حال که بحث ما به اینجا کشیده شد بد نیست همانطور که هم در آغاز وعده گذاشتیم قدری هم درباره اسلام صحبت کنیم. قبل از هر چیز میخواهم در ارتباط با همین صحبتمان راجع به کتاب و قرآن صحبت کنم. اگر بخواهیم از دید اسلام عرفانی به اسلام و قرآن نگاه کنیم در واقع در آغاز کتابی که قرآن نامیده شود وجود نداشت. خود محمد اصلا چنیین کتابی را ننوشت و یا به چشم خود ندید. به این معنا قرآن حادث است. اما با حرکت از این نقطه که الله یعنی رب العالمین و خالق دنیا و صاحب دین فرض شده است و بنابر این دکترین قدیم باید باشد کلام الله هم قدیم است و قرآن باید قدیم باشد. پس بدینسان قرآن به دو مفهوم عام وحاص اگر در نظر گرفته شود شاید تا حدی فهم قرآن آسان تر گردد. آنجا که وحی نازل میشود و از محمد خواسته میشود که او بخواند در آنجا هم از لفظ قرآن استفاده میشود. که این به مفهوم خاص کلمه است. در آنجا که قرآن در باره قرآن به نقل مینشیند و از آزار و اذیتها میگوید این قرآن دوم دیگر وحی منزل نیستند بلکه حادثند. نکته دیگر اینکه زبان شعری قرآن است که معرف آن است که منظور از خواندن و یا قرآن خوانی نظیر شاهنامه خوانی منظور سرایش قرآن به سبک شاهنامه خوانی و آواز خوانی و... است و نه خواندن کتاب. خود محمد این اتهام رو رد میکنه که او یک شاعر و شعر خوان است. اما بر حسب تصادف ثابت شده که زبان نظم قدیمی تر از زبان نثر است. و نخستین زبان دینی زبان نظم بوده تا زبان نثر. بی شک گروه روحانیون عرب که محمد از دل آنها بیرون آمد نه تنها زبان عربی خاص قشر خود نظیر اوستا برای کاهنان ایرانی بلکه همچنین دارای یک ربان شعری بجای زبان نثری بودند که قرآن هم بر همان اساس سروده گشت. بی شک قرآن نه تنها حاصل سنت روحانیون پیرو الله که در واقع این سنت دیرینه بوده بلکه در روند بعدی سند توفق این قشر بر سایر گروههای دینی است. برای مردم آن زمان نه این گروه از روحانیون و زبان شاعری شان و نه مبارزه دسته دیگر که سیاسی بودند و در پی کشور گشایی و از این حرفها پوشیده نیود. اینکه یک عده ایی پامیشند و تمام منطقه خودشون را نخست تحت سلطه خود میاورند و بعد سایر مناطق رو چیره میشند مشخصه تاریخ آنزمان بوده و چیز تازه نبود. تاریخ منطقه پر است از این اتفاقات و تاسیس امپراطوری پبش از کوروش تا زمان قاجاریه. بی شک تاسیس هر یک از این امپراطوری ها حائز ویژیگی های خویش است. در بسیاری موارد شاید بتوان مغولها را با اعراب مقا یسه کرد. در مورد اعراب ویژیگی مسئله در ادغام دو عنصر روحانی و سیاسی با هم است. البته در مورد سایرین هم پیوسته روحانیون همراه بودند. بطور مثال ساسان موسس سلسله ساسانیان یک روحانی بود و بیهوده هم نیست که تمام دوره ساسانی دوره استبداد دینی و فئودالی است. بی شک در مورد اینکه اعراب چگونه نظیر پارسها و پارت ها و...و... کشورگشایی کردند به خاطر عنصر دینی درون آن بسیار افسانه سرایی شده و بسیاری از اسناد هم از بین برده شده و یا تحریف شده تا کل ماجرا به صورت یک حرکت دینی و الهی جلوه داده و از بطن تاریخ سیاسی و قومی گسسته شود. اما بینش تاریخی و علمی متباین ار بینش دینی در مورد تاریخ بشری است و این فرمایشاتی که دینکاران اسلامی در باره حرکت قومی خود میکنند و در آن برای خود رسول خدایی میتراشند و قس الهذا را پذیرا نیست. اینها در واقع توصیفاتی اند که این آدمها خود درباره خویش دارند و ما قادر به قضاوت این انسانها بر پایه این توصیفات خودی نیستیم. بینش دینی و غیر علمی از تاریخ در حقیقت چنین اسطوره سازی و رویکرد عمودی به مسائل تاریخی اند قرابت و تطابقی با ماوقع ندارند. محمد شاعر نبود اما از قشر روحانی بود که از راه شعر با مردم در ارتباط بود و در در تبلیغ و ترویج از زبان خاص آن قشر وام میگرفت. بیشتر به نظر میاید محمد از سلک صوفیان بوده است. چنانکه در مورد صفوی بعدها تجربه شد صوفیان به دو دسته اند . دسته اول از سیاست پرهیز میکنند و دسته دوم که محمد احتمالا از آن گروه بوده با تشکیل فرقه طالب قدرت سیاسی اند. صوفیان اسلام در دوره اول در تلاش این شدند که اسلام را به ریشه های عرفانی و مکی آن تاویل دهند. بعدها همین صوفیان خود به همان ابتذالی درغلطیدند که اسلام را زمانی از آن بر حذر میداشتند. یعنی تاریخ اسلام تا به این امروز مرتب آکنده از بنیاد گرانی است که سعی نمودند پس از ابتذال و سیاسی شدن دین آنرا به اولش تاسی بدهند. و آنرا باز احیاء کنند. پس جنبش احیای اسلام چیز نویی نیست و حنبش صوفیان چنین جنبشی بوده که بر اسلام مکی و عرفانی متکی بود. شاید بتوان از روی قرابتهای جنبش بنیاد گرای صوفیان به این نتیجه برای اسلام اولیه نائل شد که جنبش اولیه محمد یک جنبش صوفیانه و غیر فرقه ایی و عیرسیاسی بوده است. و بعدها در فاز مدنی مبدل به حرکت فرقه ایی و یا سکتاریستی و سیاسی شده است. نحوه پیوند این سکت محمد با جریانات سیاسی مبحث من در اینجا نیست. نکته ایی که اما من در اینجا به آن اشاره میخواهم بکنم این مطلب است پیوند این حرکت هر آنچه بوده به یک حرکت انقلابی و دوران ساز تلاش بیهوده ایست. البته این تلاشها وجود داشته که حرکت اعراب رو که گفتیم چیز تازه نبود با یک انقلاب اجتماعی مقایسه کنند. اما چنین مساعی حائز ارزش علمی نیستند. آنچه ان اعراب در آن موقع انجام دادند البته منجر به عظمت آنان شد و لی پیامدهای اجتماعی این حرکت ارتباطی با انگیزه های جهان گشایی و عادی اقوام آنزمان ندارد. هیچیک از این جهان گشایان انقلابی نبودند اما جهانگشایی هایی که کردند بدون تاثیرات اجتماعی نبوده. است. اسلام به آن شکل مدنی و سکتاریستی بیشتر در دست اشراف و فئودالها کاربرد داشت تا یک اسلام عرفانی و مظلوم. اسلام مظلوم و عرفانی فقط زمانی که فئودالیته و دنیای اشرافیت را پذیرا نبود به شکل بنیادگرایی و جنبش احیا گر تظاهر میکرد و به اصل خود تاویل میکرد و باز در صورت سیاسی شدن به ملعبه ایی در دست اشراف مبدل میشد.
نکته دیگر این مطلب است که گفته میشود اسلام زاییده فرهنگ عربی است. و یک پدیده قومی است. بی شک یکی از ریشه های دین اسلام فرهنگ عرب است. به این معنا بی تردید عربیت یک از منابع اسلام بوده. اما هیچ دینی و از جمله اسلام از شمار فرهنگ آن کشور نیست. یعنی دین یک پدیده فرهنگی نیست که دین اسلام نمایشگر فرهنگ اعراب باشد. تمام کشمکش قرآن هم همین است که محمد سعی در آن دارد که حاصل کار روحانی خویش را از فعالیتهای فرهنگی و هنری برحذر دارد و در دفاع از قشر خود بر علیه قشر فرهنگیان و شعرای عرب بتازد و هنر و فرهنگ عرب را تابعی از بخشی روحانیت عرب که با نام او و اسلام همراه است گرداند که موفق هم میگردد. ما نمونه های چنیین تسلط روحانیت و وخامت های فرهنگی حاصله از آن در محدودیتهای هنر ، موسیقی و ادبیات و.... در کشور خودمان در حال جاضر داریم که مسلما در آن زمان هم چنین محدودیتهایی بر جامعه فرهنگی عرب و عربیت تحمیل شد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر