۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

آیا دمکراسی حلال همه مسائل اجتماعی و سیاسی ماست؟

آیا دمکراسی حلال همه مسائل اجتماعی و سیاسی ماست؟


 نه نیست.

 دمکراسی یک نظام سیاسی متناسب با جامعه صنعتی است. دمکراسی هرباره با  جامعه صنعتی صعود می کند و افولش را هم زمانی مدیون افول جامعه صنعتی است.

نه تنها دمکراسی بل که هیچ نظام سیاسی دیگری و سیاست بطور کلی به تنهایی حلال مشکلات اجتماعی نیست تا چه رسد به دمکراسی.

نظام های سیاسی نظام ها روبنایی اند. این نظام های اجتماعی و به تبع آن نظام های اقتصادی اند که هرباره زیربنایی می باشند.

دمکراسی به عنوان نظام سیاسی و سیاست از شمار شعور اجتماعی انسان است. این هستی اجتماعی و این نظام اجتماعی است که سیاست و شعور سیاسی  فرد  و به تبع آن دمکراسی را تعیین می کند.

دمکرات بودن و یا مستبد بودن ما ماحصل محیط و هستی اجتماعی ماست. آنها که مستبدند این نتیجه آن نظام اجتماعی  و آن جامعه ایی است که از آن بر می خیزند و منشاء اجتماعی خود را مدیون آن هستند.

برای این منظور برای رهایی از استبداد های سیاسی  باید عمل زیر بنایی یعنی اجتماعی و اقتصادی صورت پذیر گردد. دمکراسی یک آموزه و یک مکتب نیست که گقته شود باید برای دمکراتیزه کردن کشور به ارتقاء سطح آموزش علمی و فرهنگی مردم پرداخت.

خیر.  برای دمکراسی و دمکراتیزه کردن کشور باید انقلاب اقتصادی و صنعتی  و به تبع آن فرآیند مدرنیزاسیون اجتماعی ایران را به فرجامش رساند.

اما در این مکان این پرسش مطرح است آیا دمکراتیزاسیون  و به تبع آن مدرنیزاسیون و ایندوسترالیزاسیون کشور حلال تمام مسائل کشوری است؟

خیر. نه چنین نیست. این دروغ بیش نیست که این پروسه های نامبرده حلال تمام مصائب اجتماعی کشوری اند.

این بزرگ نمایی یک مرحله تکاملی و مطلق و خدایی کردن آن است. اصلا هیچ مرحله تاریخی و از جمله مرحله لیبرال دمکراتیک کشور حائز چنین مقام و جایگاه مقدس و مطلقی نیست.

از سوی دیگر آیا این به این معناست که ما دچار افراط دیگری شویم و یعنی همان گونه ارتجاع سنتی در یک کشور نیمه سنتی و نیمه مدرن خواهان آن است بیاییم به جان این روند ها بیافتیم و ازآنها صرف نظر کنیم چون این ها دارای مقام مقدس و الهی نیستند و حلال همه مشکلات اجتماعی ما نیستند؟

 و یا آن گونه که سوسیالیست های مکانیکی و ارتجاعی - یعنی دهقانی و پیشه وری - می گویند مابیاییم نظر به بحران در کشور های صنعتی از روند های نامبرده جلو گیری کنیم؟

نه خیر- این ها هرباره تنها آن افراط هایی اند که ارتجاع سنتی در واهمه انقلاب صنعتی و اقتصادی و تبعات اجتماعی اش در کشور در ذهن ما می افکند.

نه انقلاب صنعتی آن الهی آسمانی است که بخواهد حلال تمام مشکلات ما باشد و نه آنی است که این مرتجعین می گویند. این انقلاب یک مرحله ضروری تاریخی و اقتصادی و اجتماعی و به تبع آن سیاسی در تاریخ اجتماعی کشور ماست که باید و حتما به فرجام خود نزدیک شود.

همان گونه که ایران از نظر اجتماعی و تکاملی در قیاس با برخی کشورهای آسیایی و افریقایی و... در سطح بالاتر اجتماعی واقع است و این را مدیون تاریخ تکامل اجتماعی پیشین و تاکنونی اش می باشد  به همان گونه هم اگر ما ازغربی ها و برخی از آسیایی ها و... عقب مانده تریم این را مدیون تاریخ تکامل اجتماعی ما که مسدود شده است می باشیم.

پس بدینسان برای رهایی باید به پیشرفت اقتصادی- اجتماعی و به تبع آن پیشرفت سیاسی پای فشاری کنیم. باید در این راه از خاطر نیاندازیم مرحله صنعتی و دمکراسی در تاریخ تکامل اجتماعی کشور تنها حکم یک پله و مرحله در کلیت تاریخ اجتماعی ما را دارد که به سهم حلال بعضی از مشکلا ت اجتماعی ما که محصول گذشتگان و ماحصل سطح نازل کنونی اجتماعی ماست, خواهد بود.

بنابراین این مرحله چنانچه حلال همه مشکلات اجتماعی ما نیست اما حلال مشکلات بسیاری را که جامعه قرون وسطایی و سنتی و ... ایجاد نموده اند خواهدبود.سرکه نقدی است که بهتر از حلوای نسیه مراحل عالی تر اجتماعی است که فاصله شان نسبت به شرایط اجتماعی نازل کنونی مان معرض می باشد.

دمکراسی یک نظام سیاسی برای جامعه صنعتی است و نه یک راه ومسلک فرقه ایی و فرهنگی



بر بسیاری از دوستان و ایرانیان معلوم است که ما ایرانیان در کلیت در برخورد به مسائل کشوری و لشکری به دو دسته تقسیم می شویم

  • دسته نخست پیروان منش فردی و به همان میزان فرهنگی 
  • دسته دیگر پیروان رویه اجتماعی و محیط و لذا در صورت لزوم انقلابی 



مبحث جامعه و فرد یک مبحث قدیمی است. بسیاری به موضوع این مبحث و اختلافات و نظریات درونی آن آشنایی دارند.



از نظر من نکته ایی که در این رابطه هرباره مطرح می باشد تنها رابطه فرد و جامعه ، جزء و کل نیست بل که این نکته مهم و زیربنایی می باشد که این مبحث فرد و جامعه هرباره در کدام ساختار و نظام اجتماعی جریان دارد.



اگر از عهد بوق تا کنون مبحث فرد و جامعه مطرح بوده اما باید در نطر داشت که از آن عهد نا شناخته تاکنون جامعه و ساختار اجتماعی و به طبع آن رفتار فردی ثابت نبوده است.



نکته من در این جا همین گوناگونی در جامعه ها در سطح کشوری و جابجایی و حال به حال دیگر شدن هرباره این جامعه ها در سیر تاریخی است.



از نظر من اهمیت این موضوع در کشوری که از نظر اجتماعی نیمه سنتی و نیمه مدرن می باشد و در حال گذار از کفه سنتی به کفه مدرن می باشد مهم و اساسی است.



تصورش را بکنید که اگر اتاق فکر رژیم و جامعه شناسان امنیتی رژیم برای منحرف کردن اذهان از تصادم و تنازع جاری میان جامعه های سنتی و مدرن در ایران بخواهند در طی یک سازماندهی به گسترش مباحث فردی و مسئولیت ها فردی و دامن زنند.... آنگاه چه وضعی پیش خواهد آمد؟



به عبارت دیگر مسئله این است :



ما باید و محقیم که تصادم و تنازع جاری میان دو کفه اجتماعی کشور - یعنی میان کفه سنتی و کفه مدرن - را در هیچ موردی از نظر دور نداریم. در سلسله حلقه های مسائل و تضاد های اجتماعی هر کشوری پیوسته یک حلقه اصلی و عمده وجود دارد که حل دیگر تضاد و گره ها از کانال حل تضاد همین حلقه اصلی می گذرد که باید به همین علت آنرا در دست گرفت و از نظر دور نیافکند.







و درست به همین جهت برای منحرف کردن توجه انظار عمومی از این حلقه و تضاد اصلی و عمده است که تلاش زیاد می شود که مسائل انحرافی و موضوعات جانبی و غیر عمده ، عمدگی پیدا کنند و جانشین حلقه و تضاد اصلی گردند.



من در این جا به دو نمونه مهم اشاره می کنم.


  • عمدکردن تصنعی تضاد میان دین و ضد دین. میان اندیشه وباور. یعنی این کهنه تضاد میان عقلیون وفلاسفه با آخوند ها


  • عمده کردن تضاد کار و سرمایه و فقر و ثروت و موضوع استقرار عدالت اجتماعی، یعنی یک کهنه مسئله اجتماعی در کشور و جهان از عهد دقیانوس که می دانیم هرگز هیچ کشور عقب مانده ایی به تنهایی قادر به حل آن نشده و نخواهد شد تا چه رسد که ما با عمده نمودن آن بخواهیم در حیص و بیص منارعه اجتماعی میان سنت و مدرنیته با علم کردن و استفاده ابزاری از آن سدی در راه انقلاب صنعتی و اقتصادی در کشور بر پا نماییم




جالب در دو نمونه بالا در این است که هستند کسانی که هم در این و هم در آن همزمان دست دارند. این ها که مدعی رادیکالیته در طرح مطالباتند در تنظیم خواسته ها به سیم آخر نهاده اند و به قول خودشان حق خود می دانند که بهترین ها را برای ایرانی آرزو کنند.



عرض کردم. اشتباه نکنید . موضوع در سطح آرزو کردن بهترین ها و حدا اکثر ها و قانع نبودن هرباره به حداقل های مطالبات نیست بل که همان گونه که ما در رابطه با مبحث فرد و جامعه می بینیم صرف نظر از حقانیت این موضوعات و مطالبات ما از طرح آن چه اهدافی را دنبال می کنیم؟



بگذارید برای ادامه بحث هم شده به همین موضوع به اصطلاح اصلاح فرهنگ فرد در جامعه بپردازیم.



این موضوع اصلاح فرهنگی فرد در نوع و در مکان خود مبحث نادرستی نیست. نادرست استفاده ابزاری از اصلاح فرهنگی فرد در جامعه برای توجیه فرسودگی جامعه مسلط و از نظر سیاسی حاکم است.



یعنی به عبارت دیگر سعی شود با پیش کشی مبحث اصلاح فرهنگی فرد از یکسو, از سوی دیگر تضاد عمده و اصلی که تنازع میان جامعه های سنتی و مدرن در کشور است و این حقیقت که بر حسب این تنازع مسئله حاکمیت مطرح می باشد, را بخواهیم از در بیرون کنیم.



در بیرون سازی تضاد عمده و اصلی از انظار عمومی به عنوان تنها کشمکش اصلی که از کانال آن حل دیگر تضاد های اجتماعی کشور ممکن میشود، می باشد که مرتجعین در تلاشند با شکاندن همه کاسه و کوزه ها بر سر فرد و با معرفی کردن فرد به عنوان مسب اصلی نابسامانی های اجتماعی کشور فشار را از سر جامعه سنتی و نظام سیاسی آن که جمهوری اسلامی است بر دارند.





این در واقع ادامه همان فرافکنی است که مرتجعین تاکنون به انحاء مختلف انجام داده اند. در این فرافکنی است که خارجی ها مسبب بدبختی فلاکت بار کشوری ند.



یعنی اگر با هستی اجتماعی مان روز بروز وخیم تر میشود نه جامعه سنتی و حاکمیتش بل که این اهالی کشور, این فرد فرد ماست که مقصر است. این فرهنگ نازل فردی ماست.



برهمین اساس همان خمینی مرتجع در همان آغاز انقلاب می گفت هی نگویید که انقلاب برای ما چه کارکرد از خود بپرسید که خودتان برای انقلاب چه کار کردید.



این یعنی به جای پرورش مردمی که مطالبات خود را تنظیم و هرباره مصمم بر روی آن پافشاری کنند پرورش مردمی در انفراد منشی بی سابقه در یک خود خوری و خود سوزی هرباره به این اندیشه باشند که چه میزان دیگر برای فداکاری در چنته دارند و اگر مشکلی است بدانند اشکال از خودشان است.



بطور مثال عرض می کنم. به همین مورد دمکراسی نگاه اندازیم.



بر پایه این خودخوری هایی که می خواهند براه بیاندازند آنگاه دمکراسی نه یک نظام سیاسی است که در تناسب با جامعه صنعتی و مدرنتیه است بل که اگر ما استبداد سیاسی داریم این بخاطر است که ما جملگی و بطور فرهنگی استبداد در فرهنگ ماست. یعنی همان گونه که پادشاهی در فرهنگ ماست، دین جزئی از فرهنگ ماست، به همان گونه استبداد جزء لایتجزای فرهنگ ماست.



و برعکس اگر غربی ها دمکراسی دارند به خاطر این است که این دمکراسی از فرهنگ شان نشات گرفته، از دین مسحیت شان منبعث شده است. از فرهنگی که ما نداریم.



از این ها گذشته این تحول اجتماعی و توسعه اجتماعی و مدرنیزاسیون و این حرف ها که راه انداخته اند این حسن را دارد که مردم خواهان ترقی از اندیشه تغییر و تحول اجتماعی و تعییر و تحول سیاسی دور ساخته و متوجه فرد خودشان می کند.



یعنی به جای این که نگاه ها هرباره متوجه سیستم و نظام های اجنماعی وسیاسی و تحول آن باشد متوجه تغییر و تحول منش و فرهنگ فردی است.



از این نگاه دیگر انسان ها موجودات اجتماعی نیستند و این هستی های اجتماعی نیستند که هرباره شعور اجتماعی افراد را تعیین می کند یعنی تعیین می کند که فرد مستبد و یا دمکرات باشد یعنی دمکراسی یک نظام سیاسی مرتبط با جامعه و نظام اجتماعی مدرن نیست بل که منش و راه و مسلک فردی و فرهنگی است. یعنی قابل مقایسه با ادیان، با فلسفه ها و با مرام ها و مسلک و مکتب ها که هرباره این و یا آن فرقه پیش نهاد می کند...



در رابطه با این راهکردهایی که در برابر ما می گذارند من به این نظرم آبشخور اصلی این ها همه همان جامعه سنتی و محتضر است که در هراس از نابودی و اضمحلال در برابر مدرنیته روی به تاکتیک های این چنین برای فرافکنی مشکلات روی می آورد تا از این راه حریف را از میدان مبارزه اجتماعی که عمده است بدور کند.