به نظر من هستی اجتماعی انسان مرکب از دو بخش عینی و ذهنی است. این دو بخش دو ودیعه طبیعی و اجتماعی در ما اند. رابطه عینیت اجتماعی و ذهنیت اجتماعی ما یک موضوع صحبت من را در اینجا تشکیل میدهد و مورد دیگر که به صورت ابزار کمکی برای مبحث اول برگزیده ام جامعه شناسی است. جامعه شناسی شناخت انسان از هستی دوگانه اجتماعی است. بدینسان شناخت انسان ناطر بر یک هستی دوگانه عینی و ذهنی است. برخی مبخث اول و دوم را درهم میریزند و بر این گمانند رایطه دوگانگی اجتماعی یعنی عینیت اجتماعی و ذهنیت اجتماعی همان رابطه جامعه و جامعه شناسی است. در این برهم ریختگی آنگاه جامعه شناسی جانشین و مترادف به معنای ذهنیت اجتماغی میشود و آگاهی اجتماعی جایگزین شعور اجنماعی میگردد. اما در عوض رابطه هستی اجتماعی دوگانه و از جمله شعور اجتماعی با آگاهی اجتماعی یک رابطه فلسفی است. جامعه انسانی و از جمله شعور اجتماعی موضوع آگاهی اجتماعی است. در آگاهی اجتماعی هستی دوگانه به یکسان در یک کل واحد به تصویر کشیده میشود.بدینسان جامعه شناسی آگاهی ماست از هستی احتماعی ما. بی شک این هستی احتماعیست که جامعه شناسی را تعیین میکند و نه جامعه شناسی هستی اجتما عی را. این فرمولبندی پس ناظر بررابطه جامعه و آکاهی اجتماعی است. که گفتیم موضوع کمکی برای مبحث مان پیرامون هستی اجتماعی یعنی جامعه را در اینجا تشکیل میدهد. چرا کمکی برای اینکه تا با این حساب و محاسبه ر وابط اجتماعی که موضوع آگاهی اجتماعی اند در جای خود بهتر فهمیده شوند. موضوع اول صحبت من در اینجا و بعبارت دیگر رابطه عینیت اجتماعی و ذهنیت اجتماعی که یک رابطه اجتماعی است و از اینرو نسبت به جامعه شناسی یک رابطه فی نفسه و در ذات موجود است. چون رابطه میان عینیت اجتماعی و ذهنیت اجتماعی یک رابطه اجتماعی است پس بر عهده جامعه شناسی است که بر توضیح و تشریح این رابطه اجتماعی نشسته و انوار آکاهی بر آن افکند. در نظر من یعنی توضیحات و تشریحاتی که من در نتیجه مشاهدات و تحقیقاتم از این رابطه اجتماعی دارم این است که تغییرات ذهنیت اجتماعی تابع تغییرات عینیت اجتماعی هستند.. توضیح اینکه عینیت اجتماعی ذهنیت اجتماعی دو جزء لایتجزا از هستی اجتماعی اند. از این زاویه هیچ تقدم و تاخری میان ایندو یخش از جامعه انسانی وجود ندارد. هر هستی اجتماغی همزمان منقسم میشود به عینیت اجتماعی و ذهنیت اجتماعی . به ذهنیت اجتماعی هم شعور اجتماعی اطلاق میکنند. هیچ هستی اجتماعی بدون عینیت و ذهنیت نیست. این دوگانی یک امر انسانی و طبیعی است ولذا هستی اجتماعی انسان یعنی جامعه انسانی دوگانه است. از دیگر سو تعییرات و پویش شعور اجتماعی تابعی است از تغییرات و پویایی عینیتهای اجتماعی انسان. فبل از بستن این مبحث اجازه میخواهم که با هم یک نتیجه گیری کنیم. یک حامعه و هستی انسانی مرکب است از مادیت و شعور اجتماعی که در آن تعییر وتحولات روبنای اجتماعی تابعی از تغییر و تحولات اقتصادی اند. هیچ بخش زاییده بخش دیگر نیست و بطور مثال شعور اجتماعی زاییده مادیت اجتماعی نیست. بلکه تغییرات شعور اجتماعی تابعی است از تغییر و تحولات اقتصادی. در نتیجه تغییر وتحولات اقتصادی شعور اجتماعی انسان هم در حیطه حقوقی وخلاقی/ سیاسی دستخوش تغییر و تحولات متناسب میگردد. موضوع جامعه شناسی آگاهی انسان از محیط اجتماعی خود و تغییر و تحولات اقتصادی و روبنایی آن است.
نکته سوم دامنه و حدود اقتصاد و شعور اجتماعی است. اقتصاد و روبنای اجتماعی انسان از آغاز از یک وسعت ثابت برخوردار نبوده بلکه تاکنون دستخوش تغییراتی شده اند. اقتصاد آغازین انسانی و به طبع آن شعور اجتماعی انسان بدوی بوده است. ما با اقتصاد جمع آوری و شکار آغاز نمودیم و با افزودن به دامنه اقتصادی تا به مراحل اتوماسیون امروزی رسیدیم. در این رابطه میخواهم به دو نکته اشاره کنم. اول اینکه توسعه و رشد اقتصادی و به طبع آن رشد روبنایی ناموزون و نابرابر است. در حالیکه برخی اقوام هنوز در مراحل نخستین تکامل اجتماعی اند و برخی دیگر در فازهای عالیتر آن هستند. بدینسان باید جوامع قومی را بطور مشخص مورد بررسی قرار داد و به نیازمندیهای تاریخی شان پی برد. بطور نمونه ایران نه آنگولا است نه ایالات متحده آمریکا . نه سودان و نه انگلستان. ما ایرانیها باید نظر به سطح تکامل اجتماعی کشورمان به نیازمندیهای تاریخی مان پی ببریم و از دیکته شدن از خارج پرهیز کنیم. مطلب دیگر در خصوص توسعه روبنایی است. جوامع بدوی از همان الزامات توسعه یافته ایی که جوامع پبشرفته به آن رسیدند برخوردار نبودند. در جوامع اولیه دولت وجود نداشت و آنگونه که روند تکامل اجتماعی نشان میدهد از نقش دولت رفته رفته کاسته خواهد شد. مهم این است که ما ایرانیها با درک سطح تکامل اجتماعی کنونی خود نیازمندیهای تاریخی خود را در حیطه مادی و روبنایی برای یک برنامه منسجم توسعه و رشد بیابیم.
چهارمین نکته پیرامون جامعه های موازی است. هیج جامعه ایی هرقدر هم به طبقات گوناگون منقسم شود در نهایت به مثابه یک هستی اجتماعی واحد و همگون که توصیفش در آغاز رفت ، در خود دچار تضاد نمیشود. من این را اصل همگونی هستی اجتماعی مینامم. اصل دیگری وجود دارد دائر بر اصل تعدد هستی های اجتماعی در یک قوم. اصل سوم اصل تضاد است. که حائز دو مفهوم تار یخی و غیر تاریخی است. در یک جمع بست نهایی این سه اصل همگومی، تعدد و تضاد تاریخی و غیر تاریخی در یک قوم و یا کشور تنها آن هستی هایی که تاریخا متضاد و موید سطوح مختلفه پیشرفت اجتماعی هستند سرنوشت تکامل اجتماعی کشور را تعیین میکنند. دراین جمع بست نهایی گوناگونی در سطح و دامنه که گویای اصل تعدد است خودبخود منجر به تضاد تاریخی و غیر تاریخی نمیشود. به این معنی حتی تنوع طبقاتی موید وجود تضاد طبقاتی نیست. تضاد طبقاتی اصل جداگانه ایست. آن هستی های اجتماعی و بطبع آن جامعه ها که تاریخا متضاد هم اند تنها آن جامعه و هستی های اجتماعی مقام رسمی را به خود اختصاص میدهند صرف نظر از مسئله تعادل سیاسی از نظر تاریخی از حقانیت برخوردارند. اصل حقانیت تاریخی گویای آن است تنها آن هستی های اجتماعی شایسته رسمیت داشتن هستند که بلحاظ تاریخی از حقانیت برخوردارند. بطور مثال جامعه های سنتی در ایران صرف نظر از تعدد آن بلحاظ تاریخی رو به زوال بوده و دیگر حائز حقانیت تاریخی در ایران نیستند. در ایران تنها آن هستی اجتماعی دارای حقانیت تاریخی است که در تضاد با جامعه های سنتی است. اما از میان آن جامعه های سنتی که با هم بطور غیر تاریخی در تضادند تنها آن جامعه سنتی قادر است خود را رسمی کند که از نظر تاریخی وتکاملی قادر به انجام آن است. برای این مورد اخیر توجه تان را جلب میکنم به تضاد میان جامعه رعایا و خوانین در حیات روستایی و در حیات مدنی به تضاد میان کارگر و سرمایه دار. برای فهم بهتر حتی این مورد اخیر در یک مثال دیگر جمع مباحث را ببندیم. در ایران امروز از میان کل گوناکونی هاو تصادها این تنها جامعه مدنی و مدرن است که تاریخا قادر است خود را رسمیت بخشد. این جامعه برغم طبقات درونی اش یک هستی اجتماعی همگون را تشکیل میدهد. جامعه کارگری مدرن در برابر این جامعه به منزله یک جامعه موازی میباشد. جامعه موازی کارگری تنها یک جامعه موازی نظیر جامعه رعایا در برابر جامعه فئودال نیست. جامعه کارگری مدرن نوید دهنده یک جامعه جهانی فارغ از استثمار انسان از انسان است.
برای فهم بیشتر اجازه بدهید این مورد آخری را قدری بسط دهم. جامعه کارگری و مدرن ایران یک حامعه در حال تکوین است. حامعه کارگری مدرن یک جامعه ملی نیست. در عوض جامعه مدنی مدرن یک جامعه ملی است. در یک مقایسه جامعه مدنی مدرن یک جامعه مستقل نیست حیات این هستی اجتماعی متکی است بر هستی کارگری و بر جامعه کارگری. نگاه به ایندو هستی موازی و متضاد و حتی تاریخا متضاد معرف یک رابطه اجتماعی است. در این رابطه و متکی بر این رابطه است که جامعه مدنی و مدرن از هستی برخوردار میشود. این هستی اما برغم طبقات درونی آن همگون است. در این همگونی شعور اجتماعی تابع اقتصاد اجتماعی است. این اقتصاد اجتماعی معرف سطحی از سطوح تکامل اقتصادی کشور است. این سطح تکامل اقتصادی تعیین کننده ماهیت تاریخی نوع مالکیت و شکل روبنایی و حقوقی و لذا همان رابطه اجتماعی میان دو هستی اجتماعی است. این سطح تکامل اقتصادی یک امر مربوط به شیوه اقتصادی و تولیدی است. یعنی هر سطح تکامل اقتصادی معرف یک شیوه تولیدی است. بدینسان این شیوه تولید و تغییرات آن در نوع مالکیت تاریخی و به طبع آن رایطه اجتماعی و حقوقی موثر است. بطور مثال کاپتالیزم مدرن به مثابه یک رابطه اجتماعی متناظر است با یک شیوه ای از تولید. به این شیوه از تولید به اختصار شیوه تولید سرمایه داری میگویند بی آنکه خود سرمایه داری به منزله یک یک هستی اجتماعی بخواهد تنها یک شیوه تولیدی و اقتصادی باشد. جامعه کارگری و مدرن که تاریخا مدعی یک حقانیت تاریخی است به مثابه یک هستی اجتماعی همگون دارای سطح عالیتری از تکامل اقتصادی و شیوه تولید و ب طبع آن روبنای اجتماعی است. این شیوه اقتصادی جدید ملی نیست بلکه جهانی است. روبنای اجتماعی این هستی مادی که طبع آن تغییر خواهد نمود فارغ از دولت است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر