۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

شکست انقلاب فرهنگی!

یکی از پایه های بحران حقانیت و بحران هویت رژیم کنونی شکست انقلاب فرهنگی و به همراه آن شکست اندیشه ایی است که با این انقلاب فرهنگی همراه بوده است.

پذیرش شکست انقلاب فرهنگی برای کشوری و مردمی با فرهنگ کهنسال نظیر ایران که چنین به فرهنگ همواره ارج  نهاده اند و  فریب انقلابی بر شالوده فرهنگی را به سادگی پذبرا گشته اند،  کار آسانی نیست .

من همان گونه که پیشتر هم در - موضوع انسان در تاریخ اجتماعی اش - عنوان داشته ام  و در این جا هم تکرارش می کنم، از سوی دیگر مخالفت با این  انقلاب فرهنگی  و اشاره به شکست و بی اساسی آن از همان  آغاز و نطفه از منظر  ضدیت فرهنگی   نیست.

 در این رابطه من نه مقایسه هستی فرهنگی انسان با هستی اجتماعی اش را درست می دانم و نه بر این نظرم در ایرانی با آن همه مشکلات عدیده اجتماعی و با آن فرهنگ والای انسانی آنچه روی داده است در اساس یک انقلاب فرهنگی بوده است.

اما پیش از همه بر یک جدایی پای می فشارم: و آن هم جدایی میان دین و فرهنگ و میان دین  و میان مکتب دین گرایی است.

امروزه بیش از پیش بسیاری از ما می دانیم  مردمی که خواه از نظر دینی و خواه از نظر فرهنگی دارای چنان  بار سنگین دینی و فرهنگی   بوده اند و در کشوری که دین و فرهنگ از دیرباز دارای چنان مقام رفیع بوده  است چنین مردمی نه از کمبود دین و نه از کمبود فرهنگ  رنج می بردند  تا چه رسد به این که زمانی در صدد براین بر آیند برای دست یابی به دین و فرهنگ از دست رفته قیام کنند.

البته این نافی این نیست که حوزه های دینی و حوزه های فرهنگی کشور مسائل خاص خود را از دیرباز به همراه داشته اند.

این که این هستی های انسانی در کشور به تحول، انقلاب و خانه تکانی نیاز داشته اند ویا نه پیوسته از امور خواص بوده است. اما آنچه به امور اقتصادی- اجتماعی و به طبع آن سیاسی مربوط میشود به همان میزان باید حق داد که مداخله خواص دینی و فرهنگی در حوزه های اقتصادی - اجتماعی و سیاسی مداخله در امور عمومی است که شایسته چنین خواصی نبوده و نیست.

بنابر این اجازه دهید مبحث بحران هویتی و بحران شکست انقلاب فرهنگی را از منظر دیگر مشاهده نکنیم.

حقیقت در کشور ما این است که ما نظر به مسائل عدیده اقتصادی- اجتماعی و به طبع آن سیاسی در یک کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن و در یک کشور در حال گذار  در پیش از سه دهه از این تاریخ شاهد یک انقلاب و قیام مردمی بر علیه رژیم سلطنت بوده ایم.

در رابطه با انقلاب و قیام - که همگانی  بود - یک جابجایی و یک وارونه  سازی روی داده است که در آن نیروهایی مشارکت داشته  که در اصل بیشتر به یک تقلب و کلاهبرداری اجتماعی - سیاسی است.

 من  در این رابطه به این نظرم همان گونه که ما اکنون هم در ارتباط با کشورهای عربی به شکل آشکارتر آن مشاهده می کنیم  در پشت پرده سیاست  برای این که این انقلاب در ایران که در اصلش یک انقلاب با ریشه های اقتصادی - اجتماعی و سیاسی بوده به فرجامش نرسد زدوبند های سیاسی با بخشی از روحانیت به سرکردگی خمینی صورت گرفته است.

مسئله کلاهبرداری و وارونه سازی  و مسخ ماهیت انقلاب از اصل اولیه اش به اصل فرهنگی ماحصل همین زدوبندهای پنهان سیاسی بوده است.

اما مسئله به همین جا محدود نمی شود.

از سوی دیگر در تنازع دائمی میان دو کفه اجتماعی و تاریخی کشور یعنی کفه سنتی و مدرن این کلاهبرداری و مسخ ماهیت  به نحو گفته شده حائز یک اهمیت دیگری هم است.

از نظر من  آنچه که ما تاکنون هم مشاهده می کنیم این حقیقت است که کفه اجتماعی سنت تمایل چندانی به سیاسی شدن موصوع ندارد.

او همچنان در پشت انقلاب فرهنگی  و فرهنگی جلوه دادن مسائل اقتصادی -  اجتماعی و به تبع آن سیاسی کشور سنگر گرفته است و آنهم در شرایطی که نه تنها سنتی در عمل و سیاست شاهد شکست  بوده است بل که  کفگیر حجاب فرهنگی اش یعنی این ابزار سازی سیاسی از فرهنگ و فرهنگ سازی از دین  به ته دیگ خورده است.


اما به قولی چون رو نیست بل که سنگ پاست. از همین رو هم این سنتی ها با سماجت تمام کماکان در حال سر دادن این شعارند که در کشور اساس فرهنگ است و نه اقتصاد.

از همین منابع سنتی است که کماکان و یک ریز بر شیپور ضرورت یک انقلاب فرهنگی دیگر،  اما این بار یک انقلاب فرهنگی ضد دینی و متکی بر خرد  دمیده میشود.


این ها کماکان با  تکیه  بر دستاوردهای انقلاب فرهنگی در بیرون راندن رویکرد های اقتصادی و رویکرد های به زعم ایشان مارکسیستی و اکونومیستی و چنان با مسرت به روند اوضاع این سه دهه اخیر می نگرند که اگر نگوییم خودشان به سهم  خود زاده و لذا از میراث  خواران  این شرایط خلق شده توسط رژیم اند  بل که امروزه بعضا  از بهره مندان این شرایط می باشند.

بهر حال باید از نظر دور نیافکند که این رژیم دستاورد هایی در سیر انقلاب فرهنگی اش و در این راستا در بیرون افکندن رویکردهای سیاسی و اجتماعی گذشته داشته است. این سرکوب ها و کشتارها از مخالفان سیاسی انقلاب دروغین فرهنگی بی نتیجه نمانده اند.

از دیگر سو از دستاوردهایی این نظام خلق یک طبقه جدید فرهنگی و تحصیل کرده است که آس و پاس در این میان مانده اند و تنها اصلی که با آن قادر به تعیین هویت  خود است همین اصل فرهنگی است.

بخش قابل توجه از این طبقه نوین فرهنگی با دست رسی به اینترنت و دیگر رسانه ها قادر می گردد به عنوان مولود انقلاب فرهنگی و نظر به ماهیت فرهنگی اش  به  عملگان و باربران نوین انقلاب شکست خورده فرهنگی مبدل شوند.

این ها امروزه با برگرداندن سیخ کباب انقلاب فرهنگی با محوریت دین به محوریت خرد  پرچم یک انقلاب فرهنگی ضد دینی گشته اند.

به این ترتیب سنتی گذشته  امروز  از نو در پی آن است بار دیگر شانس خود را با یک انقلاب فرهنگی  نوین اما اینبار با خرد محوری  به آزمایش بگذارد.

از این رو  این ایرانی  این بار به ما وعده می دهد در انقلاب فرهنگی نوین با محوریت خردورزی جامعه نوین برپا خواهد شد/. سیاست و اقتصاد بر بنیان های خرد و خرد جمعی استوار خواهند شد. فرهنگیان با خرد ورزی و تاراندن ملایان به سازندگی کشور خواهند پرداخت و...


القصه ملاتاریا به حکومت افلاطونی یعنی خردتاریا مبدل خواهد شد!

چرا بازگشت از سطوح فرهنگی به سطوح اقتصادی - اجتماعی ضروری است؟

همان گونه که در جستار گذشته « معمایی به نام خرد و خردمند» هم عنوان شد ما در کشوری هستیم که در آن نظر به استبداد حاکم،  امر سیاست و مبارزات اجتماعی کشور که همواره با نهضت های مطالبه محور توامان  بوده اند،  سرکوب و تضعیف شده اند.

نظربه شدت این سرکوب،   از گذشته های  دور استبداد حاکم خلای سیاسی و اجتماعی موجود را با آلتر ناتیو های فرهنگی خود نظیر دین گرایی و خرد گرایی پر کرده است. به این اعتبار درجات شدت و توسعه  دین گرایی و  خرد گرایی حاکم در کشور با درجات حدت مبارزات اجتماعی - سیاسی مردمی رابطه معکوس دارند.

نگفته پیداست  فونکسیون اصلی استبداد در محروم سازی نیروهای اجتماعی کشور از مشارکت در مدیریت سیاسی و به این معنا هستی سیاسی کشور است.

بر این پایه هرباره هر مبارزه بر علیه استبداد حاکم  پیوسته در راستای  توسعه مشارکت سیاسی نیروهای اجتماعی و به این اعتبار توسعه  دمکراسی و مردم سالاری در کشور بوده است.

اما استبداد در کشور بدون پوشش های فرهنگی و استتار ایدئولوژیک مطرح نبوده است. در این راستا نباید از نظر دور انداخت مکاتب و ایدئولوژی هایی که هرباره استبداد   از آنها استفاده ابزاری نموده ، از تولید ات فرهنگی  کشور ند.

استبداد از راه مکتب دین گرایی با دین توده ها ارتباط بر قرار  می کند و مکتب خرد گرایی آن جامه  ایی است  که استبداد در صورت الزام در آن در می آید تا نیروهای اجتماعی را حتی الامکان از صحنه مبارزات اجتماعی و به تبع آن سیاسی کماکان به دور نگه دارد

بنابراین اگر هدف فعالیت نیروهای اجتماعی کشور و فراخوان آنها به صحنه سیاست کشور ، غلبه بر استبداد و بی تفاوتی و... باشد از موانعی که در سر راه جنبش مطالبه محور امروز قرار دارد مقابله با همین ظواهر ایدئولوژیک استبداد است که هرباره  به شکل تناوبی به نام دین و خرد از آن استفاده ابزاری می شود.

در یک کلام آنچه که امروزه در مصاف جنبش مطالبه محور مردمی  با  استبداد  از عمدگی برخوردار است مصاف با مکاتب و ایدئولوژی ها بنام خرد و دین می باشد

در این راستا برای مطرح شدن هرباره جنبش های مردمی و مطالبه محور باید وسیعا به ایدئولوژی زدایی و مکتب زدایی پرداخت.

باید در این راستا سرانجام به حیات نسخه نویسی های دینی و فکری و مکتبی پایان داد. راه چیرگی بر استبداد پیروی از این و یا آن تئوری و مکتب و ایدئولوژی نیست.

نظر به استبداد این  عمل سیاسی و اجتماعی است که در کشور ضعیف است.  بر این پایه  احزاب بیشتر به جای عملی بودن تئوریک و مکتبی اند.

از این رو بر آنهایی که بر این معضل پی برده اند از هر طیفی است که در جهت مطرح سازی نیروهای اجتماعی در صحنه فعالیت های اجتماعی و سیاسی کشور بکوشند.

بر این پایه در این راستا باید بر مبنای سازماندهی و بیسج نیروهای اجتماعی و ترقی خواه از هر طبف عمل نمود.

هیچ حزبی قادر نیست مدعی این باشد که نماینده کلیه نیروهای اجتماعی بنام ملت می باشد. پس شایسته این است هر حزبی به فراخور ماهیت سیاسی و اجتماعی اش وظبفه سازماندهی و تشکل یک نیروی اجتماعی ترقی خواه را  از موضع اتحاد با دیگر نیروهای ترقی خواه  بر عهده گیرد.

از این رو ما در آینده بیشتر به احزابی نیازمندیم که خود را حزب کارگر ، حزب طبقه متوسط، حزب کارفرمایان می نامند و هرباره تشکل و سازماندهی و طرح مطالبات آنها را عنوان می کنند.


در این احزاب هر قدرت مردم بیشتر متشکل و هر قدر مطالبات این مردم در هر حزب بیشتر محوری شد ما  گامی دیگر در جهت مکتب زدایی و ایدئولوژی زدایی بر داشته ایم و این امر در تحلیل نهایی به سیاسی شدن جو کشور کمک شایان توجه خواهد کرد و در مبارزه علیه استبداد مثمر ثمر واقع خواهد گردید.

معمایی بنام خرد و خردمند!

برای بسیاری از ما انسان ها مقوله خرد و خردمند به معمایی مبدل شده است.

به نظر می رسد علتی که  مقولات خرد و خردمند را برای ما به یک معما مبدل ساخته اند  مناسباتی باشد که این دو مقوله هرباره با اتیک - حکمت عملی - در طول زمان پیدا نموده اند. و از راه  پذیرش  معانی فرهنگی،  از معانی متعارفی شان گسسته شده اند.

بر پایه این مناسبات گفته می شود خرد و خردمند با اتیک و حکمت عملی مرتبط است .

ما از این ارتباط چنین می فهمیم که به ما گفته اند: خردمند دارای مسئولیت اخلاقی است. این مسئولیت پذیری  اخلاقی  به خردمند و خرد مفهومی اعطا می کند که آنرا از معانی متعارفی  اش بدور می سازد.

پس بهتر است در آغاز ازمعانی متعارفی شروع کنیم و سپس خرد و خردمند را در پرتو حکمت عملی - اتیک - مورد بررسی قرار دهیم.

از نظر متعارفی به نظر می آید هر انسانی صاحب خرد است و از این رو هر انسانی خردمند می باشد. به عبارت دیگر خرد یک خصیصه انسانی است. خرد از انسان جدایی ناپذیراست و انسان از خرد.

در این رابطه ما امروزه بهتر می دانیم که ضمیر انسانی مرکب از دو بخش احساسی و عقلی است.

خرد مرتبط است با ضمیر عقلی انسان که مغز در کانون آن قرار دارد. کارکرد مغر اندیشیدن نام دارد. ماحصل اندیشیدن  خرد و عقل است.

از آنجاییکه کلیه انسان ها می اندیشند پس دست یابی شان به خرد امری عادی است.

ضمیر انسان قادر به کارکرد  با و بدون ارتباط با دنیای خارج است. بر این پایه شرایطی را که در آن اندیشیدن بدون ارتباط با جهان خارج صورت می پذیرد و در این مورد بحث ما  شرایطی را که در آن اندیشیدن بدون رابطه با شرایط اجتماعی انسان  عملی می شود را شرایطی می گویند که اندیشیدن در آن مجرد از تجربه جامه عمل میپوشد و از این رو به به این حالت نظر به اساسی بدون اندیشه و خرد و ایده در آن،  اندیشه گرایی، ایده گرایی و ایده آلیسم گفته اند

ما به اسامی کاری نداریم. مهم برای ما مفاهیم و محتوای ها است.

از آنچه تاکنون گفته ایم به معانی فر هنگی که خرد و خردمند در طول زمان به خود گرفته اند نزدیک می شویم.

خرد در واقع مبدل به آن اندیشه مجردی در رابطه با جامعه شده است که انسان در ازای تجربیات علمی از موضوعات اجتماعی خود به شکل انتزاعی و از راه فرهنگی یعنی از راه خلاقیات های هنری و تصنعی به اندیشه و تئوری پردازی پیرامون شرایط اجتماعی انسان می پردازد.

از همین رو هم در طول زمان رفته رفته خرد و اندیشه از معانی متعارفی خود دور شده اند و بر بستر  زمان حائز معانی  فرهنگی گردیده اند.

بر این پایه خرد و خردمند مقولات فرهنگی اند  و در  دایره خلاقیات ها، آفرینش های انسانی مطرح می باشند

به عبارت اولی گرچه همه ما انسان ها بطور طبیعی دارای عقل و خرد بوده و به این اعتبار خردمند و عاقل و فاکر می باشیم اما به معنای فرهنگی آن خردمندان و اندیشمندان، ایدئولوگ ها یعنی ایده شناسان ، متفکرین و فلاسفه آنهایی هستند که در سایه حکمت عملی و اتیک به تئوری پردازی و اندیشه پردازی پیرامون هستی اجتماعی ما  دست می زنند.

 اما نظر به افتراق میان علم و خرد باید دانست خردمند ان و اندیشمندان و فلاسفه همان دانشمندان و علما نیستند. و در ارتباط با موضوع صحبت مان باید دانست که اندیشمندان و خردمندان  از جامعه شناسان نیستند.

بطور کلی آنچه خرد و خردمندی است نه علم است و نه سیاست.

علم نیست چرا که   این اندیشه و این خرد متکی بر تجربیات حسی نیست و ادعایش هم وجود ندارد. سیاست نیست چرا که سیاست نه علم است و نه خرد.


سیاست بخشی از شعور انسانی و به این اعتبار بخشی از هستی انسانی است.  هستی سیاسی انسان از راه هستی اقتصادی - اجتماعی اش تعیین میشود.

خواه هستی مادی و خواه هستی شعوری انسان  یرای   علم و خرد  موضوعاتی  برای شناخت می باشند. با این تفاوت که علم از راه تجربیات حسی به مضوعاتش می پردازد اما خردمند از راه تجریدات و تفکرات هرباره مجرد و ابستراکت.

از همین راه است که فرهنگ که محل آفرینش و خلاقیت های انسانی کانون گرم و محوای مناسبی برای پرورش خرد و خردمندان گردیده است.

به این اعتبار برای  خردمندان  فرهنگ انسانی اساسی است. این ها به تمامی مسائل انسانی از زاویه این شالوده فرهنگی می نگرند.

در رابطه با موضوع صحبت ما ، خردمندان به این نظرند که فرهنگ، خرد و اندیشه است که اساسی است و نه اقتصاد.

پای مسائل اجتماعی و انقلابات اجتماعی که پیش می آید ، خردمندان شیوه خود در برخورد به این مسائل کشوری و لشکری را دارند.

این ها در این رابطه به این نظرند که ریشه مسائل کشوری و لشکری اقتصادی نیست و یا آن گونه که خمینی می گفت مردم برای خربزه انقلاب نکرده اند.

از نظر خردمندان این انقلابات فرهنگی اند. اما این که در تحلیل نهایی این انقلابات فرهنگی از شالوده دینی برخوردارند و یا عقلی میان پیروان انقلاب فرهنگی اتحاد نظر وجود ندارد.