۱۳۹۱ خرداد ۳۱, چهارشنبه

آزاد سازی آری آزاد سازی نه!



من همان گونه که در مقاله پیشین - اقتصاد فراملیتی اقتصاد جهانی - هم در خصوص آزاد سازی و آزاد نسازی بیان کردم هیچ ایرانی واقع بین و ترقی خواهی که ذهنیتش و قوه اش مدرکه اش در  ارتباط  با مسائل جهانی  از کانال مکاتب لیبرالیستی و یا سوسیالیستی  فلج  نشده هرگز به این اندیشه نخواهد افتاد در این جهان پیچیده، جهانی که توسط جهان خواران و مرتجعین داخلی حکومت میشود یکبار و برای همیشه برای آزادسازی اقتصادی و آزاد نسازی اقتصادی باشد.

در این رابطه اجازه بدهید به یک نکته اشاره کنم که زاده مکتب لیبرالیستی است.

در این مکتب آزادی انسان در پیوند تنگاتنگ  قرار می گیرد با آزادی انسان صاحب سرمایه در تجارت. در عصری که این آزادی مد نظر لیبرالیستها به اشکال صنفی، دولتی و دیگر فرم های آشکار و پنهان از مونوپول - انحصار - محدود می شد در چنین عصری مقابله با آزاد سازی تجارت و بازار از سایه اصناف و دولت امری طبیعی و حق سرمایه داران بود.

اما  این آزادی که بخشی از سرمایه داران خواهان بودند و متوجه اصناف و دولت فئودالی بود را در پیوند قرار دهیم با آزادی خواهی در زمینه اندیشه، بیان ، قلم و دیگر آزادی های فرهنگی و.. که در گذشته از سوی همان علل نامبرده محدود میشوند  از نظر  علوم انسانی قابل دفاع نیست.

علتش ساده است:


  • اولا آزادی اندیشه و قلم و ... یک امر طبیعی انسانی است. محدودیت آزادی انسان از نظر اجتماعی همان گونه قابل تایید نیست که آزاد سازی انسان از نظر اجتماعی قابل دفاع نیست. هیچ جامعه محق نیست آزادی را که حق طبیعی انسان است محدود و یا در نامحدود سازی آنرا در پیوند با خود قرار دهد
  • دوما میان آزادی که جامعه سرمایه داران در قبال اصناف و دولت می خواهند سخن از آزادی اندیشه و قلم و ... نیست. آزادی اندیشه و قلم و... ارتباطی با آزادی اجتماعی این گروه اجتماعی ندارد. این گروه اجتماعی می توانند مشوق آزادی اندیشه و قلم و.. باشند و می توانند هم نباشند
  • از آزادی یک مکتب و ایدئولوژی ساختن خطا ست

بنابر این در خصوص آزادی جامعه سرمایه داران در قبال اصناف و دولت - انحصارت - و گفتمان هرباره شان بر اصل رقابت آزاد باید به افتراق این آزادی اقتصادی با آزادی فکری و... توجه داشت.

آزادی اقتصادی مبنا و زیربنای آزادی فکری نیست. چنین رابطه میان یک زیربنای اجتماعی - اقتصادی از یکسو و از سوی دیگر آزادی اندیشه و قلم و. بیان .و.. که از حقوق طبیعی انسانی اند برقرار کردن از بن و پایه اشتباه است.


از اینرو در خصوص مبحث آزاد سازی آری و آزاد سازی نه  باید خود را از چنین مبنای تراشی های اقتصادی و مادی که مایه گرفته از مکتب لیبرالیسم است رهانید.

آزادی را مطلقه کردن و در چهارچوب یک مکتب کنجاندن کار درستی نیست و حلال مشکلات ما ایرانیان نخواهد بود.


مبنای حرکت ما در عوض باید واقعیت های کشوری و جهانی باشد.

ما در ایران از یکسو یک نظام صنفی و دولتی داریم که از دیر باز به ما ارث رسیده است. نظام صنفی صنعت و نظام انحصاری دولتی اینها نظام های فئودالی اند و وجودشان به هیچ مکتبی مرتبط نیستند.

از سوی دیگر ما جهان خوارانی داریم که در هر مرحله از تکامل اجتماعی شان چترشان را بر روی کشورهایی نظیر ما پهن کرده اند. این چتر بازی شان نه در ارتباط است با امیرپالیسم و جهانی شدن امروزی شان و نه با گذشته دیروزشان که در مرحله رقابت آزاد بودند.

هیچ کشوری از این کشورها که اکنون به این مرحله از تکامل خود رسیده اند به نوبه خود بدون حمایت دولت شان قادر به نیل به سطح تکامل و ترقی امروزی شان نبودند .


بنابر این نباید فریب سیاست های این جهان خوران در آزاد سازی بی قید و شرط مرزها را خورد. این آزاد سازی شاید بسود آنها باشد که در پی جهانی شدن می باشند اما بسود مانیست.


ما در این مورد و هر مورد دیگر باید به منافع خودمان که دیکته کننده راهمان است توجه خود را معطوف کنیم.

آنها که می خواهند از زیر بار قرون مداخلات صنفی و دولتی آزاد گردند نباید این آزاد سازی ر ا با آزادی بی قید و شرط مرزها و تجارت که جهان خواران از منافع خود بیانش می کنند عوضی بگیرند. این ها دو تا هستند . یکی نیستند.

بنابراین از مطلقه سازی آزادی پرهیز کنیم. و هرباره مشخص سازیم منظور از آزادی کدام آزادی است. چرا آری و چرا نه.

اقتصاد فراملیتی و اقتصاد جهانی



بسیاری اقتصاد فراملیتی یعنی اقتصاد امپریالیستی را اقتصاد جهانی می خوانند.  از منظر این دسته جهانی سازی  همان توسعه اقتصاد امپریالیستی است.

در حقیقت اگر اقتصاد  امپریالیستی مدنظر باشد جهانی شدن این اقتصاد فراملیتی یعنی تبدیل اقتصاد امیریالیستی به یک اقتصاد جهانی.

این که اقتصاد امپریالیستی هم اکنون هم اقتصاد جهانی است و یا در تبدیل به یک اقتصاد جهانی است برای این مبحث مهم نیست. مهم هرباره این است که جهانی شدن اقتصاد امپریالیستی


  • اولا یک گوشه از تاریخ بشریت است
  • دوما بدنبال خود پیامدهای اجتماعی و سیاسی خواهد داشت.

اگر ما بپذیریم برای برخی از کشورها نظر به درجات عالی تکامل اقتصادی - اجتماعی  عصر فراملیتی و به این معنا جهانی شدن فرا رسیده است این اقدامات گرچه اقتصادی بدون پیامدهای اجتماعی و سیاسی باقی نخواهند ماند.

این کشور ها در آتی دور و یا نزدیک اجبارا باید به یک وحدت اجتماعی و سیاسی تن دردهند. یعنی آنچه که بدوا اقتصادی شروع شده باید سرانجام به  وحدانیت اجتماعی و سیاسی مبدل گردد. معنای عملی این عبارت آنگاه حذف دولت ها و کشور ها میان شان و تبدیل یک دولت و کشور واحد از ماحصل این روند  وحدت خواهد بود. نظیر ایلات متحده آمریکای امروزین-

از دیگر سو باید توجه داشت آنچه این کشورها - اروپا و آمریکا - درست و نادرست در برابر چشمان ما در طی روندی در پی انجام  آن هستند یک گوشه ایی از تاریخ این کشورها و گوشه از تاریخ بشریت است.

طرح مسئله تا  به این حد به نظر می آید برغم همه مخالفت ها که در این کشور برای جهانی شدن و تکامل اقتصادی و اجتماعی و سیاسی وجود دارد در تحلیل نهایی فهم آن چندان دشوار نباشد.

اما از سوی دیگر بار این جهانی شدن و سنگینی هرباره سیر تکامل و پیوستگی این کشورهای توسعه یافته است که بر دوش کشورهای کمتر توسعه یافته و یا در حال توسعه  سنگینی می کند.

این کشورها - کشورهای توسعه یافته - هرباره بار توسعه شان را- حتی در دوره قبلی هم - بر دوش کشورهای دیگر و به اصطلاح قبلی مستعمره افکنده اند.


ما اگر از منظر کشورهای توسعه نیافته به گام های تاریخی کشورهای توسعه یافته در جهانی شدن شان- جهانی شدن اروپایی - آمریکایی - نگاه کنیم تا حدی که این گام ها در راستای نیازهای تاریخی آن کشورهاست امریست داخلی و مربوط به خود آنها.

اما تا آن حدود که این تکامل تاریخی توامان با سرکوب و سنگینی بار بر دوش کشورهای توسعه یافته مربوط میشود  این دیگر امر داخلی آن کشورها نیست.


تا حدی که مطلب در ارتباط با موضوع دوم است باید گفت  مخالفتی که دارای حقانیت تاریخی باشد از سوی کشورهای در حال توسعه با جهانی شدن کشورهای توسعه یافته  وجود ندارد. آنها آزادند هرمسیر تکاملی که مایلند طی نمایند و یا طی ننمایند.

همان گونه که کشورهای توسعه نیافته و در حال توسعه مجازند بدون مانع به سیر تکامل و توسعه خود بپردازند و در این راه کشورهای توسعه یافته محق نیستند مانع تراشی کنند و بار توسعه خود را بر دوش این کشورها بیافکنند.


اما ما در منظر دوم - یعنی نگاه جهان از دریچه کشورهای در حال توسعه - می بینیم که در این کشورها توسعه داخلی از قرن ها به این سو به موانعی داخلی و خارجی برخورد نموده است.


در این کشورها از اینرو نیروهای ارتجاعی نه تنها مخالف توسعه و تکامل تاریخی کشور خودی می باشند  بل که در حین حال هرباره این مخالفت ارتجاعی و اپس گرایانه  را در جامه مخالفت با توسعه طلبی و جهان خواری کشورهای دسته اول - که در حال جهانی شدن می باشند - پنهان می کنند.


از این سو ست که از سوی مرتجعین کشورهای توسعه یافته انبوهی ادبیات انتفادی نسبت به توسعه جهانی شدن در کشورهای امپریالیستی صادر می شود که هرباره این توهم را تقویت می کنند که توگویی امپریالیسم و جهانی شدن یک امر مکتبی و صادره از نئولیبرالیستهاست.


از سوی دیگر همان ادبیات در تلاشند در پی انتقاد از مکتب نئولیبرالیسم ممانعت از توسعه و تکامل در کشور را در پس این انتقادها مستتر سازند.


هیچ شکی نیست که امپریالیستها در روند جهانی شدن خود مجبور به گشایش و مجبور به برداشتن مرزها می باشند اما از سوی دیگر این کشورهای در حال توسعه می باشند که در مسیر توسعه خود باید به دو نکته بطور همزمان توجه کنند



  • امر توسعه در کشورهای در حال توسعه بدون حمایت دولتی در برابر تجاوزات امپریالیستی در جهان خواری ممکن نیست
  • امر توسعه در کشور باید برعلیه جامعه های بسته و صنفی و غیر آزاد باشد


بنابراین اگر در مورد اول- مورد خارجی - باید بر علیه آزاد سازی بود و بر حمایت دولتی تکیه نمود اما در مورد دومی باید از آزاد سازی پشتیبانی نمود.


آزاد سازی در حیطه داخلی و آزاد نسازی در حیطه خارجی گرچه در نگاه نخست پارادوکس جلوه میکند اما تنها راه واقعی و ترقی خواهی در کشورهای در حال توسعه امروزی است.


در صورت تمایل ادامه این موضوع را در زیر عنوان


آزاد سازی آری آزاد سازی نه!


پی بگیرید! باسپاس


سرمایه، سرمایه سالاری و سرمایه گرایی





تاریخ سرمایه به قدمت تاریخ انسان است. سرمایه سالاری اما با تولید کالایی روبه پیدایش نهاد. سرمایه گرایی در عوض از زمان  تقسیم اجتماعی تولید کنندگان به دو جامعه کار و سرمایه روبه تکوین می نهد. بنابر این در این جا سه نکته مطرح است:


  • تاریخ سرمایه
  • تاریخ سرمایه سالاری
  • تاریخ سرمایه گرایی و یا کاپیتالیسم

اصلا هییچ اقتصادی بدون سرمایه ممکن نیست. بدوی ترین اقتصاد ها و یا بدوی ترین کارهای انسانی به منظور تولید مایجتاج اصلی  با بدوی ترین سرمایه ها شروع می گردند.

مشکل های اجتماعی که بعدها از سوی سرمایه سالاری و یا پس از آن سرمایه گرایی یعنی کاپیتالیسم پدیدار شده اند به وجود سرمایه بازنمی گردند.

سرمایه یک پدیده و یک جز ضروری و اصلی اقتصاد اجتماعی یعنی کار برای تولید مایجتاج اصلی است.

از زمانی که  جامعه های اولیه انسانی به مبادله باهم روی آوردند و پوسته سخت درون گرایی توسط ارتقای قوای اقتصادی و پیدایش مازاد برمصرف داخلی شکسته شد و بر آن اساس مبادله جامعه ها پدیدار شد زمینه مناسبی برای سرمایه سالاری که همان اقتصاد سالاری است هستی یافت.

در آغاز اما جامعه سالاری مستولی بود. جامعه سالاری را نباید با جامعه گرایی یعنی سوسیالیسم اشتباهی گرفت. همان گونه که سرمایه سالاری همان کاپیتالیسم  ، زن سالاری همان فمینسم نیستند، بهمان گونه هم جامعه سالاری سوسیالیسم یعنی جامعه گرایی نیست.


جامعه سالاری نقطه مقابل اقتصاد سالاری است. این تقابل باز می گردد به تقابل اقتصاد و جامعه.

در اقتصاد سالاری که سرمایه سالاری است جامعه در خدمت اقتصاد و سرمایه است. جامعه ایی که در خدمت اقتصاد و سرمایه است همان جامعه و انسان شی شده است.

همان گونه که گفته شد اقتصاد سالاری و سرمایه سالاری بر شالوده مبادله اولیه جامعه ها پدیدار شدو پیش از آن جامعه سالاری وجود داشت یعنی اقتصاد و سرمایه در خدمت انسان بود.

مبادله جامعه ها که پیدایش یافت در روند تاریخی خود  اقتصاد کالایی یعنی تولید کالایی پدیدار شد. اقتصاد کالایی همان اقتصاد سالاری و سرمایه سالاری است. در تولید کالایی جامعه در خدمت اقتصاد و تولید به منظور مبادله و تجارت با هدف کسب بهره تولیدی  و انباشت ثروت است.

از این رو سرمایه سالاری از بهره سالاری جدا نیست. و ایندو از سلطه انباشت ثروت  یعنی سیطره انباشت بهره جدا نیستند.

در آغاز یعنی در مرحله جامعه سالاری انباشت ثروت ممکن نبود. از زمانی که انباشت ثروت ممکن گردید در مرحله بعدی است که بر شالوده انباشت ثروت دوره نظام سلطه انباشت ثروت پدیدار می گردد.


در دوران سلطه سرمایه، بهره و انباشت ثروت یعنی زمانی که اقتصاد سالاری جانشین جامعه سالاری شده و بازار و تولید کالایی سلطه یافته اند زمینه های سرمایه گرایی یعنی کاپیتالیسم پیدا شدند.

کاپیتالیسم محصول مالکیت عده ایی بر اقتصاد  است. در آغاز این مالکیت بر اقتصاد مالکیت بر نیروی  کار هم بود. کاپیتالیسم در پروسه رشد خود  به مرحله ایی نایل گشت که  نیروی کار از مالکیت اقتصادی جدا گشت و محدود بر مالکیت سرمایه و بهره باقی ماند.


از زمان جدایی نیروی کار از سیطره مالکیت اقتصاد یعنی از زمان پیدایش جامعه کارگران آزاد نوعی از کاپیتالیسم پدیدار گشت که موسوم به کاپیتالیسم شهری و صنعتی است.

با انقلاب صنعتی نخست و انقلاب صنعتی دوم کاپیتالیسم شهری و صنعتی وارد مراحل عالی تر رشد و تکامل خود می گردد.

از آنجاییکه کاپیتالیسم بر پایه نظام سرمایه سالاری و نظام بازار  پدیدار شده است از این رو همه اشکال سرمایه گرایی باهم بر شالوده بازار و تجارت تفاوق دارند.

بازار مخرج مشترک همه اشکال سرمایه گرایی است.

پس بدیهی است که سرمایه سالاری و بازار به تبع آن پایه و شالوده همه اشکال کاپیتالیسم صنعتی باشد.

از آنجاییکه سرمایه سالاری و بازار مخرج مشترک کلیه اشکال کاپیتالیسم است از این رو بد نیست اشاره ایی به افتراق موجود میان نظام بازار و کاپیتالیسم بنماییم.

سرمایه سالاری و بازار در واقع اولی و کاپیتالیسم ثانوی است. در سرمایه سالاری و بازار فقط کاپیتالیستها نیستند بل که هم در تجارت و بازار دخیلند که زنده اند تا اقتصاد  کنند . 

ما اگر تجارت جهانی را تا سرحد مبادلات جهانی گسترش دهیم آنگاه حجم مبادلات جهانی به مراتب وسیعتر از حجم  تجارت تولیدکنندگان در نظام سرمایه سالاری است.
برخلاف سرمایه سالاری که از دل نخستین مبادلات جامعه ها پدیدار شد کاپیتالیسم از دل سرمایه سالاری و در نتیجه جدایی میان تولید کنندگان کالا پدیدار گشت.

این جدایی که نمود آن  عدم توزیع و تقسیم  بهره  و تصاحب کلیت آن از سوی صاحبان سرمایه می باشد ماحصل و نتیجه علتی است که منبع آن نوع مالکیت بر نهاد اقتصاد است.

در آغاز مالکیت بر نهاد اقتصادی عمومی بود. یعنی کلیت جامعه بر نهاد اقتصاد مالکیت داشت. اقتصاد در خدمت جامعه بود.

در مرحله بعدی جامعه در خدمت اقتصاد در می آید. سرمایه سالاری پدیدار می گردد. اما مالکیت بر نهاد اقتصاد هنوز عمومی و اجتماعی است.
در مرحله سوم در کنار جامعه که اقتصاد رادر مالکیت خود دارد جامعه کار پدیدار میشود.  در این مرحله کاپیتالیسم نمودار می شود. در  مرحله کاپیتالیستی جامعه مضاعف است. گرچه در جامعه مالکان بر اقتصاد تغییری اساسی رخ نمی دهد اما این جامعه در فراغت از کار اقتصادی - جدایی کار وسرمایه -  جامعه فرودست و برده ایی موسوم به جامعه کار را اسیر و اجیر می کند.

در مرحله سوم یعنی مرحله کاپیتالیستی از تولید و اقتصاد برای کار وسرمایه دو جامعه وجود دارد. در حالت جامعه مضاعف یعنی حالت کاپیتالیستی  نظر به جدایی اجتماعی کار و سرمایه جامعه کار در محرمیت مطلق از بهره  قرار می گیرد.

حالت کاپیتالیستی که تاکنون وجود دارد در مراحل صنعتی و شهری خود از مالکیت بر جسم و جان جامعه کارگری دست بر می دارد. نیتجه این رهایی جامعه کارگری شکل جدیدی از کاپیتالیسم پدیدار می گردد.

تاکنون سه شکل از این نوع جدید کاپیتالیسم وجود دارند

  • صنفی
  • لیبرال
  • انحصاری