۱۳۹۰ آبان ۲, دوشنبه

نقدی کارگری به مانیفست کمونیستی



من مدتها در پی آماده کردن نقدی به این عبارت مانیفست کمونیستی که می گوید « تاریخ کلیه جوامع تاکنونی تاریخ مبارزه طبقاتی است » بوده ام که در این مجال فرصتی که دست داده مختصرا به آن اشاره می کنم .
همان گونه که می دانیم بعدها از سوی انگلس اصلاحیه ایی به این گفتمان بیانیه افزوده شد دایر بر این که منظور این گفتمان از کلیه جوامع، تمامی آنها باستثنای جوامع ماقبل تاریخ مکتوب می باشد چراکه جوامع ماقبل تاریخی جامعه های طبقاتی نبوده اند. پس می ماند دایره اعتبار این گفتمان همان جامعه های طبقاتی که در طول تاریخ مکتوب وجود داشته اند.
همان گونه که از متن انتقاد من به این گفتمان بیانه مستقاد خواهد شد این اصلاحیه انگلس بر متن مانیفست حلال مشکل رویکردی که تا به امروز همه جا و در همه ادوار زمانی بر شالوده مبارزه طبقاتی به منرله نیروی محرکه تاریخ استوار می باشد نبوده و نیست.
علت این امر بسیار ساده است. علت فاکتور گرفتن از جامعه های اولیه تاریخی و آنان را جامعه های ماقبل تاریخی خواندن و آغاز تاریخ و لذا مکتوب را تاریخ مدنیت نامیدن و غیره اگر یک رویکرد مدنی نباشد آن رویکردی است که حیاتش را مدیون مبارزه طبقاتی به منزله نیروی محرکه تاریخی است و لذا چون چنین است از آن جاییکه در جامعه های اولیه تاریخی طبقات اجتماعی از موجودیت برخوردار نبودند و به عبارت دیگر جامعه های نخستین تاریخی جامعه های طبقاتی نبودند لذا چنین رویکردی اجبارا ملزم به فاکتور گرفتن و کنار گذاشتن از جامعه های اشتراکی اولیه در نگرش تاریخی خود می باشد.
بهر حال نگرشی که من در این جا در پی ارائه آن هستم یک نگزش اصیل تاریخی است که آغاز خود را مدیون آغاز جامعه های بشری در طول تاریخ انسانی است.
در چنین نگرش اصیل و آغازین است که باید پاسخگوی این پرسش بود که نیروی محرکه تاریخ انسانی از آغاز جامعه های اولیه و غیر طبقاتی تا کنون کدام قوه بوده است.
من در پاسخ به این پرسش به تحقیق به این نتیجه رسیده ام که قوه محرکه تاریخ را از آغاز تا کنون یک تناسب میان شیوه های اقتصادی از یکسو و از سوی دیگر فرماسیون مناسبات اجتماعی در هر دوره تاریخی تشکیل می داده است.
من به این ترتیب از پیش اعلام می دارم که مناسبات اجتماعی از قبیل سرمایه داری بر خلاف رویکردهای غلط متداول یک شیوه اقتصادی و تولیدی نیستند بل که هرباره به مثابه نوعی از مناسبات اجتماعی با سطحی از تکامل شیوه های تولیدی و اقتصادی متناظر می باشند.
از نظر من - یعنی نقد من به این گفتمان بیانیه - از جامعه های اولیه به این سو این است که ما در این رابطه در تاریخ به دو سری جامعه ها بر می خوریم که به موازات هم کشیده شده اند. من به این جفت جامعه ها ، نام جامعه های موازی را نهاده ام. البته این به این معنا نیست که در هر دوران تاریخی الزاما باید یک جفت جامعه موازی وجود داشته باشد . اما در آن دوران هایی که مد نظر بیانیه است این جامعه های موازی هستند که از موجودیت بر خودارند و این موجودیت است که در امر مبارزه اجتماعی و امر اختلاف اجتماعی اساسی است.
اما در مورد جامعه طبقاتی در این دوران ها که مد نظر ماست باید عرض شود چنانکه در عصر باستان جامعه بالادست یک جامعه طبقاتی بود - یعنی جامعه بالادست به گروه ها و دستجات ناموزون اجتماعی تقسیم میشد - اما این نابرابری و ناموزنی و به تبع آن تقسیم جامعه بالادست به اقشار و طبقات، در طول دوران باستان رفته رفته از بین می رود و با از بین رفتن همین نابرابری ها بوده است که از دل جامعه فلاحتی باستانی - اما مسلط و عالیه - جامعه فئودال قرون میانه سر بیرون می آورد.
اما در سوی دیگر این تضاد، جامعه های فرودست قرار داشته اند که در دوران باستان همان جامعه برده داران و در عصر فئودالی همان جامعه رعایا بوده اند. ما اگر به تاریخ جامعه شهری نگاه کنیم متوجه خواهم شد از زمانی که سکتور صنعت از سکتور فلاحت جدا گشت در نتیجه این تقسیم کار، بنای نخستین جامعه های شهری و صنعتی نهاده شد که تکامل آن تا به امروز در طی مراحلی ادامه دارد و هنوز پایان نیافته است.
در طی تکامل جامعه های بورژوایی و شهری اما بوده است که سپس در طی مراحلی مناسبات جامعه های موازی در جدایی کار از سرمایه روبه پیدایش می نهند. جامعه های موازی در حیطه شهر و صنعت در آغاز مناسبات سرمایه داری سنتی و صنفی را شکل دادند که ما در ایران از دیرباز از آن برخوردار بوده ایم.تازه در عصر نو و با پیدایش جامعه های موازی جدید در حیطه شهر و صنعت - در نتیجه انقلاب صنعتی و مکانیزاسیون - بوده است که نظر به توسعه سرمایه داری نوین وآزاد جامعه های موازی کار و سرمایه روبه تکوین می نهند و در ایران ما این پروسه تکوین هنوز در جریان می باشد.
حال با این توضیف باز گردیم به نقد گفتمان بیانه کمونیستی. از نظر من تاریخ حرکت اجتماعی انسان دارای قوه محرکه ایست اما موتور اصلی و اولیه تاریخ حرکت اجتماعی برخلاف ادعای بیانیه مبارزه طبقاتی در درون جامعه مسلط و بالادست - جامعه عالیه - نیست. بل که موتور اصلی حرکت اجتماعی هرباره در رابطه میان شیوه های تولیدی و اقتصادی از یکسو و از سوی دیگر آن مناسبات اجتماعی قرار دارد که هرباره برقرار است.
اما در خصوص مناسبات اجتماعی بطور کلی باید گفت هرباره الزاما متضاد نیستند. در هر صورت از زمانی که شیوه های جدید اقتصادی شکل می گیرند و بر حول و حوش آن مناسبات اجتماعی جدید و گاه متضاد از موجودیت برخوردار می شوند ما با چالش اجتماعی و تاریخی میان دو گروه اجتماعی مواجه می شویم که در یک سوی آن مناسبات قدیمی اجتماعی قراردارند و در سوی دیگر مناسبات جدید اجتماعی. در این چالش آنچه هرباره تعیین کننده و اساسی است متضاد بودن این و یا آن مناسبات اجتماعی در این و یا آن سوی این منازعه تاریخی نیست بل که این و یا آن شیوه های تولیدی و اقتصادی می باشند که نو و کهنه می باشند.
اما در مورد مارکسیستهای وطنی اجازه می خواهم نکاتی را عرض کنم. همان گونه می دانیم اساس نقد حرکت آزادی خواهانه اصیل اجتماعی از همه روابط اجتماعی متضاد و اختلاف آمیز - در جامعه های موازی - در طول تاریخ انسان در این است که وجود نفس چنین اختلافات اجتماعی نافی اصل آزادی و نافی حقوق و شرافت انسانی است. و هیچ جامعه ایی آزاد نیست وقتی به نام جامعه بالادست و مالک بر فراز سر خود جامعه را داشته باشد . این گفتمان در واقع اصل و اساس هر بیانیه آزادی و رهایی خواهانه ایی است که در طول تاریخ از سوی جامعه های فرودست و تحت سلطه می توانسته تهیه شده باشد. این گفتمان در واقع گفتمان جمهوری خواهایی است که از سوی جامعه زیر دست بیان میشود.
اما در رابطه با مارکسیستهای وطنی و درجات همراهی شان با این گفتمان اصیل تاریخی نمی توان سخن یگانه ایی راند. از میان آنان بدترین شان کسانی هستند که خود را و انرژی خود را تنها به همین گفتمان اصیل محدود می کنند و از نظر می اندازند این مسیری که تاریخ اجتماعی انسان در هرمکان در طی مراحلی از آغاز تا کنون و سپس در آینده در حال پیمودن آن است تنها یک انحراف از اصل آزادی خواهی و جمهوری خواهی اولیه نیست بل که در عین حال احیای آزادی خواهی و جمهوری خواهی اولیه در سطحی بالاتر می باشد. از این رو این دسته از مارکسیست ها زمانیکه از سرمایه داری و روابط اجتماعی ناعادلانه- جامعه های مواری کار و سرمایه - سخن است آنگاه فقط آن سرمایه داری را و تنها آن مرحله از روابط ناعادلانه اجتماعی را می بینند که در عصر نوین روبه رشد نهاد و حال در کشور ما در حال توسعه می باشد و در عوض در برخی از کشورهای اروپایی وارد مرحله عالی تر خود شده است. بر این اساس این ها نه سرمایه داری سنتی را می بینند که از پیش در کشور موجود بوده است و نه سرمایه داری انحصاری که در برخی از کشورهای پیشرفته دنیا روبه توسعه می باشد .
اینها تاریخ جامعه شهری و صنعتی را به این نحو و با این رویکرد جزمی خود از نظر افکنده اند و تنها خود را به اختلاف و تضاد اجتماعی در شهر که کنون در رابطه کارو سرمایه متظاهر میشوند محدود و محصور کرده اند. یعنی فقط یک سرمایه داری انتزاعی شده و غیر تاریخی و کلی و عام را می بینند که سپس برای این که از انتزاع درآیند متوسل به سرمایه داری انحصاری و روبه توسعه کشورهای غربی می شوند و در این میان فرآیند روبه رشد سرمایه داری آزاد در کشور را از نظر به دور می اندازند.
از این رو چون این دسته از مارکسیستها تاریخ و مراحل تکامل اجتماعی سرمایه داری در هر مکان را مدنظر ندارند و تنها به تضاد و اختلاف اجتماعی موجود - سرمایه داری عام - محدود شده اند - تضاد گرایی - از همین رو هم نمی بینند در اساس خود نیرو و موتور محرکه تاریخ در کشور و در جهان هرباره نه در آن تضاد اجتماعی - که باید روزی برطرف شود - نهفته است.
بل که در جایی دیگر است که در بالا به آن اشاره شد.
بطور مثال در ایران نیروهای کهن و نوین اجتماعی - که چالش شان موتور حرکت و تحول اجتماعی در کشور است - بر پایه این اختلاف اجتماعی - کار وسرمایه - تعیین نمی شوند. به اعتبار دیگر این طور نیست که نیروهای کهن کنونی کشور - در این مرحله از تکامل اجتماعی - همان سرمایه داران و نیروهای نوین کشور همان کارگران می باشند. اما مارکسیستهایی که چنین می اندیشند این رویکردشان به خاطر تضاد گرایی و به خاطر رویکرد ضد تاریخی و جزمی شان است.
اجازه دهید در ادامه چون در این جا بطور غیر مستقیم سخن از اختلاف و تضاد اجتماعی در طول تاریخ اجتماعی و لذا زوال آن و استقرار عدالت اجتماعی است یک نکته ایی را از پیش برای رفع سوء تفاهم مطرح کنم. رویکرد تاریخی که من به این ترتیب در برابر رویکرد جزمی برخی از مارکسیستها قرار می دهم در پی توجیه تضاد اجتماعی در طول تاریخ بطور کلی و بطور مشخص در پی ماستمالی و لاپوشانی روابط ناعادلانه سرمایه داری در کشور مان خواه در دوره های پیشین و خواه در دوران نوین و روبه گسترش آن نیست.
به عبارت دیگر این رویکرد برای تسلی جامعه بالادست و برای هیچ یک از اقشار و گروه های این جامعه از ما بهتران مطرح نشده است. یعنی من به این ترتیب در پی نگرش به تاریخ از منظر و جایگاه جامعه فرودستان هستم و لذا از این زاویه اگر به تاریخ نظر افکنیم برای وجود تضاد و اختلاف میان فرودستان و آزادگان یعنی بالادستان هیچ جای توجیه باقی نمی ماند بل که برعکس جای امید برای این می ماند که روزی و روزگاری سرانجام تاریخ بشریت به چنان درجاتی از پیشرفت اجتماعی نایل گردد که بطور جهانی ریشه چنین اختلاف و تضاد اجتماعی - یعنی تقسیم انسان ها به دو جامعه و گروه اصلی و موازی بالا و پایین - برای همیشه از صفحه روزگار برداشته شود.
پس از این منظر اگر به تاریخ نگاه کنیم اختلافات درونی در جامعه بالا دست و عالبه حائز اهمیت اساسی نیست. از این رو مهم نیست عده ایی فبلسوق و اندیشمند این تقسیم بندی درونی در جامعه بالادست را چگونه تشریح می کنند ویا خواستن توضیح دهند و یا منافعشان ایجاب می کرده تصاویر آنچنانی از آن ارائه دهند. مهم هرباره این است که ما اکنون به تجربه تاریخی از باستان به فئودالیته به عینه می دانیم هرگاه زمانی در جامعه بالادست و عالیه - جامعه از ما بهتران - تقسیم بندی میان آقایان و سروران ازبین برود نتیجه این تمرکز مالکیت در دست عده ایی از آنها از دل جامعه ایی که دارند، جامعه جدیدی پدیدار خواهد شد و چون این جامعه جدید پیوسته جامعه زیردستی را به موازت خود به یدک می کشد آنگاه به تبع آن ، جامعه جدیدی از فرودستان روبه شکل گیری می نهد.
اما باید در نظر داشت از آنجاییکه جامعه جدید مالکانی که به این نحو از دل جامعه قدیمی سر بیرون می آورد چون تقسیم بندی های درون خود را ازدست داده است لذا همانند جامعه کهن الزامی برای دمکراسی یعنی امر مشاع و مشارکت در اداره و مدیریت اجتماعی در خود نمی بیند.
ما امروزه این امر را به تجربه جاری در کشورهای اروپایی که در آن جامعه های جدیدی از بالادستان و زیردستان در حال تکوین می باشند به عینه در برابر چشمان خود شاهد هستیم. همان گونه که می دانیم این روند توسعه منجر به آزردگی خاطر در اقشاز و طبقات پایین و متوسط جامعه بورژوا و عالیه در این کشورها شده است به نحوی که اکنون دارند به تدریج مراتب آزردگی خاطرو طبعشان را بروز می دهند.
اما انتقادی که این بورژواها دارند- برخلاف انتقاد جامعه کار- از جانب هراسی است که سقوط آزادشان در ورطه جامعه کار تهدیدشان می کند. لاکن انتقادمن و دغدغه خاطرم به مسائلی که عرض کردم از زوایه و خاستگاه این گروه های در حال زوال از جامعه بالادست در اروپا نیست. برای این مردمان بطور جهانی به اندازه کافی کسانی پیدا میشوند که بتوانند ترجمان خواسته ها و دغدغه های این گروه های اجتماعی باشند.
از دیگر سو به همچنین مبداء و منشاء انتقاد من به بیانیه حتی از زاویه آن دسته از هموطنان گرامی که در تحولات اجتماعی جاری در کشور میان دو جامعه اصلی ایستاده اند نیست. این دسته از ایرانیان نه از جامعه عالیه - یکی از اقشار و طبقات آن - می باشند و نه از جامعه فرودست.
معمولا به این نیروهای میانه نشین به غلط طبقه متوسط و یا خرده بورژوا و ... نام می نهند. مد نظر من در این جا از نیروهای میانه نشین و بی هویت میلیون ها ایرانی است که نه به جامعه کار متعلقند و نه از جامعه مدنی می باشند. این ها میان این دو دنیا پخش و پلاس اند و نظر به موقعیت اجتماعی خود به هیج خدایی بنده نیستند.
از منظر این میانه نشینان نه تقسیم کشور به دو جامعه اصلی معنی دارد و نه تقسیم هر جامعه اصلی به اقشار و گروه های تحتانی. برای این دسته از ایرانیان گفتن از مسائلی از این قبیل که در این جستار آمده مانند کوبیدن بر سنگدان است.
این ها دغدغه شان بیشتر این است که چگونه همه چیز را باهم در یک ظرف ربخته و به سبک میانه نشینی خودشان همه را باهم در یک ظرف در هم آمیرند.
این میلیون ها ایرانی گرامی از همین رو همچنین آماده اند امروز برای آزادی و رهایی کار و فردا برای رهایی سرمایه و روز دیگر برای نجات استبداد و اگر شد سرانجام به ریش همه این بازی های روزگار بخندند.