من امروز می خواهم یک نگاه دیگر به خصلت افیونی عقاید دینی بیاندازم. من می خواهم به این مورد بپردازم :آیا سوسیالیزم خصلت افیونی عقاید دینی را فهمیده است؟
براستی افیون بودن عقاید دینی در چیست؟
چرا می گویند عقاید دینی دارای خصلت افیونی می باشند؟
این تشبیه و تناجس اساسا بازگشتی به مفهوم از خودبیگانگی و مسخ انسانی. به توحش، به ضد انسانیت و ضد انسانی بودن می باشد.
پس ما با مفاهیم روبرویم که چندان باب میل سوسیالیسم نیست. علاقه سوسیالیسم عمدتا متوجه مقولات اجتماعی - طبقاتی است تا مقولات کلی مانند ضد بشری، ضد انسانی و..
سوسیالیستها به این متمایلند که همه انسان را از دریجه مطلقه روابط اجتماعی - انسانی توضیح دهند حتی مسخ و از خودبیگانگی ، توحش و ضد بشری بودن انسان!
از این دیده خودبیگانگی عقیدتی و دینی، حاصل مطلقه خودبیگانگی اجتماعی است.
آیا خودبیگانگی عقیدتی و دینی از خود بیگانگی اجتماعی متاثر نیست؟
چرا است! اما نه به آن شکل مطلقه سوسیالیستی. در رویکرد سوسیالیستی انسان تنها موجود اجتماعی است و چون چنین است تمام فعالیتهای انسان در اسپهر های علمی و فرهنگی و حتی عقیدتی و دینی از دیده مطلقه اجتماعی قابل توضیح اند و تعیین می شوند.
برای روشن تر مطلب اجازه دهید به خود بیگانگی عقیدتی و به این موضوع که عقاید دینی افیون انسان ها می باشند باز گردیم.
مسخ انسان، توحش و ضدبشریت یعنی تاریخی طولانی به قدمت انسانیت. مسئله به حدی است که تا به امروز هنوز که هنوز است این مسئله و علل آن مطرح است!
براستی خودبیگانگی عقیدتی و ضد بشریت کدام است و علل آن هرباره کدامند؟
انسان از ازمنه های بسیار دور دست تمایل بسیار داشته است که از انسانیت دور شود و به توحش اولیه باز گردد. این را باید به حساب آن نیروی مخالفی گذاشت که در برابر نیروی همیشگی انسان شدن در کار سازنده بوده است.
حاصل این نیروی منفی و متضاد با انسان شدن، روی آوری هرباره انسان به آرامش حاصله از چشم بستن بر روی واقعیات و میل به ندیدن و انکار واقعیات و در عوض فلسفه بافی پیرامون واقعیت هایی که او بطور زمانی قادر به تغییر آن نیست و یا واقعیت هایی مانند مرگ و فقدان زندگی جاودانی که او هرگز توانایی تغییر آنها را ندارد.
در پس این نشاط و آرامش خود خواسته است که راز خصلت افیونی عقاید دینی پنهان است: یعنی چشم بستن بر واقعیت ها و تلاش برای تغییر واقعیات در مسیر ممکن. در بسیاری از موارد بشر در کنار اعمال دینی از مواد مخدر هم در مناسک دینی و عقیدتی بهره برداری می کرد و هنر رقص در آغاز در ارتباط با امور عقیدتی و دینی بودند.
پس بدینسان فاصله گیری از نیروی زندگانی، از قوای اجتماعی، علمی و فرهنگی یعنی از انسان بودن و روی آوری به قوای مخالف و به جهات ضد فرهنگی، ضد علمی و ضد اجتماعی یعنی مسخ و از خود بیگانگی انسان یعنی عقاید دینی و جادو و جنبل، خرافات و باور به قوای برتر غیر انسانی و..
کسی که این مفهوم از خودبیگانگی عقیدتی و دینی را پذیرفته، هم پذیرفته که خودبیگانگی عقیدتی یعنی فاصله گیری انسان از مبارزه اجتماعی ، مبارزه علمی و مبارزه فرهنگی یعنی پناه انسان به افیون و آرامش جادو و جنبل و..
و در همین جاست که ضدیت از خودبیگانگی عقیدتی و دینی با مبارزه اجتماعی نهفته است. و زمانی که این مبارزه اجتماعی، سیاسی و طبقاتی می شود، در همین جاست که ضد دین و عفیده با سیاست و مبارزه طبقاتی پنهان است.
و در همین خصلت افیونی عقاید دینی است که دولت ها به استفاده ابزاری از آن برای متوقف کردن مبارزه طبقاتی - اجتماعی مخالفین روی می آورند.
پس عقاید دینی به مفهوم محدود یعنی تخطئه کردن مبارزه اجتماعی.
حال با عزیمت از این مفهوم: تخطئه مبارزه اجتماعی و ضدیت با انسان اجتماعی و ترویج از خودبیگانگی اجتماعی را در چه ارتباطی با روابط اجتماعی می توان قرار داد؟
مسلما خواهیم گفت: روابط اجتماعی که مولد خودبیگانگی اجتماعی و به این صورت محدود شده مولد عقاید دینی هستند، به سهم خود از اسباب شکلبندی از خود بیگانگی عقیدتی می باشند!
آیا سوسیالیسم این مفهوم از از خودبیگانگی اجتماعی و به عبارت اولی از خودبیگانگی عقیدتی و دینی انسان را درک کرده است؟
اگر درک کرده پس باید بداند که از خودبیگانگی عقیدتی و دینی یعنی تخطئه مبارزه اجتماعی و به طریق اولی مبارزه سیاسی و طبقاتی.
و خودبخود معلوم است که چرا دولت ها در یک مبارزه سیاسی و طبقاتی به این ضرورت می رسند که به تخطئه مبارزه سیاسی و اجتماعی روی آور شوند، یعنی به ابزار سازی عقاید و دین روی آورند.
به میان کشیدن پای عقاید و دین در مبارزه اجتماعی یعنی به میان آوردن پای استتار، پرده پوشی در مبارزه اجتماعی. یعنی قصد پیشبرد مبارزه اجتماعی در لفافه ضدیت با مبارزه اجتماعی.
و از دیگر سو علیه مداخله عقاید و ادیان در مبارزه سیاسی - اجتماعی بودن ، یعنی برای یک مبارزه آشکار سیاسی - اجتماعی برخاستن.
پس مبارزه کردن علیه افیون عقاید و ادیان یعنی دعوت به مبارزه سیاسی - اجتماعی و در مبارزه سیاسی - اجتماعی علیه مداخله عقاید دینی بودن یعنی دعوت به مبارزه سیاسی - اجتماعی آشکار و بی پرده.
پس زمانی که اوضاع و شرایط مردم را از افیون دین و عقاید برمی کند و به سوی مبارزه سیاسی - اجتماعی می کشاند، ما باید در مبارزه سیاسی - اجتماعی جاری مخالف مداخله افیون عقاید و ادیان باشیم.
ما نه تنها مخالف مداخله دین و عقاید در مبارزه سیاسی - اجتماعی خواهیم بود، بل مسئله عقاید و ادیان را در حیطه مبارزه سیاسی و اجتماعی به عهده فرد می نهیم.
همان گونه که دعوت به یک مبارزه سیاسی - اجتماعی نمی تواند فردی باشد، اما مبارزه علیه عقاید افیونی که مانع شرکت در مبارزه سیاسی - اجتماعی اند را به عهده فرد می نهیم.
این فرد است که باید تشخیص دهد با و یا بدون افیون عقاید و دین در مبارزه عمومی مشارکت نماید.
براستی افیون بودن عقاید دینی در چیست؟
چرا می گویند عقاید دینی دارای خصلت افیونی می باشند؟
این تشبیه و تناجس اساسا بازگشتی به مفهوم از خودبیگانگی و مسخ انسانی. به توحش، به ضد انسانیت و ضد انسانی بودن می باشد.
پس ما با مفاهیم روبرویم که چندان باب میل سوسیالیسم نیست. علاقه سوسیالیسم عمدتا متوجه مقولات اجتماعی - طبقاتی است تا مقولات کلی مانند ضد بشری، ضد انسانی و..
سوسیالیستها به این متمایلند که همه انسان را از دریجه مطلقه روابط اجتماعی - انسانی توضیح دهند حتی مسخ و از خودبیگانگی ، توحش و ضد بشری بودن انسان!
از این دیده خودبیگانگی عقیدتی و دینی، حاصل مطلقه خودبیگانگی اجتماعی است.
آیا خودبیگانگی عقیدتی و دینی از خود بیگانگی اجتماعی متاثر نیست؟
چرا است! اما نه به آن شکل مطلقه سوسیالیستی. در رویکرد سوسیالیستی انسان تنها موجود اجتماعی است و چون چنین است تمام فعالیتهای انسان در اسپهر های علمی و فرهنگی و حتی عقیدتی و دینی از دیده مطلقه اجتماعی قابل توضیح اند و تعیین می شوند.
برای روشن تر مطلب اجازه دهید به خود بیگانگی عقیدتی و به این موضوع که عقاید دینی افیون انسان ها می باشند باز گردیم.
مسخ انسان، توحش و ضدبشریت یعنی تاریخی طولانی به قدمت انسانیت. مسئله به حدی است که تا به امروز هنوز که هنوز است این مسئله و علل آن مطرح است!
براستی خودبیگانگی عقیدتی و ضد بشریت کدام است و علل آن هرباره کدامند؟
انسان از ازمنه های بسیار دور دست تمایل بسیار داشته است که از انسانیت دور شود و به توحش اولیه باز گردد. این را باید به حساب آن نیروی مخالفی گذاشت که در برابر نیروی همیشگی انسان شدن در کار سازنده بوده است.
حاصل این نیروی منفی و متضاد با انسان شدن، روی آوری هرباره انسان به آرامش حاصله از چشم بستن بر روی واقعیات و میل به ندیدن و انکار واقعیات و در عوض فلسفه بافی پیرامون واقعیت هایی که او بطور زمانی قادر به تغییر آن نیست و یا واقعیت هایی مانند مرگ و فقدان زندگی جاودانی که او هرگز توانایی تغییر آنها را ندارد.
در پس این نشاط و آرامش خود خواسته است که راز خصلت افیونی عقاید دینی پنهان است: یعنی چشم بستن بر واقعیت ها و تلاش برای تغییر واقعیات در مسیر ممکن. در بسیاری از موارد بشر در کنار اعمال دینی از مواد مخدر هم در مناسک دینی و عقیدتی بهره برداری می کرد و هنر رقص در آغاز در ارتباط با امور عقیدتی و دینی بودند.
پس بدینسان فاصله گیری از نیروی زندگانی، از قوای اجتماعی، علمی و فرهنگی یعنی از انسان بودن و روی آوری به قوای مخالف و به جهات ضد فرهنگی، ضد علمی و ضد اجتماعی یعنی مسخ و از خود بیگانگی انسان یعنی عقاید دینی و جادو و جنبل، خرافات و باور به قوای برتر غیر انسانی و..
کسی که این مفهوم از خودبیگانگی عقیدتی و دینی را پذیرفته، هم پذیرفته که خودبیگانگی عقیدتی یعنی فاصله گیری انسان از مبارزه اجتماعی ، مبارزه علمی و مبارزه فرهنگی یعنی پناه انسان به افیون و آرامش جادو و جنبل و..
و در همین جاست که ضدیت از خودبیگانگی عقیدتی و دینی با مبارزه اجتماعی نهفته است. و زمانی که این مبارزه اجتماعی، سیاسی و طبقاتی می شود، در همین جاست که ضد دین و عفیده با سیاست و مبارزه طبقاتی پنهان است.
و در همین خصلت افیونی عقاید دینی است که دولت ها به استفاده ابزاری از آن برای متوقف کردن مبارزه طبقاتی - اجتماعی مخالفین روی می آورند.
پس عقاید دینی به مفهوم محدود یعنی تخطئه کردن مبارزه اجتماعی.
حال با عزیمت از این مفهوم: تخطئه مبارزه اجتماعی و ضدیت با انسان اجتماعی و ترویج از خودبیگانگی اجتماعی را در چه ارتباطی با روابط اجتماعی می توان قرار داد؟
مسلما خواهیم گفت: روابط اجتماعی که مولد خودبیگانگی اجتماعی و به این صورت محدود شده مولد عقاید دینی هستند، به سهم خود از اسباب شکلبندی از خود بیگانگی عقیدتی می باشند!
آیا سوسیالیسم این مفهوم از از خودبیگانگی اجتماعی و به عبارت اولی از خودبیگانگی عقیدتی و دینی انسان را درک کرده است؟
اگر درک کرده پس باید بداند که از خودبیگانگی عقیدتی و دینی یعنی تخطئه مبارزه اجتماعی و به طریق اولی مبارزه سیاسی و طبقاتی.
و خودبخود معلوم است که چرا دولت ها در یک مبارزه سیاسی و طبقاتی به این ضرورت می رسند که به تخطئه مبارزه سیاسی و اجتماعی روی آور شوند، یعنی به ابزار سازی عقاید و دین روی آورند.
به میان کشیدن پای عقاید و دین در مبارزه اجتماعی یعنی به میان آوردن پای استتار، پرده پوشی در مبارزه اجتماعی. یعنی قصد پیشبرد مبارزه اجتماعی در لفافه ضدیت با مبارزه اجتماعی.
و از دیگر سو علیه مداخله عقاید و ادیان در مبارزه سیاسی - اجتماعی بودن ، یعنی برای یک مبارزه آشکار سیاسی - اجتماعی برخاستن.
پس مبارزه کردن علیه افیون عقاید و ادیان یعنی دعوت به مبارزه سیاسی - اجتماعی و در مبارزه سیاسی - اجتماعی علیه مداخله عقاید دینی بودن یعنی دعوت به مبارزه سیاسی - اجتماعی آشکار و بی پرده.
پس زمانی که اوضاع و شرایط مردم را از افیون دین و عقاید برمی کند و به سوی مبارزه سیاسی - اجتماعی می کشاند، ما باید در مبارزه سیاسی - اجتماعی جاری مخالف مداخله افیون عقاید و ادیان باشیم.
ما نه تنها مخالف مداخله دین و عقاید در مبارزه سیاسی - اجتماعی خواهیم بود، بل مسئله عقاید و ادیان را در حیطه مبارزه سیاسی و اجتماعی به عهده فرد می نهیم.
همان گونه که دعوت به یک مبارزه سیاسی - اجتماعی نمی تواند فردی باشد، اما مبارزه علیه عقاید افیونی که مانع شرکت در مبارزه سیاسی - اجتماعی اند را به عهده فرد می نهیم.
این فرد است که باید تشخیص دهد با و یا بدون افیون عقاید و دین در مبارزه عمومی مشارکت نماید.