۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

اندیشه خدا و رابطه آن با طبقات اجتماعی


اندیشه خدا یک اندیشه ذهنی نیست بل که از مابه ازای عینی برخور دار است. از این گذشته این اندیشه عینی برای بشر هیچگاه تنها به صورت یک عینیت صرف مطرح نبوده است. بشر خود را در یک رابطه با این عینیت قرار داده و از این رابطه نتایجی را که مستقیما در مسیر زندگی اش داشته گرفته است.

اساس اندیشه خدا عینیت قوه برتر است. به این معنا اندیشه خدا پیوسته یک فضیلت بوده است که بشر در رابطه با آن به آیین و اعمالی روی آورده است تا از این راه این قوه برتر را به نحو مثبت در رابطه با خود و به سود خود قرار دهد.

در این رابطه و اساس پرسشی که مطرح میشود شکل و محتوایی است که خداباوری و آیین مربوطه یعنی دین پس از پیدایش طبقات و گروه های اجتماعی به خود گرفته اند.

ما امروزه به اشتباه به این اندیشه هستیم که اساس اندیشه خدا ما به ازای عینی خود را در قوای برتر اجتماعی دارد. یعنی به این گمانیم که تسلط گروهی از انسان ها بر انسان های دیگر موجبی بوده است که منجر به پیدایش خداباوری و لذا دین شده است.

قبل از همه باید تاکید کرد که عیینت اجتماعی و شکاف اجتماعی - خواه آنتاگونیستی و خواه تقسیم عادی آغازین به گروهای سنی - بر اندیشه خداباوری و دین موثر بوده است . همان گونه که دررابطه وارونه آن هم اندیشه خداباوری برعینیت طبقات اجتماعی بی تاثیر نبوده است.

با این وجود اندیشه خداباوری و به تبع آن دین در نسبت با طبقات اجتماعی مقدم تر و قدیمی تر است. می توان تصور کرد که طبقات مسلطه و از این راه سپس حاکمه از خداباوری و دین ابزاری جهت تسلط و حاکمیت خود ساخته اند و در این راه حتی به اندیشه خداباوری و دین مضمون اجتماعی و طبقاتی خود را داده اند.

توضیحا این که از آنجائیکه پیدایش اندیشه خداباوری و به تبع آن آیین های دینی در ازمنه های بسیار دور تر از پیدایش طبقات اجتماعی به وقوع پیوسته است و از آن جائیکه در زمانه ما این طبقات اجتماعی مسلط و حاکم هستند که از خداباوری و دین ابزار سازی بسود خود می نمایند از همین رو این امور موجبی شده است که ازیکسو این گمان پدید آید که خداباوری و دین یک امر طبیعی و ژنتیک و درون انسانی است و از سوی دیگر این پندار شکل گرفته است که برخلاف گمان طبیعون اندیشه خداباوری و دین یک اندیشه طبیعی و ژنتیک نبوده بل که یک اندیشه اجتماعی است.

به نظر من این هردو گمانه - اندیشه علت طبیعی و اندیشه علت طبقات اجتماعی - در رابطه با اندیشه خداباوری و دین اشتباه می باشند.

اندیشه عینی خداباوری پیش از پیدایش طبقات اجتماعی در بشر شکل گرفت اما برخلاف پندار طبیعون این اندیشه از آغاز در میان بشر وجود نداشته است بطوریکه می توان از شکل گیری اندیشه خداباوری و به طبع آن آیین های دینی در یک روند طولانی سخن گفت.

در این روند طولانی اولیه که در عین حال روند طولانی پیدایش نخستین تقسیم بندی های اجتماعی و به این اعتبار گروه ها و طبقات اجتماعی است جامعه های اشتراکی اولیه - کلان ها - در ارتباط با طبیعت و در عمل بروی طبیعت رفته رفته به این اندیشه قوای برتر طبیعی می رسند که به طبع آن به آیین های دینی روی می آورند.

به این معنا اندیشه خداباوری نه نتیجه فلسفه بافی و تفکر نخستین اندیشمندان کلان ها در پاسخ به این پرسش های اساسی که ما از کجا آمدیم و به کجا می رویم می باشد - نظریه اندیشمندان و فلاسفه در علت پیدایش خداباوری و دین - و نه آنگونه که طبیعون و یا اجتماعیون می گویند به علل طبیعی وطبقاتی می توان پاسخگوی علل اولیه پیدایش خداباوری و دین شد.


کلان های انسانی - جامعه های اولیه و اشتراکی بشر - در ارتباط اجتماعی و اقتصادی با طبیعت نظر به نازل بودن سطح تکامل شیوه اقتصادی - یک عامل اجتماعی - و نظر به نازل بودن سطح دانش و در مرحله شکل گیری زبان و اسماء ، در درگیری با بیماری ها روانی و جسمانی، رازهای مرگ، اسرار ناشناخته انسانی نظیر خواب، تفاوت های جنسی و انسانی و... رفته رفته به اندیشه قوای برتر، به نابرابری، قطب بندی و به طبع آن آیین هایی در جهت مهار و کنترل آن میرسند.