آقای محمد ابراهیمی اخیرا در سایت جمهوری خواهی مقاله ایی را تحت عنوان سیاست خاتمی : جنبش سبز منتشر نموده اند که از جهاتی حائز توجه است و منعکس کننده خط نگرش بخشی از فعالین و مردم که پیشین خود را اصلاح طلب و کنون پیرو جنبش سبز می خوانند، می باشد
سخن پیرامون جنبش سبزی که از طیفی از افرادی نظیر محمد ابراهیمی تا کسانی که خواهان عبور از نظام جمهوری اسلامی هستند در یک بر خورد کلی ممکن نیست. از همین رو هم در این جستار اشاره من به جنبش سبز اشاره به کلیت آن نبوده بل که مد نظر من آن جناح و جناح هایی است که یا خود را اصلاح طلب و یا سبز پیرو موسوی می خوانند و مشهور به سبز ولایی و الهی هستند.
برای شناخت این دسته قبل از همه اجازه دهید برای شناسایی آقای محمد ابراهیمی هم شده یک تکه از نوشته شان را نقل کنم و سپس روال عادی این نوشته را آغاز کنیم.
آقای محمد ابراهیمی می نویسند
محمد خاتمی که از یاران دیرین مهندس موسوی است و چه پیش از انتخابات و چه بعد از انتخابات همواره به حمایت از ایشان پرداخته است، به نظر میرسد که خواسته است به موقع این خلاً سیاستورزی در جنبش سبز را جبران کند. پیشنهاد وی تفاوت روشنی با دیدگاه و مشی سیاسی مهندس موسوی ندارد و دغدغههای هر دو نسبت به مطالبات دمکراتیک جنبش سبز مشترک است.
آدمی زمانی بیشتر به کن این مطالبات دمکراتیک سبز ولایی که آقای محمد ابراهیمی از آن می نویسند، پی می برد وقتی این نکته را مد نظر خود قرار دهد که همان شخصی که در این جا از دغدغه های یش سخن به میان است، کسی جزء آقای موسوی خامنه نیست که بر نظر زیر می باشند و می فرمایند:
«من لازم میدانم قبل از آنکه راه حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم، بر هویت اسلامی و ملی و مخالف سلطه بیگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تأکید نمایم.»
در واقع این تعریفی است مجمل و موسوی گونه از جنبش سبز ولایی که وفادار به قانون اساسی ما یعنی قانون اساسی ولایت فقیه است.
برای این که بیشتر به مطالبات دمکراتیکی که جنبش سبز ولایی بر آن متکی است پی ببریم توجه تان را به این مورد که باز در نوشته آقای محمد ابراهیمی آمده است جلب می کنم و سپس به ادامه نوشته مان می پردازیم:
بند اول پیشنهادهای موسوی : «اعلام مسئولیتپذیری مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضائیه به نوعی که از دولت حمایتهای غیرمعمول در مقابل کاستیها و ضعفهایش نشود و دولت مستقیماً پاسخگوی مشکلاتی باشد که برای کشور ایجاد کردهاست. به یقین اگر دولت کارآمد و محق باشد خواهد توانست جواب مردم و مجلس را بدهد و اگر بیکفایت و ناکارآمد بود مجلس و قوه قضائیه در چارچوب قانون اساسی با او برخورد خواهند کرد.»
بدین سان می توان متوجه شد آن چه آقای محمد ابراهیمی مطالبات دمکراتیک جنبش سبز می خوانند در حقیقت امر مساعی جنبش سبز ولایی جهت دمکراتیزه کردن رژیم ویا بهتر بگوییم اجرای بدون تنازل قانون اساسی ما ست که ناظر بر این حقیقت می باشد که جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن در اصل دمکراتیک بوده گرچه در وضعیت بد امروزیش قرار گرفته یعنی امری که نتیجه انحراف از قانون اساسی دمکراتیک آن می باشد لاکن اصلاح نظام که در تنظیم مطالبات دمکراتیک بر مبنا و در چارچوب اجرای بدون تنازل قانون اساسی که از جانب آقای موسوی در بند اول پیشنهادهایش مطرح شده است منجر به بهینه سازی و اصلاح نظام دمکراتیک جمهوری اسلامی و تثبیت دمکراسی در کشور خواهد شد.
این لپ مطلبی است که حنبش سبز ولایی می گوید و مابقی حول و حوش همین مرکز در گردشند. پس ما با گروهی از هموطنان دمکرات و جمهوری خواه روبرو هستیم که روند دمکراتیزه کردن نظام جمهوری اسلامی را تنها راه حل و تنها روند واقعی دمکراسی خواهی و جمهوری خواهی در کشور می دانند.
این ها اگر خود را اصلاح طلب می خوانند منظور شان اصلاح نظام جمهوری اسلامی از حالت فعلی اش به حالت اصولی و قانونی اش است. این ها در واقع دارای یک اصول مدون و دمکراتیک و ایده الی هستند که همان قانون اساسی جمهوری اسلامی است که از آن به نام قانون اساسی ما نام می برند و نهایت مطلوب اجتماعی و تاریخی شان را تشکیل می دهد و یک حالت نامطلوبی واقعی که ماحصل انحراق از آن اصول مطوب و مطالبه شده و آرمانی و دمکراتیک می باشد.
فرقی نمی کند با کدام نحله فکری از این جریان مواجه باشید ماحصل و چکیده فکری همه این نحله ها همین مطلب فوق الذکر است. بنابر این آنچه گفته شد در حقیقت امر آن مطلب اساسی را تشکیل می دهد که کلیت جنبش سبز ولایی بر آن استوار است.
این ها درواقع دمکراسی در ایران راکه می گویند باید متولد شود در اراده مردم ایران به اجرای بدون تنازل قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران میدانند و در همین راستا است که از مردم و احزاب و سازمانهای دمکراتیک می خواهند برای تولد دمکراسی در ایران در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران عمل کنند و از عبور از خطوط قرمز نظام پرهیز کنند که منافی با اصول دمکراتیک می باشد. از همین منظر است که آنها از احزاب دمکراتیک می خواهند که در چارچوبه قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران متانت و منش دمکراتیک که مبتنی برمشارکت و همکاری و گفتگو و تعاون با یکدیگر است را از یاد نبرند و مراعات کنند.
در ادامه این ها بر این نظرند که اصلاح دمکراتیک مردم - که این نظام و قانون اساسی آن تبلور دهنده مطالبات دمکراسی و جمهوری خواهی آنهاست - محدود است به روند اصلاح مردم در مسیر آگاهی از و اراده به اجرای بدون تنازل قانون اساسی ما. یعنی بدیهی است که آنها به مردم انتقاد دارند و بدیهی است که از مردم توقع دارند و بدیهی است که مردم را منبع قدرت می دانند و خواست و اراده آن ها شرط اجرای قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران تلقی می کنند و...
بر همین اساس هم است که آقای محمد ابراهیمی دغدغه های خود را به صورت مقاله فوق تنظیم نموده اند و در آغاز آن انگیزه نگارش آن را این گونه توضیح می دهند:
رهبران جنبش سبز در حصرند و بسیاری از فعالان سیاسی و مدنی در حبس به سر میبرند، سیدمحمد خاتمی در سخنرانی اخیر خود در جمع ایثارگران به طرح مصالحهای برای خروج از بحران در کشور پرداختهاست. اظهارات وی از سوی برخی از فعالان سیاسی با اعتراض روبرو شده است. بخشی از این اعتراضات البته به خاطر برداشت نادرست از اظهارات وی است و بخش دیگری سیاستهای وی را انحراف از جنبش سبز و پشت کردن به رهبران اصلی میدانند. به نظر من این داوری نادرست است. به باور من سیدمحمد خاتمی به میدان آمده تا در شرایطی که صحنه سیاسی کشور در حال تغییر است، جنبش سبز نیز نمایندهای و صدایی داشته باشد. در این نوشته سعی خواهم کرد با مقایسه اظهارات اخیر محمد خاتمی و بیانیه هفدهم مهندس موسوی و همچنین عملکرد خاتمی در قبال جنبش سبز در دو سال اخیر حرف خود را مستدل سازم.
ایشان در انتها چنین نتیجه گیری می کنند:
شاید لازم باشد درباره پیشنهاد سیاسی آقای خاتمی به عنوان سیاست جنبش سبز بحثهایی برای تعدیل و تکمیل آن انجام شود، اما با توجه به نزدیک بودن این سیاستها با سیاستهای بیانشده مهندس موسوی ابراز نظرهایی حاکی از انحراف سید محمد خاتمی از جنبش سبز و پشت کردن ایشان به رهبران جنبش سبز عاری از حقیقت است.
در نظر من در تمامیت نوشته آقای محمد ابراهیمی یک اشتباه سهوی وجود دارد که در اینجا در ادامه سعی خواهم کرد آنرا توضیح دهم.
آقای محمد ابراهیمی در نوشته شان بی هوده می کوشند که چنین جلوه دهند که انتقادی که بر خاتمی میشود در اساس متوجه انحراف خاتمی از موسوی است. چرا که اگر واقعا این دو فرد با هم مقایسه شوند یعنی چنانچه اصلاح طلب خاتمی با اصلاح طلب سبز ولایی موسوی باهم در قیاس و ترازو قرار گیرند نه این خاتمی است که از موسوی بل که این موسوی است که از جریانی که در کشور ما اصلاح طلبی خوانده میشود انحراف کرده است. برای این که این ادعای خود را مستدل کنم خواننده را تنها به یک شمه کوچک از نسیم اصلاح طلبی گذشته که در نوشته آقای محمد ابراهیمی هم منعکس شده جلب می کنم:
سید محمد خاتمی سخنرانی خود برای آن که بتواند تا حدودی سخنگوی بخشهایی غیر از اصلاحطلبان در جنبش سبز نیز باشد، همانند مهندس موسوی بر امکان تغییر قانون اساسی نیز اشاره کرد:
«البته قانون اساسی وحی منزل نیست. ساز و کاری هم در آن گنجانده شده و میشود در قانون اساسی تجدید نظر کرد.»
البته این به معنای این نیست که هدف جنبش سبز لزوماً تغییر قانون اساسی است. مهندس موسوی در همان بیانیه درباره قانون اساسی میگوید:
«من لازم میدانم قبل از آنکه راه حل خودم را برای خروج از بحران مطرح سازم، بر هویت اسلامی و ملی و مخالف سلطه بیگانگان و وفادار به قانون اساسی ما و جنبش سبز تأکید نمایم.»
آنچه آقای محمد ابراهیمی در این جا کوتاه و گذرا بخش هایی غیر از اصلاح طلبان در جنبش سبز می خواندش که خاتمی درپی آن است سخنگوی آنها باشد در واقعیت امر همان اصلاح طلبان و اصلاح طلبی گذشته و قدیمی است که اگر فرضا خیانتی از جانب آقای خاتمی بر علیه آن صورت پذیر شده در حقیقت امر مربوط می شود به همین نکته که ایشان با دست خویش به سود آن اصلاح طلبی جا را خالی کرده است که امروزه آشکارا مخالف تغییر قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و آشکارا از آن بخش هایی از اصلاح طلبی که سابقا آقای خاتمی سخنگوی آنها بوده اند، انحراف دارد.. سند در واقع همان مقایسه دو نقل قول از آقایان موسوی و خاتمی پیرامون قانون اساسی رژیم است.
بر پایه این سند براستی کدامیک از این آقایان از دیگری انحراف کرده اند؟ این جنبش سبز موسوی است که از اصلاح طلبی خاتمی انحراف دارد و یا این اصلاح طلبی سید خندان است که از اصلاح طلبی نخست وزیر امام راحل انحراف دارد؟
این که هر دو این آقایان در پی اصلاح جمهوری اسلامی ایران بر پایه گفتمان فوق الذکر هستند بحثی و شکی نیست. اما چه کسی تا کنون برای یک بار هم شده حتی برای دل خوش کنک بخش هایی از اصلاح طلبان هم شده از موسوی شنیده که از تغییر قانون اساسی سخن راند، یعنی امری که گذشته در دوران جنبش اصلاح طلبی 2 خرداد به وفور رایج بود؟
سر آخر در نوشته آقای محمد ابراهیمی بر می خوریم به یک نکته مهم دیگر . ایشان مطلب شان را بر این اساس استوار کرده اند که در خلای موسوی و جنبش شان دو جناح دیگر از اصول گرایان که اصلاح طلب نبستند به جان هم افتاده اند، اتحادشان که محصول حضور موسوی و جنبشش بوده به هم خورده و سرانجام نتیجه می گیرند که از همین روست که باید این خلا را پر کرد و جنبش سبز موسوی را با رهبری خاتمی احیاء کرد و غیرو ذالک.
اول ببینیم آقای محمود ابراهیمی در این مورد چه برای گفتن دارند و سپس به تحلیل آن بپردازیم:
مهندس موسوی تأکید زیادی بر مصالحه نداشت و بیانیههای خود را بیشتر به عنوان پیشنهاد سیاسی مطرح میکرد. در عین حال این موضوع را هم باید در نظر داشت که تا زمانی که ایشان در حصر نبودند دولت و اصولگرایان هویت یکپارچهای داشتند شکاف میان دولت و رهبری هنوز علنی نشده بود. اکنون تغییر سیاسی قابل ملاحظهای در فضای سیاسی رخ داده است و دولت به انزاوی شدیدی رسیدهاست، روز به روز فشار بر دولت افزوده میشود. در چنین شرایطی که خلأ در قدرت حاکم پیش آمده است و شرایط سیاسی تغییر کردهاست و همه طیفهای اصولگرایان برای پر کردن خلأ قدرت با هم مسابقه گذاشتهاند، ورود سیاسی جنبش سبز ضرورتی غیرقابل اجتناب است.
خوب. اگر فاکتور وجود جنبش سبز موسوی یک عامل کلیدی در وحدت اصول گرایان با هم بوده به گونه ایی که در خلای آن اصول گرایان جمهوری اسلامی ایران کنون به جان هم افتاده اند، اگر این امر و پیش فرض و گزاره حقیقت دارد آنگاه پرسش عمومی این است : کدام عقل سلیم و کدام سیاست با ذکاوت که خواهان فروپاشی نظام است طلب می کند که این فاکتور وحدت بخش سبز را دویاره احیاء کند؟
آیا خاتمی و آقای محمد ابراهیمی که خواهان حفظ نظام هستند به همین علت نیست که می بینند چون در نتیجه به جان هم افتادن اصول گرایان نظام شان در حال فروپاشی است پس باید با وجه الوسیله قرار دادن جنبش سبز جهت وحدت اصول گرایان و در تحلیل نهایی حفظ نظام کوشید؟
ممکن است خواننده بفرمایند: این ها در حقیقت همان مته گذاشتن ها به کون خشخاش و باریک شدن در مسائل و ناشی از آنچنان سخت گیری و پیروی از اصول لطافت و ظرافت در سیاست و تئوری های توطئه و غیره است که مسلما در آقای محمد ابراهیمی نمی توان چنین ذکاوتی را سراغ گرفت و یا انتظارش را
داشت. در یک کلام ایشان مسلما دارای چنین ظرافتی در مهندسی کردن سیاست ایران نیستند.
برای این که بر علیه این ادعای استدلال کرده باشم توجه خواننده را به ظرافت و لطافتی معطوف می سازم که من در زمینه دیگری در آقای محمد ابراهیمی سراغ گرفته و اتفاقا آنرا هم یافته ام که به سهم خود پرتوی دیگر بر دیگر زوایای نوشته شان می افکند.
ایشان در زمینه اختلاف دولت احمدی نژاد و مجلس و تاکتیک ظریف و لطیف در مقابل آن از خودشان چنین استعداد شگرف نشان می دهند که در خور تعربف و تمجید می باشد:
مهندس موسوی از مسئولان نظام خواسته بود که از حمایتهای فراقانونی از دولت بیکفایت دست بردارند، و حالا با گذشت دو سال از آن درخواست، با بالا گرفتن اختلافات میان رهبری و دولت، با توجه به حملات روزافزونی که به دولت میشود، گویا این خواسته مهندس در حال تحقق است.
حال به این قسمت در ادامه توجه کنید:
1-
اگر خاتمی در سخنرانیاش بر این نکته تأکید میکرد، این امکان وجود داشت که مجلسی که بهتازگی نفشی برای خود در این رویارویی قائل شدهاست بار دیگر عقب نشینی کند.
2-
تعریف و تمجید هم از مجلس مسلما در این آغاز کار تعابیر سیاسی غلطی را موجب میشد.
3-
به جز سکوت در این زمینه که از تغییر شرایط و نیاز به انطباق سیاست جنبش سبز با شرایط جدید حکایت میکند در بقیه موارد از جمله انتخابات آزاد و آزادی زندانیان سیاسی هر دو متن تأکیدهای کاملا مشابهی دارند.
همان گونه خواننده گرامی می بینند. آقای محمد ابراهیمی چیزهایی از سکوت آگاهانه و مهندسی شده و ترجیح آن در قبال هر گونه تاکید برقیاس از یکسو و از سوی دیگر تعریف و تمجید می فهمند. و از چنان ذکاوت و هوشیاری برخوردارند که هر حرکت اشتباهی در این زمینه متعاقبا نتایج شوم و مخربی برای نظام جمهوری اسلامی ایران به همراه خواهد داشت.
و درست در راستای همین مهندسی و ذکاوت و... است که آقای محمد ابراهیمی در حضور دوباره جنبش سبز آقای موسوی با رهبری آقای خاتمی آن داروی وحدت بخشی را سراغ می بینند که شفا دهنده زخم دودستگی است که اکنون میان اصول گرایان نظام دهان باز کرده و تعمیق آن در فرایند زمان مسلما می تواند نتایج فروپاشنده ایی برای نظام به همراه آورد.
پایان
منبع