۱۳۹۱ اسفند ۳۰, چهارشنبه

نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - قسمت 8

از آنجاییکه در مدل مارکسی از مراحل تاریخی جایی برای مرحله گذار میان فئودالیته تاریخی از یکسو و از سوی دیگر کاپیتالیسم تاریخی وجود ندارد لذا این  به سهم  خود علتی میشود برای این مسئله که مارکس شیوه کاپیتالیستی تولید را - به اختصار کاپیتالیسم را - امری می داند که در دوران تاریخی فئودالیته از وجود خارجی برخوردار نیست و تازه در شکل جنینی آن است که در بطن فئودالیته تاریخی-  که آبستن کاپیتالیسم و دوران جدید است - حضور بهم می رساند.

این مبحث شکل جنینی - کاپیتالیسم - که فئودالیته تاریخی آبستن آن است دارای دو وجه است:

- وجه نخست شکل جنینی از یک دوران تاریخی که با انقلاب صنعتی آغاز می گردد
-وجه دوم شکل جنینی از یک کاپیتالیسم


مارکس در وجه نخست ،  آن دوران تاریخی را که فئودالیته تاریخی- یعنی به منزله یک دوران تاریخی - آبستن آن است و با انقلاب صنعتی آغاز می گردد را دوران تاریخی شیوه کاپیتالیستی تولید- توجه داشته باشید عبارت شیوه کاپیتالیستی تولید با عبارت شیوه تولید کاپیتالیستی یکی نیست - می نامد.

اگر ما این را از مارکس بپذیرم که شیوه کاپیتالیستی تولید - به اختصار کاپیتالیسم - مانند شیوه فئودالی تولید - به اختصار فئودالیسم - در وهله اول یک عنوان و یک نام برای آن دوران تاریخی نوین است که با انقلاب صنعتی آغاز می گردد

لاکن پذیرفتنی نیست که کاپیتالیسم- نه به عنوان یک دوران نوین تاریخی - تازه با دوران نوین و انقلاب صنعتی رو به پیدایش و توسعه می نهد.

این که در فئودالیسم - دوران فئودالی تاریخ - کاپیتالیسم از موجودیت برخوردار نبوده است و این حقیقت که فئودالیسم یک نظام اجتماعی است که مرحله ایی از مراحل متعدد از تاریخ اجتماعی انسان را  تشکیل می دهد و غیره این ها همه درست.

اما به تحقیق می توان گفت میان فئودالیسم تاریخی و کاپیتالیسم تاریخی حد فاصلی وجود دارد که در این حد فاصل کاپیتالیسم روبه پیدایش و توسعه می نهد.

در این حد فاصل- دوران گذار- است که برای نخستین بار  شیوه کاپیتالیستی تولید اجتماعی در رشد و توسعه خود زمینه را برای آغاز یک انقلاب صنعتی و  آغاز برای یک دوران کاپیتالیستی تاریخ را فراهم می سازد.

این به  صورت دقیقتر به چه معناست؟

این به اختصار به این مفهوم است که میان کاپیتالیسم به مفهوم یک شیوه از تولید اجتماعی از یک سو و از سوی دیگر کاپیتالیسم به منزله یک دوران تاریخی که با انقلاب صنعتی آغاز می گردد فرق وجود دارد.


فرض را بر این بگذاریم این تفاوت نه تنها در مورد مبحث کاپیتالیسم بل که در مورد فئودالیسم هم صادق است. آنگاه با انتقال این اصل مفروض بر مبحث فئودالیسم خواهیم داشت: میان فئودالیسم به منزله یک شیوه تولیدی از یکسو و از سوی دیگر دیگر فئودالیسم به مثابه یک دوران تاریخی تفاوت وجود دارد.

در رابطه با دوران گذار تاریخی از فئودالیسم تاریخی به کاپیتالیسم تاریخی باید توجه داشت وجود کاپیتالیسم در دوران گذار موجب شده که به این نوع از کاپیتالیسم عنوان کاپیتالیسم فئودالی داده شود.

کاپیتالیسم فئودالی و یا کاپیتالیسم دوران گذار  آن کاپیتالیسمی است که نظر به خصوصیات فئودالی موجبات مباحث فراوانی را فراهم کرده است.

در رابطه با جستار ما پیرامون نقد ارزش اضافه مارکس ما می خواهیم ببینیم این کاپیتالیسم فئودالی آیا با تئوری ارزش اضافه مارکس قابل توضیح می باشد یا نه؟

و با به عبارت دیگر آیا کاپیتالیسم فقط آن کاپیتالیسم می باشد که در روند انقلاب صنعتی رو به رشد نهاد و به کاپیتالیسم رقابت آزاد موسوم می باشد؟

آیا مارکس در تئوری ارزش خود می خواهد ما را به این سو هدایت کند که کاپیتالیسم یعنی آغاز عصر فابریک ها و انقلاب صنعتی و به قول ما ایرانی ها سرمایه داری رقابت آزاد؟

ادامه دارد...


نقد تئوری ارزش اضافه مارکس - قسمت 7


هیچ نظام اجنماعی هرگز در در زمانی معینی نابود نخواهد گردید مگر قبل از آن، کلیه نیروهای مولده ای که برای آن این نظام اجتماعی لازم است، از قبل توسعه یافته باشد. و مناسبات نوین و برتر از تولید هرگز جایگزین مناسبات قدیمی نخواهد شد مگر این که از قبل شرایط مادی برای هستی آنها در چارچوب جامعه قدیمی به حد پختگی رسیده باشد.

بدنیسان بشریت ناگزیرا پیوسته بر خود چنان تکالیفی نهاده است که هم به حل آنها قادر باشد. در یک نگاه دقیقتر پیوسته دیده است که معضل فقط زمانی بوجود می آید وقتی از پیش شرایط مادی برای حل آن یا موجود باشد و یا دست کم در پروسه پیدایش قرار داشته باشد.

مارکس، مقدمه نقدی بر اقتصاد سیاسی (1859)

برگردان: فرهاد واکف



ما در این شماره  بر پایه  مطالبی که تاکنون داشته ایم قادریم به تدریج به این نتیجه نزدیک شویم که برای مارکس کاپیتالیسم یا بهتر بگوییم شیوه کاپیتالیستی اقتصاد و تولید اجتماعی یک مرحله تاریخی و یک نظام اجتماعی و یک جامعه ایی است که در دوران فئودالیته نمی توانست وجود داشته باشد و این نظام و جامعه که تاریخا متفاوت از فئودالیته است تازه در دل فئودالیته رو به پیدایش می نهد.

پس مارکس شیوه کاپیتالیستی اقتصاد را - به اختصار کاپیتالیسم را - به صورت یک مرحله تاریخی جداگانه و یک جامعه و نطام اجتماعی مجرا می بیند و برای این نظام اجتماعی، ارزش عصر جداگانه ایی که پس از شیوه فئودالی تولید - فئودالیسم - شروع می شود قائل است.

از نظر مارکس بنیان این عصر نوین در انقلابی که در شهر و صنعت شد - انقلاب صنعتی - و با پیدایش فابریک ها توامان گشت نهاده شد.

این که انقلاب صنعتی دوران ساز بوده مبحث ما نیست. سخن ما در این جا رابطه دوران نو- دوران انقلاب صنعتی - و شیوه کاپیتالیستی تولید و اقتصاد اجتماعی می باشد.

برای مارکس یک نکته از پیش روشن است دوران نو، عصر شیوه کاپیتالیستی تولید و اقتصاد اجتماعی است. بنیان این شیوه که یک نظام اجتماعی است در عصر پیشین - در عصر فئودالیته - نهاده میشود.

از این منظر فئودالیته تاریخی، آبستن یک جامعه و نظام اجتماعی نوین است که کاپیتالیسم نامیده می شود و زایش این مولود با انقلاب صنعتی به وقوع می پیوندد.

پس بدینسان از این منظر در دوران تاریخی فئودالیته،  کاپیتالیسم - به مثابه یک دوران تاریخی - از موحودیت برخوردار نیست بل که تازه در بطن فئودالیته در حال پیدایش می باشد.

این که در فئودالیته کاپیتالیسم موجود نیست. نظریه درستی است. اما از فئودالیته تاریخی تا عصر نوین تاریخی یک دوران گذار کم وبیش طولانی پدیدار می گردد که در بطن این دوران گذار تاریخی است که تازه شیوه کاپیتالیستی تولید و اقتصاد اجتماعی گام به گام رو به پیداش و رشد و توسعه می نهد.

در این دوران گذار - که مارکس آنرا دوران انباشت اولیه سرمایه نام می نهد - سخن از کاپیتالیسم- کاپتیالیسم تجاری- سخن از یک امر واقعی است.

مارکس به سهم خود می پذیرد که در این دوران گذار سرمایه- غلبه سرمایه تجاری به سرمایه صنعتی - وجود دارد، می پذیرد که در این برهه از زمان سرمایه در حال انباشت شدن است اما  از آنجاییکه مارکس شیوه کاپیتالیستی تولید - بعدها موسوم به کاپیتالیسم - را به منزله یک نظام اجتماعی و یک عصر نوین تاریخی و به قولی قول از آنجاییکه مارکس شیوه کاپیتالیستی تولید را به منرله یک رابطه اجتماعی - تاریخی جداگانه و دوران ساز و پسا فئودالی مشاهده می کند لذا از این رو برای وجود این شیوه تولید و این مناسبات اجتماعی دوران جدید جایگاهی و محلی در پیش از این دوران قائل نیست.

 دوباره یاد آور می شویم برای مارکس دوران گذاری که حد فاصل میان عصر فئودالیته و عصر جدید تاریخی است از موجودیت برخوردارنیست...

ادامه دارد...