یکی از پایه های بحران حقانیت و بحران هویت رژیم کنونی شکست انقلاب فرهنگی و به همراه آن شکست اندیشه ایی است که با این انقلاب فرهنگی همراه بوده است.
پذیرش شکست انقلاب فرهنگی برای کشوری و مردمی با فرهنگ کهنسال نظیر ایران که چنین به فرهنگ همواره ارج نهاده اند و فریب انقلابی بر شالوده فرهنگی را به سادگی پذبرا گشته اند، کار آسانی نیست .
من همان گونه که پیشتر هم در - موضوع انسان در تاریخ اجتماعی اش - عنوان داشته ام و در این جا هم تکرارش می کنم، از سوی دیگر مخالفت با این انقلاب فرهنگی و اشاره به شکست و بی اساسی آن از همان آغاز و نطفه از منظر ضدیت فرهنگی نیست.
در این رابطه من نه مقایسه هستی فرهنگی انسان با هستی اجتماعی اش را درست می دانم و نه بر این نظرم در ایرانی با آن همه مشکلات عدیده اجتماعی و با آن فرهنگ والای انسانی آنچه روی داده است در اساس یک انقلاب فرهنگی بوده است.
اما پیش از همه بر یک جدایی پای می فشارم: و آن هم جدایی میان دین و فرهنگ و میان دین و میان مکتب دین گرایی است.
امروزه بیش از پیش بسیاری از ما می دانیم مردمی که خواه از نظر دینی و خواه از نظر فرهنگی دارای چنان بار سنگین دینی و فرهنگی بوده اند و در کشوری که دین و فرهنگ از دیرباز دارای چنان مقام رفیع بوده است چنین مردمی نه از کمبود دین و نه از کمبود فرهنگ رنج می بردند تا چه رسد به این که زمانی در صدد براین بر آیند برای دست یابی به دین و فرهنگ از دست رفته قیام کنند.
البته این نافی این نیست که حوزه های دینی و حوزه های فرهنگی کشور مسائل خاص خود را از دیرباز به همراه داشته اند.
این که این هستی های انسانی در کشور به تحول، انقلاب و خانه تکانی نیاز داشته اند ویا نه پیوسته از امور خواص بوده است. اما آنچه به امور اقتصادی- اجتماعی و به طبع آن سیاسی مربوط میشود به همان میزان باید حق داد که مداخله خواص دینی و فرهنگی در حوزه های اقتصادی - اجتماعی و سیاسی مداخله در امور عمومی است که شایسته چنین خواصی نبوده و نیست.
بنابر این اجازه دهید مبحث بحران هویتی و بحران شکست انقلاب فرهنگی را از منظر دیگر مشاهده نکنیم.
حقیقت در کشور ما این است که ما نظر به مسائل عدیده اقتصادی- اجتماعی و به طبع آن سیاسی در یک کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن و در یک کشور در حال گذار در پیش از سه دهه از این تاریخ شاهد یک انقلاب و قیام مردمی بر علیه رژیم سلطنت بوده ایم.
در رابطه با انقلاب و قیام - که همگانی بود - یک جابجایی و یک وارونه سازی روی داده است که در آن نیروهایی مشارکت داشته که در اصل بیشتر به یک تقلب و کلاهبرداری اجتماعی - سیاسی است.
من در این رابطه به این نظرم همان گونه که ما اکنون هم در ارتباط با کشورهای عربی به شکل آشکارتر آن مشاهده می کنیم در پشت پرده سیاست برای این که این انقلاب در ایران که در اصلش یک انقلاب با ریشه های اقتصادی - اجتماعی و سیاسی بوده به فرجامش نرسد زدوبند های سیاسی با بخشی از روحانیت به سرکردگی خمینی صورت گرفته است.
مسئله کلاهبرداری و وارونه سازی و مسخ ماهیت انقلاب از اصل اولیه اش به اصل فرهنگی ماحصل همین زدوبندهای پنهان سیاسی بوده است.
اما مسئله به همین جا محدود نمی شود.
از سوی دیگر در تنازع دائمی میان دو کفه اجتماعی و تاریخی کشور یعنی کفه سنتی و مدرن این کلاهبرداری و مسخ ماهیت به نحو گفته شده حائز یک اهمیت دیگری هم است.
از نظر من آنچه که ما تاکنون هم مشاهده می کنیم این حقیقت است که کفه اجتماعی سنت تمایل چندانی به سیاسی شدن موصوع ندارد.
او همچنان در پشت انقلاب فرهنگی و فرهنگی جلوه دادن مسائل اقتصادی - اجتماعی و به تبع آن سیاسی کشور سنگر گرفته است و آنهم در شرایطی که نه تنها سنتی در عمل و سیاست شاهد شکست بوده است بل که کفگیر حجاب فرهنگی اش یعنی این ابزار سازی سیاسی از فرهنگ و فرهنگ سازی از دین به ته دیگ خورده است.
اما به قولی چون رو نیست بل که سنگ پاست. از همین رو هم این سنتی ها با سماجت تمام کماکان در حال سر دادن این شعارند که در کشور اساس فرهنگ است و نه اقتصاد.
از همین منابع سنتی است که کماکان و یک ریز بر شیپور ضرورت یک انقلاب فرهنگی دیگر، اما این بار یک انقلاب فرهنگی ضد دینی و متکی بر خرد دمیده میشود.
این ها کماکان با تکیه بر دستاوردهای انقلاب فرهنگی در بیرون راندن رویکرد های اقتصادی و رویکرد های به زعم ایشان مارکسیستی و اکونومیستی و چنان با مسرت به روند اوضاع این سه دهه اخیر می نگرند که اگر نگوییم خودشان به سهم خود زاده و لذا از میراث خواران این شرایط خلق شده توسط رژیم اند بل که امروزه بعضا از بهره مندان این شرایط می باشند.
بهر حال باید از نظر دور نیافکند که این رژیم دستاورد هایی در سیر انقلاب فرهنگی اش و در این راستا در بیرون افکندن رویکردهای سیاسی و اجتماعی گذشته داشته است. این سرکوب ها و کشتارها از مخالفان سیاسی انقلاب دروغین فرهنگی بی نتیجه نمانده اند.
از دیگر سو از دستاوردهایی این نظام خلق یک طبقه جدید فرهنگی و تحصیل کرده است که آس و پاس در این میان مانده اند و تنها اصلی که با آن قادر به تعیین هویت خود است همین اصل فرهنگی است.
بخش قابل توجه از این طبقه نوین فرهنگی با دست رسی به اینترنت و دیگر رسانه ها قادر می گردد به عنوان مولود انقلاب فرهنگی و نظر به ماهیت فرهنگی اش به عملگان و باربران نوین انقلاب شکست خورده فرهنگی مبدل شوند.
این ها امروزه با برگرداندن سیخ کباب انقلاب فرهنگی با محوریت دین به محوریت خرد پرچم یک انقلاب فرهنگی ضد دینی گشته اند.
به این ترتیب سنتی گذشته امروز از نو در پی آن است بار دیگر شانس خود را با یک انقلاب فرهنگی نوین اما اینبار با خرد محوری به آزمایش بگذارد.
از این رو این ایرانی این بار به ما وعده می دهد در انقلاب فرهنگی نوین با محوریت خردورزی جامعه نوین برپا خواهد شد/. سیاست و اقتصاد بر بنیان های خرد و خرد جمعی استوار خواهند شد. فرهنگیان با خرد ورزی و تاراندن ملایان به سازندگی کشور خواهند پرداخت و...
القصه ملاتاریا به حکومت افلاطونی یعنی خردتاریا مبدل خواهد شد!
پذیرش شکست انقلاب فرهنگی برای کشوری و مردمی با فرهنگ کهنسال نظیر ایران که چنین به فرهنگ همواره ارج نهاده اند و فریب انقلابی بر شالوده فرهنگی را به سادگی پذبرا گشته اند، کار آسانی نیست .
من همان گونه که پیشتر هم در - موضوع انسان در تاریخ اجتماعی اش - عنوان داشته ام و در این جا هم تکرارش می کنم، از سوی دیگر مخالفت با این انقلاب فرهنگی و اشاره به شکست و بی اساسی آن از همان آغاز و نطفه از منظر ضدیت فرهنگی نیست.
در این رابطه من نه مقایسه هستی فرهنگی انسان با هستی اجتماعی اش را درست می دانم و نه بر این نظرم در ایرانی با آن همه مشکلات عدیده اجتماعی و با آن فرهنگ والای انسانی آنچه روی داده است در اساس یک انقلاب فرهنگی بوده است.
اما پیش از همه بر یک جدایی پای می فشارم: و آن هم جدایی میان دین و فرهنگ و میان دین و میان مکتب دین گرایی است.
امروزه بیش از پیش بسیاری از ما می دانیم مردمی که خواه از نظر دینی و خواه از نظر فرهنگی دارای چنان بار سنگین دینی و فرهنگی بوده اند و در کشوری که دین و فرهنگ از دیرباز دارای چنان مقام رفیع بوده است چنین مردمی نه از کمبود دین و نه از کمبود فرهنگ رنج می بردند تا چه رسد به این که زمانی در صدد براین بر آیند برای دست یابی به دین و فرهنگ از دست رفته قیام کنند.
البته این نافی این نیست که حوزه های دینی و حوزه های فرهنگی کشور مسائل خاص خود را از دیرباز به همراه داشته اند.
این که این هستی های انسانی در کشور به تحول، انقلاب و خانه تکانی نیاز داشته اند ویا نه پیوسته از امور خواص بوده است. اما آنچه به امور اقتصادی- اجتماعی و به طبع آن سیاسی مربوط میشود به همان میزان باید حق داد که مداخله خواص دینی و فرهنگی در حوزه های اقتصادی - اجتماعی و سیاسی مداخله در امور عمومی است که شایسته چنین خواصی نبوده و نیست.
بنابر این اجازه دهید مبحث بحران هویتی و بحران شکست انقلاب فرهنگی را از منظر دیگر مشاهده نکنیم.
حقیقت در کشور ما این است که ما نظر به مسائل عدیده اقتصادی- اجتماعی و به طبع آن سیاسی در یک کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن و در یک کشور در حال گذار در پیش از سه دهه از این تاریخ شاهد یک انقلاب و قیام مردمی بر علیه رژیم سلطنت بوده ایم.
در رابطه با انقلاب و قیام - که همگانی بود - یک جابجایی و یک وارونه سازی روی داده است که در آن نیروهایی مشارکت داشته که در اصل بیشتر به یک تقلب و کلاهبرداری اجتماعی - سیاسی است.
من در این رابطه به این نظرم همان گونه که ما اکنون هم در ارتباط با کشورهای عربی به شکل آشکارتر آن مشاهده می کنیم در پشت پرده سیاست برای این که این انقلاب در ایران که در اصلش یک انقلاب با ریشه های اقتصادی - اجتماعی و سیاسی بوده به فرجامش نرسد زدوبند های سیاسی با بخشی از روحانیت به سرکردگی خمینی صورت گرفته است.
مسئله کلاهبرداری و وارونه سازی و مسخ ماهیت انقلاب از اصل اولیه اش به اصل فرهنگی ماحصل همین زدوبندهای پنهان سیاسی بوده است.
اما مسئله به همین جا محدود نمی شود.
از سوی دیگر در تنازع دائمی میان دو کفه اجتماعی و تاریخی کشور یعنی کفه سنتی و مدرن این کلاهبرداری و مسخ ماهیت به نحو گفته شده حائز یک اهمیت دیگری هم است.
از نظر من آنچه که ما تاکنون هم مشاهده می کنیم این حقیقت است که کفه اجتماعی سنت تمایل چندانی به سیاسی شدن موصوع ندارد.
او همچنان در پشت انقلاب فرهنگی و فرهنگی جلوه دادن مسائل اقتصادی - اجتماعی و به تبع آن سیاسی کشور سنگر گرفته است و آنهم در شرایطی که نه تنها سنتی در عمل و سیاست شاهد شکست بوده است بل که کفگیر حجاب فرهنگی اش یعنی این ابزار سازی سیاسی از فرهنگ و فرهنگ سازی از دین به ته دیگ خورده است.
اما به قولی چون رو نیست بل که سنگ پاست. از همین رو هم این سنتی ها با سماجت تمام کماکان در حال سر دادن این شعارند که در کشور اساس فرهنگ است و نه اقتصاد.
از همین منابع سنتی است که کماکان و یک ریز بر شیپور ضرورت یک انقلاب فرهنگی دیگر، اما این بار یک انقلاب فرهنگی ضد دینی و متکی بر خرد دمیده میشود.
این ها کماکان با تکیه بر دستاوردهای انقلاب فرهنگی در بیرون راندن رویکرد های اقتصادی و رویکرد های به زعم ایشان مارکسیستی و اکونومیستی و چنان با مسرت به روند اوضاع این سه دهه اخیر می نگرند که اگر نگوییم خودشان به سهم خود زاده و لذا از میراث خواران این شرایط خلق شده توسط رژیم اند بل که امروزه بعضا از بهره مندان این شرایط می باشند.
بهر حال باید از نظر دور نیافکند که این رژیم دستاورد هایی در سیر انقلاب فرهنگی اش و در این راستا در بیرون افکندن رویکردهای سیاسی و اجتماعی گذشته داشته است. این سرکوب ها و کشتارها از مخالفان سیاسی انقلاب دروغین فرهنگی بی نتیجه نمانده اند.
از دیگر سو از دستاوردهایی این نظام خلق یک طبقه جدید فرهنگی و تحصیل کرده است که آس و پاس در این میان مانده اند و تنها اصلی که با آن قادر به تعیین هویت خود است همین اصل فرهنگی است.
بخش قابل توجه از این طبقه نوین فرهنگی با دست رسی به اینترنت و دیگر رسانه ها قادر می گردد به عنوان مولود انقلاب فرهنگی و نظر به ماهیت فرهنگی اش به عملگان و باربران نوین انقلاب شکست خورده فرهنگی مبدل شوند.
این ها امروزه با برگرداندن سیخ کباب انقلاب فرهنگی با محوریت دین به محوریت خرد پرچم یک انقلاب فرهنگی ضد دینی گشته اند.
به این ترتیب سنتی گذشته امروز از نو در پی آن است بار دیگر شانس خود را با یک انقلاب فرهنگی نوین اما اینبار با خرد محوری به آزمایش بگذارد.
از این رو این ایرانی این بار به ما وعده می دهد در انقلاب فرهنگی نوین با محوریت خردورزی جامعه نوین برپا خواهد شد/. سیاست و اقتصاد بر بنیان های خرد و خرد جمعی استوار خواهند شد. فرهنگیان با خرد ورزی و تاراندن ملایان به سازندگی کشور خواهند پرداخت و...
القصه ملاتاریا به حکومت افلاطونی یعنی خردتاریا مبدل خواهد شد!