۱۳۹۳ اردیبهشت ۳, چهارشنبه

یک تفاوت - بخش پنج



من در جنبش کارگری ایران این نظر را نمایندگی و از این راه مطرح می کنم که طبقه متوسط و سنتی ایران در شهر و روستا با هر نام و نشان دیگر که دوست دارید آنها را خطاب کنید، وزنه  انقلاب لیبرال دموکراتیک یعنی وزنه انقلاب اجتماعی جاری کشور نیستند.

 در ادامه توضیح می دهم از این که می گویم وزنه ایی نیستند منظورم دقیقا چیست.

وزنه ایی نیست نه برای پذیرش  انقلاب لیبرال دموکراتیک و جاری و  نه برای رد آن. هیچیک. و این را هم از دیده خاستگاه و منافع اجتماعی طبقه کارگران صنعتی و مدرن ایران نیست که مطرح می کنم

من به این نظرم طبقه کارگر صنعتی و نوین ایران که محصول توسعه شهری و صنعتی و به عبارت دیگر انقلاب صنعتی و شهری است،  - و این توسعه و انقلاب هنوز جاری و هنوز ادامه دارد،  - باید بر پایه تمامی تجارب تاریخی در این دهه های اخیر حیات خود از این واقعیت اجتماعی در کشور حرکت کند که طبقه متوسط و سنتی در شهر و روستا ایران آنگونه این طبقه درباره خود می گوید و تاریخ را تحریف می کند از یک تحول لیبرال دموکراتیک در عرصه اجتماعی کشور ذی نفع نیست.

بی شک این ضدیت اجتماعی با لیبرال دموکراسی نظر به لایه های متلون در طبقه متوسط سنتی   در شهر و روستا به یکسان تقسیم نشده است. اما با این همه، وجود دارد.

اهمیت اجتماعی مسئله به حدی است که طبقات تحتانی در کشور و در راس آن کارگران صنعتی در شهر و روستاها نمی توانند گامی در جهت توسعه صنعتی، پیشرفت و رفاه عمومی، آزادی و دموکراسی و.. به عبارت خلاصه تر لیبرال دموکراسی بر دارند مگر این که از سد عملی و از این ستون واقعی ارتجاع و استبداد در زمانه ما که طبقه متوسط سنتی است عبور کنند.

باید دست بر داشت از این افسانه هایی که طبقه از قهرمانان خود از پیش از مشروطه تا کنون  در همگامی و همراهی با روحانیت برای ما نقل می کنند.

باید دست بر داشت از همه این توهماتی که این طبقه بخصوص از کانال های اقشار پایینی اش در میان طبقه کارگر صنعتی ایران پراکنده می سازد..

واقعیت های اجتماعی کشور را باید دریافت.

واقعیت  این  است که در توسعه شهری و روستایی، در نوسازی اجتماعی و در یک کلام در لیبرال دموکراسی طبقه متوسط و سنتی کشور جایی ندارد و درست در همین نکته ریشه محافطه کاری این طبقه بخصوص در لایه های فوقانی و مرفه آن نهفته است.

اما اگر سخن بر سر افسار قانونی زدن به سلطان  وحشی و بربر باشد که به عنوان رئیس قبیله درخارج از دهات و شهرهای کشور چادر زده بود و بر جان و ناموس  همه طبقات روستایی و شهری فرمان می داد، آنگاه باید گفت افسار قانونی زدن بر چینن خان وحشی تنها خواسته طبقات متوسط شهری و روستایی نبود بل  فئودال و ارباب ایرانی که در هرجا بود در چنین مشروطه ایی ذی نفع بود.

اتفاقا در همان اروپایش در عصر استبداد و دولت مرکزی، سلطان در رهایی از دست فئودالیسم، ملوک اطوایفی و ...  و بطور کلی رهایی از دست ارباب  های فئودال به استبداد و دولت مرکزی روی می آورد و در ازای آن این فئودال ها و طبقه اول  بود که خواهان مشروط و به  این مفهوم دموکراسی و نفی استبداد بود.

البته همان استبداد و دولت مرکزی فقط مستبد و مانند شیوه آسیایی فقط بربر نبود که خارج از مدنیت کشور خیمه زده باشد بل چنان که تاریخ غرب اروپا و روسیه نشان می دهد  اصلاح گر هم بود، یعنی بیشتر در پی دنبال کردن منافع اقتصاد شهری، و سنتی و صنعتی بود یعنی منافع همین طبقه متوسط سنتی خودمان تا منافع اشرافی و ملوک الطوایفی. و اتفاقا در هر کشور اروپایی میزان این دافعه و جاذبه به شهر و روستا  هر قدر بیشتر می شد، مانند انگلستان ، در آن کشور چنین سلطان بربری عملا به همان میزان بیشتر در خدمت مهیا سازی زمینه های یک انقلاب صنعتی از دل طبقه متوسط سنتی کشور بود..




یک تفاوت - بخش چهار



نکته ایی که دیگر طبقات اجتماعی یعنی طبقه اول و دوم وارد ادبیات علمی و جامعه شناختی ایران نموده اند و باعث رخ بستن علمیت جامعه شناسی  در کشور  شده است، مسئله و ضروت وحدت و انسجام ملی به منزله شرط اولیه و اساسی  در راه نوسازی، توسعه صنعتی و آزادی و استقلال و در یک کلام ساده لیبرال دموکراسی است.


از این بگذریم که آیا لیبرال دموکراسی ما را به یک وحدت و انسجام ملی و یا به عبارت دیگر تشکیل یک ملت بنام ایران هدایت خواهد کرد و یا برعکس دمیدن یکنواخت بر شیپور وحدت و انسجام ملی و ایرانیت است که ما را روزی به سوی لیبرال دموکراسی هدایت خواهد نمود،  هرباره نکته مهم و با اهمیت در این رابطه در این است که بدانیم از نقطه نظر جامعه شناسی هیچ فرقی نمی کند ضرورت های سیاسی کدامند.

ما در جامعه شناسی که یک علم است نمی توانیم جانبدار باشیم و از زاویه تنگ منافع اجتماعی و طبقاتی خود به یک مسئله عینی بنگریم. اگر چنین کنیم این در واقع سیاسی و پولیتیزه کردن یک علم و دانش است که نتیجه بلافصل آن پرت افتادن از علمیت و لذا همین میشود که اکنون جامعه شناسی در ایران دچار آن است.

من به این نظرم که طبقات تحتانی در ایران هیچ منفعت اجتماعی و طبقاتی در عدم علمیت و عدم بازگویی حقایق اجتماعی در مورد ایران ندارند و البته این به این مفهوم نیست و نخواهد بود که این طبقات چنان از مرحله پرتند که ضرورت های سیاسی و اجتماعی در مسیر لیبرال دموکراسی را درک نکرده و قادر به درک آن نیستند.

با عزیمت از این نقطه که سرزمین ایران از منظر جامعه شناختی -  و لذا ساده تر بگوییم از نظر اجتماعی -  یک سرزمین با تلون و رنگارنگی اجتماعی است   به  انتزاع خود که در بالا داشته ایم چنین ادامه می دهیم که  طبقه متوسط و سنتی ایران زمین عملا خود را پیشوا و تجسم زنده لیبرال دموکراسی در کشور قلمداد می کند. به نظر می آید اگر این ادعا را پذیرا شویم همان گونه که زمانی همه راه ها به روم ختم می گردید در ایران ما هم همه راه ها به طبقه متوسط سنتی در شهر و روستا منتهی می گردد.

و درست همین مسئله است که به قوه تجارب گذشته و حال تاریخی در کشور برای ادبیات کارگری ایران که در راستای لیبرال دموکراسی در این سرزمین قدم برمی دارد،  مسئله ایی نیست که به توان به سادگی آنرا پذیرا شد و یا از کنار آن گذر کرد..

شاید برخی از سر سادگی و یا گذشته تاریخی پذیرش چنین دیدگاهی و یا ارائه آنرا در ادبیات کارگری، را دیدگاه توده ایی ها یعنی حزب توده بدانند . اگر این درست باشد شکست و بن بستی که این دیدگاه بر حرکت کارگری در ایران تحمیل نمود این ضرورت را در محافل کارگری کشور ایجاد می کند که در یک بازنگری به خویشتن و گذشته خویش عملا ریشه های واقعی شکست و به بن بست رسیدن های خود را تحلیل نموده و با دست یابی به دیدگاه های واقعی به استقبال پیروزی های آتی  بشتابد.


ادامه دارد..





یک تفاوت - بخش سه



از زمان طرح مبرم لیبرال دموکراسی در ایران یعنی آزادی و مردم سالاری، توسعه صنعتی،و شهری، نوسازی  و کاربرد فنون و علوم جدیده و... کم وبیش همه سه طبقه نامبرده در بالا به دروغ و ریا و یا قلبا و عملا خواهان لیبرال دموکراسی و  دست کم انجام اصلاحات در مسیر آن شده اند.

بنابر این  در این راستا چنانچه ما پرچم کارگری از لیبرال دموکراسی را از جانب تحتانی ترین طبقات اجتماعی کشور برافراشته ایم، چندان دور از مرحله و واقعیت های تاریخی و اجتماعی کشور نبوده و نیست. والا این جا تنها تفاوت بر حول ادعاهای واقعی یا ادعاهای دروغین و عوام فریبانه است.

نباید از نظر انداخت که بر هیچ طبقه  از طبقات اجتماعی کشور نمی توان این خرده را وارد دانست که چرا  به خود اجازه می دهند به مسائل اجتماعی و جاری کشور از منظر منافع و خاستگاه اجتماعی ویژه شان بنگرد بل  برعکس خلاف آن یعنی عدم نگرش اجتماعی و طبقاتی به مسائل جاری و اجتماعی کشور اگر وجود داشته باشد، در خور ملامت و سرزنش اجتماعی است.

وقتی مکانیزم های اجتماعی در کشور و یا در سطح محدود تر در یک جامعه و مناسبات اجتماعی عمل می کنند در واقع این عمل را باید  بعضا در افکندن نظرات طبقاتی - اجتماعی از سوی گروه های اجتماعی بر مسائل جاری و اجتماعی کشور دانست. همیشه از کوزه آنچه برون تراود که دروست. و آنکه خودرا بروز نمی دهد مسلما در مسیر ابراز خویشتن دچار محدودیت هایی است.

بنابراین باید دانست که  من  مبحث تفاوت حرف و عمل به لیبرال دموکراسی را از این زاویه مطرح نمی کنم که چرا طبقات اجتماعی کشور به مکانیزم ها مبارزه طبقاتی و اجتماعی عمل می کنند و بطور نمونه چرا طبقه متوسط و سنتی ایران در شهر و روستا برپایه منافعی که دارد مدعی لیبرال دموکراسی، نوسازی و.. می باشد.


بل از این منظر می باشد که ما طبقات تحتانی در شهر و روستا های کشور باید بدانیم که تفاوت حرف و عمل به اهداف تاریخی و اجتماعی در کجاست و براستی چه گروه های اجتماعی در کشور خواهان عملی و باطنی لیبرال دموکراسی، توسعه صنعتی، نوسازی و .. می باشند و کدام دستجات فقط مدعی اند تا   با بورانی که در کشور می وزد همراه باشند.

پیش از عمیق تر شدن در این مبحث، اجازه دهید از پیش به یک نکته جامعه شناختی در ایران اشاره دهم که در این مکان بی مورد نیست.

باید توجه داشت در یک کشور با تفاوت ها و تلون فرهنگی - قومی، به عبارت دیگر در کشوری که در واقعیت یک کشور مولتی کولتور می باشد، از هیچ فرهنگ و قومی که تاریخا همجواری مسالمت آمیز را در قالب ایران بزرگ پذیرفته نمی توان از یک اقلیت فرهنگی، زبانی و یا قومی یاد نمود. ایران، متعلق به همه است و به هیچ فرهنگ، زبان و قومی تنهایی تعلق ندارد.

از این گذشته آذری، گیلک، کرد، بلوچ، فارس و عرب و.. فقط یک زبان نیستند و یا آنگونه که برخی به دروغ مدعی اند لهجه هایی از زبان فارسی نیستند بل که هر کدام تاریخ، فرهنگ، آداب و سنن خاص قومی خود را دارا می باشند

گذشته از این  سرزمین ایران برحسب بافت یک سرزمین عملا مولتی کولتور می باشد، از بعد فرهنگی آن اگر بگذریم، آنچه که کمتر مورد توجه قرار گرفته این است که ایران یک کشور مولتی سوسیال یعنی از جامعه های گوناگون تشکیل یافته است و درست همین وجه اجتماعی - نه فرهنگی و قومی و یا زبانی - مسئله ایران است که در این جا مورد نظر من است.


در یک تلون اجتماعی یک انتزاع و یک کلیت که مبنایی برای سخن ما در این مکان باشد، کار آسانی نیست.

ادامه دارد..









یک تفاوت - بخش دو



اندیشمندان خرده بورژوازی سنتی و یا متفکران ایرانی دهقانان در  این نکته که ماهیت انقلاب اجتماعی علیه فئودالیسم و استبداد دهقانی است یا شهری، چینی و آسیایی است یا فرانسوی و اروپایی باهم اختلاف نظر دارند.

دهقانان یا به عبارت مبسوط تر طبقه متوسط از مالکان زراعی گرچه همیشه در کشور وجود داشته اند و لاکن همانگونه میدانیم عمده گسترش حیاتی و اجتماعی این طبقه روستایی با اصلاحات ارضی ایران گره خورده است.

دهقانان طبقه یکدستی نیستند و خرده مالکان روستایی به سه لایه و قشر بالایی، میانی و پایینی تقسیمبندی می شوند.

همانگونه که گفته شد برخی از مورخان و اندیشمندان طبقه متوسط ایران سابقه مبارزات ضد فئودالی، ضد استبدادی، و برای مشروطه خواهی و برای اصلاحات دینی را خواه پیش از اسلام و خواه پس از آن به همین دهقانان مرتبط می دانند.

گفته میشود که دهقانان با بورژوازی، تجار و روحانیون کشور در یک رابطه تنگاتنگ  می باشند. در ادامه استدلال می شود که در یک کلیت طبقه متوسط سنتی ایران در شهر و روستا از اوان تاریخ استبداد و فئودالیسم در مخالفت و مبارزه با طبقه حاکمه، یعنی خوانین و اربابان و نمایندگان و اندیشمندان آن یعنی ارتشیان، روحانیون محافظه کار و صاحب موقوفات، و دانایان و دبیران قرار داشته اند.

اگر همه این دستجات اخیر را طبقه اول بخوانیم گفته می شود طبقه دوم و متوسط در ایران همان پایگاه اجتماعی ضد استبدادی و ضد فئودالی، همان خاستگاه اجتماعی حرکت اصلاحات دینی و مذهبی در کشور می باشد که از پیش و پس از هجوم فبایل اعراب و برتری شان بر کشور تا عصر و زمانه ما  از موجودیت برخورد است.

برای خالی نبودن عریضه عرض می کنم، در این  تقسیم بندی طبقاتی ، یک طبقه سومی هم وجود دارد که در واقع همان طبقات و اقشار پایینی در شهر و روستا می باشند: یعنی مزدبگیران،کارگران، حاشیه و خوش نشینان و کلیه مردمانی که مالک بر ابزارهای تولید، کار و .. نیستند و به عنوان افراد بی درآمد، مزدور از اقشار و طبقات تحتانی کشور محسوب می شوند.

این پایینی ها در شهر و روستا نه در طبقه اول  خواهانی دارند و نه در  طبقه متوسط در شهر و روستا

در حالی که طبقه سنتی از متوسط های شهری و روستایی با یک چشم به بالایی ها می نگرند  در عوض با دوچشم به پایینی ها نظر می افکنند.  از جانب این طبقه هراس از پایینیها برای یک تحول رادیکال اجتماعی برای برچیدن بساط هرگونه مالکیت خصوصی بر شریان های حیاتی اقتصاد و کار کم نیست.

در حالی که طبقه متوسط نامبرده خود را میراث خوار مبارزه و تحول اجتماعی، پیشرفت، استقلال سیاسی و فرهنگی در کشور می داند، بر این اساس اندیشمندان این طبقه با همه قوای ادبی- فرهنگی، که بیشتر این قوا را در دهه های اخیر کسب و تحصیل نمودند، در یک کوشش بی وقفه اند تا با الهام از قوانین مبارزه اجتماعی - طبقاتی نه تنها گذشته و تاریخ کشور بل آینده و تحولات اجتماعی جاری و آتی را هم با نام خود همراه کنند.

ادامه دارد...






یک تفاوت - بخش یک




غالب دیدگاه سنتی و رایج از انقلاب و نوسازی اجتماعی و دموکراتیک در ایران بر این اساس مبتنی است که نوسازی اجتماعی بر خواهش های اجتماعی خرده مالکان شهری و روستایی استوار است و یا از آن الهام می گیرد.

خرده مالکان روستایی و شهری به اسامی و نشان های گوناگونی در ادبیات سیاسی سنتی عنوان و متظاهر می شوند. در حالی که برخی از آن به عنوان طبقه متوسط سنتی یاد می کنند در عوض برخی دیگر متمایلند از آن از بورژوازی ملی و یا دقیق تر خرده بورژوازی سنتی نام ببرند.

در ادامه این دیدگاه به این باور است که خرده بورژوازی سنتی یا طبقه متوسط سنتی رهبری انقلاب به قولی آنها بورژوا- دموکراتیک ایران را بعهده دارد.

از این منظر استبداد، فئودالیسم در یک جامعه زراعی بطور اجتماعی و تاریخی در یک کالبد به هم تنیده شده اند و در ازای آن با جدایی صنعت از جامعه فلاحتی و پیدایش جامعه های شهری - صنعتی، یعنی پروسه صنعتی شدن- کشور، یک فضای ضد فئودالی، به عبارت دیگر بورژوایی- صنعتی و تجاری پدیدار می شود که در سطح روبنایی همراه می گردد با رنسانس، حرکت اصلاح خواهی - دینی، روشنگری، و همراه با همه این ها مشروطه خواهی، نفی استبداد، نفی فئودالیسم و انجام اصلاحات ارضی بسود خرده مالکی روستایی یعنی دهقانان، آزادی تجارت، پیشرفت صنعتی و در راس همه آنها توسعه کاپیتالیسم.

این یک مدلی است که این دیدگاه سنتی از روند تاریخی انقلاب اجتماعی در عصر نوسازی در سر دارد. با حرکت از این مدل برخی سردمداران و اندیشمندان و تئوریسین های خرده بورژوازی و خرده مالکی روستایی  به این نظرند که گرچه این مطالب بالا یک حقیقت تاریخی است اما این حقیقت در حیطه ایران به ضد خود مبدل می شود و به یک ضد حقیقت مبدل می شود. به عبارت دیگر در ایران بورژوازی ملی یا خرده بورژوازی سنتی انقلابی نیست. برخی دیگر در ادامه به این نظرند در ایران نه رنسانسی وجود داشته و نه روند اصلاح دینی و سپس روشنگری و .. و مانند علی شریعتی به این نظرند که اساسا بورژوازی و دهقانان - طبقه متوسط سنتی ایران - با ملایان و روحانیون همراه اند، یعنی محافظه کارند و تمایلی به همراهی با به اصطلاح روشنفکران،یعنی به زعمی این دسته طبقه متوسط و نوین ایران ندارند.

در ادامه بر پایه این مدل انقلاب اسلامی که در ایران صورت پذیر شده در واقع انقلاب همین بورژوازی سنتی و ملی با بار دینی- مذهبی و در واقع در تداوم همین انقلاب بورژوا - دموکراتیک می باشد با این تفاوت که در ایران چنین انقلابی ممکن نیست مگر به همین شکل و شمایلی که اکنون در کالبد جمهوری اسلامی می بینید که در واقع می توان گفت انقلابی نیست

ادامه دارد...