می خواهم در این مجال به امر لا اکراه فی الدین که معرف حضور همگان است از یک زاویه جدید نظر افکنم. در این رابطه دو نکته که به نظرم آمده را بدین طریق توضیح خواهم داد:
- لا اکراه فی الدین یک امر و موضوع دینی نیست بل که در رابطه با دین بوده و یک امر حقوقی است.
- امر آزادی در امر دین - یک مفهوم حقوقی - با مفهوم بندگی مطروحه در دین در تضاد قرار می گیرد و آنرا نفی می کند.
من اگر موفق شوم نکته اول را توضیح دهم و حقانیت آنرا از این راه نشان دهم آنگاه فهم نکته دوم آسان تر خواهد شد. بنابراین از توضیح نکته اول شروع میکنم.
چرا امر لا اکراه فی الدین یک امر و موضوع دینی نیست؟
امر لا اکراه فی الدین یک امر حقوقی است که بطور مشخص در رابطه با امر دین بیان شده است. برای سهولت مطلب در آغاز مثالی می آورم. ما اگر دین را مانند دستورالعملی که پزشک تجویز می کند در نظر بگیریم آنگاه امر لا اکراه فی الاطاعه به این معناست که پزشک سرانجام مطرح می کند:
شما در پیروی از نسخه عمل و راهکار من مجازید. سرانجام نباید فراموش کرد که شما آزادانه به دیدار من آمدید و نه من به دیدار شما!
در مورد راهکار دین و ارتباط آن با عنوان حقوقی لا اکراه فی الدین هم به همین گونه است. راهکار دین - که مفهوم آن در بند دوم به آن اشاره خواهد شد - با اشاره حقوقی به اطاعت و با عدم اطاعت دستورات و احکام دینی در این مورد با هم افتراق دارند. در حقیقت احکام دینی دستورالعمل هایی هستند برای اجرا و جامه عمل پوشیدن به آن در حالیکه اشاره حقوقی لا اکراه فی الدین اشاره حقوقی به این نکته است که اجرا و جامه عمل پوشانیدن به این احکام و دستورالعمل های دینی اجباری نیستند
نظر داشت تفاوت میان راهکار دینی و اشاره حقوقی در این است که آزادانه بودن گزینش دین به مفهوم آن نیست که راهکار دینی به نفسه یک امر مربوط به آزادی است.
راهکار دینی در واقع مانند زهری می مانند که مصرف آن به خود انسان واگذار شده است و در عمل همان بندگی و بردگی است که انتخاب آن آزادانه و به عبارت عقلا بر پایه عقل می باشد. از همین روست که در این رابطه گفته میشود که در گرویدن و گزینش راه دین اجباری نهفته نیست و هر کس آزادنه می تواند به این بردگی و عبودیت تن در دهد و یا تن در ندهد.
نظر به این آزادی در گزینش و عدم گزینش راهکار دین است که عدل دین و یا عدل خدای دین مطرح است. همان گونه که معترله گذشته هم مطرح نمود خدایی که در گزینش راهی که به او منتهی میشود - راه الهی - اجباری را تحمیل نمی کند. از همین رو چنین خدایی فقط می تواند عادل باشد. عدل چنین خدایی یکی از صفات خوب او در برابر صفات بد او نیست بل که تنها صفت خوب اوست و این عدل را نمی توان تقسیم کرد و یا با صفات دیگر بدی در هم آمیخت.
از همین رو هم خدایی که عادل است و در پیروی و عبادت از خود اجباری اعمال نمی کند، چنین خدای عادلی هم دیگر نگهبان جهنم و آتش و... نخواهد بود و نمی تواند هم باشد چرا که این امر با عدل الهی او در تضاد قرار می گیرد . روشن تر مطلب را بیان کنیم.
فرض بر این نهیم که همان پزشک در مثال نخست ما عمل به نسخه درمانی خودرا بر پایه عدل خود به عهده بیمار گذاشته باشد. اگر آن پزشک عمل به نسخه خود را راز شفای بیمار می داند همان پزشک نمی تواند در عین حال مسئول بیماری وواصل کردن بیمار به درک باشد. او به این ترتیب برپایه عدل خود انتخاب میان بیماری که او مسئولش نیست و سلامتی که او مسئولیتش را به عهده گرفته است - یعنی دو راهی شفا و بیماری - به عهده بیمار نهاده است که آیا کماکان در راه بیماری به درک واصل شود و یا در پیروی از نسخه شفا آمیز پزشک راه شفا و سلامتی را بپیماید.
بنابرین چنین پزشکی می تواند تنها بیمار خود را به تداوم بیماری در صورت عدم پیروی از نسخه شفا آمیزش اشاره دهد اما برای این منظور نمی تواند او را به مساعدت اسلحه انداختن بیماری بیشتر به جان بیمار در صورت عدم پیروی از نسخه اش تهدید کند. و به عبارت دیگر نمی تواند دستی پنهانی بروی شعله ور نگه داشتن آتش بیماری داشته باشد و بیمار را در صورت عدم اطاعت با چنین آتشی تهدید کند.
در راه دین و راه خدا هم به همین نحو است. خدای عادل نمی تواند در عین عدالت آتش بیار معرکه جهنم هم باشد همان گونه که در مثال ما راه درمان بیماری با آفروختن آتش بیماری ارتباطی ندارد.
در حقیقت امر این خدای عادل نه تنها در امر پیروی و اطاعت از خود اکراهی ندارد بل که در صورت عدم اطاعت و پیروی از او مسئول عواقب شوم آن هم نیست. چون پیروی نکردید پس می سوزانم در کار نیست بل که این در کار است که در صورتی که پیروی نکنید سوخته خواهید شد و اما نه به توسط من بل که توسط نیرویی شومی که مسئولش اعمال شومش من , یعنی خدای عادل نیستم.
یعنی چنین خدای عادلی نمی تواند در عین حال خدای ناعادلی باشد - تایید دو آلیته - و مسئولیت شرارت، سوزاندن و ... را بعهده داشته باشد. این چنین اعمال شنیعی با عدالت او که مسئول شفا بخشی است در تضاد است. البته او می تواند مانند پزشک حاذقی تنها هشدار دهد و بر حذر دارد- امر به معروف و نهی از منکر - اما مابقی بعهده خود آدمی و خود بیمار است که راه صلاح و شفا را خود برگزیند و یا بر نگزیند .
به عبارت دیگر در صورت عدم گزینش راه الهی و راه به اصطلاح صلاح از سوی انسان در نتیجه او محاکمه و برای همیشه در آتش جهنم تبعید نمی شود بلکه برعکس این آدمی خودش است که با عمد و عقل خودش در صورت عدم پیگیری راه صلاح الهی به بیراهی کشانده خواهد شد، بیراهی که دیگر مسئولیت آن به عهده خدای عادل نیست.
پس نتیجه بگیریم: به زبان ساده و خدایی مفهوم لا اکراه فی الدین به این معنانیست که در صورت عدم پیروی از راه دین شما را در آتش جهنم خواهیم سوزاند. پس همان بهتر که از من اطاعت کنید و الا پوست از سر تان خواهیم کند بل که به این معناست که من آنچه را که شما نمی بینید می بینم. شما در صورت عدم اطاعت و بندگی از من در تداوم راهی که برگزیده اید از لب پرتگاه به ورطه عمیق آن سقوط خواهید کرد و این سرنوشت شماست یا اطاعت و یا سقوط و من شما را از سقوط وامیدارم و هوشدار میدهم.
تا این جا همان نکته اول مطلب است گفتم خدایی که پیروی امر لا اکراه در راه خود است نمی تواند عادل نباشد و عدالت یکی از صفات بد و خوب اوست نیست بل که تنها صفت خوب اوست.چنین خدایی فقط می تواند خوب باشد. هم خوب و هم بد ، هم نگهبان بهشت و هم پاسدار جهنم ممکن نیست.
اما نکته دوم این است که امر آزادی انتخاب راه دین و عدل الهی با مفهوم بندگی دینی که این آخری نافی آزادی انسان است یکی نیست.
ما به مفهوم این نکته زمانی نزدیک می شویم که در نظر داشته باشیم این عدالت تعریف شده در دین و راهکار دینی اساسا بر اسارت و بندگی انسان استوار است.
یعنی عدالت الهی به این معناست که او انسان را به بندگی و بردگی از خود محبور نمی کند اما به بندگی و بردگی از خود به منظور رستگاری دعوت می کند. یعنی به بردگی داعی است اما جابر نیست.
این قضیه به این می ماند که شما برای بدام افکندن و بردگی یک انسان آزاد و مختار نه از در اجبار و خشونت و ... بل که از سر شسته شویی مغزی و اسارت فکری وروحی و روانی او وارد شوید. یعنی به این می ماند که آدم کاری کند که بردگی در انسان درونی شود و انسانی که از درون برده و مطیع گشت چنین انسانی آنگاه آزادانه وبا عقل و اختیار خود به اطاعت و بردگی تن خواهد داد.
به این - یعنی به این شیوه هدایت انسان بسوی بردگی - می گویند شیوه عادلانه به سبک الهی و معنوی که گفتیم عدل الهی به همین معناست و لاغیر . اما نتیجه - یعنی همان اسارت و بردگی - با این عدالت یکی نیست. نتیجه این واقعه در واقع مظهر آشکار بی عدالتی است و همین بی عدالتی است که در دین و به طبع آن لا اکراه فی الدین به عدالت الهی تغییر شکل می دهد.
این که بشر از چه زمانی به این نتیجه رسید در عبد و بندگی ، در اسارت و فقدان آزادی عدالت الهی را مجسم کند من به این نظرم که چنین عدالتی که در واقع بی عدالتی است ریشه اش باز می گردد به نخستین عبودیت و بردگی انسان در برابر طبیعت و نیروهای قهار طبیعی .
شلاقی که طبیعت و نیروهای قهار طبیعی بر روح و روان انسان های نخستین وارد نمود توامان با تغییر و تحولات اجتماعی و فرهنگی در نخستین جامعه های اشتراکی - کلان ها - رفته رفته منجر به یک امر درونی در انسان گشت و این انسان در این رهگذر به تدریج به اسارت فکری و روحی کشانیده شد.
نمی شود گفت که اسارت مادی و اجتماعی - انسان از انسان- که بعد ها جامه عمل پوشید نتیجه و یا صورت عملی و مادی این اسارت فکری است. اما می توان به جرات گفت انسانی که در این مدرسه روحا و فکرا درس اسارت و بردگی را در مکتب طبیعت آموخت به هنگام وقوع اسارت اجتماعی و مادی زمینه های فکری و روحی از پیش آمده ایی را از هزاران سال به این طرف در درون خود نهادینه کرده بوده است.