۱۳۹۰ مهر ۷, پنجشنبه

اندیشه خدا و رابطه آن با طبقات اجتماعی


اندیشه خدا یک اندیشه ذهنی نیست بل که از مابه ازای عینی برخور دار است. از این گذشته این اندیشه عینی برای بشر هیچگاه تنها به صورت یک عینیت صرف مطرح نبوده است. بشر خود را در یک رابطه با این عینیت قرار داده و از این رابطه نتایجی را که مستقیما در مسیر زندگی اش داشته گرفته است.

اساس اندیشه خدا عینیت قوه برتر است. به این معنا اندیشه خدا پیوسته یک فضیلت بوده است که بشر در رابطه با آن به آیین و اعمالی روی آورده است تا از این راه این قوه برتر را به نحو مثبت در رابطه با خود و به سود خود قرار دهد.

در این رابطه و اساس پرسشی که مطرح میشود شکل و محتوایی است که خداباوری و آیین مربوطه یعنی دین پس از پیدایش طبقات و گروه های اجتماعی به خود گرفته اند.

ما امروزه به اشتباه به این اندیشه هستیم که اساس اندیشه خدا ما به ازای عینی خود را در قوای برتر اجتماعی دارد. یعنی به این گمانیم که تسلط گروهی از انسان ها بر انسان های دیگر موجبی بوده است که منجر به پیدایش خداباوری و لذا دین شده است.

قبل از همه باید تاکید کرد که عیینت اجتماعی و شکاف اجتماعی - خواه آنتاگونیستی و خواه تقسیم عادی آغازین به گروهای سنی - بر اندیشه خداباوری و دین موثر بوده است . همان گونه که دررابطه وارونه آن هم اندیشه خداباوری برعینیت طبقات اجتماعی بی تاثیر نبوده است.

با این وجود اندیشه خداباوری و به تبع آن دین در نسبت با طبقات اجتماعی مقدم تر و قدیمی تر است. می توان تصور کرد که طبقات مسلطه و از این راه سپس حاکمه از خداباوری و دین ابزاری جهت تسلط و حاکمیت خود ساخته اند و در این راه حتی به اندیشه خداباوری و دین مضمون اجتماعی و طبقاتی خود را داده اند.

توضیحا این که از آنجائیکه پیدایش اندیشه خداباوری و به تبع آن آیین های دینی در ازمنه های بسیار دور تر از پیدایش طبقات اجتماعی به وقوع پیوسته است و از آن جائیکه در زمانه ما این طبقات اجتماعی مسلط و حاکم هستند که از خداباوری و دین ابزار سازی بسود خود می نمایند از همین رو این امور موجبی شده است که ازیکسو این گمان پدید آید که خداباوری و دین یک امر طبیعی و ژنتیک و درون انسانی است و از سوی دیگر این پندار شکل گرفته است که برخلاف گمان طبیعون اندیشه خداباوری و دین یک اندیشه طبیعی و ژنتیک نبوده بل که یک اندیشه اجتماعی است.

به نظر من این هردو گمانه - اندیشه علت طبیعی و اندیشه علت طبقات اجتماعی - در رابطه با اندیشه خداباوری و دین اشتباه می باشند.

اندیشه عینی خداباوری پیش از پیدایش طبقات اجتماعی در بشر شکل گرفت اما برخلاف پندار طبیعون این اندیشه از آغاز در میان بشر وجود نداشته است بطوریکه می توان از شکل گیری اندیشه خداباوری و به طبع آن آیین های دینی در یک روند طولانی سخن گفت.

در این روند طولانی اولیه که در عین حال روند طولانی پیدایش نخستین تقسیم بندی های اجتماعی و به این اعتبار گروه ها و طبقات اجتماعی است جامعه های اشتراکی اولیه - کلان ها - در ارتباط با طبیعت و در عمل بروی طبیعت رفته رفته به این اندیشه قوای برتر طبیعی می رسند که به طبع آن به آیین های دینی روی می آورند.

به این معنا اندیشه خداباوری نه نتیجه فلسفه بافی و تفکر نخستین اندیشمندان کلان ها در پاسخ به این پرسش های اساسی که ما از کجا آمدیم و به کجا می رویم می باشد - نظریه اندیشمندان و فلاسفه در علت پیدایش خداباوری و دین - و نه آنگونه که طبیعون و یا اجتماعیون می گویند به علل طبیعی وطبقاتی می توان پاسخگوی علل اولیه پیدایش خداباوری و دین شد.


کلان های انسانی - جامعه های اولیه و اشتراکی بشر - در ارتباط اجتماعی و اقتصادی با طبیعت نظر به نازل بودن سطح تکامل شیوه اقتصادی - یک عامل اجتماعی - و نظر به نازل بودن سطح دانش و در مرحله شکل گیری زبان و اسماء ، در درگیری با بیماری ها روانی و جسمانی، رازهای مرگ، اسرار ناشناخته انسانی نظیر خواب، تفاوت های جنسی و انسانی و... رفته رفته به اندیشه قوای برتر، به نابرابری، قطب بندی و به طبع آن آیین هایی در جهت مهار و کنترل آن میرسند.

۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

!خدا مفهوم اجتماعی داشت. خدا مرد

خدایی که انسان مدرن امرزوی  خدای خود می داند یک خدای سوبژکتیو نیست. بل که برداشت از چنین خدایی  است  که  یک برداشت سوبژکتیو و فردی و آزاد می باشد. سوبژکتیو بودن این ابژه خدایی و غیر تخیلی  هرباره باعث می شود که انسان مدرن امروزی تصور فردی خود را از خدای مشترک داشته باشد که در وحدانیت  آن  با دیگران الزامی در خود  مشاهده  نمی کند.

این امر - سوبژکتیو بودن برداشت ها از خدای عینی - منجر  به کثرت و تعدد برداشت ها از خدای واحد و عینی می گردد که بشر امروزی این کثرت و تعدد را در دفاع از حریم شخصی انسان ها ضروری می داند.

از این گذشته خدای بشر امروزی یک خدای اجتماعی یعنی یک خدا به مفهوم اجتماعی آن نیست. به این معنا این خدا دیگر نظیر خدایان گذشته  مظهر سلب آزادی ولذا عبودیت انسان نیست.

انسان امروزی خدایی را که روزی مخلوق قومیت، جامعه و سطح نازل  دانش بشری بود و به این ترتیب از سه پایه برخورداربود - تثلیث - به خدایی مبدل نموده است که تنها مخلوق سطح بالای دانش امروزی است.

خدای امروزی یک خدای آکادمیک ، یک خدای دانشی، خدای فیزیک دانان پوزیتیویست،  و.. است. یعنی خدایی فراتر از محدودیت های فرهنگی - قومی و یا اجتماعی است.

بشر امروزی به شکل علمی و تجربی به دنبال این خداست و از همین رو هم در هر مباحثه  پیرامون این خدا  با این بشر چنین مباحثه ایی   به یک مباحثه علمی از آخرین دستاوردهای علم و فیزیک، علم نجوم و در اثبات خدا ... مبدل میشود.

بر این پایه بشر امروزی به خوبی میداند


  • باید از خدای اجتماعی و خدای قومی - فرهنگی گریزان بود.
  • دین و مذهب و  امت  به مفهوم یک برداشت و عمل مشترک در چارچوبه یک جمعیت  بی اعتبار گشته است

پس بدینسان بشر امروزی در سیر تاریخ خدا  مرحله جدیدی از باور به خدا را وارد نموده است. در این مرحله نوین از خداباوری  - نو آوری -  خدای مدرن  هم تنها بر پایه دانشی ایستاده است - یعنی برخلاف گذشته که دارای سه پای علمی، اجتماعی و فرهنگی بود - و هم باور به چنین خدای یک پای مدرن از کانال دین و مذهب  پراکتیزه نمی شود.- امت زدایی.

با این وجود از منظر بی خدایی و خداناباوری این پرسش مطرح است که چرا بشر امروزی کماکان توانا به گسست از خدا باوری نیست؟

در جواب این پرسش باید گفت برای بشر امروزی گرچه خدای اجتماعی و قومی مرده است اما این بشر کماکان محصور جامعه هایی است که این جامعه ها کماکان مولد خداباوری می باشند

 توضیحا این که در این مرحله نوین  که مرحله گذار از خداباوری گذشته به مرحله مطلقه فقدان خداباوری است از دیگر سو ما به جامعه هایی بر می خوریم که هنوز که هنوز است نظر به ساختار اجتماعی شان مولد ترس، ناامنی، جنگ، فقر ، کیش فرد پرستی، از خود بیگانی در اشکال مختلف می باشند. در این میان می توان به جامعه سرمایه داری اشاره کرد.


به عبارت دیگر هنگامی که ما به دنیای سرمایه داری امروز می نگریم ما به علل اجتماعی کافی برمی خوریم که بر روح و روان بشر امروزی همان تاثیر منفی در خداسازی را می گذارند که زمانی در گذشته جامعه های پیشین بر روح و روان بشر چنین اثر منفی می نهادند.

از این رو می توان دنیای امروزی را دنیا تصادم اطلاعات انبوه شده از یکسو و ازسوی دیگر جامعه هایی دانست که برخلاف این قوای مثبت دانش امروزی همانند گذشته تاثیر منفی بروی احساسات و روح وروان انسان امروزی می گذارند و او را به سهم خود به خداباوری سوق و جهت می دهند.


۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

تاریخ خدا تاریخ سلب آزادی و مسخ انسان است.

 بشر از زمانی که به این نظر روی آورد که  آزادی، اراده ، مدیریت ، مالکیت ، روح ، معنا، اصل، محتوی... این سری مفاهیم دیر آشنا را در زیر یک چتر گرد آورده و آن را به نام« خدا » موسوم کند از همان زمان هم در اهمیتی که برای این مفاهیم قائل بود همان اهمیت را هم به خدا منتقل نمود.

در آغاز تک خدایی پدیده شناخته شده ای نبود. بشر نه  خدای یگانه ایی را می شناخت و نه جهان دیگر که ماوای خدایان متعدد او باشد.

اندیشه اولیه فضل و برتری اندیشه ایی مرکب از روح و معنا نبود. برتری قوای طبیعت بر بشر و لذا تلاش در مهار نیروهای مادی و طبیعی از راه  آیین های دینی در محدود های جریان داشت که  می توان گفت که بشر در این مرحله آشنا به قلمرو های روحی و معنوی نبوده است.

نیروهای برتر مادی که دارای جایگاه اساسی در دنیا بودند در آغاز نیروهای خارجی و مادی بودند. در مرحله بعدی این نیروهای برتر مادی اتمیزه شدند و به نیروهای داخلی و مادی بدل گردیدند.

زمانی که نیروهای اساسی خواه داخلی و خواه خارجی از مادی به نیروهای روحی و معنوی مبدل گشتند از همین زمان بشر پا در مرحله تقسیم کیفی دنیا نهاد. او جهان مادی را به دو نیروی معنوی و نیروی جسمانی مبدل ساخت: قطب بندی به دو نیروی مادی و معنوی.

انتقال نیروهای روحی و معنوی  به جهان دیگر یعنی فرا فکنی روح و معنا به جهان روحانی در پایان این مرحله صورت پذیر گشت: موازی سازی با جهان مادی.

در همین مرحله نهایی است که بشر جهان دیگر که ماوای خدایان متعدد بود را  به گونه ایی پنداشت که توگویی این جهان ماوای خدای یگانه است: توحید

بنابراین این مراحل را می توان از آغاز چنین در یک جدول طبقه بندی کرد



  • نیروهای برتر مادی. اما خارجی
  • نیروهای برتر مادی اما داخلی. اتمیزه شده.
  • نیروهای برتر معنوی داخلی. تبدیل اتم به روح
  • نیروهای برتر معنوی خارجی
  • انتقال نیروهای برتری روحی به جهان دیگر
  • تک روحانی و تک خدایی




نکته تعیین کننده در همه این موارد این است که  بشر نیروهای برتر را به مقام خدایی ارتقاء می داده و به موازات آن از مقام خود کاسته و رفته رفته از اراده، آزادی و مالکیت و معنا و... تهی می گردد 

بر این پایه به جرات می توان گفت تاریخ خدا   تاریخ سلب آزادی و مسخ انسان است.






۱۳۹۰ شهریور ۲۱, دوشنبه

رابطه آزادی و عدالت اجتماعی



عدالت اجتماعی - به مفهوم محو گروه های اجتماعی و به تبع آن محو شکاف موجود میان آنها - معمولا از سوی مکتب لیبرالیسم در تضاد با آزادی - بخصوص آزادی های فردی -تلقی می شود. از منظر پیروان لیبرالیسم آزادی های فردی و عدالت اجتماعی باهم قابل جمع نیستند.

از نظر من - که منتقد مکتب لیبرالیسم می باشم - برای الغای آزادی و آزادی های فردی از یکسو و از دیگر سو برای استقرار آزادی های فردی هیچ توجیه اجتماعی و به تبع آن هیچ توجیه اقتصادی وجود ندارد.

به عبارت روشن تر بر پایه اصل سکولاریته هیچ جامعه ایی هر قدر بسته و یا هر قدر باز نمی تواند و محق نیست سلب و یا استقرار آزادی در کشور را بر پایه نوع هستی خود توجیه کند.

آزادی و امر آزادی های فردی را باید از امر جامعه و شرایط تاریخی آن بدور نگه داشت. از زمانی که این اصل نادیده انگاشته می شود عدم وجود و یا وجود آزادی به ابزاری برای وجود این و یا آن نوع جامعه بسته و باز مبدل می گردد.

دیگر ابزاری سازی مکتبی از سوی پیروان مکتب لیبرالیسم ابزار سازی از آنارشی و هرج و مرج اجتماعی بر پایه تضاد طبیعی فرد و جمع - فرد و جامعه می باشد.

در منظر پیروان مکتب لیبرالیسم نظر به تضاد طبیعی فرد و جامعه، آزادی های فردی در تضاد با جامعه و آزادی جامعه قرار دارد. بر پایه این تضاد لیبرالیستی از رابطه فرد و جامعه، تمایل فردی در تلاشی جامعه برای احقاق حقوق و آزادی های فردی است.

لیبرالیستها به این نحو از هم پاشیدن جامعه- آنارشی - را منتهای ایده آل فردی و آزادی فردی قرار می دهند و به این پندارند که فرد آزاد نخستین به اجبار و ضرورت به تشکیل جامعه تن داده و به این نحو آزادی های فردی خود را محدود نموده است و لذا از این رو تاریخ انسانی تاریخ مبارزه فرد انسان در رهایی از عنان جامعه و بازپس گیری مطلقه آزادی های فردی و طبیعی اولیه است

چنین پنداری از نخستین انسان های منفرد یاد آور قصص قرانی از افسانه آدم و حوا می باشد و با قراین و شواهد پیدایش نخستین گله های انسانی از دل گله های میمون قرابتی ندارد.

من در پایین در پی آن هستم که نشان دهم آزادی و عدالت اجتماعی مغایر و متضاد هم نیستند. چرا که همان گونه که عرض کردم یک جامعه بی طبقه و عادلانه به منزله یک نوع از جامعه های بشر برای سلب و استقرار آزادی بر پایه اصل سکولاریته مانند سلف های تاریخی در مراحل پیشین تاریخی دارای هیج توجیه ایی نیست.

جامعه عادل میان خود و آزادی فردی خط موجود را مراعات می کند و از ابزار سازی آزادی که مغایر اصل سکولاریته است پرهیز می کند. در پیروی از اصل سکولاریته ابراز می دارد که وجود جامعه عادل نه نافی و نه تایید گر آزادی فردی است. میان جامعه و مسائل فردی خط فاصلی وجود دارد که جامعه عادل مرزبندی موجود را مراعات می کند. در مراعات مرز های اجتماعی و خصوصی است که جامعه عادل وجود آزادی های فردی را منوط و و ابسته به وجود هستی خود و عدالت اجتماعی نمی نمایند. و در همین راستا اعلام می دارد که وجود آزادی های فردی منوط و وابسته به حیات هیج جامعه ایی از جامعه های گذشته نبوده و نیست.

و اعلام می دارد که تاکنون آزادی های فردی - وجود و یاد عدم وجود آن - از سوی جامعه های پیشین مورد ابزار سازی قرار گرفته است. بطور نمونه در جامعه های بسته قرون وسطایی فقدان و سلب آزادی های فردی توجیه ایی بوده است برای هستی بسته های جامعه قرون وسطایی و سپس همان ابزار سازی توسط جامعه پس از آن یعنی توسط جامعه باز بورژوایی عملی شد و میشود و به این ترتیب وجود آزادی های فردی در گرو وجود جامعه آزاد بورژوایی قرار می گیرد.

از دیگر سو گرچه آزادی فردی از جامعه و آزادی آن مستقل است مگر این که به شکل ابزاری سازی و نفی اصول سکولاریته به هم مربوط گردند نباید از نظر دور داشت در مرحله انقلاب دمکراتیک و انکشاف مرحله آزاد از تکامل سرمایه داری- بخوان فرشد سرمایه گرایی - جامعه هایی از کار و سرمایه روبه تکوین می نهند که وجودشان دال بر انکشاف بی عدالتی اجتماعی است.

بر این اساس از این منظر این درست که در مرحله انقلاب و انکشاف دمکراسی و سرمایه داری غیر صنفی عدالت اجتماعی تحقق ناپذیر است. به این معنا در رابطه میان تحقق دمکراسی - نه آزادی - و تحقق عدالت اجتماعی است که بایستی اعلام شود که اصل دمکراسی با اصل عدالت اجتماعی متضاد بوده و ایندو در یک ظرف تاریخی در کنار هم نمی گنجند.

به عبارت ساده تر دمکراسی و عدالت اجتماعی متضاد یکدیگر می باشند.

از این جا بیشتر پی می بریم آنچه در مکتب لیبرالیسم جابجا می شود مقوله آزادی است که به جای مقوله دمکراسی قرار می گیرد. هویت لیبرالیسم به معنای آزادی گرایی در حقیقت رهین وقوع این جایجایی است . از این رو جابجایی آزادی و دمکراسی در مکتب لیبرالیسم یک امر هویتی است.

دمکراسی به این معنا از این رو منافی عدالت اجتماعی است چرا که بر خلاف پندار سوسیالیستی - جامعه گرایی - دمکراسی به مفهوم مشارکت گروه های اجتماعی است.

پیش شرط مشارکت گروه های اجتماعی - خواه وسیع و خواه محدود - به عبارت اولی پیش شرط وجود دمکراسی در یک کشور پیش از همه وجود گروه های اجتماعی است. و این در حالی است که وجود گروه های اجتماعی در یک کشور منافی استقرار عدالت اجتماعی در آن کشور می باشد.

از این چنین نتیجه گرفته می شود که اصل دمکراسی به مفهوم مشارکت گروه های اجتماعی در کشور منافی اصل عدالت اجتماعی در کشوری است که گروه های اجتماعی در آن از موجودیت برخوردارنیست و عدالت اجتماعی مستقر است.

این مبحثی که ما تاکنون داشتیم از یک زاویه دیگر هم در خور توجه است.

همان گونه که می دانیم ظهور نخستین بار مالکیت خصوصی بر سرمایه- سرمایه به معنای ابزار های مولده در اقتصاد اجتماعی - بر پایه یک ضرورت اقتصادی و اجتماعی بوده است. درست بر پایه همین اصل ضرورت است که تا مادامیکه ضرورت های تاریخی وجود مالکیت غیر اجتماعی - غیر اجتماعی از زاویه جامعه کار و تولید کننده - بر سرمایه های اقتصادی در یک کشور وجود دارند به همان ترتیب هم مالکیت غیر اجتماعی بر سرمایه به حیات خود ادامه خواهد داد و تنها در صورت پیدایش ضرورت های تاریخی جدید و عالی تر است که دوباره از صفحه روزگار محو خواهد شد.
این در واقع فراز و صعود مالکیت غیر اجتماعی بر سرمایه های عمومی و اجتماعی در عرصه تاریخ انسانی است.

ضروت تاریخی مالکیت غیر اجتماعی بر سرمایه های اجتماعی کشور و فراز و صعود آن با امر آزادی های فردی قابل توجیه و در ارتباط نیست.
یعنی این گونه نیست که در جامعه های بسته که سلب آزادی های فردی ابزار سازی میشوند مالکیت خصوصی بر سرمایه های اجتماعی وجود ندارد. کلیت جامعه های مدنی در کل تاریخ یک کشور بلا استثناء بر مالکیت غیر اجتماعی بر سرمایه های اجتماعی کشور استوار بوده و هستند و این در حالی است که با این که وجود مالکیت خصوصی پیوسته دائمی بوده است لا کن وجود آزادی های فردی از چنین پیوستگی برخوردار نبوده است.

همان گونه که در بالا ذکر شد فرد بورژوا و مالک بر سرمایه های اجتماعی کشور به عنوان یک فرد خصوصی در برابر یک جامعه از انسان های تولید کننده قرار دارد که کارگر نامیده میشوند.

از همین مکان است که رابطه فرد بورژوا و مالک بر سرمایه با جامعه کار برقرار می گردد. رابطه متضاد فرد و جامعه ایی را که مکتب لیبرالیسم در شکل انتزاعی آن به پیش می کشد در واقعیت امر صورت تجریدی و انتزاعی شده همین رابطه فرد مالک بر سرمایه با جامعه کارگر است.
یعنی در واقع این فرد سرمایه دار است که در تضاد اجتماعی و تاریخی با جامعه کارگران قرار دارد و آن آزادی فردی که از سوی مکتب لیبرالیستی ابزار سازی میشود در حقیقت آزادی همین فرد سرمایه دار در برابر جامعه کارگری است.

والا رابطه هیچ فرد سرمایه دار در جامعه سرمایه داران  مجزا از قوانین و قانون بندی های یک فرد در  جامعه اش با همه آن کم و کسری هایش نیست.

بنابراین آن رابطه فرد و جامعه ایی که مد نظر پیروان مکتب لیبرالیسم می باشد رابطه فرد سرمایه در جامعه سرمایه داران نیست بل که رابطه فرد سرمایه دار با جامعه کارگری است. و براین پایه آن آزادی که لیبرالیسم مد نظر دارد همان آزادی فرد سرمایه دار بر مالکیت بر سرمایه های عمومی و اجتماعی در یک کشور است.

و درست همین آزادی بر مالکیت بر سرمایه های عمومی در کشور است که شالوده آن قرار می گیرد که در مکتب لیبرالیسم از آزادی های فردی ابزار سازی شود. به عبارت دیگرگفتمان لیبرالیستها از آزادی فردی و دفاع از آن هیچ نیست به جز همان گفتمان آزادی سرمایه دار در مالکیت بر سرمایه عمومی در کشور که در پوشش پشتیتبانی از آزادی های فردی عنوان می شود.

اما همان گونه که عرض شد این ابزار سازی مکتبی و لیبرالیستی از آزادی های فردی در واقعیت امر نباید موجب این اشتباه گردد که آزادی مالکیت غیر اجتماعی بر سرمایه های عمومی پایه و شالوده آزادی های فردی در یک کشور است.

یعنی به عبارت دیگر در صورت پیدایش ضرورت تاریخی بر الغای مالکیت غیر اجتماعی بر سرمایه ها در یک کشور به همان گونه هم ضرورت های تاریخی وجود آزادی های فردی از بین خواهند رفت.

در این امر به نظر می رسذ خواه سوسیالیستها و خواه لیبرالیستها با هم متفق القول هستند که وجود ضرورت مالکیت غیر اجتماعی بر سرمایه شالوده ضرورت وجود آزادی های فردی است. بطوری که لیبرالیستها از راه ضرورت حفظ آزادی های فردی در پی تحفیظ بقای مالکیت غیر اجتماعی بر سرمایه می باشند و سوسیالیستها بر عکس با الغای مالکیت غیر اجتماعی بر سرمایه در پی سلب آزادی های فردی می باشند.

نکته دیگر که در این رابطه ذکر آن مهم است فرایند روزافزون و جهانی اجتماعی شدن هر چه بیشتر سرمایه و اقتصاد اجتماعی است.
این رونددر تناسب قرار دارد با پروسه معکوس هرچه غیر اجتماعی شدن بیشتر مالکیت بر سرمایه های جهانی. به عبارت دیگر گرچه بطور جهانی امر اقتصاد کردن جهانی و اجتماعی تر می شود اما در تناسب با آن از سوی دیگر و به شکل معکوس مالکیت ها بر سرمایه های دائم اجتماعی وجهانی شده، غیر اجتماعی تر و به این معنا خصوصی تر می گردند

شکاف فزانیده موجود میان شکل غیراجتماعی مالکیت بر سرمایه های دائم درحال اجتماعی شدن از یکسو و از سوی دیگر سرمایه هایی که دائم اجتماعی تر و جهانی تر می شوند سرانجام منجر به انفجاری بسود تولید کنندگان جهانی خواهد شد که ماحصل این انفجار، عمومی شدن شکل مالکیت بر سرمایه های جهانی و عمومی خواهد بود.

آنچه را که سوسیالیسم قادر به ادراک آن نیست همین امر است که یکتا جامعه جهانی و اشتراکی که ماحصل این انفجار است امری ملی نیست. لذا تحقق عدالت اجتماعی در دایره کشور و ملی مقدور و عملی نیست.

از این زوایه اگر به مبحث آزادی و عدالت اجتماعی در ایران بنگریم در مرحله دمکراتیک از انقلاب و تحول اجتماعی کشور که هم اکنون جاری است استقرار عدالت اجتماعی که از هر سو وعده داده می شود دارای اساس عینی نیست.

در مرحله دمکراتیزاسیون و مشارکت دادن گروه های اجتماعی در امر اداره کشور نفی گروه های اجتماعی مخالف اصل دمکراسی است.
در این مرحله است که روند جهانی و اجتماعی تر شدن هر چه بیشتر و به تناسب آن تمرکز هرچه بیشتر سرمایه های عمومی با توسعه روز افزونی تداوم خواهد یافت و از این راه زمینه پیوست انقلاب و تحول اجتماعی ایران به انقلاب جهانی بیش از پش فراهم خواهد گردید.

۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

آخرین راهکار اصلاح طلبی پافشاری روی انتخابات واقعا آزاد است


الاهه بقراط

رژیم برای به حرکت در آوردن احتمالی مردم در «انتخابات» به شکلی که تا کنون برگزار شده، به همه نیروهای خودی از جمله اصلاح‌طلبان نیاز دارد. ولی حساب‌ها زمانی غلط از آب در خواهد آمد که یا حکومت بتواند مردم را بدون اصلاح‌ طلبان به پای صندوق‌های رأی بکشاند، و یا با وجود مشارکت اصلاح‌طلبان، مردم حاضر نشوند به پای صندوق‌های رأی بروند! اصلاح‌طلبان چه در این دو حالت و چه با گردن نهادن بر شرایط تا کنونی انتخابات، بازنده‌اند! پس پافشاری روی انتخابات «واقعا» آزاد، تنها راهکار و آخرین فرصت آنهاست.



این عین عباراتی است که خانم الاهه بقراط در آغاز مقاله شان با عنوان « نه انتخابات آزاد یعنی این و نه شرکت نکردن در انتخابات کافیست!». آدرس مقاله مزبور در زیر این سایت درج شده است.



برای فهم این عبارت با اجازه آنرا مختصر می نماییم. وسپس کل این نوشته را بر اساس همین عبارت مورد بررسی قرار میدهیم. چرا که لپ کلامی را که مقاله مزبور در پی بیان آن است در همین عبارت آغازین گنجانده شده است و نظر به اهمیت کلیدی آن از بررسی همین عبارت آغاز می کنیم.


اختصار عبارت فوق


رژیم برای به حرکت در آوردن احتمالی مردم در «انتخابات» به شکلی که تا کنون برگزار شده، به ... اصلاح‌طلبان نیاز دارد. ... اصلاح‌طلبان ... با گردن نهادن بر شرایط تا کنونی انتخابات، بازنده‌اند! پس پافشاری روی انتخابات «واقعا» آزاد، تنها راهکار و آخرین فرصت آنها است.

زیر عبارت «پافشاری روی انتخابات «واقعا» آزاد، تنها راهکار و آخرین فرصت آنهاست» را من برای فهم بیشتر مطلب به عبارت زیر تغییر می دهم

«پافشاری روی انتخابات «واقعا» آزاد، تنها راهکار و آخرین فرصت اصلاح طلبان است»


در حقیقت امر این پیام جان کلام مقاله خانم الاهه بقراط را به خود تشکیل می دهد. ایشان می خواهند به این ترتیب به ما بگویند انتخابات به شکلی که تا کنون برگزار شده یعنی انتخابات غیر آزاد و محدود راهکار اصلاح طلبی و اصلاح طلبان نیست. تنها راهکار و آخرین راهکار اصلاح طلبی در ایران پافشاری اصلاح طلبان روی انتخابات واقعا آزاد و واقعا وسیع است.


پس بدینسان ایشان یک راهکار اصلاح طلبی پیش روی ما می نهند. از نظر ایشان راهکار اصلاح طلبی در انتخابات عدم شرکت در آن نیست بل که برعکس شرکت در انتخابات است.


اما ایشان دو راه اصلاح طلبی را از هم جدا می کنند


  • 1- شرکت در انتخابات به شکلی که تاکنون برگزار شده
  • 2-شرکت در انتخابات به شکل واقعا آزاد و واقعا وسیع


بنابراین ایشان می پذیرند که امر شرکت در انتخابات در کلیت و در نفس آن یک امر اصلاح طلبی است. یعنی این اصلاح طلبان هستند که به شکلی از اشکال شرکت در انتخابات را خواهان هستند.


و درست بر حول افتراق این اشکال در شرکت در انتخابات یعنی بر حول اختلافات راهکار ها میان اصلاح طلبی در ایران است که خانم الاهه بقراط راهکاری اصلاح طلبانه خودشان را در برابر رقبای اصلاح طلب - اصلاح طلبان حکومتی - قرار می نهد.


از این رو مابقی مقاله شان بر حول و حوش همین برابر نشانی راهکارها در میان اصلاح طبان ایرانی است. ایشان به این نحو در پی ارائه این گفتمان هستند که برخلاف اصلاح طلبان حکومتی که خواهان برگزاری انتخابات به شکل محدود و میان معتمدین به نظام و قانون اساسی جمهوری اسلامی می باشند دسته دیگری از اصلاح طلبان که حول و حوش خانم الاهه بقراط گرد آمده اند خواهان برگزاری انتخابات به شکلی که تاکنون برگزار شده نیستند.


خارج از این دو راهکار اصلاح طلبی یعنی راهکار عدم شرکت در انتخابات از نظر ایشان یک راهکار اصلاح طلبی نیست. خانم الاهه بقراط راهکار عدم شرکت در انتخابات را راهکاری مبتنی بر اتخاذ تصمیمی منبعث از احساسات می خوانند و از این رو در مذمت راهکار غیر اصلاح طلبی می نویسند:


پس شرکت نکردن در انتخابات با این «استدلال» احساساتی که «خوب نیست...»، «خون ریخته شد...»، «دلمان خون است...» کافی نیست.باید مردم را بسیج کرد تا با تکیه بر نیروی متشکل آنها و بنیه آزادی‌خواهانه جامعه که در دو سال گذشته بیش از هر زمان دیگری حکومت را به چالش کشید، شرایطی را فراهم آورد که یک انتخابات آزاد برگزار شود.


این یعنی انتخابات در جمهوری اسلامی آری اما نه به شکلی که دیگر اصلاح طلبان می خواهند. ایشان در سه مورد و در نقل از سخنان سه شخصیت اصلاح طلبان حکومتی- تاج زاده، خاتمی و رفسنجانی نشان می دهند که اصلاح طلبان حکومتی خواه چپ و خواه میانه و خواه راست در هر سه طیف خود خواهان برگزاری انتخابات به شکل قبلی آن می باشند.


در برابر این اصلاح طلبی حکومتی و محدود در چارچوبه های تنگ نظام جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن است که خانم الاهه بقراط تعریف خودشان را از اصلاح طلبی قرار می دهند و لذا می نگارند:


از سوی دیگر، انتخابات آزاد یعنی حضور تمامی جناح‌ها و گروه‌های «دلسوز ملت» نه نظام و معتقد به آزادی جامعه و مردم و نه قانون اساسی کنونی که به دلیل منشاء دینی و آسمانی و اصل ولایت مطلقه فقیه، پیشاپیش هرگونه انتخاباتی را از محتوا تهی می‌سازد!

حال جای دارد در این دومین بخش از بررسی گفتمان خانم الاهه بقراط ، تعریفی را که ایشان از انتخابات آزاد می دهند را مورد بررسی قرار دهیم.

جان کلامشان در رابطه با انتخابات آزاد در جمهوری اسلامی ایران از قرار زیر است:


انتخابات آزاد یعنی حضور تمامی گروه‌های «دلسوز ملت» و معتقد به آزادی جامعه و مردم و نه دلسوز نظام حاکم و قانون اساسی آن که به دلیل منشاء دینی و آسمانی و اصل ولایت مطلقه فقیه، پیشاپیش هرگونه انتخاباتی را از آزاد بودن تهی می‌سازد!


بنابراین ایشان برای انتخابات آزاد محدودیت و شروطی قائل می شوند: انتخابات آزاد یعنی آزادی تمامی گروه های ملی، آزادی خواه و جمهوری خواه و دمکرات. بر شالوده این تعریف از آزادی گروه ها ما به تعریف دیگر یعنی تعریف از آن نظام سیاسی و قانون اساسی نزدیک می شویم که دربرگیرنده آزادی گروه ها و ضامن آن است. چنین نظامی و قانون اساسی آن در واقعیت امر همان نظام حکومتی و آلترناتیو می باشد که در برابر نظام کنونی و قانون اساسی آن مطرح می باشد.


نظام کنونی و قانون اساسی آن ملی، آزاد، دمکرات و سکولار نیست و به علت منشا دینی و آسمانی و ولایت فقیه پیشاپش هرگونه آزادی گروه ها و هر گونه مشارکت حزبی در حکومت را منع می کند.


بنابراین انتخابات آزاد یعنی حضور تمامی گروه های دلسوز نظام ملی و آزاد و دمکراتیک و سکولار و نه دلسوز نظام استبدادی، دینی و ...

در نظام ملی و آزاد و دمکراتیک و سکولار جایی برای دلسوزان نظام استبدادی و دینی و ... نیست. یعنی همان گونه که در نظام استبدادی ودینی و ... جایی برای دلسوزان آزادی جامعه و مردم و .. وجود ندارد.


پس نتیجه منطقی این عبارات این است که تا مادامیکه نظام استبدادی و دینی حاکم از موجودیت برخوردار است نه تنها در این نظام جایی برای دلسوزان ملت و آزادی جامعه و... نیست بل که از حضور این دلسوزان در مشارکت در نظام استبدادی و دینی پیشگیری می شود.


حال ببینیم راهکاری که خانم الاهه بقراط پیشروی ما می نهند چگونه است. ما قبلا دیدیم این راهکار پیشنهادی یک راهکار اصلاح طلبی دائر بر شرکت در انتخابات در نظام استبدادی و دینی است.


راهکار خانم الاهه بقراط از برای شرکت در انتخابات در نظام استبدادی و دینی حاکم

خانم الاهه بقراط در این رابطه می نویسند:


آیا در دمکراتیک‌‌ترین تفسیر ممکن از قانون اساسی جمهوری اسلامی (اگر اصلا عملی باشد!) نظام جمهوری اسلامی می‌تواند حضور همه گروه‌های دلسوز ملت و معتقد به ازادی جامعه و مردم را تأمین و تضمین کند؟! در این صورت، پیش به سوی برگزاری یک انتخابات آزاد!


در این صورت، پیش بسوی برگزاری یک انتخابات آزاد. باری! در این صورت پیش بسوی برگزاری یک انتخابات آزاد!. اما در کدام نظام؟ در نظام کنونی و یا در نظام آتی؟

کیست که نداند که انتخابات اصل نیست. انتخابات دارای ارزش ابزاری است. اصل حاکمیت مردم، آزادی جامعه، آزادی مردم و ... می باشد. به این اعتبار انتخابات فرع بر اصل جمهوری است.


این که ایشان می فرمایند پیش بسوی انتخابات آزاد ما از این شعارشان این را می فهمیم پیش بسوی جمهوری در ایران!. پیش بسوی انحلال جمهوری اسلامی ایران. و این امر با شرکت در انتخابات مجلس در جمهوری اسلامی ایران عملی نمیشود. و درست در همین جاست که اختلاف اساسی ما با خانم الاهه بقراط پایه اش گذاشته شده است.


ایشان از ما می خواهند که انتخابات را تحریم نکنیم چرا که تحریم انتخابات در نظام استبدادی و دینی کنونی یک اقدام از روی خرد نیست بل که بر شالوه احساسات و عصبانیت و... می باشد. خرد حکم می کند که با شعار پیش بسوی انتخابات آزاد و وسیع و مردمی در انتخابات مجلس نظام شرکت کنیم.


به نظر من این یک مغلطه آشکار است. آخر کجای شرکت در انتخابات در یک نظام استبدادی و دینی برابر است با اقدام در جهت تشکیل یک نظام آزاد و دمکراتیک و مردمی؟


البته این کسانی که این ادعا را دارند صرف نظر از مطالبه شکل مشارکت مردم در انتخابات - وسیع و یا غیر وسیع - از اصلاح طلبان وطنی می باشند. این اصلاح طلبی است که فرع انتخابات را به اصل جمهوری مبدل می سازد و اصل جمهوری و حاکمیت مردم را به فرع انتخابات مبدل می کند. این جابجایی اصل و فرع و جابجایی انتخابات و جمهوری وجه ممیزه همه اصلاح طلبان وطنی صرف نظر از شکل و میزان اصلاح طلبی در آنهاست و برای تشخیص اصلاح طلبی و از غیر آن باید جدی گرفت.


والا پیش بسوی انتخابات آزاد در فضای انتخاباتی در کشور شعار اشتباهی نیست. اما پشت بند آن باید اضافه کرد که اجرای این مطالبه در نظام استبدادی و دینی کنونی ممکن نیست و از راه شرکت در انتخابات عملی نمی شود.


بنابراین اختلاف ما تحریم کنندگان انتخابات مجلس با این جناح از اصلاح طلبان وطنی که شعار پیش بسوی انتخابات آزاد می دهند در صرف طرح این شعار و مطالبه در فضای کنونی کشور نیست بل که بر سر نحو تحقق و اجرای این مطالبه است.


از دیگر سو - و این مهم است - ما خط فاصلی میان شرکت در انتخابات مجلس از یک طرف و از سو دیگر طرح شعار پیش بسوی انتخابات آزاد در کشور بکشیم.

طرح شعار پیش بسوی انتخابات آزاد در کشور منافی رویه ما دائر بر عدم شرکت در انتخابات نیست. ما هم می توانیم و باید هم در شرایطی که کشور برای انتخابات مجلس آماده میشود مردم را دعوت به حرکت بسوی برگزاری انتخابات آزاد در کشور نماییم. ما می توانیم تا تنور داغ است و نگاه متوجه انتخابات است مردم را بسوی برگزاری یک انتخابات آزاد و وسیع و مردمی دعوت کنیم. ما هم می توانیم از مردم بخواهیم برای تحقق این شعار شرکت در انتخابات را تحریم کنند چرا که شرکت در انتخابات در نظام استبدادی و دینی رای دادن به استبداد است.


پس بیاییم و کلاه خود را قاضی کنیم در این جا اختلاف جای دیگر نهفته است. اصلاح طلبانی نظیر خانم الاهه بقراط شرکت در انتخابات در نظام استبدادی و دینی کنونی را راهکاری قلمداد می کنند. از این گذشته این کسان به این نظرند که از راه تغییر سیستم انتخاباتی در کشور از شکل محدود کنونی به شکل آزاد و وسیع آتی راهی برای اصلاح برقرار می شود.


ایشان به این نظرند در صورت تغییر در شکل کنونی انتخابات و تبدیل آن به یک شکل انتخابات آزاد و وسیع که همه گروه های دلسوز آزادی جامعه و مردم و ... را در بر بگیرد روزنه ایی در نظام استبدادی و دینی کشور ایجاد می شود.


این اصلاح طلبان ایجاد این روزنه و فرج در نظام سیاسی حاکم را راهکاری می دانند بسوی استقرار آتی نظام جمهوری و مردمی در کشور. این راهکار که در واقع یک راهکار انتخاباتی است باید راهکار و دروازه جمهوری نامیده شود.


این اصلاح طلبان به این نظرند از میان این دروازه جمهوری و بسیج مردم برای عبوراز میان آن است که در آتیه استقرار نظام جمهوری در ایران ممکن میشود.


همان گونه که می بینید در این راهکار عملیاتی پیش بینی شده است که بروی نظام استبدادی انجام می شود و با تغییر نظام انتخاباتی آن شکاف و رخنه ایی جهت فروپاشی آن ایجاد می گردد. از این رو اینها در پی این هستند که با وسیع و آزاد کردن آن بی خاصیتی و بی محتوایی که در نظام استبداد انتخابات نام دارد نظام استبدادی را از درون با خود دچار تضاد کرده و از این راه به فروپاشی آن مساعدت نمایند.


بدینسان است که به این نظرند که با بسیج مردم بسوی یک انتخابات آزاد و وسیع عملا جمهوری اسلامی از هم خواهد پاشید چرا که انتخابات آزاد و وسیع با نظام استبدادی هم خوانی ندارد.


صرف نظر از حقانیت این راهکار و صرف نظر از این که احتمالش است که روزی نظام استبدادی حاکم در زیر فشار عمومی تن به چنین اصلاحاتی را در خود بدهد در این جا این پرسش مطرح است که این راهکار چه ارتباطی با مشارکت مردم در انتخابات مجلس آتی دارد؟


فرض کنیم که بخواهیم چنین راهکار قانونی - دروازه انتخاباتی - را پیشه خود کنیم. حتی برای اجرای چنین راهکاری قانونی شما مجبورید مردم را به عدم مشارکت در این انتخابات محدود و کذایی دعوت کنید و شرط بگذارید. یعنی شرط عبور از دروازه طلایی انتخاباتی این باشد که مردم انتخابات کذایی جاری را تحریم کنند و برای یک انتخابات آزاد و وسیع آماده شوند.


خلاصه مطلب این که راهکار دروازه انتخاباتی برای فروپاشی نظام و تبدیل نظام فعلی به نظام جمهوری ارتباطی با شرکت و یا عدم شرکت در انتخابات ندارد. این راهکار در حقیقت خود یک راهکار دراز مدت تر و یک شیوه برای تبدیل نظام استبدادی به نظام جمهوری از راه انتخاباتی و مسالمت آمیز است که گفتیم منافی عدم شرکت در انتخابات محدود و کذایی کنونی نیست و می تواند در راستای هم باشند.


لذا آنجه در این جا یک مغلطه است طرح راه مسالمت آمیز تغییر نظام و ادغام آن با طرح مشارکت در انتخابات مجلس آتی است که گفتیم ایندو قابلیت جمع بستن باهم را ندارند .


منبع

http://jebhe.se/article.php?id=307