۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

حاکمیت مردم و حاکمیت روحانیت


طبقه سوم در حال سواری دادن

من فکر کنم ما ایرانیان داریم زندگی را بر خود سخت تر از این که است می نماییم.حقیقت اینه که دیکتاتوری آخوندی در برابردیکتاتوری غیر آخوندی و اشرافی مطرح بوده و است. و فرق آن با دیکتاتوری اشرافی در این است که در دیکتاتوری آخوندی طبقه اول روحانیت و طبقه دوم اشرافیت و طبقه سوم مردم می باشند اما در دیکتاتوری اشرافی طبفه اول اشرافیت است.


اما در مورد حاکمیت مردم حقیقت این است که حاکمیت مردم یعنی مردم سالاری که به یونانی دمکراسی می شود خلاف دو حاکمیت طبقاتی نخست می باشد. و چنین حاکمیتی نه طبقه روحانیت و نه طبقه اشرافیت را در پایه خود دارد. و این مردم هستند که پایه دمکراسی می باشند. دمکراسی در واقع مخالف سوپرماتی یعنی حق حاکمیت از پیش تعیین شده طبقات روحانی و اشرافیت می باشد. روحانیت این حق پیش - حاکمیت را بر پایه احکام الهی و اشرافیت بر پایه خونی و نژادی و... توجیه کرده و از حق خود می دانند. در حالیکه حاکمیت مردم چنین امتیازاتی را برای هیچ گروهی قائل نیستند.

بنابر این اگر ما از حقوق برابر انسانی عزیمت کنیم می بینیم که آموزه های دینی و تژاد پرستانه ایی که روحانیت و اشرافیت در گذشته به خورد ما داده اند تنها وسایلی بوده اند برای پیشگیری از حاکمیت طبقه سوم یعنی حاکمیت مردم و وسیله ایی برای اعمال حاکمیت ممتازانه شان که هرباره یا بر توجبات دینی استوار بود و یا بر توجیات اشراقی و خونی و...


بنابر این بیاییم از این زوایه حرکت کنیم که طبقه سوم یعنی مردم از آن حرکت می کنند و در این راه با آن تئوری های حکومتی هرباره مقابله کنیم که نافی حکومت مردمی و توجیه گر حکومت های اشرافی و آخوندی می باشند.

من به این نظرم در این راه است که متوجه میشویم که ما کاری با خدا و عقیده و دین و.. مردم که خودمان باشیم، نداریم بلکه سر وکار ما با تئوری های طبقاتی است که هرباره برای توجیه حاکمیت غیر مردمی و طبقاتی بهره گرفته میشوند.