به قعر فقر و ناکامی و ویرانی و مرگ، کشانیده است. دوره ی متوسط رکودها ١۶ ماه بوده که برخی از آنها، مثل اولین و آخرین رکود این دوره، ٣ تا ۴ برابر متوسط بوده اند. متوسط دوره ی رونق، البته بیشتر است، اما این تفاوت دوره ی آماری، نباید ما را فریب دهد، گرچه مبلغان اقتصادی سرمایه داری، روی آن خیلی حساب باز می کنند. واقعیت این است که بیدادگری رکودها، گسترده و انهدام گر و ماندگار؛ اما آثار مثبت رونق ها، معمولی، محدود و گذرا و متوجه ثروتمندتر شدن ثروتمندان بوده است.
آخرین رکود که به بحران انجامید و پس از یک دوره ی تنفس کوتاه، دوباره آغاز شد، زخم های بسیار عمیقی بر پیکر و روح جامعه به جای گذاشته است. این رکود از حیث ماهیت اصلی، همان رکود ناشی از ناموزونی و رشد بیش از اندازه ی سرمایه، در مقابل محدودیت قوه ی خرید و ضعف تقاضاهای ناشی از آن بود که در جنبه های مالی و بدهی ها تبلور یافت. سرمایه داری برای ابقای رونق و پاسخ به نارسایی و ناموزونی عمیق بازار در فرایند تولید و مصرف (یعنی همان چیزی که راست افراطی می گوید بگذارید ادامه یابد، به جهنم که میلیون ها تن به دلیل فقر و بیکاری می میرند و له می شوند، اوضاع خودش، خود به خود جور خواهد شد) به بالا بردن و تقویت مالی و پولی و استقراض نظام بانکی، که متعلق به لایه ی بسیار ثروتمند امریکا، اروپا، کانادا، استرالیا، ژاپن و کره و تا حدی چند کشور دیگر است، ‌اقدام کرد. این اقدام برای افزایش تقاضا و جذب مازاد انباشت شده بود، اما به افزایش غیرعادی مطالبات (و بدهی ها) انجامید که حاصل آن، ترکیدن حباب های مصنوعی ای بود که سرمایه داری، خودش به دست خودش ایجاد کرده بود.
وال استریت، نماد اعتراض ریشه ای علیه نظامی است که این ستمگری ها را ذاتا ایجاد می کند، اما تی پارتی احتمالا از مداخله هایی که به قول راست افراطی موجب اختلال در بازار شده است، می هراسد.
جنبش وال استریت به واقعیت های یاد شده در زیر توجه می کند:
  • در سال ٢٠١٠ در امریکا، یک درصد از جمعیت، ۴٢ درصد از ثروت را در احتیار داشتند، در حالی که ٨٠ درصد از جمعیت، فقط ١٣ درصد از ثروت ملی را دارا بودند. به بیان دیگر، این بی عدالتی سهمگین، چنان است که ثروت ١١ هزار نفر، معادل ثروت ٧۶ میلیون نفر از جمعیت است. اما ثروت ۴٠٠ نفر آدم جادویی (که می توان آنها را تاحدی، آدم نما تلقی کرد) معادل ثروت نزدیک به ۵٠ میلیون نفر جمعیت است. این ۴٠٠ نفر جادویی، که بالاترین های جامعه هستند، بی برو برگرد، طرفدار قدرتمداری جاودانی امریکا و سلطه امپریالیستی و صهیونیستی اند و البته انواع و اقسام دارند و فقط به اندازه ی تعداد انگشتان دست و پا در میان آنان، آدم های ملایمی می یابید که از ادامه ی سلطه های خونبار، کمی خم به ابرو می آورند. این ۴٠٠ نفر، ثروتشان در طول ٨ سال ریاست جمهوری بوش پسر، معادل ٧٠٠ میلیارد دلار افزایش یافت و حالا اوباما آمده است و با طرح مالیات های بیشتر، تعداد اندکی از آنها و البته هزار نفر ثروتمندان پایین تر از آنها را تهدید می کند.
این اعتراض کنندگان به ستم اجتماعی، از نظر مدافعان سرمایه داری سوداگر ایران شده اند “روح القدس استبداد” و این آقای اوباما هم شده است سوسیالیست. این بی شرم ها، خدمات اوباما در ترمز زدن به روند تغییر واقعی و اساسی مورد نیاز جامعه؛ در ریاکاری در برابر اعترض های مردم؛ در ادامه ی جنگ و در همین سیاست صرفه جویی سال گذشته اش (که شامل تامین اجتماعی نیز می شد و از این جهت، او را در سمت راست جمهوری خواهان و محافظه کاران قرار داد) را از یاد می برند. هر اعتراض علیه عالی ترین مصالح سرمایه داری برتر، از سوی هر کس و به هر شکل؛ کمونیستی، خطرناک و مخالف موازین تبلیغ شده و وجدان شده ی رسانه ای تلقی می شود و “توده ای” خوانده می شود! و البته باید تا مغز استخوان، قلع و قمع شود! 
باری؛ متوسط ثروت آن ۴٠٠ نفر غنی و غنی تبار و غنی مقام و غنی پایه ی امریکایی، در سال ١٩۵۵ چیزی معادل ١٢.۴ میلیون دلار بود. این متوسط ثروت آن ۴٠٠ نفر، در سال ٢٠١٠ به ۳۴۵۰ میلیون دلار رسید، یعنی ۲۷۵ برابر افزایش یافت. در همان حال، افزایش ثروت توده ی مردم و محرومان، یا منفی و یا بسیار محدود بوده است.
در سال ١٩۵۵ آن ۴٠٠ نفر غنی جایگاه، چیزی در حدود ۵١ درصد از درآمد خود را مالیات می دادند. این میزان در سال ٢٠١٠ به حدود ٧.۵ درصد (و شاید کمتر) رسیده است. کوشش نوکینزی اوباما از راه افزایش مالیات، به منظور نجات سرمایه داری و جلوگیری از سیلاب تغییر، از سوی نوفاشیست های وطنی، شده است کار سوسیالیستی! اکنون شرکت های زیادی، غوطه ور در فسادی اند که در بحران اخیر، عاملیت اصلی را در تصاحب ثروت های مالی داشته اند. می توان نشان داد مالیات غول های نفتی، شرکت ها صنعتی با ماشین آلات راه سازی و لوازم خانگی، شرکت های مالی، بانک ها، خودروسازی و قطعه سازی، نزدیک به صفر است. اما ۵٠ میلیون امریکایی که مالیات هم می دهند، هیچ پوشش بیمه ی بهداشتی ندارند. کارگزاران سرمایه داری سوداگر ایران و امریکا، که هر دو خواب حضور قهرآمیز یا نیرنگ آمیز امریکا را در همان شب هایی می بینند که خواب قلع و قمع آخرین معترض، آخرین چپ، آخرین فلسطینی و آخرین عدالت خواه را؛ با پاداش هایی که می گیرند- و ما آمارش را در حوالی خودمان داریم- خیالشان برای هفت پشت راحت است،اما بیش از ۴۶ میلیون امریکایی و ٢٠ میلیون ایرانی، زیر خط بیداد فقر اند. صادق زیبا کلام گفته بود: “بحران فعلی چیزی اضافه بر بحران قبلی نیست. و یقینا نظام سرمایه داری، بحران اخیر را هم پشت سر خوهد گذاشت.” اما این استاد دانشگاه، که اقتصاددان هم نیست و شاهد اخراج ده ها تن از همکارانش بوده است که فقط مثل او حرف نزده یا سکوت کرده بودند، شیفتگی مثال زدنی ای به اقتصاد سرمایه داری و بوروکراسی آن دارد که جز مجیزگویان و آرایه بندان قدرت، در آن مانورهای موفقیت آمیز نمی توانند بدهند. ایشان هرگز نمی تواند زیر نقاب موازین به اصطلاح بی طرفی سیاسی پنهان شود. بدین سان او نمی گوید که چگونه این بحران را با بحران های قبلی، که البته همه شان هم بحران نبوده است، مقایسه کرده است و دانسته است که چیزی اضافه بر آنها نیست. در واقع، بحران حاضر در ٨٠ سال گذشته از حیث فشاری که بر بنیه ی اقتصادی و رفاه اجتماعی مردم آورده است، بی سابقه است و چیزهای بسیار اضافه تری دارد. 
١۴میلیون نفر اکنون در امریکا بیکار اند. بیکاری پنهان به ٣٠ میلیون نفر می رسد. در مجموع ۴٠ تا ۵٠ میلیون نفر دچار تزلزل شغلی اند. انبوه کارگران و مردم طبقه ی متوسط، متوسط پایینی و حتا طبقه ی متوسط بالایی، در عرض چند شبانه روز، بخش اعظم دارایی های خود را از دست دادند و در عوض، مفسدان، خر پول ها، مرتجعان و زد و بند چی ها، ثروت های کلان مالی به جیب زدند و اکنون هم، از حمایت مالی دولت برخوردار اند. زیباکلام، هم صدا با مرتجعان بنیادگرای مسیحی، اسلام ستیزها، دشمنان طبقه ی کارگر، پیر و پاتال های غوطه ور در فساد و ثروت های باد آورده ی مالی و بیماران تبختر طبقاتی در امریکا، سعی می کند نشان دهد که غرب، روش های مقابله و جایگزینی دارد و می تواند از پس این ناراضیان بر آید، بی آنکه معترضان مورد ضرب و جرح قرار گیرند. او نمی خواهد و نمی تواند در مورد خشونت در لیبی، افغانستان، عراق، ویتنام و…، برخوردهای خشونت آمیز پلیس در تظاهرات علیه جهانی سازی، اول ماه مه و ‌اعتراض به خشونت پلیس در کالیفرنیا (و موارد زیاد دیگری را یادآور می شوم) چیزی را ببیند. استاد در مورد حمله پلیس با اسب و باطوم و گاز اشک آور به تظاهرات اکلند و نیویورک در همین جنبش اخیر، طوری حرف می زند که گویا قرار است جایگزین نظام ستمگر امریکا، چیزی مانند نظام ایران باشد که او، از برخی از رفتارهایش شکار است و البته اساسا با آن مشکلی ندارد. البته ایشان مختار است که بین این و آن نظام، امریکایی ها را انتخاب کند، اما قرار نیست نیروهای چپ و مستقل، به تبعیت مطلق و انفعال دچار شوند. در جهان دو خط نداریم؛ سه خط داریم. جهان دوآلیستی نیست. جهان دیگری ممکن است.
استاد امریکا گرای ما، در حالی چنین چیزهایی را می گوید که اوباما، خود گفته بود اعتراض هایی که٨٠٠ شهر امریکا را فرا گرفته است، در واقع صدای اعتراض به نحوه ی کارکرد نظام مالی ایالات متحده به شمار می آید. خیلی ها مانند دیوید کامرون، نخست وزیر انگلستان، که معترضان لندن را اراذل و اوباش خواند، آنها را با همین نام می خوانند. خیلی ها آنها را خس و خاشاک پیش پا افتاده یا ناچیز می خوانند. اما در واقعیت، این تظاهرات به دلیل استمرار، شعارها و قابلیت گسترشی که دارد، بی سابقه و ریشه دار است. عدد واقعی معترضان در اروپا و امریکا را می توان بیشتر از آنچه که نمایان است، دانست.
  • وحشت چهره های مبلغ نظام های بهره کشی و آریستوکراتیک، مانند نشریه مهرنامه و اقتصاد دانان مواجب بگیر، که مردانی برای همه ی فصول اند و استادان ایرانی طرفدار غرب نیز، از همین قابلیت گسترش است و این که بالاخره مردم می دانند نظام های امریکایی و اروپایی که در خیال آنان جا افتاده است، کعبه ی آمال توده های آگاه و به پا خاسته نیست، بلکه عامل گرفتاری، جنگ ، فقر و نا امنی جهانی است.
بله! درست است که وال استریت، امن تر از میدان انقلاب و میدان التحریر است و درست است که نظام سرمایه داری، اجازه اعتراض را بیشتر از نظام های خودکامه می دهد و قدرت تحملش بالاتر است، اما اینها همه اولا به دلیل همان مبارزه ی طولانی توده های مردم برای دموکراسی، عدالت، آزادی بیان و تشکل بوده است که اکنون نیز برای بقیه ی خواست ها ادامه دارد و ثانیا همین لیبرال دموکراسی غرب؛ وقتی ببیند کار چالش توده ها دارد بالا می گیرد، به سبعانه ترین و ریاکارانه ترین تدبیرهای ضد انسانی، دست خواهد زد. نمونه های زیادی را در تاریخ معاصر دیده ایم.
  • اکنون ایالات متحده، سالانه بیش از هزار میلیارد دلار هزینه ی نظامی دارد. این یعنی ۴٠٠ دلار برای هر امریکایی. این رقم در چند سال می تواند فقر را در افریقا ریشه کن کند و می تواند بیسوادی را محو کند. این رقم می تواند کودکان جهان را از فقر و کار و شکنجه برهاند. اینها را جنبش وال استریت می داند، اما نولیبرال های وطنی، به طرز غیرانسانی و هدفدار، ناتوان تر از آنند که بدانند. اگر فقط آن یک میلیون نفر بسیار بالا نشین در امریکا بدانند که جنگ را نمی توان با اجیر کردن بیکاران و مهاجران مفلوک و نیازمندان با ظاهرسازی داوطلبانه، مداخله ی بشردوستانه و حذف نظام اجباری پیش برد، بلکه باید با نظام وظیفه ی عمومی شامل حال خانواده های خود آنان انجام داد، انگاه این چنین پرده دری نوفاشیستی- نولیبرالی- نومحافظه کاری بی شرمانه شان را علنی نمی کردند.
می دانیم در امریکا همگان، و از جمله و خطرناک تر از همه، نوجوانان و جوانان، حق حمل اسلحه را دارند- آن هم در سرزمینی که پر از تولید آثار رسانه ای خشونت بار و خونبار است- و آزادی جنسی هم در حد بهشت همیشه برهنه ها وجود دارد، اما حق بیمه اجتماعی و حق رها شدن از ننگ فقر و تنگدستی و بیچارگی، تقریبا هیچ کجا رعایت نمی شود. باج هایی که تحت عنوان آزادی، حقوق همجنس گرایان، روابط خصوصی، اجازه ی فعالیت اقتصادی،‌حقوق زنان و حقوق اقلیت ها داده می شوند، در واقع چیزهایی نیستند که در آماج حرکت اجتماعی اصیل قرار دارند، بلکه حرکت هایی اند فرد گرایانه و برای خدشه دار کردن حقوق اجتماعی و منحرف ساختن آن از آنچه به نیاز واقعی بشری مربوط می شود.
صحبتم را با قطعه شعری پایان می دهم:
زلال آب از آوند کوه
تا به نای چشمه سار
دوباره جاری شد
بوی خاک، رطوبت سبزه زار
عشق بازی گنجشکان
سر به هوایی آهوان
خیز خرگوشان
شوخی گل نقش پوشان
همه بی درنگی
از کمون ِ صحرا بیرون شدند.
با سپاس از شکیبایی شما
فریبرز رییس دانا – آذر ١٣٩٠

نقد سخنرانی


  •  
    مطالب ارزنده آقای رئیس دانا در مقایسه با فرمایشات آقای ثققی دارای محاسنی است. در این رابطه می توان از جمله به اشاره بجای رئیس دانا به موقعیت جامعه کاپیتالیستی در ایران - کاپیتالیسم عقب مانده و سوداگر - نام برد. او به درستی نمایندگان کاپیتالیسم ایرانی را که به دفاع از جامعه کاپیتالیستی پیشرفته و مالی - انحصاری آمریکا برخاسته اند را به ریشخند می گیرد. همان گونه که رئیس دانا به درستی اشاره نموده اند این احساس همبستگی در برابر یک دشمن مشترک ابراز شده است والا علت دیگری نمی تواند داشته باشد. اما من با آقای رئیس دانا موافق نیستم زمانی که ایشان در ترسیم راهی تاریخی که ایران کنونی را از جامعه کاپیتالیسم سوداگر و عقب مانده حاضرین می گسلد و به جامعه و مرحله آینده پیوند می دهد راهی رشد غیر کاپیتالیستی است. ایشان در این رابطه می نویسند"وحشت چهره های مبلغ نظام های بهره کشی و آریستوکراتیک، مانند نشریه مهرنامه و اقتصاد دانان مواجب بگیر، که مردانی برای همه ی فصول اند و استادان ایرانی طرفدار غرب نیز، از همین قابلیت گسترش است و این که بالاخره مردم می دانند نظام های امریکایی و اروپایی که در خیال آنان جا افتاده است، کعبه ی آمال توده های آگاه و به پا خاسته نیست، بلکه عامل گرفتاری، جنگ ، فقر و نا امنی جهانی است." متاسفانه باید گفت راهی که ایران را از کاپیتالیسم عقب مانده و سوداگر کنونی رهایی می بخشد باز یک کاپیتالیسم عالی تر است که پله ایی بالا تر از این جامعه و نظام سوداگر و ماقبل صنعتی در کشور است. به عبارت دیگر پله های ترقی و تکامل اجتماعی را که کاپیتالیسم سوداگر در اروپا و آمریکا از انقلاب صنعتی نخست و سپس مرحله انحصارت طی نمود همان پله های نردبان ترقی است که ایران را از آن گریزی نیست. به این اعتبار ریشخند تاریخ در این است که نظام های اروپایی و آمریکایی همان نظام هایی هستند که ایران پس از پشت سر گذاردن نظام کاپیتالیستی عقب مانده کنونی استقرار آنها را یکی پس از دیگری در پیش روی خود دارد. ازر این جبر تاریخ رهای نیست والا مابقی همه یک مشت ادبیات و ابراز احساسات بیش نیستند. ساده عرض کنم. ایستگاه بعدی در تاریخ اجتماعی ایران با چنین عنوانی منقش است: کاپیتالیسم! ما ایرانیان در تاریخ تکامل اجتماعی مان نمی توانیم غوره نشده مویز شویم. برای ما راهی جز پیمایش مسیر تاریخی نیست یعنی همان راهی را که زمانی غرب هم به اجبار طی نموده است. من با رئیس دانا و دوستانشان که برای این مسیر راهی رشدی غیر کاپیتالیستی آرزو می کنند در یک نکته موافقم و آن این می توان با درایت و سخت کوشی کاری نمود که این فاصله کوتاه تر گردد و پیمایش آن برای کارگران سهل تر شود اما گریز از آن ممکن نیست. برای رسیدن به قله های رفیع اجتماعی بایستی پله و پله آن مسیر را طی نمود. باید در این راه نه جامعه خیالی را درسر پروراند و نه با نوستالگی به جامعه های پیشین نظر دوخت. راه کاپیتالیستی تکامل یک جبر تاریخی است که هرینه اش را باید پرداخت. با سپاس

نگاهی برمتن کامل سخنرانی علیرضا ثقفی سمینار بررسی اقتصادی – اجتماعی جنبش وال استریت ٧ آذر١٣٩٠ دانشکده علوم اجتماعی تهران



خدمت دوستان سلام .چون بسیاری از دوستان ایستاده اند بهتر است بحث را زودتر شروع کنیم تا زودتر هم بتوانیم تمام کنیم. موضوع بحث، جنبش ضد سرمایه داری وال استریت است. من ابتدا از انجمن جامعه شناسی تشکر می کنیم که به ما فرصت دادند این سمینار برگزار شود. اما در مراکز خبری اعلام شد کهیکی از فعالین کارگری قدیمی در سنندج تقاضا کرده بود یک چنین فضایی در اختیارشان قرار بگیرد و نیروهای امنیتی مخالفت کردند. اگر همبستگی با جنبش وال استریت خوب است و می شود انجام داد، چرا کارگران نباید انجام دهند؟ بخصوص فردی که تقاضا کرده بود یکی از فعالان قدیمی کارگری است. وارد بحث می شوم. بحث اصلی وجود جنبش اشغال وال استریت به عنوان یک جنبش همگانی است. چون انجمن جامعه شناسی این برنامه را تدارک دیده ، از این مناسبت استفاده می کنم تا بگویم یک تفاوت اساسی بین جامعه شناسی دانشگاهی و جامعه شناسی علمی وجود دارد. جامعه شناسی ؛علمی بود که ابتدا از فلسفه جدا شد. ما می دانیم فلاسفه ی قدیم و اسکولاستیک که قبل از قرن ١٩ می زیستند ،عمدتا تلاش می کردند جهان را تفسیر کنند.
فلاسفه از قرن ١٩ به بعد این دستور را در کار خود قرار دادند که نباید جهان را فقط تفسیر کرد، بلکه باید جهان را تغییر داد. جامعه شناسی از نظر عملی باید به فکر تغییر جهان باشد، در حالی که جامعه شناسی دانشگاهی ما بیشتر به فکر تفسیر جهان است. یا رشته ی آسیب شناسی های اجتماعی است مثلا چرا مردم شلوغ کردند. برویم راهی بیابیم تا راه حلی بدهیم به حکومتگران که دیگر مردم شلوغ نکنند، یا اینکه چرا کودک خیابانی زیاد است برویم راه حلی بدهیم که کودک خیابانی کمتر شود یا جامعه شناسی بازار، که چه کار کنیم که فروش زیاد بشود و… از همین جا وارد بحث می شویم : بنیان جنبش اشغال وال استریت بر تغییر جهان است نه تفسیر آن.
یعنی اگر ما جامعه شناسانی داشته باشیم و بتوانیم به آنها لقب جامعه شناس اطلاق کنیم، کسانی هستند که برای تغییر جهان حرکت می کنند. وقتی صحبت از تغییر می کنیم، یعنی آنچه که داریم و آنچه که موجود است از نابسامانی ها،‌ازبی عدالتی ها‌، از اختلافات طبقاتی،‌از نابرابری ها، ازکودک خیابانی از بی خانمان ها باید تغییر کند. آنچه که وجود دارد که یک اقتصاد انگلی است که در جامعه ی جهانی امروز وجود دارد باید تغییر کند. جامعه شناسی باید بنیانش را بر بررسی این موضوع بگذارد، از اینجا باید وارد قضیه شود. حال می خواهم به این مساله بپردازم که اساسا چه چیزی باعث شد ه که عده ای خواهان تغییر وضع موجود می شوند. ظاهرا در جنبش ضد سرمایه داری که به اندازه ی کافی همه ی حضار از طریق اخبار با آن آشنا هستند و به بیشتر کشورها سرایت کرده، مبنای اصلی این است که سلطه بازار مالی بر جهان باعث بدبختی های موجود در سطح جوامع است. امریکا که آغازگر این جنبش است بیش از ۴٠ میلیون فقیر دارد. طبق آمار خودشان، نه تنها این عده زیر خط فقر هستند، بلکه حتا عده ای از خود سرمایه دارها هم از وضعیت موجود راضی نیستند، یعنی کسانی که خودشان هم از این خان نعمت سرمایه داری سود می برند، دریک حالت نا امنی قرار دارند. بازار مالی به اختاپوسی تبدیل شده که همه ی جامعه را تحت تسلط خودش قرار می دهد. بیایید به تاریخچه قضیه به طور گذرا نگاهی بیاندازیم. بعد از جنگ جهانی دوم، امریکا عمدتا بازار مالی جهان را در اختیار داشت. پول به عنوان یک وسیله ی مبادله ، در جوامع بشری از قدیم وجود داشته است. این وسیله مبادله باعث می شد که جامعه بشری بتواند کالاها را مبادله کند. ابتدا پول جایگزین کالای معادل بود و بعد هم در کسترش مبادلات پولی بانک ها بوجود آمدند و پول منتشر کردند. بعد از جنگ جهانی دوم پول به دست دولت ها منتقل شد ، میزان انتشار و میزان گسترش آن در دست دولت ها قرار گرفت. در حالی که قبل از جنگ های جهانی پول در دست بانک ها یا صرافهای خصوصی بود و معادل آن طلا وجود داشت.
  • در نظام برتن وودز که بعد از جنگ جهانی دوم بوجود آمد، امریکا متعهد شد همواره که در برابر هر ٣۵ دلار یک اونس طلا داشته باشد. در این نظام برتن وودز در حقیقت بانک دار جهان امریکا شد. یعنی در مقابل هر دلار شما صاحب یک اونس طلا بودید. اما به یک باره در سالهای بعد از ١٩٧٣ به علت همین بحران هایی که سرمایه داری دچار آن شد؛ (کسانی که تاریخ سرمایه داری را مطالعه کرده اند می دانند که در این سال بحرانی سراسر جامعه ی سرمایه داری را در برگرفت) به یک باره امریکا اعلام کرد که دیگر پشتوانه دلار طلا نیست. یعنی در یک شب گویا جیب تمام مردم را در سراسر جهان خالی کردند.
درست در همین …چیزهایی که این روزها می بینید. اگر در دو یا سه سال پیش شما می توانستید با صدهزار تومان یک سکه بخرید، امروز باید ۶٠٠ هزار تومان داشته باشید تا همان سکه را بخرید. یعنی پول جیب شما از سه سال پیش در این بازار مالی به یک ششم تقلیل پیدا کرده است. این یک دزدی اشکار است. تمام دولت های سرمایه داری وقتی احساس کردند می توانند این کار را انجام دهند، آن را انجام دادند. به هر میزان که خواستند و نیاز داشتند پول منتشر کردند. حتا برخی از اقتصاد دانان طرفدار نظام سرمایه داری می گفتند چرا ما از مردم مالیات بگیریم، هر وقت پول لازم داشتیم چاپ می کنیم. به راحتی جیب مردم را خالی می کنیم. کار به جایی رسید که خود پول، نه به عنوان وسیله ی مبادله، بلکه به عنوان خودش، دارای ارزش شد و طبق آن اصطلاح عامیانه ای که “پول، پول می آورد” شروع کرد در سطح جهان حرکت کردن. هر گاه که سرمایه داری با بحران روبرو شد، آن بحران های سه مرحله ای، بلافاصله با تزریق پول سعی کردند بحران را حل کنند. سرمایه داری به هر مشکلی که میخورد راه حلش را در چاپ کردن پول جستجو میکرد، اگر صنایعی ورشکست می شد یا بازار مالی سقوط می کرد و یا کارگرانی بیکار می شدند، راه حل همه تزریق پول بود. این پول را در بازار تزریق می کردند. اما سیستم ونظام سرمایه داری به راحتی این پول ها را در بازار مالی جمع می کرد. حتا در ایران هم ما این را می بینیم. یارانه های نقدی که در یک سال گذشته بین مردم پخش شد، به راحتی در بازار مالی جمع شد، یعنی بازار مالی و بورس ما که قبل از پرداخت نقدی یارانه ها چیزی در حدود کمتر از صد میلیارد دلار در گردش داشت، با گردش یارانه ها ،به ١۴٠ میلیارد دلار رسید . این بازار آنقدر نازک نارنجی هست که در اثر همین ماجراهای یکی دو هفته ی اخیر، مجددا ۴٠ میلیارد دلار از ارزشش را ازدست داد. این بازار مالی درحقیقت به صورت انگلی در جوامع سر مایه داری درآمده است که هر چه مردم زحمت میکشند، می بلعد. انگل باید از یک میزبان اصلی ارتزاق کند. اگر در بدنه ی اصلی خونی درجریان نباشد انگل از بین می رود، اکنون آنقدر این انگل از جامعه بلعیده است که کل بدنه نظام درحال احتضار است ودیگر رمقی ندارد . اما بحث مهم آن است که نظام سر مایه داری برای حفظ سودهای خودش راهی جز همین انگل پروری یا رشد بازار مالی نداشته است به این معنی که اگر سر مایه داری را دوباره به همان رقابت آزاد قرن نوزده بر گر دانیم ،و بازهم حاضر نباشد امتیازاتش را ازدست بدهد وهمچنان بر حرص وطمع خود پافشاری کند وبرای حفظ سود هایش حاصر به نابودی کره زمین باشد،مجددا به همین تسلط بازار مالی خواهد رسید .این بحث را در جای دیگر پی میگیرم. یکی از راه حل های دیگری که سر مایه داری همزمان با تزریق پول برای حل بحران های خود بر می گزید وسعی می کرد با این مساله مشکلات خود راحل کند، صدور سرمایه بود. از دهه ی ١٩٩٠ صدور سرمایه را به کشورهای دیگر آغاز کرد. از جمله به مناطق آزاد تجاری. طی این مدت ١۵٠٠ منطقه ی ‌آزاد تجاری در سراسر جهان از جمله چین و آسیای جنوب شرقی، مکزیک و حتا ایران مانند قشم وکیش و … ایجاد شد. که همه الگویی از بازار آزاد و صدور سرمایه بودند. . می خواست با این صدور سرمایه تورم مالی خود را حل کند.اما با این همه بازار مالی به جایی رسید که آنقدر بزرگ شد که دیگر امکان ارتزاق نداشت. آن زرق وبرق هایی که بوجود آورده بودند، آن حباب قیمتی که بوجود آمده بودند، به یک باره در ٢٠٠٨ شکست. خانه ای که ٧٠٠هزار دلار قیمت گذاری شده بود و روی آن وام بانکی داده شده بود به ٣٠٠ هزار دلار رسید. واقعیت قضیه این بود که حباب قیمتی ترکید که در اثر باد شدن بازار مالی بوجود آمده بود و این ترکیدن باعث شد که بحران خودش را نشان دهد و باز هم نسخه ی قبلی به کار گرفته شد که بیاییم با تزریق پول این مساله را حل کنیم. اما این بار، این مریض جواب نداد و این تزریق پول جدید نه تنها مشکل را حل نکرد بلکه بیشتر به بحران دامن زد. کاری ایجاد نکرد. کار به جایی رسید که خود طرفداران نظام سرمایه داری خواهان این شدند که سرمایه هایی که خارج شده و رفته اند در چین یا مناطق آزاد تجاری ودرسایر مناطق دنیا مشغول به کار هستند ،برگردند. تمام امید سرمایه داری به این بود که از نیروی کار ارزان و فراوانی که در مناطق مختلف جهان است استفاده کند، اما استفاده از این نیروی کار نه تنها دردی از او دوا نکرد، بلکه بر بحران آن افزود. بازار مالی با این وضعیت مواجه شد. این اولین بار در تاریخ نیست که نظامی با این وضعیت روبرو می شود. گندیدگی این نظام در حدی است که بخش هایی از خود این نظام، امروزه باور دارند که به بن بست رسیده اند. آن بازار رسمی سرمایه که در دوران بعد از جنگ هم تا مدتی حاکم بود، بازگشت به دوران قبل تنها برای کارگران و زحمتکشان و دستمزدبگیران نیست که آرزو شده است، اکنون برای خیلی از سرمایه داران نیز آرزو شده است. ما در دهه ی ۶٠ و ٧٠ شاهد این بودیم که شغل رسمی برای بیش از ٧٠ تا٨٠ درصد از نیروی کار وجود دارد. ولی از سال ١٩٩١ – ٩٢ به بعد ، بعد از پیمان نفتا، ما شاهد هستیم که تمام شغل های رسمی به قراردادهای موقت تبدیل شده است. بسیاری از امتیازاتی که سرمایه داری پس از جنگ جهانی دوم مجبور شد به کارگران و مردم در سراسر جهان بدهد، از بیست سال پیش شروع کرد به پس گرفتن. عین همین قضیه در مورد خود سرمایه داری رسمی هم بوجود آمد. یعنی آن اقتصاد بازار رسمی به اقتصاد بازار قاچاق و غیررسمی و بازار مالی و انگلی تبدیل شد. شما اگر دهه های قبل شاهد بودید که یک نفر با عده ای کارگر می آمد وکالایی را تولید می کرد و استثمار هم می کرد، دراین بازارتولید می کرد، با آن بازار دیگر رقابت می کرد. سعی می کردند بازارها را بگیرند، اما در دوره ی اخیر با حاکمیت این بازار مالی، به طور کامل اقتصاد رسمی تحت فشار و تسلط قرار گرفته است. حرف اول وآخر را بازار مالی می زند و بهترین کالای تولید شده اگر در چرخه بازار مالی قرار نگیرد امکان عرضه ندارد. بازار مالی آنقدر قوی است که به راحتی وبا تبلیغات وانحصار میتواند کالائی را به بازار وارد کرده ویا از دور خارج کند . یک اقتصاد انگلی درست شده شبیه آنچه که اشرافیت دوران فئودالی در اواخر دوران خودش داشت. این اقتصاد انگلی حتا سرمایه داران را هم راضی نمی کند. این ناامنی شغلی، این ورشکستگی واین وضعیتی که در اثر بحران مالی بوجود آمده است، آنها نه توان آن را ندارند که مشکلی را حل کنند و نه راه حلی دارند. در مورد کارگران و زحمتکشان هم که بارها و بارها گفته شده، وضعیت دشواری دارند. سرمایه داران هر روز سعی می کنند با گسترش نا امنی شغلی ، با بیکاری، با گرفتن خانه ها، خانه هایی که نتوانسته اند وام هایشان را بدهند، آنها را تحت فشار بیشتر قرا دهند. دومساله دیگر را می خواستم مطرح کنم اما وقت من تمام شده است. اول مبارزات جدید، سازماندهی و حتا خواسته هایش و روش کارش و بسیاری از مسایلی که در پیش رو دارند با گذشته فرق می کند. امیدوارم که دوستان به این تفاوتها بپردازند. مساله دیگر راه حل های موجود هست. آیا راه حلی داریم؟ آیا باز هم سرمایه داری می خواهد پول تزریق کند و با ایجاد یک حباب قیمت مشکل راحل کند؟ تمام شرائط نشان می دهد که توان این کار را ندارد. سه میلیون نفر در پرتقال بیرون ریخته اند، در یونان همینطور اسپانیا، فرانسه انگلیس، همه مشکل دارند، (خوشبختانه کشور ما که مشکلی ندارد) این مسایل باید حل شود. راه حل های این بحران باید بحث بشود. چشم انداز های آینده همینطور. این که ما میگوییم نظام سرمایه داری به بن بست رسیده، باید روشن کنیم که راه حل ما برای این بحران چیست ؛ به این مسائل بعدا خواهیم پرداخت………
در پاسخ به سوال ها:
سوال: آقای ثقفی ،شما میگوئید گسترش نظام مالی وگردش پول باعث به وجود آمدن این بحران شده است لطفا به زبان ساده بفرمائید جامعه بدون پول چگونه خواهد بود و تصور شما از آن چیست؟
جنبش اشغال وال استریت اساسا می گوید بنیان را بر انسان بگذارید. برای انسان ارزش قائل بشوید. چه آنهایی که مخالفند و چه آنهایی که موافقند، ما همه در درجه ی اول انسان هستیم. سعی کنیم در فضای آکادمیک، ژورنالیستی و در هرکجا که هستیم، انسان وانسانیت حاکم باشد. برای هر کس هم که مخالف ما هست این حق را قائل شویم که حرفش را بزند.
تقریبا سوال هایی که شد کم وبیش یکسان است: شمایی که می گویید نظام سرمایه داری فاسد است، نظام سرمایه داری از پول سوءاستفاده می کند، کارگر را استثمار می کند، می گویید چه کار باید کرد؟
اصل سوالات این است. بحثی که در اینجا مطرح است ١- برای هر سوالی که مطرح می شود ، دو جواب وجود دارد: یکی جواب نفی ودیگری جواب اثبات. این بخشی ازتفکر اسپینوزا است. وقتی می گوییم دیوار سفید است معنی اش این است که آبی نیست، زرد نیست. درست است که گفته ایم سفید است ولی درعین حال هم گفته ایم که قرمز و سبز و… هم نیست. اگر با ابتدایی ترین استدلال‌ها آشنایی داشته باشیم می دانیم که یک تعریف سلبی داریم ویک تعریف ایجابی. تعریف سلبی ما از نظام سرمایه داری روشن است. این نظام الان حداقل با توجه به آمار جاهایی که معتبر هستند مانند سازمان ملل این نظام یک میلیارد و دویست میلیون نفر گرسنه دارد. این نظام با آمارمعتبری که خودش اعلام می کند حداقل سه میلیارد نفر زیر خط فقر دارد. این آمار را من نمی دهم سازمان ملل می دهد. من می گویم هر انسانی که به دنیا می آید حق زندگی دارد به اندازه ی بقیه . شما با این مخالفید؟ من می گویم هر انسانی که به دنیا می آید حق دارد غذا بخورد، شغل مناسبی داشته باشد، مسکن داشته باشد، محل گرمی و سردی در حد استانداردها برای زندگی داشته باشد ،از پوشاک و آموزش و بهداشت به اندازه ی کافی و به اندازه ی دیگران بهره مند باشد، شما با این مخالفید؟
-حضار: کی مخالف است… بسیاری از نظریه پردازان سرمایه داری میگویند این وضع نه تنها خوب است بلکه ضروری هم هست ،شما به گفته ها ونوشته های آنها توجه کنید …..
اجازه بدهید. من اکنون در زمینه جواب سلبی دارم صحبت می کنم. هگل استدلالی داشت. هگل که یکی از بزرگترین فلاسفه است. می گفت: همه برسیم به آنجایی که روی آن توافق داریم، برسیم به کف توافقات، آن وقت بحث را از آنجا شروع کنیم. ما همه با این موافقیم که در جهان نابرابری هست، ظلم هست، کودک خیابانی هست و … هست و اینکه باید این ها از بین برود. حالا می رسیم به بخش دوم. باید چیز دیگری غیر از این ساخته شود. آفرین. سر این بحث داریم. سر این بنشینیم صحبت کنیم. انگ نزنیم به هم، که تو کمونیستی، تو آنارشیستی ، تو فلانی، پس تو چی می گویی؟ بحثی را آقای مالجو اشاره کردند که بزرگان سوسیالیسم مارکس و … گفته اند که نظام آینده ، یا بدیل باید در نظام قبلی شکل بگیرد. . من این را در نوشته هادیده ام که نظام آینده پس از سرمایه داری تفاوتی با نظام های قبلی دارد و ان این است کهنظام آینده ابتدا در اندیشه شکل می گیرد بعد در اقتصاد، برخلاف نظام سرمایه داری که ابتدا علیه فئودالیسم در اقتصاد شکل گرفت و نظام پس از سرمایه داری، به دلیل اینکه سرمایه داری تمام مسامات زندگی را مسدود کرده است و سرزمین کشف نشده ای باقی نمی گذارد، نظام آینده ابتدا در فکر شکل می گیرد. یعنی من و شما بنشینیم فکر کنیم حالاکه سرمایه داری به این بن بست رسیده است چه کار کنیم که این بن بست ها نباشد. نه اینکه من بگویم شما بیایید حرف مرا قبول کنید و شما بگویید نه همه حرف مرا قبول کنند. نه.
بیاییم ببینیم این مشکلات را چگونه می شود حل کرد و از درون این نفی ها ایجاب بوجود می آید.همین سوالی که شده می خوانم: “شما به ما تصوری از پول بدون پشتوانه داده اید. آیا می توانید بگویید آن گردش مالی سالم که در آن فساد نباشد چگونه است؟ لطفا به زبان ساده بگویید.
پول اساسا برای چه ایجاد شد؟ پول تاریخچه ای دارد. پول وسیله ی مبادله ی کالاست. پول کالای معادل بوده است. این تاریخچه پول را نمی خواهد چپ ها بگویند، راست ها بگویند، آدم اسمیت می گوید که یک اقتصاددان است. ابتدا این کالای معادل کیسه های نمک بود. بعد پوست می شمردند و می دادند. یک زمین برابر با چند پوست. یک من گندم برابر با چند کیسه نمک. بعدها تبدیل شد به کیسه های زر و… یعنی کالایی تولید می شد و فردی می آمد آن کالا را می گرفت و به جای آن پول می داد و از آن دست آن را می داد و کالایی دیگر می گرفت. اکنون این مفهوم اصلی پول دگرگون شده است. الان شما هزار تا اوراق بهادار دارید. این اوراق صد هزار تومان می ارزد. فردا این ناگهان ده هزار تومان می شود. پس فردا می شود دویست هزار تومان. پول دیگر خاصیت اصلی خودش را که وسیله ی مبادله بوده از دست داده است. پس اولین کاری که می شود کرد این است که این خاصیت فعلی اش را از بین ببریم که عمدتا فساد آور است و آن را وسیله ی مبادله کنیم. من یادم هست صحبت هایی در این زمینه شده است. یکی از افرادی که در همین جنبش اشغال وال استریت بود گفته بود: باید سیستم تعاونی را رشد بدهیم. نمونه ای هم آورده بود که مثلا درکانادا یک ساختمانی درست کرده اند. همه این سیستم را اجرا می کنند اگر اجاره ای ، درآمدی هست آن را به صندوق آن تعاونی می ریزند و … این یک پیشنهاد است. من نمی گویم پاسخ درست این است. می شود چیزهای ایجابی را در موردش صحبت کرد. اما همه ی ما در مورد مسایل سلبی با هم توافق داریم. فکر می کنم این می شود گامی برای اینکه بیشتر صحبت کنیم. ونظام آینده را نه بطور دستوری بلکه از میان مبارزات واقعی معترضین به نظام موجود بیرون آورد….
علیرضا ثقفی – هفتم آذر


نقد سخنرانی



    • Farhad Vakof من به این نظرم که آقای ثقفی دارند اشتباه می کنند. ایشان دارند به جامعه و نظام کاپیتالیستی در آمریکا برخورد می کنند و از این گذشته نقدشان بر می گردد به نظام کاپیتالیستی در مرحله امپریالیستی که با حاکمیت سرمایه مالی همراه است. تمام نقدشان متوجه همین است. ایشان می گویند اگر ما بخواهیم همین کاپییتالیسم را به مرحله پیشین اش یعنی به مرحله رقابت آزادش بر گردانیم از آنجاییکه این امپریالیسم از دل رقابت آزاد تکامل یافت و به منزله مرحله بعدی تکاملی آن است لذا این علتی خواهد شد که باز پس از مدتی همین آش خواهد بود و همین کاسه. من در جواب می گویم. البته که چنین خواهد شد. اما شما قادر به بازگشت این کاپیتالیسم به مرحله قرن نوزده ای اش نیستید. هر کوششی در این زمینه با مهر ارتجاع همراه خواهد شد. از دیگرسو من پرسشم از آقای ثقفی این است وضعیت کاپیتالیسم در ایران به چه نحو است؟ ایشان لطف بفرمایند و از مراحل تکاملی و رشد کاپتیالیسم ایرانی بفرمایند! این که در آمریکا کاپیتالیسم به عالی ترین مرحله خود رسیده است و فلان و بهمان این ها همه درست. در ایران چی؟ در ایران کاپیتالیسم در کدام مرحله تکاملی اش قرار دارد؟ در مرحله رقابت آزاد؟ در مرحله امپریالیستی و یا در هیچ یک از این ها؟ اگر این پرسشها از من بشود در جوابشان خواهم گفت: آنجه آقای ثقفی و دوستانشان از کاپیتالیسم در اروپا و آمریکا و درجات رشد و تکاملشان می فرمایند همگی درست اما این رواید کاپیتالیسم و سطح رشد آن در ایران نمی شود. در ایران کاپیتالیسم در مرحله گذار از کاپیتالیسم ماقبل صنعتی- قرن 16-18 - به مرحله انقلاب صنعتی آن است. بر این پایه ما باید به نیازهای تولیدی و اجتماعی کشور خودمان توجه کنیم. و در این راه هم از آینده ایی که نظیر آمریکا و اروپا در انتظار ماست واهمه ایی نداشته باشیم. همان گونه که نمی شود چرخ تاریخ در آن کشورها را به عقب باز گرداند وبه کاپیتالیسم آزاد شان بازگشتشان داد در ایران هم نمی شود جلو چرخ تاریخ و تکامل کاپیتالیسم از مرحله ماقبل صنعتی به مرحله صنعتی و آزاد را گرفت. سر آخر باید عرض کنم مطالبی که ایشان پیرامون جامعه شناسی و جدایش از فلسفه می فرمایند به این گونه مورد قبول این جانب نیست. از فلسفه که بگذریم و جدایی فلسفه از علم را باید به فال نیک گرفت اما درمورد علم و از جمله علم جامعه باید عرض کنم تغییر جامعه وظیفه ایی نیست که به عهده علم گذاشته باشند بل که توضیح آن است. من فکر کنم ایشان دارند به سبک همان اروپایی های قرن 19 علم و سیاست را باهم یکی می کنند. علم برخلاف سیاست وظیفه اش بیان واقعیت های اجتماعی است اما این که این واقعیت های تبیین شده و علمی از سوی احاد همان جامعه و بخصوص سیاس مدارن آن هرباره پذیرفته می شوند و برای تغییر مورد بهره برداری قرار می گیرند و یا نه مطلب دیگری است. اگر ما علم را وجدان هر جامعه ایی تلقی کنیم آن گاه باید در رابطه علم اجتماعی و سیاست گفت: علم دیکته ایی است که وجدان هر جامعه به سیاست مدارن آن می کتد. اما تجربه به ما نشان مید هد عیب کار نه در این وجدان و نه در آن سیاست بل که هرباره در توانمندی های هر جامعه است. و درست همین توان مندی های محدود تاریخی هر جامعه است که حتی بر وجدان علمی و سیاسی آن تاثیر می گذارد. این اصل در مورد جامعه های کاپیتالیستی در سلسله مراحل تکامل تاریخی شان در هر کشور هم صادق است. آقای ثقفی از نظر دور می دارند جامعه های جدید تاریخی کارهای دستی نیستند. کاپیتالیسم یک کاردستی نیست که ساخته و پرداخته ذهنی یک هنر مند باشد که حال که تصمیم بر این شد می توانیم بساطش را جمع کنیم و کاردستی دیگری و جامعه دیگری به همان سبک هنرمندانه خلق نمود. من از ایشان چنین دستگیر میشوم که ایشان بنیاد نظریاتشان بر یک رویکرد تاریخی و تکاملی استوار نیست. با سپاس فرهاد واکف


آیا اسلام منشای آزادی و دمکراسی است؟

درست تر است پرسش آیا اسلام می تواند منشای آزادی و دمکراسی باشد را بگونه کلی تر و اساسی تر آن  مطرح نمود و آن این که آیا دین بطور کلی منشای آزادی و دمکراسی است؟

من در جستار قبلی" دین سیویل، دین مردمی ....." به این مسئله از زاویه دیگری نگریستم . در آن جا این مطلب مطرح شد که دین فئودالی و اشرافی یک نهاد اجتماعی بوده و مطالبه به اصطلاح طبقه سوم در قبال دین فئودالی و جامعه فئودالی طبعا منجر به تبدبل دین به یک نهاد خصوصی و فردی می گردد و به این ترتیب به این نکته اشاره نمودم که مطالبه تبدیل دین سیاسی و حاکم و فقهی به دین فردی و غیر اجتماعی و غیر سیاسی یک مطالبه از سوی طبقه سوم است که در تناسب  با وضعیت تاریخی و اجتماعی آن می باشد.

پس دین تا آنزمان یعنی تا فئودالیته مسیری دیگری را طی نمود و تازه با ظهور طبقه سوم و جامعه شهری  است که مطالبات شهروندی دایر به جدایی دین از  سیاست و از جامعه مطرح میشود و به این معنا این خواسته جدایی دین و سیاست از هم یک خواسته تاریخی و اجتماعی است.

اما در این جا  و در این جستار  این پرسش مطرح است که آیا  نمی توان برغم  این مطالبه شهروندی و تاریخی  که خواهان دین شهروندی و غیر سیاسی است در همان سطح فئودالی و اشرافی باقی ماند و بر پایه موضع بندی فئودالی خواهان اصلاح دین فئودالی و مکتبی شد؟


از نظر من  تبدیل دین اسلام و مذهب شیعه در کشور مان از یک مذهب و دین حاکم، اشرافی، فقهی و... به یک دین منشای آزادی و دمکراسی  در واقعیت امر یک اصلاحات فئودالی و اشرافی با هدف تطبیق جامعه فئودالی و دین متناسب باآن با امر آزادی و دمکراسی در کشور است.

علت این امر توضیحا  از این قرار می باشد چون در دین فئودالی است که دین چون یک نهاد اجتماعی است لذا نظر به این عامل  از جامعه فئودالی که جامعه مرکب  از نهاد های اجتماعی است و از جامعه مسلط و حاکم می باشد، منفک نیست.

نظر به همین عدم انفکاک است که چون جامعه فئودالی جامعه ایی بسته وغیر آزاد، و جامعه ایی منشای استبداد و خفقان است به همین دلیل هم نهاد دینی آن نظیر دیگر نهاد های اجتماعی اش از این قاعده مستثتی نیستند.

حال اگر ما این اصل فئودالی را که دین از نهاد های اجتماعی اش می باشد و از جامعه فئودالی منفک نیست حفظ کنیم و آنگاه فقط در پی تغییر در این بر آییم که من به بعد به نهاد دین به اقتضای جامعه آزاد و  نظام سیاسی دمکراتیک آن خصایص جامعه نوین را به آن دیکته کنیم .... این در واقع  میشود همان پیاده کردن اصل فئودالی از دین در قالب نوین. یعنی همان جایگاهی که دین در جامعه فئودالی داشته است و از جامعه و سیاست و حقوق جدا نبوده حفظ شده - برخورد فئودالی - اما در نتیجه اصلاحات مبدل به منشای آزادی  و دمکراسی گشته است.

به عبارت دیگر اگر در گذشته این جامعه فئودالی بوده است که از قوطی جادویی و مقدس دین مارهای زهر آگین استبداد و خفقان برای توجیه سلطه و حاکمیت اجتماعی خود احضار کرده ما بیاییم با حفظ همان جعبه مقدس و جادویی برای توجیه حاکمیت و سلطه اجتماعی نوین  این بار از  درون آن کبوتری های آزادی و دمکراسی  بیرون آوریم.

این در عمل یعنی واگذاری نهاد قانون گذاری و حقوق که کارکرد همان جعبه مقدس است در دست دین و روحانیت  با این توضیح که فقه  و حقوق فئودالی و استبدادی من بعد به فقه آزادی و دمکراتیک و حقوق بشری مبدل گردد.

به این میگویند در واقع انقلاب اسلامی و انقلاب دینی که موسسان و مسببان آن خواه خود از فقها هستند و یا  این اندیشه از آستین  آقا زاده های فرنگ دیده شان بیرون می آید.