۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

اساس استثمار و بهره کشی اجتماعی بهره دهی اقتصادی است

در آغاز از اقتصاد سیاسی یا علم اقتصاد شروع می کنم و سپس به اقتصاد که موضوع اقتصاد سیاسی است می پردازم.


من چندان با نام اقتصاد سیاسی موافق نیستم. این نام به اندازه کافی غلط انداز  است تا بخواهد به عنوان یک مقوله مورد استفاده قرار گیرد. اصل این نام بر می گردد به پولیتیکال اکونومی. اما پولیتیکال که در اصلیت خود یونانی است اشراف دارد به آن چه مربوط به پولیس است. و پولیس همان شهر- دولت ها و همان مدنیت ها و جامعه های روستایی و اسکان یافته نخستینی اند که در آن ها روابط برده داری سلطه  داشت . اقتصاد سیاسی و یا پولیتکال اکونومی از همین رو  ناظر است بر موضوع خانه داری و یا اقتصاد همین پولیس ها و همین جامعه ها و همین دولت ها. از همین جاست که نام اقتصاد مدنی و بعدها  در زمانه ما اقتصاد ملی از آن برخاسته است. باید توجه داشت از زمانی که علم اقتصاد بوجود آمد اقتصاد سیاسی ناظر بر مشاهداتی گردید که از اقتصاد و بطور اخص اقتصاد مدنی میشده است. نظر به علمیت اقتصاد سیاسی باید اقتصاد سیاسی را از سیاست اقتصادی دولت ها و یا از اقتصاد دولتی جدا کرد. از همین رو من به شخصه مخالف شدید این هستم که اقتصادی سیاسی و یا علم اقتصاد فراتر از مشاهدات پوزتیو رفته و  به راه کارهایی سیاسی برای دولت ها مبدل شود. بی شک بهره برداری از علم اقتصاد از سوی دولت ها آزاد است اما با این وجود باید دانست علم بیان واقعیت ها و علم اقتصاد یعنی اقتصاد سیاسی بیان واقعیت های اقتصادی است و نه تلاش برای ایجاد راه کرد ها سیاسی و اجرایی.

با عزیمت  از این مقدمه پیرامون علم اقتصاد و یا اقتصاد سیاسی می رسیم به موضوع علم اقتصاد .

مورد کلیدی در رابطه با اقتصاد تفاوت هرباره اقتصاد  با جامعه است.

اقتصاد پایه مادی جامعه انسانی و شالوده مادی روابط درونی آن نظام است.

اگر موضوع اقتصاد سیاسی ، اقتصاد است موضوع جامعه ، جامعه شناسی و یا سوسیلوژی است. ما جامعه را به غلط به مفهوم وسیع تر و جامع تری از آنچه که است بکار می بریم و جامعه انسانی از نظر ما کلیتی است که اقتصاد، جامعه، سیاست و... را در برمی گیرد.

در این رابطه باید توجه داشت که جامعه شناسی بخشی از علوم انسانی و این علوم انسانی است که در کلیت تمامی شعبات انسانی را در بر می گیرد و در این کلیت جامعه شناسی و به تبع آن جامعه بخشی و اقتصاد و اقتصاد شناسی بخش دیگر آن است.

در مورد اقتصاد و تفاوت آن با جامعه در علوم انسانی شاید طرح نمونه هایی که این تفاوت را روشن تر بیان کنند بی مورد نباشد.

بطور نمونه من به این نظرم آنچه ما تولید کالایی می خوانیم یک موضوع اقتصادی نیست. همان گونه که کاپیتالیسم در نظر من یک موضوع اقتصادی نیست.

تولید کالایی و کاپیتالیسم از موضوعاتی اند که باید هریک بطور جداگانه در جامعه شناسی و سوسیولوژی به آنها پرداخته شود.

از کاپیتالیسم شروع می کنم. کاپیتالیسم یک رابطه اجتماعی و در شکل سازمان یافته از این روابط کاپیتالیسم یک نظام اجتماعی و یک فرماسیون اجتماعی است.

بنابر این اصل باید کاپیتالیسم موضوع جامعه شناسی و سوسیولوژی قرار گیرد و نه اقتصاد سیاسی.

در عوض در اقتصاد ما با موضوعاتی نظیر کار، سرمایه ، سود و.... مواجه هستیم.

باید توجه داشت مبحث سود و یهره برداری - بهره برداری در کاپیتالیسم مبدل به بهره کشی میشود - در همه حالات یک مبحث اقتصادی و نه اجتماعی است.

کاپیتالیسم که یک پدیده اجتماعی است در واقعیت امر در حوزه توزیع و تقسیم سود و بهره  تجلی می کند.

از این رو کاپیتالیسم در حوزه اقتصادی قابل توضیح نیست. البته برای توضیح جامعه شناختی کاپیتالیسم نیاز به حوزه اقتصادی است اما باید دانست تحصیل سود که یک موضوع اقتصادی است با تقسیم سود که یک موضوع اجتماعی است تفاوت دارد.

این تفاوت موضوع بوده که به سهم خود بانی بسیاری مباحثات میان اقتصاد دانان و جامعه شناسان گردید.

این که ما کاپیتالیسم را بطور اجتماعی و در روابط انسانی توضیحش دهیم به این معنا نیست که ما عملکرد سود  و بهره را به همان نحو در روابط اجتماعی توضیح دهیم.

و یا برعکس اگر ما سود و بهره را بطور اقتصادی توضیح میدهیم برای توضیح کاپیتالیسم باید حوزه افتصادی را رها و وارد حوزه روابط اجتماعی گردیم چرا کاپیتالیسم بطور اقتصادی قابل توضیح نیست.

ایده توضیح اجتماعی کاپیتالیسم و ایده توضیح اقتصادی سود چنان به هم مربوطند که باید هرباره با ظرافت های علمی این تفاوت ها مورد نظر قرار گیرند.

همان گونه که می دانیم بهره دهی که یک پدیده اقتصادی است با استثمار و بهره کشی که یک پدیده اجتماعی است تفاوت دارد.

اما کیست که نداند که اساس استثمار و بهره کشی اجتماعی هرباره بهره دهی اقتصادی است

ما بهره دهی اقتصادی اقتصادی را در علم اقتصاد و به عنوان موضوع این علم پی می گیرم. باید توجه داشت به هنگام توضیح اقتصادی بهره دهی بهره کشی و استثمار اجتماعی مد نطر نیست.

بر این احتساب- حساب بهره دهی و بهره وری- آدام اسمیت هم شروع می کند بهره دهی را به شکل اقتصادی یعنی غیر اجتماعی توضیح دهد.

اشتباه آدام اسمیت در این است که او یهره را مانند شیری که از گاو دوشیده میشود ماحصل سرمایه  می داند. از این رو او سرمایه را به دو سرمایه ثابت و متغیر تقسیم می کند که بعد ها ریکاردو و مارکس هم از این تقسیم استفاده می کنند

در نظر آدام اسمیت بهره حاصل و ثمره سرمایه ثابت است.

مارکس در عوض مد نظرش بهره کشی و استثمار است که یک پدیده انسانی و اجتماعی است.

از همین رو هم مارکس موضوع بهره دهی اقتصادی را که شالوده بهره کشی اجتماعی  است به موضوع اجتماعی و سوسیال یعنی به موضوع استثمار انسان از انسان و قابل توضیح از راه روابط اجتماعی به هنگام کار مبدل میکند

از نظر من  در همین جاست که اشتباه مارکس نهفته است.

مارکس متوجه مبارزه اجتماعی است. او تحت عنوان مبارزه طبقاتی در پی توضیح این مبارزه اجتماعی است. او مبارزه اجتماعی- به آلمانی سوسیال کمپف- را نیروی محرکه تاریخ اجتماعی انسان می داند.

او در روابط اجتماعی و تقسیم اجتماعی انسان ها است که در پی یافتن علت و علل بهره کشی و  حتی بهره دهی است.

مارکس رویه اقتصاددان پیش از خود را- اقتصاد دانان مدنی- را مورد مذمت و حتی ریشخند قرار می دهد.

اما ما حال که به این منازعه بازپس می نگریم در توضیح آن می توانیم تنها اظهار داریم که اگر اقتصاد دانهای جامعه مدنی بنا بر حرفه تخصصی شان متوجه موضوع اقتصادی بهره دهی هستند نمی توان به آنها در این کلیت خرده گرفت.

چرا که بهره دهی و بهره وری - نه بهره کشی اجتماعی - یک موضوع تخصصی اقتصادی است. از دیگر سو برای توضیح بهره کشی و استثمار اجتماعی که بر بهره وری اقتصادی استوار است هرباره به یک توضیح اختصاصی نیاز می شود.

اما دیگر سو ما حق نداریم  این موضوع اقتصادی - بهره وری - را با مضوع اجتماعی بهره کشی اشتباه بگیریم.

یعنی کاری که مارکس نموده است. مارکس می خواهد نه تنها روابط اجتماعی را در اساس اقتصادی اش توضیح  دهد بل که این روابط اجتماعی و به زعم او مناسبات طبقاتی را هم تا سرحدات شالوده های اقتصادی آن فروکش داده و تلاش می کند موضوعات  هرباره اقتصادی را نظیر بهره دهی بطور سوسیال و اجتماعی توضیح دهد.

از همین رو از نظر مارکس بهره و یا سود- بهره وری و بهره دهی-   آن دوشیدنی  است که سرمایه از کار می کند. از همین رو  در منظر او بهره برداری تنها در بهر کشی قابل توضیح است- در حالی که عکسش درست است. بهره برداری اساس اقتصادی بهره کشی اجتماعی است- 

پیامد های این نظریه آنگاه چنین است:

 اقتصاد باید از بهره برداری و اضافه تولید دست بردارد و به حالات اولیه وبدوی یعنی اقتصاد بدون بهره و اضافه تولید بازگردد. اقتصاد از زمانی که به بهره بداری روی آورد به اقتصاد بهره کشی انسان از انسان مبدل گشت و از همین رو برای رهایی از بهره کشی باید از بهره دهی و تولید اضافی صرف نظر نمود. معنای عملی آن در نظریه مارکس تبدیل اقتصاد به یک اقتصاد کارگری است.  در اقتصاد کارگری مازاد بر تولید یعنی بهره دهی وجود ندارد. اقتصاد کارگری یک اقتصاد بخور و نمیر است که از انباشت ثروت پرهیز دارد. از نظر مارکس پروسه انباشت ثروت همان پروسه تامین اجتماعی سرمایه داران از سوی کارگران و همان پروسه اضافه تولید و همان پروسه اقتصاد کاپیتالیستی است. برای رهایی باید از پروسه کاپیتالیستی، یعنی پروسه اضافه تولید و انباشت پرهیز و صرف نظر کرد و اقتصاد باید به حالات اولیه یعنی تولید برای رفع نیاز بدون بهره و انباشت باز گردد.

از همین روست که مارکس مانند آدام اسمیت و سپس ریکاردو سرمایه را به دو بخش یعنی ثابت و متغیر تقسیم می کند. این دو بخش از سرمایه نمودار همان دو پروسه ایی که در فوق از آن صحبت شد یعنی پروسه کارگری و پروسه کاپیتالیستی .

از نظر مارکس سرمایه متغیر ناظر بر پروسه کارگری است. سرمایه متغیر همان سرمایه کارگری و برای کارگران است. سرمایه کارگری در طول روند کار از سوی کارگران مصرف میشود. این سرمایه همان مزد کارگری است.

مارکس تفاوتی میان کار خلاقانه و کار فیزیکی قائل نیست. او به کار از همان زاویه ایی می نگرد که فیزیوکرات ها به آن می نگرند یعنی کار عبارت است از صرف انرژی.

اگر در فیزیک کار انجام شده بر اساس انرژی انجام بافته محاسبه میشود  در منظر مارکس هم اساس محاسبه کار انجام شده عبارت است از صرف انرژی از سوی کارگران که بازمان احتساب و با سرمایه متغیر پرداخت میشود.

از نظر مارکس در مقابل سرمایه متغیر سرمایه ثابت قرار دارد. سرمایه ثابت از نظر او ناظر بر پروسه تامین اجتماعی کاپیتالیستها است. در همین پروسه است که مازاد برنیاز کارگری و مازاد بر سرمایه های متغیر تولید می شود تا مشتی انگل بنام کاپیتالیست از نظر حیاتی تامین شوند.

این نظریه تاقدری یادآور نظریه آدام اسمیت دایر بر این است که می پنداشت بهره ماحاصل سرمایه ثابت است همان گونه شیر از گاو تولید میشود. اما با این تفاوت که مارکس کار کارگر را منبع ثروت و بهره می داند.

مارکس در این رابطه به  این نظر است که منبع بهره دهی - که او آنرا با بهره کشی برابر می گرداند - کار اضافی است. کار اضافی همان است که در پروسه کاپیتالیستی و سرمایه ثابت انجام می گیرد.

بطور مثال دریک کار ده ساعته و روزانه کار لازم اگر برابر با دو ساعت باشد که برای جبران سرمایه کارگری و متغیر انجام میگیرد آنگاه در این رابطه کار اضافی و ثابت عبارت است از 8 ساعت کار که کارگر برای تامین سرمایه ثابت و برای کاپیتالیست انجام می دهد.

از نظر مارکس رابطه 2 ساعت کار به 8 ساعت کار یک رابطه ثابتی نیست . این رابطه نظر به رشد تکنیک مدام در تغییر بسود کار برای کاپیتالیست است.

مارکس این نظریه خود را در قبال نظریه هایی علم نمود که بر این باور بودند که اساس کاپیتالیسم در حوزه دزدی و اجحاف کارگران در بخش دستمزدها استوار است.
مارکس برعکس با این نظریه اش می خواسته نشان دهد حتی در شرایطی که کارگر به درستی پاداش داده شود باز خواهیم دهید که اساس کاپیتالیسم و بهره کشی بر 8 ساعت کار اضافی و مجانی نهفته است که برای اضافه تولید بر مایحتاج و مشیعت کارگری انجام می پذیرد