۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

ما دمکرات نیستیم. ما آزادی خواهیم - قسمت اول



ما دمکرات نیستیم. ما آزادی خواهیم. ما سوسیالیستیم....

 این ها عین عبارت منصور حکمت بنیان گذار حرکت کمونیسم کارگری در ایران است. ما در طول این نوشته مدام به  صورت کامل این عبارت و نظایر آن  بر خواهیم خورد.

با خواندن و شنیدن این عبارات این پرسش در ذهن هر دمکرات و  هر آزادی خواهی ایرانی تداعی می شود که این دیگر چه بازی سیاسی است که او برپا کرده است:طرح ضرورت آزادی کارگران در برابر امر ضرورت رهایی از یوغ استبداد- اگر اغراق نکنیم - هزاران ساله در کشور؟
به پیش کشانیدن مهره های کارگری با پرچم آزادی از صفوف داخلی و از میان پشت جبهه آزادی و دمکراسی به منظور به عقب نشینی وادارنمودن قوایی که در برابر دیوار استبداد قرون وسطایی جبهه بندی کرده است؟
آیا او می خواهد به این ترتیب به کارگران و امر آزادی شان یاری رساند و یا این که در خدمت قوای استبدادی است؟
براستی در کشوری که از دیرباز میان نیروهای ارتجاع سیاه و آزادی خواهان و دمکرات ها چالشی بی وقفه جریان دارد تلاش برای بسیج کردن کارگران با هدف پشت کردن به این انقلاب و تحول تاریخی به سود چه کسانی است؟


اندیشه او ساده و در عین حال بسیار فریبنده است: کارگران آزادی از بوغ استثمار می خواهند. دغدغه اصلی شان دمکراسی نیست. دمکراسی بر صحنه سرمایه داری جاری ولی کارگران خواهان رهایی از یوغ سرمایه داری اند.


ما در زیر ضمن آشنایی بیشتر با این هسته اندیشه سیاسی او سعی می کنیم بیشتر به نیات او پی ببریم.
در آغاز من سعی نمودم مجموعه ایی از گفتمان او که در یک مصاحبه از سوی انترناسیونال نشریه حزب از اسفند 1371 تا مرداد 1372 (فوریه تا ژانویه 1993) شده است به اطلاع برسانم. کامل این متن این مصاحبه در آدرس زیر در دست عموم قرار دارد:


فرهاد واکف

  • ‎"منصور حکمت": ما دموکرات نيستيم، ما آزادى خواهيم، ما سوسياليستيم، ما مدافع انسان و حقوق و حرمت او، اعم از فردى و جمعى، در برابر نظام طبقاتى حاکم هستيم. هدف تاريخى ما دموکراتيزه کردن دولت نيست، از ميان بردن پايه وجودى آن است.
  • ‎"منصور حکمت": دموکراسى مقوله اى کليدى در سيستم فکرى من بعنوان يک سوسياليست و مارکسيست نيست. ما از آزادى حرف ميزنيم و اين يک مقوله محورى براى ماست.
  • ‎"منصور حکمت": دموکراسى يک رژيم سياسى، و يا مطالبه کردن يک رژيم سياسى، برمبناى وجود اقتصادى - اجتماعى کاپيتاليسم است. چه از نظر تئوريک و چه در واقعيت تاريخى، خواست دموکراسى معادل مطالبه کردن "کاپيتاليسم دموکراتيک" است.
  • منصور حکمت": دموکراسى، نه بعنوان يک لغت در اين يا آن رساله قديم بلکه بعنوان واقعيتى که مردمان جامعه معاصر با آن مواجه شده اند، محصول عروج سرمايه دارى است. دموکراسى نگرش بورژوا به امر آزادى است.
  • منصور حکمت":منظورم ابدا اين نيست که تنها يک روايت از دموکراسى وجود دارد و تاريخا تنها بورژوازى دموکراسى خواسته و يا آن را تبيين کرده است. اتفاقا، بخصوص در طول زندگى دو نسل گذشته، دموکراسى در موارد زيادى خواست طبقات و اقشار فرودست بوده و توسط متفکران و جنبشهاى اين طبقات و اقشار به اشکال مختلف تفسير و تبيين شده. اما اين نه غير بورژوايى بودن اين مفهوم، بلکه برعکس سلطه ايدئولوژى و ترمينولوژى بورژوايى بر مبارزه براى آزادى و رهايى را نشان ميدهد. جامعه بورژوايى موفق شده مقوله دموکراسى را جاى آزادى و آزاديخواهى بنشاند و به اين اعتبار حد نهايى تعرض آزايخواهانه طبقات فرودست و شکل نهايى پيروزى آنها را از پيش تعريف کند. شما براى آزادى ميجنگيد و پس از "پيروزى"، پارلمان و "پلوراليسم" تحويل ميگيريد.
  • ‎"منصور حکمت":مبحث آزادى از نقطه نظر مارکسيستى کلا در صفحه متفاوتى جريان پيدا ميکند. موضوع دموکراسى "دولت مشروع" است. اما آزادى مقوله اى مربوط به فرم حکومت و رابطه فرد و دولت نيست، بلکه مربوط به نفس حکومت و وجود و عدم وجود دولت است. مفهوم گرهى در مبحث آزادى، طبقه و استثمار و سرکوب طبقاتى است. اين منشاء دولت است. شرط آزادى واقعى انسان محو تقسيم طبقاتى، پايان استثمار بخشى از جامعه توسط بخشى ديگر، از ميان رفتن مبناى سرکوب و سلب آزادى و در نتيجه زوال دولت بعنوان ابزار تحميل منافع و حفظ برترى طبقاتى است.
  • منصور حکمت و "دولت مشروع": پروسه انتخابات به اين ترتيب به معنى پروسه مشروعيت گرفتن دولت است و نه دخالت مردم در سياست. و اين، همانطور که قبلا گفتم، موضوع اساسى دموکراسى است: يعنى برقرارى حکومتى که از نظر فرمال منبعث از مردم باشد.انتخابات اين را براى طبقه حاکم تامين ميکند.
  • دمکراسى ليبرالى فرمولى است براى مشروعيت بخشيدن به حاکميت فى الحال مستقر بورژوازى و پنهان کردن خصلت طبقاتى آن ـ اما نفس اين حاکميت است که ناقض آزادى و متناقض با آزادى است.
  • حاکميت بورژوازى اساسا به اعمال خشونت و يا تهديد به اعمال خشونت عليه مردم متکى است. سرکوب، ارعاب و تحميق محور حکومت بورژوايى است. نيروى مسلح سرکوب، اعم از ارتش و پليس علنى يا نهادهاى سرکوب مخفى، دادگاهها و زندانها و کل سيستم محاکمه و مجازات، اينها کانالهاى اصلى اعمال قدرت و ضامن حفظ آن هستند. تصميمات سياسى اصلى در آرايش هاى محفلى و کانونى متنوع طبقه حاکمه، و از طريق نهادها و مراجع غير رسمى بورژوايى گرفته ميشود که شغل وکالت مجلس بخودى خود حتى جوازى براى خبر شدن وکيل مربوطه از فعل و انفعالات آنها، تا چه رسد به شرکت در آنها، نيست. مجلس حتى در بسيارى موارد ابزار اصلى خوراندن اين سياستهاى مصوب به مردم در نظام دموکراتيک هم نيست. اين اساسا کار رسانه ها و دستگاههاى تبليغاتى طبقه حاکم است.
  • دموکراسى مفهومى است مربوط به مشروعيت دولت، و نه استقرار آن و يا تعيين کارآکتر سياسى آن. دولت دموکراتيک دولتى است که مشروعيت و قانونيت اش را از راى مردم ميگيرد. اما نفس وجود دولت، قدرت آن، منافعى که دنبال ميکند و طبقه اى که آن را در دست دارد از طريق راى و پارلمان تعيين نميشود و از طريق پارلمان محفوظ داشته نميشود. اين ديگر خارج پروسه دموکراتيک در متن مبارزه وسيع تر طبقاتى و با ابزارهاى متفاوتى انجام ميشود.
  • "منصور حکمت": اين حقيقت که اين يک التقاط است تا امروز در تبليغات رسمى بورژوازى در مورد ارکان و محسنات نظام سياسى حاکم در غرب مشکلى بوجود نياورده است. اما از نظر عملى به زعم بورژوازى هيچکدام اينها قرار نيست منشاء و ضامن آزادى مردم باشد. بلکه قرار است حکومت طبقاتى بورژوا، يعنى ديکتاتورى يک اقليت، را بنام مردم و بنام آزادى مشروعيت بدهد.
  • منصور حکمت": دموکراسى ليبرالى مسخ انديشه آزادى بشر است، فرمولى براى اتميزه کردن انسانها در برابر سرمايه در قلمرو سياسى و مشروعيت بخشيدن به ديکتاتورى مافوق مردمى طبقه سرمايه دار است. اين يک وجه اصلى بحث ما در مورد دموکراسى است که بايد بطور سيستماتيکى به درون جامعه برده شود.
  • "منصور حکمت":و بالاخره تاکيد من اين بود که ما، بعنوان سوسياليست، قبل از اينکه هنوز اين پيشوند و پسوندها را وارد بحث کنيم، با جوهر مشترک پشت سر همه اين روايات، يعنى پذيرش بنياد اقتصادى موجود و تنزل دادن مساله رهايى سياسى به شرکت فرد يا "اقشار" در پروسه فرمال و حقوقى تشکيل دولت، فاصله جدى داريم. دموکراسى در اشکال و تبيين هاى مختلف تاکنونى آن مکانيسم مشروعيت مردمى بخشيدن به حکومت طبقاتى و ماهيتا مافوق مردمى بورژوازى بوده است.
  • منصور حکمت":بنظر من شرط لازم آزادى، انقلاب عليه انقياد طبقاتى و استثمار طبقاتى است. جامعه نابرابر، جامعه اى که نابرابرى را بعنوان يک مشخصه اساسى خود بازتوليد ميکند، نميتواند ظرف آزادى و اختيار انسان باشد. دموکراسى ليبرالى و نظام پارلمانى، هر مفهومى از آزادى هم که پشتوانه نظرى آن را تشکيل بدهد، رژيم سياسى اى براى سازمان دادن اين جامعه و تبعيضى است که بنياد آن را تشکيل ميدهد.
  • "منصور حکمت": نميتوان طبقه حاکمه داشت و آزادى سياسى واقعى هم داشت. جامعه طبقاتى نميتواند جامعه اى آزاد باشد. در اين شک نيست که در سيستمهاى پارلمانى، فرد با انتخابهاى سياسى روبرو ميشود و يا مخير است به اين يا آن شکل در حيات سياسى جامعه دخالت کند. و باز ترديد نيست که فرد مخير است که در محدوده انتخابهايى که در مقابلش قرار ميگيرد آزادانه آنچه را مايل است انتخاب کند. مشکل اينجاست که در جامعه طبقاتى خود انتخابهاى سياسى اى که جلوى افراد قرار ميگيرد، خود مجراهايى که براى دخالتگرى سياسى جلوى او باز ميشود، با ملاک آزادى واقعى انسان، قلابى و بى اعتبار است.
  • در تحليل نهايى، و همينطور در عمل سياسى جامعه تاکنونى، سنت ليبراليسم انگليسى و سنت سوسيال دموکراتيک اروپا، هر دو نشان داده اند که به يکسان ميتوانند آزادى واقعى انسانها را تحريف کنند، به يکسان ميتوانند تحت لواى ايجاد رژيم سياسى آزاد يک انقيادبنيادى تر طبقاتى در جامعه و يک بيحقوقى سياسى مشهود در سطح عمومى را سازمان بدهند. آزادى مثبت و منفى هر دو در چهارچوب يک درک بورژوايى از انسان و آزادى انسان و بر متن يک جامعه تقسيم شده به طبقات تعريف ميشوند.
  • ‎"منصور حکمت ": دموکراسى، دموکراسى خلق، ابزار سياسى و ايدئولوژيکى يک چنين دولت بورژوايى بود. بنظر من با پيدايش و بعد ورشکستگى مقوله دموکراسى خلق دوران ور رفتن کارگر و سوسياليسم با مقوله دموکراسى ديگر رسما تمام ميشود. چرا که در دموکراسى خلقى، درست مانند دموکراسى ليبرالى، مقوله دموکراسى بار ديگر رسما به ابزار مشروعيت بخشيدن به دولت طبقاتى بورژوازى حاکم تبديل ميشود.
  • منصور حکمت:اين واقعيت که دور جديد محبوبيت دموکراسى که در اين چند ساله شاهد آن بوده ايم، رسما در متن تقدس بازار و تمجيد کاپيتاليسم شکل ميگيرد، خود گواه اين است که دوران راديکاليزه کردن و "اصيل" کردن و کارگرى کردن مقوله دموکراسى توسط سوسياليستها ديگر بسر رسيده است. دموکراسى در هر دوره يک محصول مشخص تاريخى است و تا هر جا مفسرين آن بخواهند کش نميايد.
  • منصور حکمت:» اما بنظر من، براى کمونيسم کارگرى مفهوم و مقوله دموکراسى راهگشا نيست. بيش از آنکه آگاهى ببار بياورد توهم ايجاد ميکند، بيش از آنکه صف آزاديخواهى دنياى امروز را تعريف کند، آن را با خيل عظيمى از بدترين دشمنان آزادى انسان مخدوش ميکند، بيش از آنکه نظام اجتماعى شايسته زندگى بشر را تعريف کند، به نظامهاى فاسد و سرکوبگر موجود مهر تائيد ميزند. بنظر من ما بايد اين کلمه را کنار بگذاريم و در اين خيمه شب بازى اواخر قرن بيست، ولو ناخواسته، شرکت نکنيم.»

ادامه دارد....

مارکسیستهای وطنی و مرحله تاریخی سرمایه داری در ایران


اول از همه اجازه دهید از فئودالیته به منزله یک دوران تاریخی که ما در ایران آن را به عصر قرون وسطی و یا میانه می شناسیم شروع کنیم. در این رابطه باید این نکته را خاطر نشان ساخت که میان یک عصر تاریخی موسوم به عصر فئودالیته از یکسو و از سوی دیگر جامعه فلاحتی فئودالی فرق وجود دارد. این ها یکی نیستند. و توجه به این امر برای داشتن یک رویکرد تاریخی و در برخورد به سرمایه داری در ایران و جهان مهم است. در عصر فئودالیته- به منزله یک دوران تاریخی - تنها یک جامعه- فلاحنی- مطرح نیست. همان گونه که می دانیم در نتیجه جدایی صنعت از زراعت و به تبع آن با پایه گذاری نخستین جامعه های شهری در دوران تاریخی فئودالیته نخستین شهرها پدیدار شدند. و در همین عصر تاریخی فئودالیته بوده است که نخستین بار در جامعه شهری در نتیجه جدای کار و سرمایه از هم سرمایه داری و به تبع آن جامعه و یا نظام سرمایه داری پدیدار گشت.



اما سرمایه داری عصر فئودالیته و به تبع آن جامعه سرمایه داری این دوران ، نه آزاد است و نه دوران ساز. این را از این رو تاکید می کنم چرا که برخی از مارکسیست های وطنی این را از یاد می اندازند که در دوران تاریخی فئودالیته برای نخستین بار جامعه و نظام سرمایه داری در سیر تکامل جامعه شهری پدیدار شد. این مناسبات سرمایه داری و این جامعه سرمایه داری - ایندو با هم یکی نیستند - که در عصر فئودالیته پدیدار شد با آن سرمایه داری و با آن جامعه سرمایه داری که آزاد و دوران ساز است فرق دارد. ما در ایران خودمان که کنون در حال گذار تاریخی از عصر فئودالیته به عصر پسا فئودالیته می باشد از زمان های بسیار دور دارای مناسبات سرمایه داری و جامعه سرمایه داری بوده ایم و سرمایه داری و جامعه سرمایه داری برای ایران فی نفسه پدیده نوینی نیست. اما این سرمایه داری و این جامعه سرمایه داری از نظر تاریخی دارای همان اوصاف و ماهیت فئودالی و قرون وسطایی - ماهیت یک جامعه بسته- است که که ما در نقد به تاریخ فئودالیته با آن مواجه هستیم



لاکن عصر تاریخی جدید با پیدایش جامعه های جدید از سرمایه داری و کارگری و به تبع آن با واژگونی آن قدرت دولتی که متناظر با عصر فئودالیته و جامعه های روستانی و شهری آن بود، امور سیاسی و دولتی را با قرار دادن در تناسب با جامعه های جدید و در حال تکوین از آن خصیصه خصوصی و فردی که در عصر ماقبل مانند ملک ارباب فئودال ملک طلق پادشاه از آن برخورداربودند را از امر خصوصی درآورده و به امر عمومی و اجتماعی متحول کرد. بدین ترتیب دولت سیاسی را به صورت موضوع مورد توجه عموم یعنی به صورت یک دولت واقعی در آورد و در این راه به طور اجتناب نا پذیری تمام رسته های فئودالی، انحصارات صنفی ، گروهای انحصاری و امتیازات را نابود کرد . این دوران جدید در هر کجا و در هر کشوری که آغازیدن گرفت خصلت خصوصی دولت را از او گرفت و در ازای آن ، از یک سو جامعه مدنی که به افراد تقسیم میشوند و از سوی دیگر دولت را که از سوی مردم تعیین می شوند قرار داد. در نتیجه این روند تکاملی از جامعه های فئودالی به جامعه های پسا فئودالی و مدرن است که امکان و زمینه های جدید اجتماعی و تاریخی پدیدار می شوند. در این شرایط جدید اجتماعی که عصر نوین و پسا فئودالی مولد آن است اتمیزه و روند اندیودوالیزه کردن انسان ها و به همراه آن اجتماعی شدن به کمال خود می رسد. تعلقات مختلف قبیله ایی، امتیازات طبقاتی و صنفی و... از بین می روند، با عمومی شدن امر دولت و تاکید این که مردم و جامعه منشاء قدرت می باشند زمینه های مشارکت عمومی و به تبع آن زوال دولت که همواره ماشین سرکوب در دست گروهی بوده است فراهم می گردد. با جدایی دولت از جامعه و نشان دادن این که آزادی جامعه در گرو زوال دولت است در عصر جدید زمینه ها تاریخی برای یک آزادی خواهی اصیل بیش از پیش فراهم می گردد...



نظر به آن چه که دستاوردهای عصر نو است می توان نتیجه گرفت رهایی و آزادی جامعه کارگری و به این معنا آزادی کامل انسانی در گرو رهایی جامعه کار از سلطه جامعه بالاسر - جامعه سرمایه - و به همراه آن در نابودی و زوال همیشگی دولت است. در عصر نوین نظر به جدایی میان جامعه و دولت و نقش محوری جامعه و غیر محوری بودن جایگاه دولت در هستی انسان، و نظر به اجتماعی شدن هر چه بیشتر انسان ها در یک جامعه واحد و جهانی تمامی زمینه های تاریخی برای رهایی کامل جامعه کارگری و به همراه آن انسان از نظام ها و مکانیزم های از خود بیگانه کننده انسانی نظیر تولید کالایی و مکانیزم پول و.... فراهم می گردد.



در این توجه خواننده را به این نکته جلب می دارم که توجه من در تمامی این سطور متوجه نقد سرمایه داری - که از سوی مارکس انجام پذیر شده - نیست. در حقیقت من دارم ماورای این نقد از سرمایه و سرمایه داری این مطالب را عنوان می کنم. مبحث من در واقع نه پیرامون سرمایه داری و جامعه و یا نظام سرمایه داری بل که پیرامون ادوار تاریخی نظیر فئودالیته و پسا فئودالیته و پسا مدرن است. من به این ترتیب در حال اشاره به این نکته هستم که در این ادوار تاریخی از فئودالیته تا کنون پیوسته سرمایه داری و جامعه سرمایه داری مطرح بوده است. نگاه به تاریخ سرمایه داری به ما نشان می دهد که سرمایه داری به منزله روابط اجتماعی و به مثابه یک نظام در عصر فئودالیته پدیدار گشته است و سپس در عصر های دیگر به اشکال دیگر تکامل یافته است. از سرمایه داری در کشور ما سه مفهوم وجود دارد:

  • سرمایه داری به منزله روابط اجتماعی-1
  • 2-سرمایه داری به منزله یک جامعه و یا نظام
  • 3-سرمایه داری به منزله یک دوران تاریخی

در واقعیت امر بیشتر مارکسیستهای وطنی وقتی از سرمایه داری سخن می رانند مد نظر شان سرمایه داری به منزله یک دوران تاریخی که به منزله دوران پسا فئودالتیه قابل مقابسه با دوران تاریخی فئودالیته است، نمی باشد. در حالیکه سرمایه داری از این منظر - از منطر تاریخی - تنها آن سرمایه داری نیست که ما آن را به شکل روابط اجتماعی و یا بصورت یک نظام یا جامعه می شناسیم.


سرمایه داری به مفهوم تاریخی و دورانی آن یک مرحله تمام و کمال تاریخی است که جایگزین عصر فئودالیته میشود. اما سرمایه داری به مفهوم غیر تاریخی - یعنی سرمایه داری به عنوان روابط اجتماعی و به مثابه یک نظام - به مراتب قدیمی تر از سرمایه داری به مثابه یک عصر تاریخی است. در کشور ما برخی از مارکسیستها این مفهوم تاریخی را از سرمایه داری گرفته اند و تنها بطور یک جانبه از سرمایه داری به عنوان جامعه و نظام و یا به شکل جزیی تر آن روابط سرمایه داری سخن می رانند. از همین روست که این مارکسیستها تنها به نقد مارکس به روابط و جامعه سرمایه داری توجه خود را معطوف می دارند که می دانیم این نقد نه تنها جهان شمول بل که برای همه ادوار سرمایه داری خواه صنفی- فئودالی ، خواه آزاد و لیبرال و خواه به شکل انحصاری آن صادق است.


لذا من از این دسته از مارکسیستها می پرسم

  1. آیا شما هیچ از خود پرسیده اید سرمایه داری در ایران صرف نظر از آن توصیفات که سرمایه داری چیست و چگونه کارکردی دارد - که در نقد مارکس آمده است - درکدام مرحله تکاملی خود است؟
  2. آیا شما اصلا سرمایه داری را به مراحل تکاملی متعدد تقسیم می نمایید؟
  3. آیا شما سرمایه داری را هم به منزله یک دوران پسا فئودالی می بینید یا نه؟ و یا این که نظیر بسیاری از مارکسیستها می گویید: خوب سرمایه داری سرمایه داری است؟