۱۳۹۰ دی ۱۰, شنبه

آنها سه تن بودند. به مناسبت تثلیث- قسمت ششم

 حال برگردیم و همان گونه که وعده داده بودیم به مبحث مان و بر سکولاریته از زوایه دیگری نظر افکنیم.

2-تاکنون ما به این موضوع از جایگاه جامعه فئودالی نگریستیم و حال از زاویه شهروندی، جامعه شهری و بورژوازی و پرولتاریا و.... به مسئله نظر افکنیم. من به این زاویه برای اختصار هم که شده زاویه جمهوری و زاویه مردمی نام می نهم.

دوستان که مبحث سکولاریته را دنبال می کنند بهتر می دانند  نظر مسلط در این زمینه - سکولاریته -  مبحث سکولاریته و نفی حاکمیت روحانیت - روحانیت عرب - بیشتر از همان زاویه فئودالی و اعیانی است که در بند اول پیرامون ضدیت آن با روحانیت عرب سخن به میان آمد.

از این زاویه آدم می بیند که بیشتر تصمیم بر این است که حاکمیت روحانیت بیگانه با حاکمیت روحانیت خودی تعویض شود. یعنی یک نوع رنسانس و رستاخیز برای احیای حاکمیت روحانیت گذشته.

این ها  از تیره همان کسانی هستند که بر علیه اسلام  عربی و احیای دین  آریایی در طول اشغال کشور قیام کرده بودند و مسلما هم تا به امروز از سوی روحانیت ایرانی مورد پشتیبانی ضمنی قرار می گیرند.

نظر به ماهیت این جریان نمی توان این دسته را از پیروان سکولاریته در ایران نامید. اما ریشه اجتماعی اش همان اعیان و فئودال های کشورند که ازدیرباز نماینده چنین رویکردی نسبت به روحانیت عرب و حاکمیت آن در کشور می باشند.

اما دسته دیگر که سکولاریته یعنی الغای حاکمیت روحانیت را مطرح می کنند گرفتار چنان سطحی نگری اند که هرباره از نظر دور می دارند امر سکولاریته از امر الغای جامعه فئودالی جدا نیست و امر الغای جامعه فئودالی از امر جمهوری جدا نبوده و نمی تواند باشد.

به عبارت دیگر امر سکولاریته امری است که در روند اضمحلال جامعه فئودالی و به موازات  روند تشکیل نیروهای جمهوری تحقق و مفهوم می پذیرد.

این به این معناست در روندی که جامعه های غیر فئودالی در قرون میانه پابه عرصه وجود می نهند در این فرآیند است که جامعه هایی شکل می گیرند که نظر به بافت درونی این جامعه ها طبقه روحانیت و لذا به تبع آن حاکمیت روحانیت محلی از اعراب ندارد.  در یک کلام روحانیت که طبقه ایی از طبقات سه گانه جامعه فئودالی است  دبگر در جامعه های جدید شهری خواه بورژوازی و خواه پرولتاریا  جایگاهی ندارد.

و چون ندارد- و از همین جا مبحث سکولاریته از دریچه جامعه های جدید مطرح می شود و یک نظریه پردازی نیست بل که یک مطالبه اجتماعی و هویتی است- از همین رو گفته میشود از دیدگاه بورژوازی نهاد دین و نهاد روحانیت یک نهاد اجتماعی نیست. یعنی این بورژوازی است که به اقتضای طبیعت اجتماعی اش نهاد روحانیت را ملغی نمی کند اما این نهاد را در عوض الغا از صورت اجتماعی اش به یک نهادغیر عمومی و نهاد فردی مبدل می سازد.

دوستانی که مباحث سکولاریته را دنیال می کنند به خوبی به این نکته آشنایند که تفکیک امور عمومی و اجتماعی از امور فردی و دینی و روحانی همان اساس سکولاریته است و چنین اساسی از شالوده های جمهوری خواهی و مردمی است و جامعه فئودالی و ارکان آن از چنین اساسی بیگانه بودند. یعنی در واقعیت این یک دستاورد تاریخی، اجتماعی و تکاملی است. یک تحول اجتماعی و پیشرفتی است که حاصل فرسنگ ها پیمایش در تاریخ اجتماعی کشور حاصل شده است.

 به عبارت ساده تر چنانچه ما به این شالوده گزاری های اجتماعی هرباره نگاه کنیم امر حاکمیت روحانیت همان قدر از الزامات جامعه فئودالی بوده و است که  گسست تاریخی و تکاملی روحانیت از جامعه های جدید در عصر جمهوری امری طبیعی است. و از دیگر سو در این نقطه از تاریخ این جامعه فئودالی نیست که اصلاح می یابد بل که اصلاح اجتماعی کشور از راه شالوده گزاری جامعه های جدید و رهایی از جامعه های کهن ممکن می گردد.

پس ما به این ترتیب به جرات می توانیم این نتیجه را بگیریم که کشاکش  کنونی و جاری میان سکولاریته و حاکمیت روحانیت  در کشور ما بازتابی از منارعه دیگری است که دراساس میان شهروندان با جامعه فئودالی درگیر است .

 به عبارت دیگر سکولاریته را  رویت کردن اما مبارزه اجتماعی و تاریخی پشتبند آن را  از نظر دور انداختن  منجر به یک سطحی نگری خواهد شد.

در همین سطحی نگری است که هرباره  از  دیده انداخته میشود که  اگر در ایران برای برخی از  ایرانیان حاکمیت روحانیت و ارتباط آن با "جامعه" امری ارگانیگ و طبیعی است و  این ها این را هم هرباره در سطح شعور اجتماعی شان تبارز می دهند و در سطوح ایدئولوژیک  و در الهیات و دین و عقیده و... هم به سهم خود منعکس می گردانند و... این ها همه حول محور یک جامعه معین در کشور که حقانیت تاریخی اش بسر آمده یعنی جامعه فئودالی دور می زند.

 و در عوض و در ازای آن  اگر برای برخی  از ما  جدایی  حاکمیت  از دین و  نهاد روحانیت  امری طبیعی است و... این  تفاوت ها جملگی ریشه خود را در تفاوت های تاریخی و اجتماعی دارند وبه این ترتیب آنچه به ظاهر دوری و نزدیکی ایرانیان  به خردورزی می نمایاند  در واقع اما  هرباره اساس خویش  را  در تفاوت ها و به تبع آن منازعات اجتماعی و تاریخی شان پنهان دارد.

 به این ترتیب در این جا در واقع دو تاریخ کشور یکی گذشته و دیگر تاریخ نوین مطرح می باشند که در آن نو در زایش اجتماعی خود با کهنه دست به گریبان می باشد.

از همین جاست که ما  رویارویی این دو نیروی اجتماعی را  نه فقط  در عرصه ایدئولوژیک و دین و...  بل که در تمام ابعاد اجتماعی نظیردر حیطه  سیاست ، در زمینه پیشرفت و ترقی صنعتی و اجتماعی، در  حیطه علم و فرهنگ و... شاهد هستیم .

سرآخر مبحث آنها سه تن بودند را با این عبارت پایان می دهیم که آنگونه که از شواهد امر برمی آید ایران در مرحله کنونی اجتماعی و تاریخی اش  قابل مقایسه با اروپای ماقبل انقلاب صنعتی یعنی اروپای عصر نو و سده 16 و تا 18 می باشد.

در همان اروپا هم نیروهای کهن فئودالی با مساعدت بخشی از جمهوری و در ادغام باهم به استقبال تولد عصر جدید صنعتی شتافتند . اما اگر آنها در آن زمان بدون چشم انداز روشنی غافل از این بودند که  عصر جدیدی که با انقلاب صنتعی آغاز شد دارای چه پیامدها مهلک برای هستی آنهاست لاکن در ایران کنونی  همان نیروها به خوبی می دانند که  انقلاب صنعتی علی الخصوص در مدل جدید آن در صورت فرجام پذیری در کشور بساط همه نیروهای کهن اجتماعی را بر خواهد کند.

همین آگاهی است که بقایای فئودالیته در ایران که در اتحاد با کاپیتالیسم ونیزی - کاپیتالیسم پیشین - می باشد را مصمم در پیشگیری بی چون چرای انقلاب صنعتی در ایران می نماید و در همین جاست که غرب چون از وضعیت کاپیتالیسم و درجات تکاملی آن آگاه است در همکاری با این کاپیتالیسم عقب مانده  و ونیزی در تحمیل وضعیت دردناکی بر کشور کوشاست که ماحصل آن تنها ماجراجویی ها، اتلاف وقت و... می باشد وگرنه هیچ حاصل دیگری برای ایران ندارد...

پایان