در این بخش مطالبم "پیرامون دین" اجاره میخواهم در اطراف انگیزه های غیر علمی پرداخت به مبحث دین نکاتی رو اشاره کنم. مبحث دینشناسی البته مبحثی است که ناتمام گذاردیم و من در آن مباحثات سعییم بر این بوده که این مبحث رو شروع کنم و اقلکم اشاره ای کوتاهی داشته باشم به آنچه من پیرامون دین میدانم . چون صحبت از دانستن شد بد نیست به این نکته هم اشاره ای کنم که دانستن پیرامون دین یعنی دینشناسی همانطور که در آغاز داشتیم یک مسئله علمی است و نه دینی و اعتقادی. چون در این قسمت قرار برا اینه که مباحث غیر علمی پیرامون دین داشته باشیم پس بدینسان بیجا نیست که عرض کنم من نه عقیدمندم و نه دیندار. و هر دو را شدیدا رد میکنم. البته این نظر شخصی من است. در برابر آنهایی که شخصا بر نظر دیگری اند من مطالب خودم رو راجع به دین دارم که مبتنی بر اصول دین شناسی است که شمه ای فوقا ارائه شد. من به جهانی دیگر یعنی به جهانی به غیر از جهان دنیوی و به عبارت ساده جهانی دینی ایمان ندارم. در نظر من دین یعنی جهان دیگر ساخته و پاخته ما انسانها است. از دیگر سو که در واقع مطلب فعلی من در این بخش پیرامون دین را تشکیل میدهد که عر ض کردم یک مبحث علمی نیست من نظر به جایگاه و نقش دین در زندگانی ما انسانها که البته این یک مبحث علمی است به این نظرم که دین محور و معضل محوری ما انسانها نیست. اهمیت این مطلب برای من به قدری است که مخالف شدید دین محوری اعم از منفی و مثبت آنم. در واقع مخالفت اصلیم با یک حکومت ایدئولوژیک است. در نظر من یک حکومت ایدئولوژیک نه تنها دین بلکه دین شناسی را هم که یک علم است رو میتواند ملعبه خود کند. در حالیکه هیچ جامعه ایی زاییده دین و هیچ جامعه ایی زاییده علم نیست. نه تنها دین بلکه علم هم اساسی برای جامعه نیست. دین ریشه معضلات اجتماعی ما نیست که علم در دین ستیزی راه حل آن باشد. یرعکس چون سخن از جامعه و معضلات اجتماعی است دین به سهم خود زاییده جامعه و زاییده معضلات اجتماعی و نه برعکس. البته عرض میکنم به سهم خود. چرا که چنانکه فوقا مطرح شد جامعه تنها یکی از ریشه های پیدایش و توسعه دین است. بگذارید در این جا من یک نکته ایی را مطرح کنم که مورد اختلاف من با سوسیالیستهای علمی پیرامون دین است. سوسیالیستهای علمی اولا بنابر حرکت از جامعه علمی شان که زاییده علم است در ستیزی مبالغه آمیز با دین درگیر میشوند و این اصل را که حکومت در برابر دین باید بیطرفی خود را حفظ کنه زیر پا میگذارند. اولا دین تنها زاییده جامعه نیست و در ثانی دین تنها زاییده فقدان آگاهی و علمیت نیست و ثالثا بنابر اصل دمکراتیک جدایی دین و حکومت و سیاست جکومت مجاز در دخالت در منازعه میان علم و دین دین و جامعه دین و فرهنگ نیست. و در یک کلام حکومت در منازعه با دین نیست .همانطور که میدانید سه منبع و سه جزء حکومت عبارتند از جامعه علم و فرهنگ. حکومت دمکراتیک نه تنها دین را به عنوان جزء و منبع چهارم حکومت پذیرا نیست و دین را امر خصوصی تلقی میکند و در امور شخصی افراد مداخله نخواهد کرد بلکه همچنین آنرا به چالش نمیطلبد. از اینرو حکومت دمکراتیک در پی دین ستیزی و ریشه کن کردن آن در حیات انسانی نیست و این را از وظایف خود نمیداند. ما نمیتوانیم از همه دمکراتها و لیبرالها صرف نظر از عقاید و دین در تشکیل حکومت دمکراتیک و لیبرال در یک قانون اساسی واحد دعوت کنیم اما در خفا و آشکار در پی ریشه کردن دین به کمک حکومت باشیم. طبیعی است در چنین حکومتی دمکراتهای دیندار و معتقد شرکت نخواهند کرد چرا که چنین حکومتی حق انسانها بر داشتن عقاید و ادیان احترا م نمیگذارد و بطور منفی یعنی در رد دین دین محور است. از دیگر سو حکومت احتیاجی هم در این نمیبیند که در پی دین ستیزی باشد چرا که در نظر حکومت و سیاست دین محوری در هر شکل آن پنهان سازی سیاست در پس پرده دین و یا علم است. فر ص را به این بگذاریم در معنا به چنین رویه ای که سیاست را با دین و یا علم در هم میامیزد در اصطلاح رایج ایدئولوژی نام مینهند. آنگاه بدینسان آن حکومتی که در پس پرده دین و یا دین ستیزی و غلمیت چهره خود را پنهان میکند یک حکومت ایدئولوژیک نامیده میشود و یک حکومت ایئولوژیک نمیتواند یک حکومت لیبرال باشد که مبتنی است بر اصل احترام حکومت بر حق شهروندان خود بر داشتن عقیده و افکار خود. که آزادانه آنرا پی بیگیرند و به آن عمل کنند.
نکته دیگر اینکه در نظر من چالش طلبی نه از آدرس حکومت با دین بلکه از جانب دین با سیاست و حکومت و قدرت است. البته این یک مسئله دینی است و نه یک مسئله سیاسی. چون یک مسئله سیاسی نیست پس بدینسان یک مسئله حکومت لیبرال و دموکراتیک هم نیست. از نظر سیاست و دموکراسی چالش طلبی با سیاست یک مسئله شخصی و دینی است و یک حق فردی هم باقی میماند که افراد حق خود بدانند سیاست و حکومت را نفی کنند. حکومت و سیاست چنانچه دمکراتیک باشد این حق انسانها تلقی میکند که آزادانه در سیاست مشارکت کنند و در صورت عدم تمایل از آن سر باز زنند. نکته ایی دیگر که در واقع در همین سرباز زدن دینی از سیاست یعنی در نفی دینی دنیا و سیاست نهفته است این حقیقت است که سرباز ردن دینی قدرت سیاسی یک مفهوم سیاسی نیست. و چون یک مفهوم سیاسی نیست نافی یعنی دین در پی احیای قدرت سیاسی در پس دین و نفی قدرت نیست. که این دومی در واقع پرده پوشی سیاست در پس دین است. چالش طلبی دینی سیاست جنبش احیای سیاست در پس حجاب نفی سیاست یعنی دین نیست. بلکه نفی دنیا و سیاست برای جهانی دینی و ساخته و پرداخته انسانها ست. حکومت دمکراتیک چنین دنیایی را به چالش نمی طلبد و نفعی در آن نمیبیند.
در نظر شخص من که البته این نظر شخصی من است دین محکوم به فنا است. روند حیات بشری با روند گرایش به دین رابطه معکوس دارد. البته میدانم که باورمندان و دینداران با این نظر من موافق نیستند و حلاف آن استدلال میکنند. مهم به نظر من اینه که ما این مباحث خودمون را بدون کمک های حکومتی پیش ببریم و بتوانیم در کشور مشترکمون آزادانه حرفهای خودمون را بر له و علیه دین و عقیده ابراز کنیم. اما در رابطه با آن دسته دوستان که به این نظرند که دین در روند حیات بشری محکوم به فنا است خوب اگر این رفقا به این مهم باور دارند پس بهتر اینه بگذارند موش کور نقب خود را بزند.
مبحث دیگر من در خصوص جدایی دین و سیاست است که همچنین به عنوان سکولاریته متداول است. سکولاریته در واقع یک ضدیت دینی از جانب سیاست نیست . فر ض را بر این بگذاریم برخی سعی کنند یک حکومت دین ستیز رو به جای حکومت سکولار جا بزنند. اما چنانکه قبلا ذکر شد دین ستیزی سیاست مغایر اصل جدایی دین و سیاست است. پس حکومت دین ستیز حکومت سکولار نیست. از اینجا اشاره من است به اینکه فرق است میان سکولاریته و سکولاریزم که این دومی در واقع یک ایسم است . برای فهم افتراق ایندو توجه تان رو به مبحث زیر جلب میکنم. حکومت سکولار نه دین گرا است و نه دنیا گرا. و این دنیاگرایی در واقع همان سکولاریزم است. در حکومت دینگرا اساس دین است اما دنیا نفی نمیشود و در حکومت دنیاگرا بر عکس اساس دنیا است اما دین نفی نمیشود و در سیاست مورد بهره برداری قرار میگیرد. جکومت سکولار در واقع مبتنی بر جدایی دین و دنیا است. بر خلاف تصور حکومتهای دنیا گرا و سکولاریستیک جانب مخالف حکومتهای دین گرا نیستند. جانب مخالف در واقع آن حکومت هایی اند که دین گرا اما در شکل منفی آنند. چنین حکومت هایی که ایدئولوژیک هستند معمولا از سوی حکومت های دین گرا به عنوان رقیب شناخته میشوند. در نظر من این لفظ سکولاریزم فلسفی آقای سروش اشاره به همین نوع حکومت های به اصطلاح فلسفی و ماتریالیستی است. که من در بالا از آنها به عنوان سوسیالیستهای علمی نامبردم. البته ما چیزی به نام سکولاریزم فلسفی نداریم. سکولاریته در اصل به معنای جدایی است. و منظور من نه معنای لغوی آن بلکه معنای رایج و متداول آن است. سکولاریته در واقع یعنی روشنگری و روشنفکری. و انسان سکولار یعنی انسان روشنفکر و روشن اندبش. انسان روشنفکر الزاما ماتریالست و یا عالم و از این حرفها نیست. انسان روشنفکر هم میتواند دین دار و دینکار باشد اما دین محور و دین گرا نیست. انسان روشنفکر و غیر قشری و سکولار میان سیاست و دین فرق قائل است. مسائل دین را به دینکاران و مسائل دنیا را به اهل دنیا میسپارد. ایندو را هیچگاه در هم نمیریزد بلکه مرتب از هم تفکیک میکند. انسان سکولار مطلق گرا نیست بلکه اهل تجزیه و تحلیل است. مسائل را از هم جدا نگه میدارد. حکومت سکولار یک حکومت روشنگر است و به این معنا یک حکومت ماتریالیستی و علمی نیست .. گفته میشود سکولاریزم فلسفی مغایر سکولاریزم سیاسی است. البته خود حای تعمق دارد که این سکولاریته و روشنگری چقدر سیاسی است. در نظر من سکولاریته یک پدیده سیاسی نیست. همه دینداران و دینکاران قادرند بی واهمه و بی آنکه سیاسی شوند روشنگر و روشنفکر باشند یعنی از اصل جدایی امور دنیوی و دینی پیروی و حرکت کنند. من در اینجا سر صحبتم با این دینکارانی مثل آقای سروش است. این دینکاران که خود را روشنفکر و سکولار میخوانند باید بهتر بدانند بر مبنای همین اصل که اینها جداکننده و تجزیه گر و تحلیل گرند هیج انسانی از جمله دینکار روشنفکر سیاسی نمیشود. پس بدینسان این سکولاریزم سیاسی و به طبع آن فلسفی چه ضیغه ایست؟ دینکاران مخالف سیاستند و از مشارکت در قدرت سرباز میزنند. دینکار و نه دیندار دین را پایه نفی سیاست و نقد سیاست از پایه نقد دنیا قرار میدهد و چون روشنگر است دین را از سیاست جدا میکند. سیاست ستیزی دینکار ریشه دینی دارد. چنین دینکاری سکولار است از موضع دینی. فرض میگذاریم این نوع سکولاریته سکولاریته دینی نامیده شود. آنگاه بر طبق این معنا سکولاریته سیاسی عبارت است از آن سکولاریته ایی که از جانب سیاسی کار دنبال میشود. به این معانی فرضی میتوانیم آنگاه مدعی شویم سکولاریته سیاسی و دینی لازم و ملزوم یکدیگرند. هیچ حکومت سکولاری بدون یک دین سکولار قادر به عمل نیست. اما با این وجود روشنگری در فلسفه یعنی تفکیک دین از فلسفه. تنها آن دینی که در ستیز با فلسفه است سکولار دینی است. و تنها آن فلسفه ای سکولار است که از دین جدا است و در ستز با دین است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر