اخلاقی کردن امور سیاسی و اجتماعی از نظر من کار درستی نیست. فکر میکنم باید مردم ایران که دارای منافع اجتماعی گوناگون و گاه متضادی اند را آن گونه که هستند بدوا درک کرد. بعضی از ایرانی ها - عمدتا از شهروندان و جامعه به اصطلاح مدنی - نظر به فقر و روند بالای پرولتاریزه شدن شهروندان و سقوط آزادشان به جامعه کارگری و به حیطه لمپن پرولتاریا و حاشیه نشینی و... و از آن جایی که این جامعه شهری در تعیین سرنوشت سیاسی ایران به نحوی دست بالا دارد و تعیین کننده است ، نه از سر عشق به علی بل که از نفرت به یزید مبادرت به اقدامات و تصمیم گیری های میکند که سرانجام خودش به درد سر می افتد.
بطور نمونه یکی هم همین مراجعه به روحانیت پیرامون خمینی تا از شر مجاهدین و کمونیست ها و دمکرات ها و ... رهایی یابد. این مورد همراهی با خمینی در ذهن من چنان نقش بسته که من را رها نمی کند. شاید اشتباه باشد. اما برای من نقطه عزیمت بسیاری از تحلیل های امروزی من است.
بر پایه همین مکانیسم عمل کننده سیاسی و اجتماعی به این اندیشه ام امروزه هم مسائل همین طور در جربان است. بسیاری از شهروندان نامبرده امرور مانند دیروز نه از روی عشق به این حکومت بل که از روی نفرت از اپوزیسیونی که در بالا نام بردم عمل می کنند و این برای خود اپوزیسیون پذیرفتنی نیست که بنام مجاهد، سلطنت طلب و یا کمونیست مورد نفرت بوده و هستند.
منظور من در سطح عمومی نیست بل که در میان شهروندانی که هرباره تعیین کننده امور سیاسی در کشورند. لذا در چنین فضایی یک خلای سیاسی پدیدار میشود که در این ندانم کاری همه چیز برای چهره های مرموز و ناشناخته سیاسی که به یکباره از پشت پرده سیاسی ظاهر می شوند مهیاست.
فراموش نباید کرد که در کشور ما انتخابات مجلس هیچ گاه مورد استقبال عمومی نبوده و یا آنقدر نبوده که انتخابات ریاست جمهوری است. چرا؟
چون چنین شهروندانی که در اینجا مد نظر من است از این طریق با انتخاب فرد در برابر کل نظام ورهبری یعنی با استفاده از روزنه موجود مشغول بازی با نظامند بدون این که واقعا در پی کار جدی باشند و اصلا بخواهند که کار جدی صورت پذیر گردد.
خاتمی و 2 خردادی هم در چنین فضایی مطرح شده و از سوی چنین شهروندانی با حلوا حلوا روی دست بلند شد. حالا همان مردم و شهروندان نظر به روند اوضاع به پیسی افتادند. و نظر به نارضایتی فزاینده واکنش نشان می دهند اما آیا تغییر ماهوی یافته اند و بار دیگر طور دیگر عمل خواهند کرد و از این حرف ها. گمان نکنم. من حرفم سر آخر این است چگونه می شود خود را از شر سایه شوم چنین مردمی رهانید ؟ چگونه می توان مردمی دیگری را چنین نیستند وارد صحنه سیاسی کشور کرد که تعیین کننده باشند؟ والا تا از نظر دموگرافی مردم دیگر وارد صحنه سیاسی نشوند همین آش خواهد بود و همین کاسه. این نظر من است. شاید اشتباه باشد.
حال از من پرسیده اند این ترس و نگرانی که در بالا من از شهروندان مطرح نمودم به چه معناست. از نظر من عمده ترس و دلهره شهروندان - شهروندی به مفهوم بورژوا - در این است که روزی به رتبه کارگری سقوط کنتد. به این امر می گویند روند پرولتاریزاسیون. و پرولترها در واقع بخشی از جامعه بورژوا هستند که به فقر گرویدند. یعنی برخلاف جامعه کارگری که از جامعه بالادست نیست پرولتر از جامعه بلادست می باشد و از این راه بر گرده جامعه کارگری سوار است.
این امر - دلهره - لذا موجب می شود که نفرت نسبت به جامعه کارگری از سوی جامعه مدنی هرگز پایانی نیابد. این در حقیقت امر یک تنفر اجتماعی است. باید از یاد نبرد نخستین مدنیت ها همان جامعه های برده داران بودند و نخستین جامعه های کار همان جامعه های برده ها. بر این اساس از همان زمان تا کنون هم نفرت جامعه مدنی نسبت به جامعه کار و برده تداوم یافته است. این نفرت در ایران هم به سهم خود عیان است. و ایران نه تنها یک کشور کارگری است بل که یک کشور مدنی و ضد کارگری هم است. در خانواده های شهری و شهروندی نفرت نسبت به جامعه کار و کارگری به صورت نفرت نسبت به عمله و.... ابراز میشودو بطور مثال اگر درس نخوانی عمله می شوی و از این حرفها
یک نکته را در رابطه با جامعه مدنی از یکسو و از سوی دیگر جامعه بورژوایی عرض کنم. مدنیت و اسکان یافتگی و به این اعتبار جامعه مدنی به مراتب قدیمی تر از جامعه بورژوایی و به این معنا جامعه شهروندی است. حقوقی را که جامعه شهروندی در قبال جامعه فئودالیته و حکومت استبدادی و مطلقه اش علم نمود و از آن پس در ایران هم به عنوان حقوق شهروندی اعتبار یافت همان حقوقی است که در واقع هیچ نیست جز جامعه شهری با همه دغدغه ها و همه آنچه یک شهروند در هستی اقتصادی و اجتماعی اش می باشد.
از نظر من حقوق شهروندی یک دستاورد تاریخی است و از این رو بایستی برتری و تفوق آن بر جامعه فئودالی و حکومت استبدادی اش را برای یک کشور و برای ایران کنونی به منزله یک دستاورد تاریخی قلمداد کنیم. این را در این جا عمدا عرض کردم که مبادا اشتباه شود که انتقادهایی که من به آنها دارم از سر نادیده انگاشتن این دستاورد تاریخی و لزوم این توفق در کشور می باشد.
اما من به عنوان کسی که از موضع جامعه کارگری به مسائل هرباره می نگرد به این نتیجه رسیده ام که جامعه بورژوایی و شهری در مطرح سازی خود و انکار جامعه کار و کارگری و به این اعتبار در خود محور بینی اش دچار همان اشتباه است که او در مبارزه بر علیه جامعه فئودالی و خود محور بینی فئودالی و رنج های حاصله از آن، چنین مطلق بینی را مطرح نمود و به جهانیان نشان داد.
به عبارت ساده تر همان گونه که جامعه فئودالی زمانی که از کشور و جامعه انسانی سخن می راند تنها جامعه فئودالی و پرنسیب های آنرا مد نظر داشت ، به همان گونه هم بورژواها و شهروندان - هم ایرانی - وقتی از جامعه سخن می رانند تنها جامعه شهری را و پرنسیب ها و ارزش های درونی آنرا مد نظر دارند.
از همین رو از دیرباز در ایران تحصیل کرده گان ما یا از جامعه فئودالی و یا از جامعه شهری بوده اند - صاحبان فرهنگ - پیوسته در سخن از ایران و جامعه، چنان سخن رانده اند که توگویی در کشور تنها یک جامعه وجود دارد. یعنی همان طور که در یک کشور یک دولت و یا حکومت حاکمیت دارد به همان گونه هم یک جامعه موجود است.
در این رابطه خوشبختانه نظر به آزادی خواهی که در جامعه شهری است این جامعه در روند خود ثابت نمود که میان دو مقوله جامعه و دولت- حکومت - افتراق وجود داشته و جامعه در جدایی از دولت و حکومت در پی استقلال اجتماعی از سیاست و دولت می باشد. ما این اثبات جدایی جامعه از دولت را مدیون جامعه بورژوایی و خردمندان او هستیم والا خردمندان جامعه فئودالی پیوسته از وحدانیت دولت و جامعه سخن می راندند و اکنون هم می رانند.
از زمانی که چشم های ما بر جدایی جامعه از دولت گشوده شد از همان زمان تا این نقطه که درک کنیم که در یک کشور تنها یک جامعه وجود ندارد فاصله زمانی نبود. من بر شالوده همین تنوع اجتماعی در سطح یک کشور است که به این نظرم جامعه کارگری هرگز جزیی از جامعه شهری نبوده است.
البته تلاش جامعه شهروندی با عمومی کردن حقوق شهروندی در امتزاج جامعه کارگری در جامعه شهری ستودنی است. من همان گونه که در آغاز عرض کردم این عبارات من را شما به عنوان مخالفت با این تلاش در جهت امتزاج ایندو جامعه و برای برابری - برادری و یا برای یک ملت بودن ندانید. من این ها را فقط عرض می کنم تا گفته باشم گرچه حقوق شهروندی در کشور ما فعلا یک ضرورت تاریخی است اما پایان تاریخ در کشور نیست.
از مطالبی که در بالا عرض کردم چند نکته را بار دیگر و بطور جداگانه تاکید می کنم. و آن این که جامعه بورژوایی محصول انقلاب صنعتی نیست. بل که این جامعه کلان بورژوایی می باشد که هرباره و در همه جا که انقلاب صنعتی جاری، بطور نمونه در کشور ما در حال حاضر، محصول انقلاب صنعتی است. از همین رو این انقلاب همان انقلاب بورژوایی و یا انقلاب بورژوا - دمکراتیک و یا لیبرال دمکراتیک می باشد که مانند یک انقلاب در جامعه بورژوایی عمل میکند.
از این رو باید گفت نه تنها جامعه بورژوایی محصول انقلاب صنعتی نیست بل که آنچه که در اصطلاح عمومی و رایج کاپیتالیسم خوانده میشود هم محصول انقلاب صنعتی نیست.
تاریخ جامعه بورژوایی از کاپیتالیسم قدیمی تر است. و تاریخ کاپیتالیسم از تاریخ انقلاب صنعتی قدیمی است. اما قدیمی تر از همه این قدمت جامعه مدنی و مدنیت است در سطح جهانی می باشد.
مسئله مدنیت و جامعه مدنی در برابر مسئله عشایر، کوچ نشینی و دامداری مطرح است. این که چرا ما با این مسئله مدنی و به اصطلاح زنده نگه داشتن فرهنگ مدنی در ایران امروزی روبرو هستیم به این خاطر است که فرهنگ عشایری و قبیله ایی به علل تاریخی در ایران پیوسته مطرح بوده و حتی نظر به اقوام حاکمی نظیر اعراب ، ترک و مغول پیوسته زنده نگه داشته میشده است و به سهم خود این ها هرباره به سهم خود هستی مدنیت در ایران را به مخاطره می افکندند.
حالا در ایران از راه اسلام آخوندی باردیگر این فرهنگ چادر نشینان و قبیله ایی است که عمده شده و به طبع آن مسئله مدنیت و تمدن به این نحو دز کشور مطرح گشته است. اما با این وجود مسئله مدنیت با مسئله بورژوایی یکی نیست. اگر جفت مقوله مدنیت چادرنشینی و نظام قبیله ای و عشایری است وجه متضاد جامعه بورژوایی و شهری جامعه فئودالی و جامعه دهقانی است. نباید فراموش کرد که جامعه دهقانی و روستایی از نخسیتن فرماسیون های جامعه مدنی بوده اند. و مدنیت و اسکان یافتگی با جامعه فلاحتی آغازیدن نمود.
اما در خصوص جامعه کلان بورژوایی باید عرض کنم ما این جامعه را که محصول انقلاب صنعتی است در ایران هنوز در دست ساخت داریم. جامعه کلان بورژوایی یک جامعه طبقاتی است یعنی در درون از رسته های گوناگون ترکیب یافته است. اساس دمکراسی بورژوایی همین ترکیب طبقاتی و درونی جامعه کلان بورژوایی است. اگر زمانی این آرایش طبقاتی از بین بروند یعنی چنانکه در روند تحولی اش در نقاطی از دنیا که این روند جاری است بطور نمونه در غرب، این آرایش طبقاتی در حال از بین رفتن هستند دمکراسی بورژوایی جای خود را به یک دیکتاتوری سرمایه خواهد داد و همین دیکتاتوری است که مانند شبح سایه اش را بر چنین کشورهایی که این روند تحولی در آنها جاری است افکنده است.
من برخلاف عده ایی به این نظرم اساس دمکراسی بورژوایی لیبرالیسم نیست. همین عده به این باورند "دموکراسی محصول اندیشه لیبرالیسم در عرصه سیاسی و عمومی جامعه مدرن است" و این درست نیست.
لیبرالیسم و یا جفت متضاد آن یعنی سوسیالیسم این ها مکاتبی بیش نیستند. در عوض نقطه عزیمت من مکاتب نیستند بل که جامعه های انسانی هستند. مبنای دمکراسی بورژوایی جامعه بورژوایی است. و در این جامعه ترکیب طبقاتی درونی آن است که خاستگاه دمکراسی است.
نباید از یاد برد که دمکراسی یک نظام حکومتی است. و اما به غیر از این است در مورد مکتب لیبرالیسم و جفت متضاد آن سوسیالیسم. من با این عده تا این حدود موافقم که بسته به این که جامعه کلان بورژوایی - جامعه مدرن این ها - چگونه روندی را طی میکند - یعنی روند رقابت آزاد و یا روند دولتی رشد و توسعه را ، به این لحاظ پیوسته در میان جامعه کلان بورژوایی لیبرالیسم و یا سوسیالیسم در دستور روز قرار می گیرد. به عبارت دیگر در ارتباط بودن شیوه رشد و توسعه و یا بهتر بگوییم شیوه هستی جامعه بورژوایی با مکاتب لیبرالیسم و یا سوسیالیسم امر درستی است.
اما این ها از نظر من تنها یک سوی مطلب را به این نحو دارند مطرح میکنند و چند سده است که به کمک هم در یک دایره بسته با نقل از یکدیگر دارند فقط بک جانب قضیه را عنوان می کنند.
سوسیالیستها و لیبرالیستهای جامعه های کلان بورژوایی - جامعه مدرن این ها - هرباره سعی میکنند به این و یا به آن شکل هستی اجتماعی خویش را از خطر نابودی رهانیده و آنرا به طریقی حفظ کنند و تاکنون موفق هم شده اند چرا که اقبال تاریخی با آن ها بوده است.
اما روی دیگر این جامعه مدرن آنها, یعنی آنچه آنها به طریقی در پی پنهان کردن آن هستند، جامعه کارگری است که به همان میران مدرن است که جامعه کلان بورژوایی مدرن می باشد. از نظر من این جامعه کارگری نه مبنای برای مکتب لیبرالیستی است و نه خاستگاهی برای سوسیالیسم - سوسیال دمکراسی - که از آن سخن رفت.
این جامعه در پی هیچ مکتب و تئوری نیست و در پی اثبات هیچ از این مکاتب هم نیست. در این جا سخن فقط حول این محور است:
پیوسته آن مناسبات اجتماعی - مناسبات انسان ها بر حول اقتصاد و تولیداجتماعی - که موجود است در هم آهنگی با سطحی از قوای اقتصادی و در همطرازی با نوعی از شیوه اقتصادی می باشد. مناسبات اجتماعی مدرن- تقسیم انسان ها به دو جامعه کار و سرمایه - از این قاعده مستثنی نیست. بر پایه همین اصل مناسبات اجتماعی مدرن تا زمانی به موجودیت خود ادامه خواهند داد که در سایه شان رشد و توسعه قوای اقتصادی و تولیدی ممکن است. از زمانی که این رشد در قوای اقتصادی و تولید به درجاتی رسید که مناسبات اجتماعی مدرن از هم آهنگی و توازن با آن خارج گردید آنگاه دوران انقلابی جدیدی برای برقراری مناسبات جدید تر آغاز می گردد. از نظر من آنگاه دیگر این جامعه کلان بورژوایی نیست که از این انقلاب منتفع خواهد شد بل که این جامعه مدرن کارگری است که از برقراری مناسبات جدیدتر سود خواهد برد و از آن در سطح جهانی برای رهایی خود بهره خواهد گرفت.
از این راه بار دیگر باز گردیم به موضوع لیبرالیسم و دمکراسی.
به نظر من در رابطه با مکتب لیبرالیسم مارکسیستهای وطنی دچار اشتباه فاحشی اند . باید توجه داشت در کشوری که کارخانه مکتب سازی و فرقه سازی از عهد بوق شیوع داشته یعنی در کشور اسکولاستیک و آخوندی بدیهی است به این مردم که در سایه این آخوندها پرورش یافته اند هرچه بدهید بلافاصله مبدل به مکتب می کنند.
بطور نمونه شما بگویید دمکراسی و مردم سالاری این ها از این مکتب دمکراسیسم می فهمند و بدنبال پدر این مکتب می گردند. شما بگویید کاپیتال این ها از آن مکتب کاپیتالیسم حالیشان میشود. به همین گونه است که مقواه آزادی که در این کارخانه مکتب سازی مبدل به مکتب لیبرالیسم میشود، این ها جامعه را به مکتب سوسیالیسم تغییر می دهند و همینطور الی آخر.
و سپس اطلاعات دانشگاهی مکمل این کارخانه مکتب سازی است که به شکل آکادمیک در توضیح تاریخچه کوتاهی از این مکتب ها ضمیمه میشود که معرف سطح آگاهی نویسنده است و هکذا.
این در واقع روند کنونی در کشور ماست. اما آیا براستی هرباره تاریخ واقعی و تاریخ اجتماعی ما انسان ها را این فلاسفه و این مکاتب ساخته و می سازند؟ آیا تاریخ ساخته اندیشه اندیشمندان است؟ براستی تاریخ سرمایه داری و کاپیتالیسم به چند سده پیش از این برمی گردد؟ قبل از پاسخ به این سوال به ایران بیاندیشید. در ایران تاریخ سرمایه و کار، جامعه سرمایه داران و جامعه عملگان و کارگران به چه سده ایی باز می گردد؟
آیا برای ایجاد رابطه کارو سرمایه در ایران مکتبی، مکتب داری، اندیشمندی و یا فیلسوفی هم سراغ دارید؟ و یا این که شاید مانند آخوندها به این نظر باید باشیم که سرمایه داری را غربی ها در کشور وارد کرده اند و ما سابقا در عصر کلاه بوقی ها سرمایه داری و سرمایه دار و کارگر و از این حرفها نداشتیم؟
به همین صورت است حال در مورد سرمایه داری متکی بر رقابت آزاد و غیر صنفی. چیزی که در ایران به دل بسیاری مانده و پایین نمی رود سرمایه داری نیست بل که سرمایه داری آزاد و لیبرال است. این آخری محصول انقلاب صنعتی است. این را باید از آخوندها پذیرفت که ما در ایران سابقا سرمایه داری لیبرال و رقابتی نداشتیم.
سرمایه داری سابقا در ایران صنفی و غیر آزاد و کنترل شده و یا دولتی بود. اما کاپیتایسم چطور؟ کاپیتالیسم و رابطه کار وسرمایه را هم غربی ها وارد کرده اند؟
این را در رابطه با آن مکتبی می گویم که در همه جا وظیفه خود را دفاع از کاپیتالیسم آزاد قرار داده است و این کاپیتالیسم آزاد و غیر دولتی را به سطح مکتب لیبرالیسم تئوری ریزه کرده است.
پرسش در این رابطه این است: این کاپیتالیسم آزاد است که هرباره مولد مکتب لیبرالیسم می باشد و یا این مکتب لیبرالیسم است که مولد سرمایه داری آزاد و غیر دولتی است.
از این گذشته من پرسشم این است اگر کاپیتالیسم به شیوه دولتی و غیر خصوصی و آزاد پیش رفت و توسعه یافت نظیر چین آیا آنوقت دیگر این کاپیتالیسم نیست؟
چه کسی گفته است که اگر کاپیتالیسم در ایران به شیوه سوسیالیستی و چینی آن پیش رفت نمود چون خصوصی و آزاد نیست پس دیگر سرمایه داری هم نیست؟
من به این طریق می خواهم توجه تان را به نزاع میان سوسیالیستها و لیبرالیستها که بر حول نحوه حفظ کاپیتالیسم است جلب می کنم. همان گونه که پیشتر هم عرض کردم لیبرالیسم و سوسیالیسم این ها مکاتبی برای نحوه رشد و توسعه جامعه بورژوایی می باشند...