۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

آیا مبارزه فکری- مذهبی را نمی توان به موازات مبارزه اجتماعی سازمان داد؟

امروزه بیش از هر زمان دیگری مبحث عقاید، ادیان و مذاهب و ضرورت مبارزه با آنها برجسته می گردند. و در کنار مبارزه اجتماعی- طبقاتی که جاری است و در این برجسته سازی عقاید و ... بی اثر نبوده اند این پرسش را در سطح فردی مطرح می کنند:

آیا یک فرد قادر به پیشبرد مبارزه فکری - مذهبی در کنار مبارزه اجتماعی نیست؟

عوامل چند این پرسش را فردا برجسته می سازند:

1- استفاده ابزاری و مداوم از عقاید ، ادیان و مذاهب در سطوح روابط اجتماعی

2-وجود مکاتبی که عقاید ، ادیان و مذاهب  را به هر شکل: خواه زیربنایی و خواه روبنایی، جزیی از روابط اجتماعی انسان می دانند


به طور کلی فضای عمومی به نفع تفکیک روابط اجتماعی از حیطه های فکری- مذهبی نیست. با دو عامل نامبرده شده، ما روزمره شاهد این هستیم که حیطه های فکری - مذهبی وارد عرصه های روابط اجتماعی می گردند و در چنین فضای عمومی سخن از جدایی روابط اجتماعی از امور فکری- مذهبی به نظر می آید آسان نباشد.

هم آنهایی که در پی استفاده ابزاری از عقاید و ادیان و.. می باشند و هم آنهایی که حیطه های فکری- مذهبی انسان را به نحوی از انحاء از روابط اجتماعی جدا نمی دانند، نمی گذارند که تفکیک  حریم روابط عمومی - اجتماعی از حریم روابط خصوصی- فکری - مذهبی ابقاء شود.

در چنین فضایی است که این پرسش برجسته می گردد:

آیا فرد نمی تواند در کنار مبارزه اجتماعی اش، علیه عقاید، ادیان و مذاهب رفتار کند؟

چه کسی این حق فردی را از او سلب می کند ؟

ضروت مبارزه اجتماعی  و عمومی؟

بهره برداری ابزاری از عقاید و ادیان و..؟

سوال من بطور مشخص این است:

چرا من بی خدا مجاز نیستم با تفکیک هرباره مبارزه حزبی - اجتماعی و عمومی از مبارزه فردی- فکری- عقیدتی و انجمنی در کنار حرکت عمومی پاسخگوی نیازهای فردی خود باشم؟

بیشک غرض من مقایسه این دو حرکت باهم نیست. حرکت عمومی حرکت اجتماعی است و حائز اهمیت خود می باشد اما در زمینه های دیگر انسانی، فرهنگی، علمی و.. هستی انسان ادامه می یابد. به عبارت روشن تر تمام هستی انسان از هستی اجتماعی و روابط اجتماعی او تشکیل نیافته است.

آیا این مطلق سازی روابط اجتماعی به ضرر اسپهر های علمی، فرهنگی و فردی درست است؟

بیشک هستی های انسان در اسپهر های گوناگون بر یکدیگر اثر متقابل دارند. اما همه آنها را در هستی اجتماعی و روابط اجتماعی گنجانیدن و خلاصه کردن درست نیست.

همان گونه که درست نیست که کل هستی انسان در افکار، ادیان، عقاید و.. خلاصه شوند.

پس اگر ما خود را هرباره از این مطلق سازی ها و تمامیت خواهی ها را خلاصی دهیم آنگاه فهم این امر آسان خواهد بود که

این حق هر انسان است که خود را علیه عقاید، مذاهب، ادیان و.. در چارچوب مبارزه فکری - مذهبی و.. در   انجمن  های فرهنگی و علمی و...متشکل کند و در راه این تشکل هیچ جامعه و دولتی مجاز نیست   او را  مانع شود



انقلاب اقتصادی و انقلاب اجتماعی: اکونمیسم و سوسیالیسم

پیش از همه تعریف این دو مقوله است:

انقلاب اقتصادی به یک تحول انقلابی و دوران ساز در حیطه اقتصاد   اطلاق می شود بطور نمونه اختراع  و کاربردماشین که دوران ساز و یک انقلاب در حیطه اقتصاد  است

انقلاب اجتماعی برعکس به منزله  یک تحول دوران ساز در اسپهر روابط انسانی - اجتماعی معتبر است. بطور نمونه محو سرمایه داری و استقرار یکتا جامعه اشتراکی.

من به این نظرم که انقلاب صنعتی  در شکل یک انقلاب مداوم به انقلاب اجتماعی در اسپهر جهانی منجر خواهد شد.

آیا این نظریه یک رویکرد اکونومیستی است؟
در جواب باید گفت: خیر. اما از دیده سوسیالیستی برعکس، پاسخ این جواب مثبت است.

پس من این سوء ظن و اتهام سوسیالیستها را که این گفتمان: انقلاب مداوم- اقتصادی سرانجام زمینه ساز یک انقلاب اجتماعی - جهانی می باشد، گفتمانی اکونومیستی است، را رد می کنم. من در سطح کشوری هم به این نظرم که انقلاب مداوم اقتصادی در کشور، ایران را به جمیع  کشورهای پیشرفته  پیوست خواهد داد و راه را برای اتحاد ارگانیگ برای یک جامعه جهانی  و انقلاب اجتماعی ممکن خواهد ساخت.

پس از پیش تدقیق   بار دیگر  دو  مقوله ضروری است

اکونومیسم به رویکرد مطلقه به جایگاه اقتصاد، تغییر و تحولات اقتصادی و.. اطلاق می شود. در مقابل سوسیالیسم است که دارای یک رویکرد مطلقه به جایگاه روابط اجتماعی، تغییر و تحولات اجتماعی و.. است.

ما به هر دو رویکرد - اکونمیسم و سوسیالیسم - در ایران بر می خوریم.

اول از همه  من به این نظر نیستم که مورد تفویما عقب افتاده انقلاب صنعتی در ایران، زاده رویکرد اکونومیستی است. در انقلاب صنعتی تفویما عقب افتاده صنعتی ایران، پذیرفتنی است که اکونومیسم مطرح است. همان گونه که سوسیالیسم هم رویکردی فعالی است.

اما در هیچ موردی ضرورت این انقلاب - را نه می توان با یک رویکرد اکونومیستی  وارد  اکران تاریخی کشور ساخت و نه با یک رویکرد سوسیالیستی آنرا از صفحه تاریخ کشور حذف کرد.

حتی این مورد که انقلاب تقومیا عقب افتاده صنعتی کشور، نظر به تقویم، و موانع موجود، از ضرورت افتاده یک فلسفه بافی است. انسان وقتی چیزی را نمی تواند تغییر داد، عادت دارد پیرامون آن فلسفه بافی کند.

ضرورت انقلاب اجتماعی به علت  این که انقلاب صنعتی در ایران دچار موانع بوده و تقویما دیر کرد دارد، از همین گونه فلسفه بافی از سر ناتوانی برای انجام انقلاب صنعتی در کشور است.

اما مورد اکونومیسم در انقلاب صنعتی دیرشده ایران!

غالب این اکونمیسم با حذف نقش و جایگاه روابط اجتماعی در انقلاب صنعتی در پی حل انقلاب صنعتی در کشور است.
عمده ممیزه این اکونومیسم حذف جامعه کارگری و نقش برجسته طبقه کارگر در انقلاب اقتصادی خود را نشان می دهد.

محور سخن با سوسیالیسمی که مخالف انقلاب اقتصادی در ایران می باشد، در واقع همین مورد حذفی از سوی اکونمیسم می باشد: نقش و جایگاه برجسته جامعه کارگری  در انقلاب اقتصادی.

پس از یک طرف یک اکونمیسم  مطرح است که حذف جامعه کارگری در انقلاب افتصادی را مد نظر دارد و از سوی دیگر یک سوسیالیسم که با  یکجانبه گری در اهمیت روابط اجتماعی و جایگاه کارگران در انقلاب صنعتی به حذف انقلاب صنعتی و ضرورت انقلاب اجتماعی منجر می شود.

حذف جامعه کارگری در انقلاب اقتصادی یک رویکرد بورژوایی است و از همین رو هم اکونمیسم مورد نظر، بیشتر از سوی جامعه بورژوایی و محافل نزدیک به آن مطرح می گردد.

در عوض حذف انقلاب صنعتی در محافل نزدیک به کارگران است. غالب محافلی که ضرورت فوری انقلاب اجتماعی را موعظه می کنند متعلق به یک نوع سوسیالیسم عفب مانده و روستایی و شهری می باشند که در پس مکتب مارکسیسم - لنینیسم سینه می زنند.

اما ما اگر این دو رویکرد را که در انقلاب اقتصادی تقویما دیرشده ایران به کناری نهیم آنگاه حذف بی مورد انقلاب صنعتی و حذف کارگران در ایران انقلاب به کلا  بی هوده می شود.

انقلابی که از نظر تقویم دیرکرد دارد و امروز به موانع عدیده اش افزوده گردیده، را نه  می توان با فلسفه بافی و ناتوانی حذف کرد و سپس به انقلاب اجتماعی جهش نمود و نه باید تیشه به ریشه جایگاه هرچه برجسته شده کارگران و روابط اجتماعی در انقلاب اقتصادی زد.

انقلاب اقتصادی در ایران همانگونه یک ضرورت عینی را تشکیل می دهد، نفش برجسته کارگران و روابط اجتماعی در این انقلاب  هم یک ضرورت عینی است.

در هر دو وجه این ضرورت ها می توان مکث کرد و نوشته ها نوشت اما هیچ  یک بدون دیگری هرگز حائز اهمیت چندان و دوران ساز در کشور نخواهند بود.