۱۳۹۱ فروردین ۳۰, چهارشنبه

حکومت فئودالی یعنی چه؟

شالوده حکومت فئودالی و به این معنا فئودالیته  سیاسی  بر قیمومیت و صغارت ملت استوار و بنا شده است.

در قرون وسطی بر پایه تئولوژی که ساخته بودند ادعا بر این بود که  دولت و حاکمیت را خداوند به عده ایی و قومی واگذار کرده که از این راه صاحب حق حکومت و دولت  بر عده دیگر و اقوام دیگر شده اند.

صرف نظر از این که این عده سپس این حق اشرافی و فئودالی حکومت و دولت را میان خود چگونه  تقسیم می کردند - نظام پارلمانی - و یا نمی کردند - نظام خودسری و تورانیته -  باید در نظر داشت که دولت و حکومت مانند سرمایه های اقتصادی کشور در مالکیت خصوصی این عده قرار داشت.

به عبارت ساده تر همان گونه که بر پایه حق طبیعی مالکیت مدعی بودند که در حیطه اقتصادی ، سرمایه در مالکیت خصوصی شان واقع است به همان روال مدعی بودند که حق مالکیت بر دولت و حکومت از آن آنهاست.

ریشه های بسیار عمیق تر این اندیشه فئودالی در خشونت و اعمال قدرت قدرمندان بر ضعیفان نهفته بود که به عنوان یک مکانیسم از دیر باز در میان انسان ها عمل می کرد.


بهر حالت اندیشه فئودالی دولت و حاکمیت  بر شالوده مالکیت خصوصی بر نهاد دولت و حکومت استوار است.

ماحصل این مالکیت خصوصی بر ابزار سیاسی و اجتماعی این می شود که اکثریت اهالی کشور که مولد هم هستند در دست یک مشت پارازیت و انگل گرفتار آیند که از راه مالکیت خصوصی بر ابزار تولید مالک بر ابزار دولتی و ماشین حکومتی شده اند.

در چنین معادلات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی آنگاه چنین نتیجه میشود که  اکثریت مولد مبدل به رعایا و بردگان اقلیت انگلی گردند که یا مدعی اشرافیت اند و یا مدعی الهی .


این مشت انگل فئودال و ارباب منش که به این نحو دولت و نظام حکومتی را به مالکیت خصوصی خود در آورده اند آنگاه تلاش خواهند کرد از راه این ماشین دولتی به دوشیدن اکثریت و اعمال ستم بر آنها بپردازند.


و یا از این ماشین دولتی بر حفظ و مصون نگه داشتن آن مناسبات اجتماعی ظالمانه بهره برداری کنند که در حیطه اقتصادی - اجتماعی موجود است.

ماشین دولتی و حق حاکمیت زمانی که خصوصی شد و در مالکیت مشتی انگل روحانی و اشراف درآمد آنگاه تا قیمومیت و صغارت ملت و اکثریت فاصله چندانی نیست.

آنگاه ماشین دولتی نه در خدمت رفاه اکثریت، نه ارگان اجرایی، قانونی و قضایی در دست اکثریت برای حل و فصل مشکلاتشان بل که مبدل به ارگانی برای حفظ و اعمال اجحاف اقلیت انگلی می گردد.

اکثریت که از این  راه تحت قیمومیت اقلیت در آمد و ضغیر شد آنگاه این اکثریت است  همان گونه که در مناسبات اجتماعی - اقتصادی اش در خدمت ارباب است به عنوان ارباب رجوع دولت باید مطیع و در خدمت دولت و حکومت باشد.


به این معنا اصلا شهروندی برای اکثریت بی معنا است  و در عمل تنها شهروندان و صاحبان حق و حقوق همان فئودال های روحانی و اشرافی می باشند و مابقی جملگی تنها رعیت و نوکر و غلام ند.


در چنین نظامی عریضه نویسی رایج است. اکثریت  چون حکومت و دولت ندارد باید از راه نظام عریضه نویسی التماس کنند.

حکومت که در دست اقلیت انگلی است برای پاسخ گویی موظف نیست چرا که در رابطه میان وظیفه و حق تقسیم کاری شده است

وظیفه متعلق به رعایاست و حق در مالکیت یک مشت انگل.

بنابراین روی دیگر نظام فئودالی نظام بی حقوقی مطلق اکثریت و قادریت متعال یک مشت انگل اقلیت است که یا ادعای خدایی دارند و یا ادعای اشرافی و گاه هردو.

به آنچه که تاکنون گفتیم فئودالیته سیاسی می گویند.

در کشور ما فئو دالیته سیاسی کماکان باقی است. حق حکومت بر پایه رساله ها و تئولوژی به ولی زمانه و از آنراه به نایب آن رسیده است.

ما بقی در پرتو انوار الهی این حاکمیت اکثریت خاموشی بیش نیستند که دارای حق حکومت کردن نمی باشند.

حکومت و نظام حکومت در مالکیت اجتماعی و عمومی و اکثریت نیست.

نظام حکومتی محلی برای اجماع اکثریت با هدف رتق و فتق امور عمومی شان نمی باشد.

در ایران این اقلیت انگلی با مالکیت بر معادن و نفت و صنایع کلان و درآمدهای کلان حاصله از آن  به شکل آشکار و معرض در برابر اکثریت ایستاده است.

در نظام فئودالیته سیاسی مهم نیست که اکثریت در روابط اجتماعی خود  چگونه عمل می کنند. سرمایه داران، کارگران و طبقه میانی و... همه از رعایای حکومت و برای حل مشکلات موظف به عریضه نویسی، رشوه  دادن،  روابط پنهانی و.... می باشند.

بر این اساس از موجودیت کاپیتالیسم در کشور نمی توان به عدم وجود فئودالیته سیاسی رسید.

باید دانست کاپیتالیسم و فئودالیته سیاسی یکی نیستند.

اما این که فئودالیته سیاسی در خدمت کاپیتالیسم می تواند عمل کند و یا نه؟ در جواب بابد گفت بهترین همکاری ها میان  ایندو میان کاپیتالیسم صنفی  و نظام فئودالی بوده است.

به عبارت دیگر تا پیش از انقلاب صنعتی و آغاز عصر کاپیتالیسم آزاد و رقابتی  میان فئودالیته سیاسی و کاپیتالیسم صنفی  همکاری و تعاون گسترده ایی بوجود آمد.

بطور نمونه در انگلیس اساس امارات بریتانیای کبیر تا پیش از انقلاب صنعتی و عصر رقابت آزاد در کاپیتالیسم بر شالوده اتحاد میان کاپیتالیسم صنفی و سنتی انگلیس و فئودالیته سیاسی استوار بود. اما عامل اصلی موفقیت های انگلیس نه فئودالیته سیاسی  بل که برعکس درحذف آن بسود کاپیتالیسم انگیسی بود.

در فرانسه هم  قدری دیرتر اما به همین نحو حذف فئودالیته سیاسی در راستای کاپیتالیسم فرانسوی و رشد و سپس تداخل آن در مرحله رقابت آزاد عمل نمود.

بهر حال در همه کشور ها که روبه توسعه نهادند حذف کم و بیش فئودالیته سیاسی کم و بیش در راستای رشد و توسعه این کشورها عمل نمود.

و در ایران ما هم چنین خانه تکانی و حذدف فئودالیته سیاسی بسود توسعه و رشد کشور خواهد شد.

کاپیتالیسم فئودالی و صنفی و نابودی آن در پی رشد آزادانه کاپیتالیسم



من در نوشته ایی که با عنوان ولایت مطلقه فقیه یعنی تجدید و بازتولید حاکمیت فئودالی روحانیت منتشر شد
 در پی طرح   نظر گاه زیر   بوده ام:

چنانچه  در رژیم سلطنتی، وجود خمینی و... دیگر مرتجعین که امروز چهره شان بیشتر عیان شده است عاملی برای توجیه عدم انطباق رژیم پهلوی با نارسایی ها و شرایط اجتماعی و زمانی کشور را تشکیل نمی داده است  به همین روال هم از وجود نظایر رجوی و  پهلوی ... نمی توان وسیله ایی برای توجیه استبداد کنونی ساخت.

 این را از این رو مطرح نمودم که ملی ومذهبی ها و اصلاح طلبان  اکنون در یی آنند علت استبداد حاکم را که  این ها با آن از همان آغاز بده و بستان های آشکارو پنهان داشته اند را  به خشونت طلبی برخی از گروه ها نظیر مجاهدین، کومله، اتحادیه کمونیستها و.... مرتبط سازند. اساس این  نحوه نگرش به مسائل کشوری و لشکری از بن  ارتجاعی و استبدادی است.

نباید فراموش کرد که از این روش شاه بهره می برده و حالا این ها دارند با طرح ارتجاع سفید و سرخ و... چهره منفورشان را تطهیر می کنند.

ازدیگر سو باید دانست برای نیروهای میانی یعنی ملی مذهبی ها که میان ارتجاع و لیبرال دمکراسی در نوسانند ارتجاع آخوندی و بازسازی نظام فئودالی تئوکراتیک یک پروسه و یک روند جاری از شدن ها و روی دادن ها است و نه یک پدیده ایی که از قبل وجود داشته و با یک خیز و آنهم به عللی بر ما آشکار و پنهان بر اریکه قدرت جهیده است.

لذا  آنچه آنها روند واقع شدن می نامند و از همین رو هم در گرداب واقعه و رویدا نویسی ها غرق شده اند  نه در واقع روند مطلقه و ارتجاعی و استبدادی شدن رژیم آخوندی می باشد بل که روند پیاده شدن و تثبیت ارتجاع از پیش موجود است که این ها به آن دست پیوند  دراز نموده اند  و در امر تثبیتش مساعدت ها به خرج داده اند و اکنون خود بعضا گرفتار آن گشته اند.

در این رابطه یکی از دوستان در فیس بوک به امت گرایی اشاره نمود. ایشان می نویسند:

تعداد قابل توجهی از مارکسيست های جهان که ضرورتا به يک کمپ سياسی مشترک تعلق ندارند (مثل جان بلامی فاستر، مايکل يتس، اريک هابسبام، سميرامين، ايجاز احمد و…) بر آن هستند که علل رشد امت گرائی و ديگر مضامين مربوط به آن را بايد در تاريخ تکامل نظامجهانی سرمايه جُست‌ وجو کرد. به عبارت ديگر بنيادگرائی مذهبی و امت گرائی مشتق از آن از عوارض و تبعات تشديد جهانی شدن سرمايه در سالهای بعد از پايان جنگ جهانی دوم و بويژه در دوره بعد از پايان “جنگ سرد” (١٩٩١-٢٠٠٧) مي‌باشند.
در اين نوشته رابطه تاريخی و ارگانيک بين بنيادگرائی و نظام جهانی سرمايه که به ‌قول خيلی از مارکسيست ها يک رابطه “مرکز - پيرامونی”، “متروپل و حاشيه ” و از ويژه‌گی های اجتناب ناپذير مناسبات تاريخی “توسعه يافتگی” با “توسعه نيافتگی” است، را مورد بررسی قرار مي‌دهيم.

http://efsha.squarespace.com/blog/2009/11/1/307488497223.htm

من در جواب این دوست شفیقمان پاسخی آماده نمودم به قرار زیر که نظر به اهمیت آن با ویرایش به اطلاع می رسانم.


در مورد امت گرایی و کاتولیسیسم . من به این نظرم که این از جوانب حکومت تئوکراتیک- نظامی و فئودالی است. در مورد کشوری که در حال گذار و انتقال تاریخی از چنین شرایطی به شرایط مدرنیته است طبیعی است که نظر به وجود هر دو عناصر نو و کهنه در کنار هم و  نظر به عوامل داخلی و خارجی تا مدتی به این و آن کفه و به پیش و پس تمایل خواهد داشت.

 از نظر من این نوسانات اجتماعی در کلیه پروسه های تحولی و تکاملی از موجودیت برخوردار بوده است. و امر طبیعی و از پیش شناخته شده ایست. اما در این حالت گرگ و میشی و گذار که سپیده تاریخی در حال دمیدن و بالندگی است چه عوامل داخلی و خارجی هرباره منجر به عقب گرد و پس رفت اجتماعی بسود نظامات فئودالی و پیشین میشوند از نظر من نقش دول ذی نفع در ایران که از مظاهر عدم استقلال ایران می باشند را باید مطرح نمود.

 در این رابطه نظر به عدم استقلال و به این معنا آزادی ایران در صحنه میان مللی گذار ایران به مدرنیته دستخوش دستکاری ها بسیاری شد. از نظر من وابستگی اقتصادی و سیاسی عملا باعث گردید که در ایران نظامات پیشین فروپاشیده اما در ازای آن و به میزان پاشیدگی سازندگی ایجاد نگردد. بل که در عوض اقتصاد های دول ذی نفع در ایران جایگزین نظامات اقتصادی فروپاشیده در ایران گردند و کشور سیر وابستگی اقتصادی طی نماید.

 این امر به جای خود نیروهای کهن و فروپاشیده را ترغیب به اعتراض و قیام بر علیه آن روندی مهلک می کند که در اصل و اساس باید انقلابی، بالنده و ... برای کشور باشد لاکن نظر به وابستگی عملا هدایت کشور بسوی بازار فروش کالاهای خارجی و وابستگی کشور و انهدام نیروهای مولده سنتی و کهن و باز دارندگی ایجاد نیروهای مولده جدید و مدرن می باشد.

 از نظر من بر بستر این معضل که دول ذی نفع در ایران و مصر و .... ایجاد کرده اند نیروهای کهن در پس پرده تئولوژی و امت گرایی رو به رشد می نهند. و دست بر اتفاق منفعت این دول خارجی در همین است که موجبات رشد و ترغیب همین نیروهای سیاسی و اجتماعی در قبال نیروهای اجتماعی وسیاسی خواهان تحول اجتماعی و مدرنیته و.... را فراهم کنند. آنگونه که ما تاکنون دیده ایم رشد نیروهای کهن در پوشش های سوسیالیستی، دینی و... از یکسو مانعی است در برابر نیروهای لیبرال و دمکرات و.... و ار سوی دیگر بهانه ایی است در دست دول خارجی برای حضور نظامی وسیاسی خود در منطقه که از آن هزار استفاده داخلی و خارجی میشود.

 حال این مسائل که در خصوص یک کشور در حال توسعه و گذار که مبدل به بازار فروش دول قدرمند جهانی گردیده را از نزدیک تر مد نظر قرار دهیم.

از نظر من  نتیجه این بررسی هر چه باشد تداوم تابعیت از کشورهای مادر و پیروی از فازهای عالی تر تکامل و انقلاب اجتماعی در آنها نیست. کشورهای مانند انگلیس و فرانسه و آلمان و... این پروسه گذار و نوسانات را که ما اکنون داریم پیشتر از ما داشته اند. حال چطور شد که آنها بر این مشکلات گذار و توسعه فائق آمده اند و به مراحل عالی تر تکامل و انقلاب اجتماعی نایل آمده اند و ما نه؟

 چرا ما در جا زده ایم و پس رفت نموده ایم و آنها پیشرفت ؟ من در این جا قصد وارد شدن به پاسخ گویی به این پرسشهای مطروحه را ندارم بل که از این طربق می خواهم به این نکته اشاره کنم ما باید به سیادتی که این کشورها در همه زمینه ها بر ما ایجاد کرده اند پایان دهیم.

 از جمله این سیادت ها سلطه در زمینه سیاسی و فکری است. در راستای همین سیادت سیاسی وفکری است که برخی مرحله تکامل و انقلاب اجتماعی ذر کشور را تابع مرحله و فاز تکاملی و تحولی در کشور های مادر و دارای سلطه می کنند. بطورنمونه چون انگلیس و فرانسه و آمریکا و ژاپن و... در مرحله امپریالیستی تکامل کاپیتالیسم و به تبع آن مرحله سوسیالیستی تکامل اجتماعی خود می باشند پس کشور های متبوع و وابسته و بازار همه به تبع همان کشور ها باید در پی انقلاب سوسیالیستی و .. باشند.

 از نظر من این یعنی همان غلاده سیادت و استعمار را بر گردن خود پذیرفتن. این یعنی همان وابستگی و تابعیت. والا از منظر ایرانی آزاد و مستقل اندیش بدیهی است که مرحله تکامل اجتماعی کشور ما بر پایه مقتضایت داخلی ما تعیین میشود نه بر اساس مقتضیات داخلی انگلیس، آمریکا و ... . 

بر این اساس کدام ایرانی آزاد و مستقل اندیش به این نظر می افتد که کشور باید اکنون سیر نابودی کاپیتالیسم را طی کند؟ و یا بهتر بگوییم اصلا قادر به نابودی کاپیتالیسم در ایران می باشد؟ این که کاپیتالیسم در فلان کشور مادر به فلان درجه از تکامل خود رسیده است چه ربطی دارد با درجات تکاملی کاپیتالیسم در ایران؟چه ارتباطی دارد با درجات تکامل اجتماعی در کشور ما؟

 از دیگر سو اگر کاپیتالیسم در کشورهای انگلیس و مادرو.... در روند تکاملی اش به آن این مساعدت را نموده است که شرایط فئودالی و قرون وسطایی بدر آیند و به آنها در موازنه قوا در سطح جهانی چنین مساعدت اعطا نموده است، آنگاه چرا وقتی به ایران رسید ما باید جلو رشد و تکامل کاپیتالیسم را بگیریم و مسدود کنیم ؟ چرا ما باید چنین ستمی را در حق کشور خودمان روا داریم؟ مگر همین کشور ها در نتیجه رشد و تکامل مراحل کاپیتالیسم از سفلی تا علیا نیست که اکنون به مرحله نابودی کاپیتالیسم رسیده اند، پس چرا ما برای نابودی کاپیتالیسم در کشور نباید زمینه های رشد و تکامل کاپیتالیسم در ایران را فراهم کنیم؟ مگر درجات نازل رشد و تکامل کاپیتالیسم در ایران یکی از عوامل شکست ما در سطح جهانی و لذا سلطه پذیری مانیست؟.....


در پاسخ به این پرسش ها و مشابهات من به این نظرم هر ایرانی آزاد و مستقل اندیش اصلا مشکلی پیدا نخواهد کرد چرا که این پرسش ها همه از فراورده های تابع اندیشی و وابستگی و زیر سلطگی و سلطه پذیری است. در راستای همه سلطه پذیری در ضمیر خود است که چنین متداول گشته که همه کاسه ها و کوزه ها را بر سر کاپیتالیسم خرد کنند.


 به ما گفته میشود: کاپیتالیسم در سطخ کشور و در سطح جهانی باید نابود گردد. کاپیتالیسم عامل این همه وابستگی و این همه فقر و بی عدالتی و...در سطح جهانی و کشوری است.... این ها به این ترتیب اندیشه سوسیالیسم را با اندیشه رهایی کشور از زیر سلطه خارجی ها به هم پیوند داده و تا آن جا پیش رفته اند که برای هر معضل در کشور نابودی کاپیتالیسم و استقرار سوسیالیسم را نسخه نویسی می کنند.

 از نظر این ها همان گونه که در سطح جهانی کاپیتالیسم ریشه همه معضلات انسانی است به همان ترتیب هم سوسیالیسم حلال همه مصائب انسانی در سطح جهانی خواهد بود. از همین جا است که این عده بر این اندیشه اند که رشد امت گرایی و اسلامیسم در کشور محصول کاپیتالیسم می باشد. و راه حل آن نابودی کاپیتالیسم و استقرار سوسیالیسم می باشد.

 یعنی کاپیتالیسم کشورهای مادر با تعاون کاپیتالیسم در ایران تحجر، امت گرایی، فناتیسم و...را رشد و توسعه میدهند تا از این راه هم به حیات ننگین خود در بهره کشی کار ارزان ادامه دهند و هم وابستگی به کاپیتالیسم خارجی تداوم یابد.

 این ها در ادامه به این نظرند کاپیتالیسم داخلی و خارجی برای تداوم حیات در بهره کشی و وابستگی به دیکتاتوری و استبداد نیازمندند. برای تکمیل اضافه می کنند: این دیکتاتوری همان دیکتاتوری سرمایه بر کار است. کاپیتالیسم در همه جا یعنی دیکتاتوری سرمایه. دیکتاتوری از کاپیتالیسم گسستنی نیست.

 از همین رو راه دمکراتیزه کردن کشوردر پیوند با راه سوسیالیزه کردن و نابودی کاپیتالیسم در آن می باشد.سرانجام این شعار دادن ها با این جمله به پایان می برند که امپریالیسم آخرین مرحله تکامل کاپیتالیسم و عصر گندیدگی آن است. این عصر در ایران و در سطح جهانی مدتهاست که آغاز شده است و مدتها است که عصر کنونی عصر انقلابات پرولتری است....


 خوب . این ها همه درست. در ایران چی؟ کاپیتالیسم در ایران در کدام مرحله از تکامل خود است؟

در ایران چی؟ در ایران این کدام کاپیتالیسم و کدام مرحله از مراحل این کاپیتالیسم است که مسبب تمامی این معضلات کشوری است؟ مگر در هر کشور کاپیتالیسم مراحل تکاملی خاص خود را از سفلی تا علیا دارا نیست؟ در ایران کاپیتالیسم در چه از مراحل تکاملی خود می باشد؟

 بیاییم با مستقل اندیشی و بدون وابستگی این پرسش ها را طرح کنیم و در پی پاسخ آنها باشیم.دشمنی و خصومت با کاپیتالیسم به جای خود چیز خوبی است. اما وابستگی و عدم استقلال اندیشی هم چیز با ارزشی است. خصومت با کاییتالیسم باهمه درجات شدت آن نباید عاملی گردد که ما به دامن عدم استقلال اندیشی ودر ضمیر خود به وابستگی در بغلطیم. نباید باعث گردد که ما از فهم بدوی ترین اصول انهدام کاپیتالیسم یعنی انکشاف کاپیتالیسم دور بمانیم.

 این مخالفین دو آتشه کاپیتالیسم در کشور که آسمان و ریسمان را به هم می بافند تا کاپیتالیسم در ایران را نابود کنند اتفاقا از کسانی 
اند که کمتر از همه به نابودی عملی کاپیتالیسم در کشور و در سطح جهانی می اندیشند و در پی یک راه حل عملی برای آن هستند. 

از نظر من بر این اساس این برخورد هایشان در راستای نابودی کاپیتالیسم نیست و نباید از این منظر به آنها نگریست.در سطح کشوری پایه های این نوع شعار دادن ها را باید در میان اقشار و طبقات سنتی و کهن آن شرایط اجتماعی در کشور جستجو نمود که فروپاشیده، وابسته گشته و هم از داخل و هم از خارج تحت فشار قرار دارند

.به عبارت دیگر در یک کشور در حال گذار و توسعه که تحت سلطه واقع گشته و وابسته است و در روابط میان مللی قادر به رشد و گذار مستقل و از این راه تکامل و تحول اجتماعی خود نیست  هرباره در پس سد عظیم آب های راکدی جمع میشوند که گاه در یک وزش باد به حرکت در می آیند و در این حرکت است که در ضمیر آب های مرده سودای سد شکنی نقش می بندد.

 اما در بهترین حالت باید این حرکات را به عنوان آخرین دست و پا زدن های محتضرین دانست و نه بیشتر. اما از این جا بازگردیم به سطح رشد و تکامل کاپیتالیسم درایران.

 از نظر من کایپتالیسم در ایران از مرحله سنتی، صنفی و ماقبل آزاد ش به مرحله آزاد آن می باشد. و اتفاقا این نبرد میان صنفی و آزاد است که به نحوی کلیه حوادث کلان و خرد کنونی کشور را تحت شعاع خود قرار داده است.

 به این معنا این منازعه درونی کاپیتالیسم ایرانی در راه آزاد سازی خود از نظام صنفی، بسته و فئودالی به نظام آزاد و رقابتی است که چنین کشور را به لرزه انداخته است. اتفافا همین کاپیتالیسم آزاد و رقابتی است که در سطح جهانی به سدهای کاپیتالیسم هایی برخورد نموده است که جهان را به تسخیر خود در آورده اند و از این راه مانع رشد و تکامل او در سطح کشوری شده اند. 

تصورش را بنمایید نیروهایی که این کاپیتالیسم در صورت انکشاف خود و رفع موانع داخلی و خارجی در سطح کشوری آزاد می سازد چنان عظیم است که بخش فراوانی از مصائبی که ما اکنون با آن دست بر گریبانیم برطرف خواهند شد و از جمله همین امت گرایی، واپس گرایی، مکتب گرایی و ...  را باید نام برد .


به عبارت اخری چنانچه به این کاپیتالیسم بالنده و آزاد بنگریم وجود و رشد امت گرایی و مکتب گرایی و.... نه ماحصل رشد آزاد کاپیتالیسم بل که در نتیجه انسداد چنین کاپیتالیسمی در کشور است. در کشور ما امت گرایی ، مکتب گرایی و .. دیگر مظاهر تئوکراسی و استبداد آخوندی در ارتباط تنگاتنگ با کاپیتالیسم صنفی و فئودالی و بسته قرار دارند.

 در واقع از حامیان داخلی استبداد و تئوکراسی و .... همین کاپیتالیسم صنفی و سوداگر و قرون وسطایی است که از خاصیت های آن سلطه سرمایه مالی و تجاری بر سرمایه صنعتی در آن است.

 به این اعتبار نظر به این که در امروز پایه های استبداد و دیکتاتوری و وابستگی در ایران همین کاپیتالیسم فئودالی و صنفی است لذا آن کاپیتالیسم که در نتیجه رشد و توسعه آزادانه کاپیتالیسم باید نابود شود و نابود هم خواهد شد همین کاپیتالیسم کهنه و سنتی و ارتجاعی کشور است.