۱۳۹۰ خرداد ۲۴, سه‌شنبه

مردم ، قانون و نظام سیاسی و اداری کشور


معمولا میان مردم و قانون و نظام اداری - سیاسی کشور رابطه ایی وجود دارد. هر مردمی برای هر نظام و تشکیلات اداری ساخته نشده اند و بر عکس هر تشکیلات اداری و سیاسی متناسب با هر مردمی نیست. و در این میان نقش قانون در تغییر مردم و تغییر نظام مطرح است.


گذشته از دسته کوچکی که به قدرت می اندیشند غالب مردم به آزادی خود می اندیشند و انتظار و توقع شان از قدرت سیاسی و اداری کشور و به تبع آن قوانین کشوری تحفیظ آزادی و استقلال عمل مردمی است. به این اعبتار نظام اداری کشور یک وسیله است و این که غالب مردم به نظام اداری کشور نه به منزله هدف بل که به عنوان یک وسیله برای آزادی خود می نگرند در فهم مردم مهم است.


اما این که چگونه می توان امر آزادی و مردم را با خلاقیت در امور اداری با هم پیوند داد و از رویارویی آن جلو گرفت در واقعیت امر حل این مسئله مشمول زمان و مشمول تغییرات در نظام اداری و سیاسی کشور است و باید یک پاسخ تاریخی به خود بگیرد. لاکن در این راه هم وضع قوانین که مردم را در این راستا تغییر دهد و هم تغییر نظام برای مشارکت هر چه بیشتر مردم در نظام اداری و سیاسی کشور مهم هستند


برای ادراک بیشترتثلیث مردم، قانون و نظام نگاهی به قوانین و نظام و مردم ما بی فایده نخواهد بود. همان گونه که می دانید در کشور ما نظام اداری و سیاسی کشور آلتی است در دست کاست روحانیت. روحانیت شیعه امامی از این آلت و اهرم در جهت اجرای قوانین و احکام خود بهره برداری میکند و طبعا در این رابطه مردمی مطرح هستند که تابع و مقلد این قوانین و روحانیت و نظام روحانی آن می باشند.

تا این جا به ظاهر مشکلی وجود ندارد. چرا که از یکسو امت یعنی روحانیت و مردم و از سوی دیگر تشکیلات این امت یعنی نهاد های مسجد و بنیاد ها و... مطرح هستند و از سوی دیگر قوانین و احکام شرعی که رشته های پیوند میان ایندو می باشند.

اما در ظاهر این تنها یک روی سکه است. روی دیگر سکه دو نکته در این جا مطرح است


1- حیطه امت و نظام و قوانین آن محدودتر از قلمرو کشوری و لشکری است

2- نظر به تغییر و تحولات در کشور عملا نظام و قوانین شرعی تطابقی با سطح انتظارات مردم و شرایط زیستی آن ها ندارد


این دو مورد در واقع گویای بحران حقانیتی است که جمهوری اسلامی و به تبع آن ولایت مطلقه فقیه از بدو تاسییش با آن مواجه است، یعنی بحرانی که در واقع ریشه های خود را در این دو مورد اصلی نهفته دارد.


توضیحا این که جمهوری اسلامی از یکسو نظام روحانیت و امت و احکام و مناسبات میان این دو می باشد که در یک کشوری با جمعیت بسیار اندک و با نظام فلاحتی بطور عمده و نظام شهری صنفی و بسته قرون وسطایی بطور جانبی با وجود همه عدم تناسب ها و عدم تطابق ها که میان نظام شرعی و نظام سکولار وجود دارد، احتمال بسیار داشت که عملکرد هایی داشته باشد. چرا که در چنین کشور فلاحتی روحانیت مکتبی سعی نموده است که در تلاش تطبیق خود با نظام سکولار کشور خود را از راه سکولاریزاسیون مبدل به ترجمان خواهش های مناسبات حقوقی و قانونی آن کشور نماید و در عمل مبدل شده بود به بخشی از حاکمیت به لحاظ نهاد های قضایی ، حقوقی و قانونی و آموزشی و... آن. اما بعد ایران فلاحتی دستخوش دیگرگونی های تاریخی فراوانی گشت.


از این رو در ایرانی که به مرور زمان دستخوش تغییر و تحولات عدیده گشته بود بازگشت دوباره روحانیت به اریکه قدرت گذشته اش ، روی هم رفته در کشوری که در آن نه تنها مناسبات اجتماعی جدید در اقتصاد کلان بوجود آمد و بر اساس آن در آن روابط مالکیت و اجتماعی جدیدی ظهور کرده و جامعه روستایی و فئودالی از بین رفته و مظاهر تمدن و مناسبات اقتصادی و حقوقی و قانونی کهن که شرعیات زمانی بیانگر شرعی و قانونی و حقوقی آن بود فروپاشیده شده و تنها تکه هایی از آن کماکان در آن مانند گذشته باقی مانده است، در چنین کشوری مقدورات چنین بازگشتی تنها یک مسئله ارادی یک قشر به مناصب از دست رفته گذشته خود نیست که بتوان این را به این نحو ارادی حل کرد بل که به سند حیات روحانیت در قدرت و بحران های حاصله از آن همچنین یک مسئله واقعی از شدنی ها و تطابق ها و عملی بودن ها ست.


از همین روست که از فردای بازگشت روحانیت به حکومت که در میان حیرت و ناباوری مردم به توانایی و شایستگی روحانیت در امر اداره کشور اتجام پذیر گشت، یک ناهنجاری و ناسازگاری میان روبنای حقوقی و قانونی و سیاسی کشور از یکسو و از سوی دیگر واقعیت های اقتصادی و اجتماعی کشور بوجود آمد که گفتیم این ناسازگاری تا به امروز به سهم خود از علل بحران حقانیت نظام را تشکیل می دهد که برای لاپوشانی این بحران هویت رژیم ولایت فقیه پیوسته تلاش میکند که هر روزه با ابداع مسئله تازه ایی انظار عمومی را از ریشه ای این بحران منحرف سازد.


به نظر من کسانی که خواهان اصلاح نظام سیاسی و اداری کشور و نگران اوضاع وخیم کشور هستند باید این ناهنجاری و ریشه های بحران هویت حاکمیت روحانیت را جدی بگیرند. بر این پایه مسئله ایی که ما در نظام سیاسی و اداری حاکم از همان فردای حاکمیت واپس مانده روحانیت با آن دست بگریبان هستیم ، تنها مسئله دیکتاتوری و استبداد از یکسو و از سوی دیگر حاکمیت غیر سکولار کاست روحانیت نیست. خواه در مورد دیکتاتوری و خواه در مورد غیر سکولاربودن حاکمیت روحانیت سخن کم گفته نشده است اما در مورد مسئله سوم یعنی عدم توانایی و لیاقت روحانیت بیشتر لطیفه سازی شده است تا مسئله به جدیت گرفته شود.


از همین رو این جستار تحت عنوان مثلث مردم، قانون و نظام در پی آن است مسئله ناتوانی کاست روحانیت در اداره کشور را جداگانه مطرح و برجسته سازد و توجه ها را معطوف به مسئله ایی کند که در نتیجه عدم تطابق و ناهنجاری تاریخی و زمانی میان نوع نظام اداری و سیاسی کشور که در دست روجانیت است از یکسو و از سوی دیگر هستی مردمی که تغییر یافته است رانمودار سازد.

در این خصوص براستی راهکرد اصلاح نظام سیاسی و اداری کشور چگونه باید باشد؟ چگونه می توان به حیات این ناهنجاری پایان داد بدون آن که وارد مسائل شرعی و روحانیت و مسائل مکتبی و فقهی شد؟



در نظر من راهکرد لائیسیته بهترین شیوه پاسخگویی به این مسئله ناهنجاری است. چرا که لائیسیته می پذیرد رفع انسداد فقه ویا پویایی مکتب فقهی امری که نوگرایان و نواندیشان دینی به آن توجه خود را مبذول می دارند یک امر لائیک نیست و لذا فرد لائیک و از جمله حکومت لائیک از مداخله در چنین اموری مکتبی پرهیز دارند.


بر این پایه از منظر لائیک پویایی و یا عدم پویایی فقه و شرعیت یک امر مکتبی است لا کن حکومت در برابر خود چنین تکالیفی مکتبی قرار نمی دهد و خویش را به عنوان لائیک موظف به حل این تکالیف نمی بیند.


از همین منظر است که حکومت لائیک تلاش می کند راه خود را از راه نوگرایان و نواندیشان روحانی جدا کند و تکالیف قانون گذاری و مسائل حقوقی را که در طول زمانه پدیدار شده اند را سعی می کند در خود زمانه و در شرایط جدیدی که در زمان جدید پدیدار گشته اند جستجو کند. این امر لائیسیته را به سکولار بودن قوانین و حقوق و امور حکومتی نزدیک می سازد.


در غیر این صورت یعنی در صورتی که ما به نحو لائیک پاسخ گوی این معضل که در نتیجه عدم تطابق زمانی میان نظام و مردم در امور ذاتا سکولار و زمانی پدیدار شده اند، نشویم آن گاه حکومت وارد انشاق مکتبی و حوزوی میگردد و در کنار بحران هویت دچار بحران منازعات داخل حوزوی پیرامون فقه سنتی و فقه پویا خواهد گردید.


و این در حالی است که گفتیم به شرطی که نظام سیاسی و اداری کشور کماکان به کاست روحانیت وابسته باقی بماند که در نوع خود حکومت حاصله از این پیوند هم از یکسو یک دیکتاتوری خواهد بود و هم از سوی دیگر حکومت غیر سکولار.


لاکن اگر ما به هزینه هایی که یک حکومت روحانی دارد یعنی دیکتاتوری از یکسو و از سوی حکومت غیر سکولار بنگریم می بینم که هزینه سوم یعنی ناهنجاری زمانی در واقع سرانجام منجر به تداخل نظام سیاسی و ادرای کشور در منازعات داخلی کاست روحانیت و امور حوزوی و مکتبی و فقهی خواهد شد و این در شرایطی است که با یک ضربه یعنی خلع ید کاست روحانیت از قدرت هم مسئله دیکتاتوری و هم مسئله عدم سکولاریته بودن حکومت و هم مسئله عدم مداخله حکومت در امور مکتبی و غیر لائیک حل خواهد شد. یعنی این سه مسئله در یک جا از پیامدهای ناگزیر روحانیت در حاکمیت می باشد و با خلع آن از نظام سیاسی و اداری کشور هم لاجرم بر طرف خواهند شد.


از جمهوری اسلامی به جمهوری ایرانی


تغییر و تبدیل استبداد روحانیت به حاکمیت مردم ایران صرف نظر از نحوه تغییر آن در واقعیت امر یک تغییر در قانون اساسی کشور است. به این ترتیب مبحث این جستار روشن می شود. موضوع این جستار پیرامون نحوه تغییر قانون اساسی کشور نیست. پس مبنای مبحث این جستار تغییر در نظام سیاسی و اداری کشور با هدف دمکراتیزه و لیبرالیزه کردن آن است. اما در ابتدا یک نکته را باید از پیش مشخص نمود و آن این که در حقیقت تغییر در قانون اساسی کشور یک امری با درجاتی گوناگونی است. بر این اعتبار درجات تغییر و اصلاح قانون اساسی برای امر دمکراتیزه و لیبرالیزه کردن نظام سیاسی و به تیع آن قانون اساسی کشور تعیین کننده است.


من در پایین در پی نشان دادن آن درجات از تغییر و اصلاح قانون اساسی کشور و به تبع آن نظام سیاسی کشور هستم که در عمل به معنای دمکراتیزه و لیبرالیزه کردن نظام سیاسی و اداری کشور- و نه جمهوری اسلامی -است .


بر این پایه به این نظرم که نظام اداری وسیاسی کشور و به تبع آن قانون اساسی فعلی آن بطور کلی از دو دایره و قسمت عمده تشکیل شده است و بسته به این که تغییر و تبدیل ها در نظام اداری و قانون اساسی آن در کدامیک از این دو دایره باشد برای نوع تغییر و تبدیل و این که آیا این تغییر و تبدیل لییرال دمکراتیک است و یا تنها تغییر در نظام استبدادی حاکم و یا تبدیل به یک نظام استبدادی دیگر تعیین کننده خواهد بود.


از آن جاییکه موضوع این جستار تبدیل جمهوری اسلامی از حاکمیت روحانیت به جمهوری ایران یعنی حاکمیت لیبرال دمکراتیک مردم ایران است لذا تغییر و تحولاتی که دراین جستار دنبال می شود متوجه آن دایره و حوزه ایی است که در عمل این انتقال قدرت را ممکن می سازد و به عبارت دیگر ناظر بر تغییر و اصلاح جمهوری اسلامی ایران و مشاطه نظام استبدادی کشور نیست بل که در پی آن اصلاحات و تغییراتی در نظام سیاسی و به تبع آن قانون اساسی کشور می باشد که امر انتقال قدرت از روحانیت به مردم را عملی میسازد.


دیگر این که مهم است که بدانیم که اختلاف اصلی بر حول اصلاح قانون اساسی و یا نظام سیاسی کشور نیست. و به این اعتبار حتی اختلاف بر سر این نیست که نظام سیاسی و اداری کشور بایستی تاریخا به تدریج تغییر و اصلاح یابد. در نظر من این یک مغلطه است که گفته شود اختلاف بر سر اصلاح یا و یا تغییر گام به گام نظام سیاسی و اداری کشور می باشد.


از آن هایی که ترمز و مانع اصلاحات و تغییر نظام سیاسی و اداری کشور هستند بگذریم در جرگه اصلاح طلبان اختلاف اصلی بر محور نه اصلاح گام به گام نظام سیاسی و اداری کشور است و نه بر حول اصلاحات بطور کلی. در این جرگه همه ما اصلاح طلبیم و همه برداشت مان از اصلاحات و تغییرات در حیات سیاسی کشور به شکل تدریجی و پروسه وار است. لاکن در این جرگه اختلاف اصلی در این است که برخی استنباطشان از اصلاحات و تغییر پروسه وار در واقع اصلاح پروسه وار حکومت وقت بطور مشخص می باشد و دسته دیگر در عوض آن بطور کلی از اصلاحات پروسه وار و تاریخی جابجایی حکومت ها را در عمل مد نظر خود قرار داده اند:


1-اصلاح حکومت وقت، اصلاح نظام سیاسی است

2-جابجایی حکومت ها همان فرآیند تاریخی تدریجی تغییر و اصلاحات نظام سیاسی کشور است


بنابر این جابجایی حکومت ها و تغییرات اساسی قانون اساسی کشور الزاما نافی امر اصلاح پروسه وار و تاریخی نظام سیاسی کشور نیست بل که معنای عملی آن است. تاریخ کشور ایران موید این نظریه است.


نکته دیگر که بر علیه نظریه اصلاح حکومتی و جانشین کردن آن به جای تنها راه اصلاح اداری و سیاسی کشور است همین تاریخ سیاسی اخیر ایران و بر سر کار آمدن حکومت وقت می باشد.


جمهوری اسلامی ایران سند زنده ایی است که گواهی از این می دهد که اولا یک جابجایی در حکومت صورت پذیرفت اما از نظر کلی نظام سیاسی و اداری کشور پسرفت نمود و کشور از این لحاظ جاده اصلاحات را که طی ننمود که هیچ بل که در عوض اصلاحات سیاسی واداری کشور که پیشتر صورت پذیرفته شده بود در بسیاری جهات پسرفت نموده است.


حال حکومتی که نماد پست رفت اصلاحات سیاسی واداری کشور است نمی تواند در حین حال نماد نظریه و راه اصلاحات نظام سیاسی کشور از طریق اصلاح حکومتی باشد. چرا که چنین حکومتی از این یکسو معرف این طریقه است که اصلاح اداری وسیاسی کشور بطور کلی از راه جابجایی حکومت ها ممکن پذیر است و بر همین اساس هم مردم ایران مسیر جابجایی را طی نمودند. اما از سوی دیگر هر جابجایی الزاما منجر به اصلاح نمیشود و سند آن جمهوری اسلامی ایران یعنی حاکمیت باز گشته روحانیت می باشد.


چنانجه سند حاکمیت ضد اصلاحات روحانیت ملاک باشد آنگاه حاکمیت ضد اصلاحات روحانیت سند زنده و حی و حاضری است بر ضد این طریقه که اصلاح آن حکومتی - حاکمیت باز گشته روحانیت - که مظهر ضدیت با اصلاحات اداری و سیاسی است و با هدف بازداشتن اصلاحات سیاسی و اداری کشور بر سر کار آمده ناممکن است و از این رو برای کشور و نظام سیاسی و اداری و به تبع آن قانون اساسی آن راهی باقی نمی ماند جزء این که دوباره مسیر جابجایی حکومت و راه اصلاح منتفی و مسدود شده توسط حاکمیت روحانیت را پیش گیرد.


به عبارت روشن تر تنها راه تاریخی باقی مانده همان جابجایی حکومت ها و قانون اساسی ها ست و در عوض اصلاح حکومت ها تنها زمانی یک راه عملی است که حکومت وقت نظیر حاکمیت باز گشته روحانیت عملا با هدف ضدیت با اصلاحات تاریخی کشور مستقر نشده باشد و چنین حکومتی در عمل برای تداوم اصلاحات در نظام سیاسی کشور و در مسیر اهداف لیبرالیزه و دمکراتیزه آن مستقر گردیده باشد و از این رو ست که چنین حکومت هایی برای تحقق اهداف لیبرال دمکراتیک یا خود را اصلاح میدهند و یا برای این منظور خود را منحل میکنند. و اما در مورد جمهوری اسلامی ایران مسئله اتفاقا بر خلاف این قاعده است و لذا چنین حکومتی پیش شرط های اصلاح پذیری را ندارد و از اینرو اصل جابجایی حکومت در ایران به منزله تنها راه عملی برای اصلاح اداری و سیاسی کشور می باشد.


به این ترتیب باز گردیم به دوایر قانون اساسی و دو دایره حکومتی که تغییر در هر یک از آن دو حوزه برای تغییر حکومت و قانون اساسی آن تعیین کننده است:


1- حوزه رهبری و اعمال قدرت فردی

2- حوزه نهادهای عمومی و مردمی و اعمال قدرت دسته جمعی


حکومت و قانون اساسی فعلی در واقعیت امر از این دو حوزه کلی در بالا ذکر شده تشکیل یافته است. از این رو فرقی نمی کند هر تغییر لاجرم مشمول یکی از این دو دایره خواهد بود.


آن تغییراتی که حوزه اولی یعنی حوزه اعمال قدرت فردی را بسود حوزه جمهوری منحل کند عملا چنین تغییراتی انتقال قدرت در نظام سیاسی کشور را از دست روحانیت و نماینده آن به دست جمهور مردم عملی ساخته است.

از این رو کلیه تغییراتی به بقای اصل رهبری کمک کرده عملا نافی حاکمیت مردم و منجر به بقای حاکمیت روحانیت و استبداد آخوندی در کشور خواهد شد. از این گذشته کلیه تغییراتی که در دایره رهبری صورت پذیر گردد و دایره رهبری را حفظ نماید اما آن را از حاکمیت روحانیت به حاکمیت یک خانواده و یا یک حزب و یا... مبدل سازد عملا نافی حاکمیت مردم بوده و با جمهوری قرابتی ندارد.

پس در این جا دو حوزه کلی حضور بهم می رسانند


1- حوزه دیکتاتوری

2- حوزه مردمی


و هردو حوزه نهاد ها و تشکیلات خاص خود را در نظام اداری و سیاسی کشور دارا هستند.

همان گونه گفته شد تغییرات از روحانیت به پادشاهی تغییراتی هستند که در حوزه دیکتاتوری و فردی و رهبری صورت پذیر می گردند و در عوض آن تغییراتی که جمهوری اسلامی را از دیکتاتوری به جمهوری مبدل می سازند تنها آن تغییرات و اصلاحاتی در قانون اساسی و نظام اداری و سیاسی کشور هستند که به حوزه فردی و دیکتاتوری پایان می دهند یعنی آن را و موجودیت آن را از نظام و قانون آن حذف می کنند. در حالت تغییر دیکتاتوری از پادشاهی به روحانیت و یا برعکس کلیه تغییرات متوجه حوزه رهبری است و در حالت دوم یعنی عبور از دیکتاتوری خواه سلطنت و خواه ولایت نهاد های رهبری بطور کلی منحل و حذف میشوند.


بنابر این همه آن هایی که خواهان اصلاح نظام اداری و سیاسی کشور بسوی دمکراتیزه و لیبرالیزه کردن آن می باشند نگاهشان متوجه حذف نهاد های رهبری و دیکتاتوری و اعمال حاکمیت فردی و در عوض کلیت و مطلقیت بخشیدن به نهاد ها و تشکلاتی مردمی می باشد و برعکس. همه آنهایی که نگاهشان معطوف به اعمال و تداوم دیکتاتوری در کشور است به حوزه رهبری و مطلقیت بخشیدن به آن می اندیشند.


پس به این ترتیب این دو حوزه در فوق نامیرده در واقع پیروان دیکتاتوری را از هواخواهان دمکراسی و آزادی در نظام سیاسی و اداری کشور مجزا می کنند. بر مبنای آن همان گونه که گفته شد دسته اول به حوزه رهبری و اعمال قدرت فردی می اندیشد و اصلاح آن را با هدف بهبود اعمال قدرت فردی و یا انتقال آن از یک قشر و طبقه به قشر و طبقه دیگر را مد نظر دارد در حالیکه دسته دوم به حذف اعمال قدرت فردی و رهبری می اندیشد و در پی ایجاد نهاد ها و تشکلاتی است که هرچه قدر بیشتر و بهتر اعمال قدرت جمعی ممکن پذیر سازد. این دسته در این میان در پی اعمال قدرت یک قشر و طبقه نبوده بل که آزادی و قدرت کلیه اقشار و طبقات پیرو دمکراسی و آزادی را مد نظر دارد.

سرآخر بد نیست که اشاره ایی هم به نهاد های وابسته به حوزه رهبری بنماییم.


نهاد های زیر وابسته به حوزه رهبری هستند:

1-رهبر- بیت رهبری

2-شورای خبرگان رهبری

3-شورای نگهبان قانون اساسی

4-مجمع تشخیص مصلحت

5-شورای امنیت

6-شورای عالی انقلاب فرهنگی

7-سپاه

8-بسیج

9-سازمان اطلاعات و امنیت

10-دادگاه ویژه روحانیت

11-صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران

12- و بنیاد ها و کمیته ها و...

  • بنیاد مستضعفان انقلاب اسلامی
  • بنیاد مسکن انقلاب اسلامی
  • ستاد اجرایی فرمان امام (ره)
  • کمیته امداد امام خمینی
  • شورای سیاستگذاری ائمه جمعه
  • شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی
  • سازمان تبلیغات اسلامی
  • سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی
  • سازمان اوقاف و امور خیریه
  • سازمان حج و زیارت
  • آستان قدس رضوی