۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

معضلی به نام ایدئولوژی را دریابیم! بخش پنجم

معضلی به نام ایدئولوژی در ایران را ادامه می دهیم با این نکته که معضل ایدئولوژیک در ایران تنها محدود به مکتب سازی از دین نیست.

به همان علل اجتماعی که ایدئولوژی و مکتب سازی از دین و مذهب در ایران باید وجود داشته باشد به همان علل اجتماعی مکتب سازی از وجوه متضاد دین هم ضروری است.

از همین روست که ما می بینیم که مکتب سازان در ایران به مکتب سازی از دین اکتفا نکرده  و به دکان رقبای دینی خود هم سرکی کشیده اند.

ماحصل این اقدام ظهور یک مکتب و ایدئولوژی ضد اسلامی  است که به گونه ایی  در تمامی عرصه های تئوریک و ایدئولوژیک با حریف اسلامی خود در رقابت میباشد

از همین رو ما مشاهده می کنیم که در منارعه ایدئولوژیکی که این دو با هم راه انداخته اند از جمله این موضوع مطرح است که مکتب اسلامی در رابطه با هنر و زیبا شناسی، در رابطه با موسیقی و فرهنگ نظر مساعدی ندارد.

و یا یک ایدئولوگ  ضد اسلامی دیگر به این نظر است که مکتب اسلام در رابطه با کار و اقتصاد و تولید و فلاحت و ... دارای احکام روشنی نیست.

سومی مکتب اسلام را از نظر سیاسی متهم به استبداد می کند.

چهارمی از نظر حقوقی و اخلاقی با اسلام مکتبی مخالف است

پنجمی به این نظر است که اسلام مکتبی بیشتر میلیتانت می باشد

ششمی فلسفه مکتب اسلام را بدور از خردورزی می داند و کاربرد عقل در مکتب اسلام را ناکامل، غیر اساسی و ... قلمداد می کند

و همین طور الی آخر...


جالب در رابطه با ایدئولوگ های ضد اسلامی و ضد دینی در این است که شما هرگز قادر به یک مباحثه منطقی با آنها که در آن متهم به جانبداری از دین و اسلام و .... شوید، نخواهید شد.

این ها اطمینان راسخ و مکتبی دارند که دین بطور کلی و اسلام علی الخصوص یک مکتب و یک ایدئولوژی با شالوده عقیدتی و لذا واهی بیش نیست.

از همین رو این ها به این نظرند که کلیت بنای یک مکتب دینی باژگونه است. یعنی به جای این بر روی پا قرار داشته باشد کله پاست.

در عوض مکتب دینی و اسلامی مکتبی قرار دارد که بر خرد و اندیشه ورزی استوار است. این ها در واقع پیرو چنین مکتبی هستند که راستین و حقیقی است.

از این رو در مکتبی که این ها ساخته و پرداخته اند دیگر مانند در مکاتب دینی و اسلامی  دیگر آن ضعف ها و نقصان های نامبرده در بالا مشاهده نمی شوند.

 به عبارت دیگر مکتب این ها ضد فرهنگی و ضد هنری و ضد موسیقی و.... نیست.
براستبداد متکی نیست.
از نظر حقوقی بر حقوق بشر استوار است و الی آخر..

بر پایه همین تضاد با مکتب دینی این ها به این نظرند که راهکرد مردم ایران در یک جایجایی ایدئولوژیک و مکتبی از مکتب اسلام و دینی به آن مکتبی است که این ها هرباره به اشکال گوناگون مبلغ آنند.

بر پایه همین رویکرد اگر تاکنون جامعه ایرانی بر پایه مکتب اسلامی به منزله جامعه اسلامی و دینی ساخته شده است این ها بر پایه مکتب و تئوری علمی  خود به این اندیشه اند که من بعد باید در ایران یک جامعه  مبتنی بر خردورزی که دیگر شالودی دینی ندارد برپا کنند...

ادامه دارد....

معضلی به نام ایدئولوژی را دریابیم! بخش چهارم

اما قبل از انکشاف بعدی مبحث اجازه دهید در همین رابطه مفهوم عملی  ایدئولوژی و حاکمیت یک نکته دیگری را هم مطرح نمایم که مهم است.

رابطه ایدئولوژی دینی و استبداد سیاسی تنها یک رابطه تئوریک و پراکسیس نیست.
اما وقتی چنین رابطه ایی میان تئوری و پراکسیس  مد نظر است نباید این نکته مهم را  از یاد برد که هرباره این ایدئولوژی نیست که استبداد را تعیین می کند بل که برعکس این استبداد است که ایدیئولوژی را هرباره رقم می زند.

درست بر پایه همین رابطه تئوری و پراکسیس- ایدئولوژی و استبداد است که نباید از نظر افکند تا مادامیکه و در هر جاییکه استبداد از موجودیت برخوردار می باشد شکل تظاهری و صورت تئوریک و ایدئولوژیک آن هم از موجودیت برخوردار می باشد.

این اشکال تئوریک و ایدئولوژیک در نسبت با پراکسیس استبدادی مولفه های متغیری اند و به انحاء گوناگون متظاهر میشوند. از همین رو هم است که در کشور ما نظر به سابقه طولانی و قدرتمندی استبداد و جامعه سنتی در کشور- یعنی این زیرساخت های اجتماعی و سیاسی ایدئولوژی و مکتب سازی - کارخانه های مکتب و تئوری و ایدئولوژی سازی وسیعا در کارند.

در چنین کشوری همان گونه که پیشتر عرض شد مکتب مارکسیسم بیشتر از خود مارکس شناخته شده و مورد ارج و احترام می باشد وبدست سنتی ها و مستبدین هر آنچه که برسد سریعا مبدل به یک مکتب و یک ایسم می گردد و بر شالوده آن فرقه و فرقه گرایی براه می افتد.

وجه دیگر رابطه ایدئولوژی و استبداد سیاسی باز می گردد به یکی از انگیزه ها و مولفه ها  پیدایش مکتب و ایدئولوژی.

ایرانیان  آزادی خواه و دمکرات امروز این تجربه را در انبان  آزمون های اجتماعی خود دارند که یکی از مولفه های مکتب و ایدئولوژی سازی و بخصوص ایدئولوژی های دینی کاربرد عملی آن در نظام استبدادی و نظام سنتی با  انگیزه استتار استبداد و نظام ارتجاع  در پس و در حچاب دین و عقیده می باشد.

این وجه استتاری و استحجابی ایدئولوژی به صورت یک اصل همواره و در همه جا  معتبر متظاهر میشود:

هیچ انسانی از نظر اجتماعی بالنده که به حقانیت تاریخی خود مطمئن است هرگز ضرورتی به حجاب ایدئولوژیک- در هر شکل و شمایل - در خود نمی بیند تا در پس آن قوای تاریخی خود را پنهان کند و برعکس

توسل به حجاب ایدئولوژیک و ضرورت کاربرد آن پیوسته از سوی آن نیروهای اجتماعی در کشور است  که آفتاب عمرشان به لب بام رسیده و تاریخا به احتضار و زوال رسیده و دیگر هرگونه حقانیت تاریخیشان را از دست داده اند یعنی  نظیر نیروهای سنتی در کشور کنونی ما.

از همین روست که در ایران نیروهای سنتی برای پوشانیدن ماهیت ارتجاعی خود   از ایدئولوژی  اسلامی  استفاده ابزاری نمودند و تا زیر پوشش نامی جمهوری اسلامی، انقلاب اسلامی و....  از انظار و داوری تاریخی مصون و در امان بمانند.

بنابر این از علل قوی بودن اسلامیسم- ایدئولوژی اسلامی - در ادوار اخیر در کشور را باید در رابطه اجتماعی سنت با مدرنیته جستجو کرد.

نیروهای سنتی  برهبری روحانیت مرتجع هرگز قادر به عیان ساختن نیات اجتماعی خود نمی بودند و برای مقبولیت عامه می بایستی جامه ایدئولوژیک بر تن می کردند

  در پس نقاب مکتبی در حقیقت  سنتی حقیر و محتضری پنهان است که برای مصون ماندن از گزندهای تاریخی  حجاب تئوریک و مکتبی  به تن کرده است

از همین رو هرگاه مدرن جامه دری کند و این حجاب ایدئولوژیک را که سنتی بر تن کرده است بر کنار نهاد به سنتی حقیری بر می خورد که برای عمل  در صحنه تاریخ هیچ چیز نوینی در چنته ندارد...

ادامه دارد....


معضلی بنام ایدئولوژی را دریابیم! بخش سوم

از رابطه ایده و ایدئولوژی - شناخت ایده - باز گردیم به معضلی بنام ایدئولوژی در سطح کشوری.

گفتیم مکتب سازان در سطح کشور در کارند تا از دین خدا گرفته تا نفس آدمی، هرآنچه را که در دسترس می یابند به یک مکتب و ایدئولوژی مبدل سازند و سپس در یک منازعه با یکدیگر- جنگ مکاتب - کل هستی انسانی را در سایه مکتب خود بنشانند.

برای یک نمونه از این منازعه ایدئولوژیک با انگیزه در سایه افکندن واقعیت های جاری و اجتماعی- اصل به فرع مبدل ساختن  و استتار واقعیت ها و موضوعات اجتماعی در پس ظواهر ایدئولوژیک - به نمونه دین اسلام و مذهب شیعه توجه نمایید.

در رابطه دین اسلام و مذهب شیعه بطور کلی دو نوع ایدئولوژی و مکتب وجود دارند که بخصوص در شرایط فعلی باهم در منازعه مکتبی  می باشند

  • اسلام گرایان که نظر مثبتی نسبت به دین اسلام و مذهب شیعه دارند
  • خرد گرایان و یا علم گرایان که نظر منفی به دین و مذهب اسلام و شیعه دارند

مکتب اسلام گرایی و شیعه گرایی برما پدیده روشنی است. این ها از دین اسلام یک مکتب و ایدئولوژی جامع و مانعی ، یک سیستم تمام و کمالی ساخته اند که در کلیه شئونات هستی انسانی و دنیوی و ... صاحب نظرمی باشد

از نظر مکتبی نه تنها  به صورت تئوریک یک اقتصاد اسلامی وجود دارد، بلکه تئوری اسلامی از دولت، حقوق و اخلاق از موجودیت برخوردار است.

همان گونه که شایسته هر ایدئولوژی دینی از این قبیل است نظر بر اشراف مکتب اسلامی و شیعی بر کلیه شئونات حیات انسانی در مکتب والای اسلامی برای علم و فرهنگ و هنر و موسیقی و ... هم تئوری و اصول خاص خود وجود دارد.

بهر حال القصه مکتب اسلام و شیعه یک مکتب جامع و مانعی است که با اشراف مطلق بر کلیه شئونات و حوزه های هستی انسانی برای کلیت آن اصول و احکامی از پیش تعیین شده دارد.

این ها مطالبی هستند که ما ایرانیان نظر به کثرت تکرار آن از کانال ها و تریبون های رسمی و غیر رسمی دیگر از بر شده ایم.

اما این مکتب سازی از دین اسلام و مذهب شیعه برای ما ایرانیان امروزی حائز یک مفهوم عملی هم می باشد.

کدام ایرانی خواهان آزادی و دمکراسی است که امروزه به مفهوم عملی مکتب سازی از دین اسلام و مذهب شیعه پی نبرده باشد؟

در این جا تنها ساختن یک مکتب و یک سیستم جامع و مانع که در تمام زمینه ها و شئونات زندگی انسانی اظهار نظر می کند و دارای احکام و اصول و قوانین از پیش تعیین شده توسط روحانیون مربوطه می باشد،  نیست. نه خیر. کار به همین جا ختم نمی شود.

بل که در عین حال و در کنار و بر پایه  آن مداخله و فضولی، جاسوسی و .. در تمامی امور و شئونات زندگانی انسانی و ایرانی اعم از این شئونات اجتماعی باشد و یا این که خصوصی باشد می باشد.

این ها بر این پایه نه تنها علامه دهرند بل که دماغشان را وارد هر مسئله و هر حوزه و هر حیطه از زندگانی انسان می نمایند هرقدر این مسئله خصوصی و شخصی باشد و برای آن هم حکمی از پیش تعیین شده دارند

این معنای مفهوم عملی مکتب سازی از دین اسلام و مذهب شیعه است.

آنها که مفهوم دولت و نظام مداخله گر و مطلقه استبداد را از نزدیک میشناسند بخوبی می دانند این ایدئولوژی و مکتب در واقعیت امر همان حکومت و نظام استبدادی در جامه ایدئولوژیک و مکتبی و به قولی در سطح تئوریک و نظری آن است.

ادامه دارد...


معضلی بنام ایدئولوژی را دریابیم! بخش دوم

در کشور ما مکتب سازی یک پدیده رایج و متداول و بسیار قدیمی است.کارخانه مکتب و تئوری سازی از دیر باز برپاست.

یک مکتب و ایدئولوژی تنها به یک سیستم تئوریک جامع و مانع ختم نمیشود. از پیامدهای هر مکتب و ایدئولوژی فرقه بازی و سکتاریسم و هزار و یک انشعاب است.

همان گونه که در آغاز هم اشاره شد شالوده های ایدئولوژی ها پیوسته دینی نیستند و الزامی برای این کار نیست . گاه حتی ضد دینی اند. به عبارتی دیگر به مکتب سازان و کارخانه مکتب سازی هر چه را بدهید او قادر به تبدیل آن به یک ایدئولوژی و مکتب و یا یک آموزه است.

در این رابطه محمد و مارکس، عزرائیل و جبرئیل ، زمین و زمان ، علم و دین .... فرقی باهم ندارند. مهم یک شالوده است.

متد مکتبیون و پیروان ایدئولوژی ها  از قرار زیر است:  به هنگام سخن پیرامون یک موضوع - حال هر موضوعی و بطور مثال اقتصاد - این خود موضوع نیست که در محور سخن قرار می گیرد بل که نظریه پردازی  و اندیشه پردازی هایی است که هرباره پیرامون آن شده است.

 بنابراین مهم هرباره برای منش مکتبی ، تئوری و تئوری پردازی است و نه اصل موضوع . بنابراین مکتبوین هنگام سخن پیرامون یک موضوع پیرو این سبکند که مدام از این سخن می گویند که پیرامون این موضوع چه تئوری ها و مکاتبی وجود دارند. این امر قدری اظهار به فضل سخنور را ارضاء می کند و وسعت دانش او را به رخ مخاطبان میکشاند و برای این کاسبی به سهم خود از الزامات است.

بطور مثال آزادی را مد نظر قرار می دهیم. هیچ فرد مکتبی و مکتب زده ایی مستقیم وارد موضوع آزادی نمی شود. این که سعی کند آزادی را به عینه و به تجربه بیان کند و غیره بل که از این در وارد می شود که بطور کلی پیرامون آزادی چه تئوری ها و مکاتبی وجود دارند. اصلا بهتر بگوییم. از نظر مکتبی  در ازای این که آزادی در وهله اول وجود داشته باشد و یک امر واقعی باشد در وهله اول یک اندیشه، یک ایده،  یک مکتب و یک تئوری است. و این مکتب و تئوری هم همان لیبرالیسم نام دارد و لیبرالیسم هم یعنی مکتب آزادی. و مکتب آزادی بر خود موضوع آزادی مقدم است.

بر پایه این تقدم در هر رابطه با آزادی در وهله اول با مکتب آزادی تماس گرفته میشود. اگر نفرتی بود نه مستقیما به آزادی بل که در وهله اول نسبت به لیبرالیسم ابراز میشود. و با بر عکس هر علاقه ایی وجود داشت این علاقه به مکتب آزادی یعنی لیبرالیسم نشان داده میشود.

یعنی به عبارت دیگر همیشه و در همه جا این مکاتب و تئوری ها هستند که در نظر مکتبی بر موضوعات مقدمند.

  همین گونه است بطور مثال  در مورد مسئله تکامل در طبیعت.  این تکامل در طبیعت نیست که در وهله نخست وجود دارد بل که تئوری پردازی داروین پیرامون آن است که در وهله نخست مهم است. یعنی بطوری سرانجام این نتیجه گرفته میشود : خوب . این هم یک نظریه ایی است در میان دریایی از دیگر نظریه ها.

 نمونه دیگر می آوریم.

از نظر مکتبی چون تئوری ها، اندیشه ها، ایده ها و برداشت ها اند که در گام اول مطرح و. مهمند مکتب سازان از همین رو تقدم اندیشه و ایده و تئوری و مکتب  و... بر موضوع را خود به یک سیستم و مکتب جامع و مانعی ایی تبدیل کرده اند تا مبادا روزی اساس کارخانه مکتب سازی شان از در پشتی مورد تهاجم قرار گیرد.

این ها بر این پایه به این نظرند همان گونه که خدا انسان و طبیعت و دنیا و جسم را ساخته به همان گونه هم این روح و ایده و اندیشه و تئوری و... است که هر باره بر موضوع اش مقدم است. از همین رو برای هر چیزی در این دنیا یک اندیشه ایی وجود دارد: اندیشه آزادی، اندیشه تکامل، اندیشه اقتصاد، اندیشه سیاست، اندیشه جامعه، اندیشه انسان، اندیشه طبیعت، اندیشه ....

اما ای کاش کار اندیشه ها به  اندیشه ها ختم میشد.

 باید در نظر داشت این ها این اندیشه ها و  ایده ها را همین طور بی هیچ علتی  نساخته اند که کار سپس بدون هیچ گونه پیامدی به همین اندیشه ها و ایده ها و به قول شان فلسفه هر چیز ختم شود. وجود اندیشه هر چیزی آنگاه به سهم خود وجود یک اندیشمند و متفکر و صاحب مکتب و  را الزامی می کند که به جای خود بر کن موضوع اندیشه کند و اندیشه هرچیزی را دریابد و  مانند پته ایی که بروی آب می ریزند و اسرار هویدا می کنند،  آنرا هویدا سازد.

از الزامات  دیگر ایده و تئوری پردازی این است که پیوسته مانند یک اصل در انظار محفوظ نگه داشته شود که هر انسانی برداشت خود را از یک موضوع واحد دارد که نظر او را از آن موضوع واحد تشکیل می دهد. بر این پایه هرباره نه تنها نظرهای گوناگون از یک موضوع واحد بل که بر همان پایه نظریه ها و تئوری های گوناگون راجع به یک موضوع واحد وجود دارند.

سرانجام این پرسش را مطرح میکنند: آیا به این ترتیب بطور کلی شناخت یک موضوع کلا ممکن است؟

از نظر مکتبی و تئوری پردازی پاسخ منفی است. علت آن بسیار ساده است:  چرا که برای یک موضوع میتواند به تعداد اندیشمندان و متفکرین آن موضوع نظر و نظریه وجود داشته باشد.

اما این که بعدها برای بیرون آمدن از این منجلاب نظری و تئوریک به روش هایی نظیر اجماع متوسل میشوند -یعنی اگر اکثریت دمکراتیک  پیرامون رابطه زمین و خورشید به این نظر بود که  خورشید بر حول زمین در گردش است و یا ادعای کاذب  دیگری نمود نظر به اصل  اجماع  باید حکم به حقانیت یک نظر و نظریه داد-  را من عامدانه از کنار آن می گذرم تا رشته کلام گسسته نشود.

ادامه دارد..

معضلی بنام ایدئولوژی را دریابیم! بخش اول

باید ایدئولوژی ها را- مکاتب را - به عنوان یک معضل اجتماعی جدی گرفت. آن میزان که جامعه های انسانی از ایدئولوژی ها- مکاتب - در رنجند از دین در رنج نیستند.

پذیرفتنی است که در بسیاری از موارد و از جمله در مورد دین اسلام و مذهب شیعه در کشور ما مرز میان دین و مکتب - ایدئولوژی - از بین رفته است

اما در رابطه با دین ، ایدئولوژی تنها متشکل از مکاتب دینی نیست. از همین رو رابطه دین و مکاتب پیوسته مانند دین و مکاتب دینی حسنه نیست و هستند مکاتبی که ضد دینی هستند. این ایدئولوژی های ضد دینی در رابطه با دین اسلام و مذهب شیعه  به همان میزان به مثابه یک مکتب و به عنوان یک معضل اجتماعی ایفاگر نقشند که مکاتب دینی می باشند.

ما امروز در ایران چنین ایدئولوژی های ضد دینی داریم که در یک مصاف با ایدئولوژی رسمی و حاکم می باشند.

از همین رو بخشی از نقدهایی که امروزه به دین اسلام در سایه ایدئولوژی رسمی و حاکم می شود از زاویه یک ایدئولوژی  و مکتب دیگر است.
من سعی می کنم در پایین قدری به انکشاف این موضوع بپردازم.


رابطه دین و ایدئولوژی دینی را می شناسیم. در این رابطه  دین و جامعه دینی- امت و کاتولیسه -  از یک امر دینی و عامی به یک امر خاص و خواص و مکتب جامع و مانع و به یک سیستم تمام و کمال ایدئولوژیک در می آید که طبقه ایدئولوگ ها و آموزگاران خود را در یک سلسله مراتب هرارشیک دارا است.

هر مکتب جامع و مانع و هر نظام ایدئولوژیک تمام و کمال  مبتنی است بر کلیت  مطلقه اجتماعی، علمی و فرهنگی و در مکاتب دینی این کلیت مطلقه بر شالوده دینی استوار است و در سایر مکاتب بر شالوده های دیگر.

در یک ایدئولوژی و مکتب کلیت هستی انسانی به شکل ایده ایی - ایدوی - و به صورت اندیشه در کنارهم در یک سیستم منظم و جامع  بر یک اساس معین تنظیم میشود.

مبنای عزیمت یک مکتب هستی انسانی نیست بل که خود مکتب است. از همین رو هر مکتبی مرکب از مجموعه جامعی از اصولی  است که  هرباره می کوشد هستی انسانی را در چارچوبه تنگ آن اصول بگنجاند. به این اصول آموزه های مکتبی می گویند. برای هر مکتب و آموزه مکتبی بنیان گذاری وجود دارد.

ادامه دارد....