بنابر این رابطه سندیکا و حزب سیاسی شناور تر و متغیرتر از آن است که بخواهیم دیوار چینی میان ایندو دایر کنیم. خوب. البته معلوم است که حزب کارگری هرگز قادر به اشغال جایگاه سندیکا نیست اما عکسش برایم قابل تصور است.
برای شخص من ایده آلترین فرم همین است که سندیکا هرباره بتواند با بار عظیمی که به دوش می کشد به منزله مجلس سنا و به مثابه تنها سازمان توده ایی و سراسری کارگری هم از وظایف حزب سیاسی بر آید. لاکن انجام چنین کاری پیوسته آسان و مقدور نیست و از همین رو معمولا وجود حزب سیاسی کارگری لازم می آید.
2- جهت دیگر در ارتباط است با مبحثی که پیشتر هم داشتیم یعنی اصلاحات کارگری یا انقلاب کارگری؟ کدامیک؟
من می خواهم این مبحث سندیکا و حزب سیاسی را در این جا این بار در ارتباط با همین مبحث مرحله انقلاب دمکراتیک و یا کارگری به پیش ببرم.
از نظرمن ارتباط سندیکا و حزب متاثر از مرحله انقلاب دمکراتیک و اصلاحات و یا انقلاب کارگری ولذا نابودی سرمایه داری نیست.
یعنی این طور نیست که سندیکا متعلق به دوران سرمایه داری از تکامل اجتماعی و انقلاب باشد و حزب به دوران انقلاب ضد سرمایه داری.
به عبارت دیگر فرد کارگر در صورت سیاسی شدن باید سندیکا را که کانون اصلاحات فرض شده است ترک گوید و... از این حرف ها که در بالا داشتیم.
در این جا اما من می خواهم این مبحث مرحله انقلاب و رابطه آن با سندیکا و حزب کارگری را از زاویه دیگر مورد بررسی قرار دهم.
معمولا از سوی پیروان انقلاب ضد سرمایه داری و به این معنا انقلاب کارگری این برداشت و نظریه ارائه داده میشود که از آنجاییکه هر انقلابی که کارگری و ضد سرمایه داری نیست و عملا انقلابی در سرمایه داری و برای سرمایه داری است و از آنجاییکه در چنین انقلاباتی سرانجام اصلاحات کارگری سهم کارگران از آنها خواهد بود و... به همین علل هم در این دوره ها سندیکا و حزب سیاسی اش نمی توانند انقلابی عمل کنند.
چنان که می بینید این نگرش در پی این است که در سایه انقلاب ضد سرمایه داری یعنی در پرتو انقلاب کارگری ارزش انقلابات و تحولات اجتماعی پیش تر از خود را کم رنگ و تا سر حد عدم ضرورت تاریخی آن بی حاصل سازد.
بنابراین زمانی که مراحل پیشین تاریخی و تکاملی که پیش از انقلاب ضد سرمایه داری آمده و خواهند آمد در سطح یک کشور بی اهمیت شدند و از الزام و انجام و فرجام آن ها از ضرورت تاریخی افتادند، آنگاه قابل تصور است هرگاه که سخن از انقلاب و اصلاحات که سخن به میان آید چون مبنا انقلاب کارگری است مابقی دیگر حائز ارزش تاریخی و تکاملی و انقلابی نیستند .
ما اگر به این نگرش برای سهولت کلام نگرش مطلق اندیشی به انقلاب و تحول نام نهیم آنگاه می توان گفت از زوایه بینش مطلق به انقلاب و تکامل اجتماعی در مرحله ایی که اصلاحات کارگری یک ضرورت تاریخی است در چنین مرحله ایی سندیکا و حزب سیاسی او هرگز نمی توانند انقلابی باشند.
در این جاست که بلافاصله باید پرسیده شود : کدام انقلاب؟ سندیکا و حزب کارگری به چه معنا نمی توانند انقلابی باشند؟ این انقلابی که در این جا مد نظر است کدام انقلاب می باشد؟ انقلاب کارگری و ضد سرمایه داری و یا انقلاب بورژوا دمکراتیک نوین؟
اجازه دهید از سطح تجریدات پایین آییم و قدری به دنیای واقعی بازگردیم. همین ایران خودمان را مد نظر قرار می دهیم.
آیا در سایه رژیم آخوندی سندیکا و حزب سیاسی او نمی توانند انقلابی باشند مگر این که این انقلاب کارگری و ضد سرمایه داری باشد؟
آیا در سایه این رژیم قرون وسطایی و متکی بر سرمایه داری ماقبل مدرن، سندیکا و حزب سیاسی او قادر به ادغام وظایف انقلاب بورژوا - دمکراتیک نوین از یکسو باوظایف اصلاحات کارگری در قبال سرمایه داری در حال توسعه نمی باشند؟
یعنی انقلابی در برابر رژیم قرون وسطایی و سرمایه داری صنفی و قرون وسطایی و اما خواهان اصلاح کارگری در چارچوب سرمایه داری در حال رشد و توسعه؟
من در جواب می گویم: چرا . چنین ادغام وظایف انقلابی و بورژوایی تاریخ با وظایف اصلاحاتی - کارگری ممکن و عملی است.
من که به این نظرم به این نظر هم هستم آنهاییکه قادر به ادغام این دو سری وظایف باهم نیستند همان منابعی هستند که این اتهام را به ما وارد می کنند که توگویی اصلاح خواهی ما در این مرحله از انقلاب و تکامل اجتماعی کشور نافی انقلاب خواهی ما در برابر رژیم قرون وسطایی حاکم می باشد.
دوستان بهتر می د انند. نه این که این طور باشد که احزابی وجود نداشته باشند که اصلاح طلب هستند یعنی اصلاح طلبانی که هرجور که به آنها بنگرید می بینید که وظایف انقلابی برای خود قائل نیستند. منظور من وظایف انقلابی در برابر رژیم قرون وسطایی و به این معنا سرمایه داری کنونی است.
خوب ما این احزاب اصلاح طلب را هم داریم. و معادلات سیاسی پیچیده تر از آن است که دوستان که این اتهامات را به ما می زنند ، پیش خود می اندیشند.
به نظر من، ما که وظایف یک انقلاب بورژوا - دمکراتیک را با اصلاحات کارگری در آمیخته ایم نباید زیر بار چنین اتهامات بی پایه شانه خالی کنیم و مرعوب گردیم.
در رابطه با مبحث مان پیرامون سندیکا و حزب سیاسی اش این مطلب را عرض می کنم. ما اگر بخواهیم کل آنچه را که در این بخش اظهار داشته ایم در ارتباط با مبحث سندیکا و حزب سیاسی اش عرض کنیم آنگاه باید بگوییم : درشرایط کنونی بر عهده سندیکا و حزب سیاسی اش می باشد که با ادغام وظایف انقلابی در قبال رژیم حاکم با وظایف اصلاحاتی در برابر سرمایه داری در حال توسعه و مدرن هریک به سهم خود گوشه ایی از تکالیف کارگری را بعهده بگیرند تا با امید روزی که بتوان این کشتی را در دریای طوفانی مسائل اجتماعی و سیاسی به ساحل رهایی و آزادی کارگر هدایت نمود.
اتفاقا در این جا است که باید رو کرد به اصلاح طلبانی که از انقلاب سیاسی در برابر حاکمیت آخوندی پرهیز دارند و گفت خواه سندیکا و خواه حزب سیاسی که در قبال رژیم آخوندی راه اصلاحات را پیش گیرند و یا تنها به اصلاحات کارگری سرگرم شوند عملا بازنده بزرگ این راه خواهند بود.
در ایرانی که حاکمیت در دست ملایان و سرمایه داری قرون وسطایی زندانی است ، سندیکا و حزب سیاسی او باید انقلابی گردند و باید وظایف انقلاب سیاسی خود را بر اصلاحات کارگری ارجحیت دهند.
اتفاقا همه کسانی که تنها به اصلاحات کارگری و بدون توجه به سرنگونی رژیم حاکم و استقرار نظام دمکراتیک و نوین می اندیشند از یاد می برند که بخش عمده همین اصلاحات و تثبیت قانونی آن تنها در سایه یک نظام دمکراتیک عملی است.
راستی در یک استبداد قرون وسطایی ، در کشوری که جلوی توسعه و رشد سرمایه داری صنعتی و مدرن گرفته می شود و... در چنین کشوری آزادی عمل سندیکا و حزب سیاسی او به چه معناست؟ آیا چنین آزادی عمل را کارگران در عرصه سندیکا و حزب تحصیل خواهند نمود؟
آیا در چنین کشوری امر اصلاحات کارگری به نحو سندیکایی و سیاسی مقدور و عملی است؟
از نظر من پاسخ به این پرسشهایی که مطرح نمودم، روشن است. در آخر اجازه دهید این جمله آخر را از نظر ادبی وارونه سازم تا مضامینی را که تاکنون پیرامون انقلاب در سرمایه داری داشته ایم را در قالب کلمات دیگر ریخته باشیم.
فقدان آزادی تشکیل سندیکا، حزب سیاسی کارگری و... که بار سنگین اصلاحات کارگری را هریک به سهم خود در روند توسعه سرمایه داری و انقلاب در سرمایه داری لنگان لنگان به دوش می کشند از شاخص های غلبه سیاسی و اجتماعی ایرانی است که قرون وسطایی خوانده میشود. در این اثنا زمان، دوستان بسیاری از یاد برده اند که این ایران هم سرمایه داری بوده است و وفئودالیته تنها وجه فلاحتی آن محسوب می شده است. و همین سرمایه داری است که اکنون از زیر عبای ملا بیرون زده است.
برای شخص من ایده آلترین فرم همین است که سندیکا هرباره بتواند با بار عظیمی که به دوش می کشد به منزله مجلس سنا و به مثابه تنها سازمان توده ایی و سراسری کارگری هم از وظایف حزب سیاسی بر آید. لاکن انجام چنین کاری پیوسته آسان و مقدور نیست و از همین رو معمولا وجود حزب سیاسی کارگری لازم می آید.
2- جهت دیگر در ارتباط است با مبحثی که پیشتر هم داشتیم یعنی اصلاحات کارگری یا انقلاب کارگری؟ کدامیک؟
من می خواهم این مبحث سندیکا و حزب سیاسی را در این جا این بار در ارتباط با همین مبحث مرحله انقلاب دمکراتیک و یا کارگری به پیش ببرم.
از نظرمن ارتباط سندیکا و حزب متاثر از مرحله انقلاب دمکراتیک و اصلاحات و یا انقلاب کارگری ولذا نابودی سرمایه داری نیست.
یعنی این طور نیست که سندیکا متعلق به دوران سرمایه داری از تکامل اجتماعی و انقلاب باشد و حزب به دوران انقلاب ضد سرمایه داری.
به عبارت دیگر فرد کارگر در صورت سیاسی شدن باید سندیکا را که کانون اصلاحات فرض شده است ترک گوید و... از این حرف ها که در بالا داشتیم.
در این جا اما من می خواهم این مبحث مرحله انقلاب و رابطه آن با سندیکا و حزب کارگری را از زاویه دیگر مورد بررسی قرار دهم.
معمولا از سوی پیروان انقلاب ضد سرمایه داری و به این معنا انقلاب کارگری این برداشت و نظریه ارائه داده میشود که از آنجاییکه هر انقلابی که کارگری و ضد سرمایه داری نیست و عملا انقلابی در سرمایه داری و برای سرمایه داری است و از آنجاییکه در چنین انقلاباتی سرانجام اصلاحات کارگری سهم کارگران از آنها خواهد بود و... به همین علل هم در این دوره ها سندیکا و حزب سیاسی اش نمی توانند انقلابی عمل کنند.
چنان که می بینید این نگرش در پی این است که در سایه انقلاب ضد سرمایه داری یعنی در پرتو انقلاب کارگری ارزش انقلابات و تحولات اجتماعی پیش تر از خود را کم رنگ و تا سر حد عدم ضرورت تاریخی آن بی حاصل سازد.
بنابراین زمانی که مراحل پیشین تاریخی و تکاملی که پیش از انقلاب ضد سرمایه داری آمده و خواهند آمد در سطح یک کشور بی اهمیت شدند و از الزام و انجام و فرجام آن ها از ضرورت تاریخی افتادند، آنگاه قابل تصور است هرگاه که سخن از انقلاب و اصلاحات که سخن به میان آید چون مبنا انقلاب کارگری است مابقی دیگر حائز ارزش تاریخی و تکاملی و انقلابی نیستند .
ما اگر به این نگرش برای سهولت کلام نگرش مطلق اندیشی به انقلاب و تحول نام نهیم آنگاه می توان گفت از زوایه بینش مطلق به انقلاب و تکامل اجتماعی در مرحله ایی که اصلاحات کارگری یک ضرورت تاریخی است در چنین مرحله ایی سندیکا و حزب سیاسی او هرگز نمی توانند انقلابی باشند.
در این جاست که بلافاصله باید پرسیده شود : کدام انقلاب؟ سندیکا و حزب کارگری به چه معنا نمی توانند انقلابی باشند؟ این انقلابی که در این جا مد نظر است کدام انقلاب می باشد؟ انقلاب کارگری و ضد سرمایه داری و یا انقلاب بورژوا دمکراتیک نوین؟
اجازه دهید از سطح تجریدات پایین آییم و قدری به دنیای واقعی بازگردیم. همین ایران خودمان را مد نظر قرار می دهیم.
آیا در سایه رژیم آخوندی سندیکا و حزب سیاسی او نمی توانند انقلابی باشند مگر این که این انقلاب کارگری و ضد سرمایه داری باشد؟
آیا در سایه این رژیم قرون وسطایی و متکی بر سرمایه داری ماقبل مدرن، سندیکا و حزب سیاسی او قادر به ادغام وظایف انقلاب بورژوا - دمکراتیک نوین از یکسو باوظایف اصلاحات کارگری در قبال سرمایه داری در حال توسعه نمی باشند؟
یعنی انقلابی در برابر رژیم قرون وسطایی و سرمایه داری صنفی و قرون وسطایی و اما خواهان اصلاح کارگری در چارچوب سرمایه داری در حال رشد و توسعه؟
من در جواب می گویم: چرا . چنین ادغام وظایف انقلابی و بورژوایی تاریخ با وظایف اصلاحاتی - کارگری ممکن و عملی است.
من که به این نظرم به این نظر هم هستم آنهاییکه قادر به ادغام این دو سری وظایف باهم نیستند همان منابعی هستند که این اتهام را به ما وارد می کنند که توگویی اصلاح خواهی ما در این مرحله از انقلاب و تکامل اجتماعی کشور نافی انقلاب خواهی ما در برابر رژیم قرون وسطایی حاکم می باشد.
دوستان بهتر می د انند. نه این که این طور باشد که احزابی وجود نداشته باشند که اصلاح طلب هستند یعنی اصلاح طلبانی که هرجور که به آنها بنگرید می بینید که وظایف انقلابی برای خود قائل نیستند. منظور من وظایف انقلابی در برابر رژیم قرون وسطایی و به این معنا سرمایه داری کنونی است.
خوب ما این احزاب اصلاح طلب را هم داریم. و معادلات سیاسی پیچیده تر از آن است که دوستان که این اتهامات را به ما می زنند ، پیش خود می اندیشند.
به نظر من، ما که وظایف یک انقلاب بورژوا - دمکراتیک را با اصلاحات کارگری در آمیخته ایم نباید زیر بار چنین اتهامات بی پایه شانه خالی کنیم و مرعوب گردیم.
در رابطه با مبحث مان پیرامون سندیکا و حزب سیاسی اش این مطلب را عرض می کنم. ما اگر بخواهیم کل آنچه را که در این بخش اظهار داشته ایم در ارتباط با مبحث سندیکا و حزب سیاسی اش عرض کنیم آنگاه باید بگوییم : درشرایط کنونی بر عهده سندیکا و حزب سیاسی اش می باشد که با ادغام وظایف انقلابی در قبال رژیم حاکم با وظایف اصلاحاتی در برابر سرمایه داری در حال توسعه و مدرن هریک به سهم خود گوشه ایی از تکالیف کارگری را بعهده بگیرند تا با امید روزی که بتوان این کشتی را در دریای طوفانی مسائل اجتماعی و سیاسی به ساحل رهایی و آزادی کارگر هدایت نمود.
اتفاقا در این جا است که باید رو کرد به اصلاح طلبانی که از انقلاب سیاسی در برابر حاکمیت آخوندی پرهیز دارند و گفت خواه سندیکا و خواه حزب سیاسی که در قبال رژیم آخوندی راه اصلاحات را پیش گیرند و یا تنها به اصلاحات کارگری سرگرم شوند عملا بازنده بزرگ این راه خواهند بود.
در ایرانی که حاکمیت در دست ملایان و سرمایه داری قرون وسطایی زندانی است ، سندیکا و حزب سیاسی او باید انقلابی گردند و باید وظایف انقلاب سیاسی خود را بر اصلاحات کارگری ارجحیت دهند.
اتفاقا همه کسانی که تنها به اصلاحات کارگری و بدون توجه به سرنگونی رژیم حاکم و استقرار نظام دمکراتیک و نوین می اندیشند از یاد می برند که بخش عمده همین اصلاحات و تثبیت قانونی آن تنها در سایه یک نظام دمکراتیک عملی است.
راستی در یک استبداد قرون وسطایی ، در کشوری که جلوی توسعه و رشد سرمایه داری صنعتی و مدرن گرفته می شود و... در چنین کشوری آزادی عمل سندیکا و حزب سیاسی او به چه معناست؟ آیا چنین آزادی عمل را کارگران در عرصه سندیکا و حزب تحصیل خواهند نمود؟
آیا در چنین کشوری امر اصلاحات کارگری به نحو سندیکایی و سیاسی مقدور و عملی است؟
از نظر من پاسخ به این پرسشهایی که مطرح نمودم، روشن است. در آخر اجازه دهید این جمله آخر را از نظر ادبی وارونه سازم تا مضامینی را که تاکنون پیرامون انقلاب در سرمایه داری داشته ایم را در قالب کلمات دیگر ریخته باشیم.
فقدان آزادی تشکیل سندیکا، حزب سیاسی کارگری و... که بار سنگین اصلاحات کارگری را هریک به سهم خود در روند توسعه سرمایه داری و انقلاب در سرمایه داری لنگان لنگان به دوش می کشند از شاخص های غلبه سیاسی و اجتماعی ایرانی است که قرون وسطایی خوانده میشود. در این اثنا زمان، دوستان بسیاری از یاد برده اند که این ایران هم سرمایه داری بوده است و وفئودالیته تنها وجه فلاحتی آن محسوب می شده است. و همین سرمایه داری است که اکنون از زیر عبای ملا بیرون زده است.