همان گونه دوستان مطلعند این خصیصه که جامعه های بدوی در واقع همان همبودگی های قومی بودند منجر به این میشد که هر جامعه صرف نظر از سطح تکامل اجتماعی اش پیوسته به منزله یک همبودگی قومی در ارتباط با دیگر همبودگی های قومی قرار گیرد و بدین گونه مناسباتشان باهم تنظیم گردد.
برای روشن تر مطلب نمونه ایی عرض می کنم. در یک مناسبات برده داری از آنجاییکه جامعه برده دار- جامعه مسلط و همزمان حاکم - یک همبودگی قومی و بسته بود از همین رو هم در ارتباط با جامعه برده و زیر دست قرابتی خونی با جامعه بردگان نداشت. یعنی هیچ قومی محق نبود افراد قوم خود را که همه از آزداگان بودند به بردگی بکشد. از همین رو بردگان یک کشور جملگی از دیگر اقوام و نژاد ها بودند که پیوسته دارای ترکیب انترناسیونال، از لحاظ ادیان مختلف و ... از آب درمی آمدند یعنی ترکیبی چنان متنوع که برحسب بازار بردگی و یا جنگ و.. هرباره تعیین میشد. اما در خصوص جامعه برده دار برعکس شدیدا به موضوع هم خونی و تک نژادی و ... مراعات میشد.
در چنین حالت باید توجه داشت از آنجاییکه جامعه رسمی و جامعه بیرونی جامعه مسلط و حاکم یعنی جامعه برده دار بود برای همین هم تمامی آنچه زمانی پیرامون یک کشور و تاریخ یک کشور، از زبان و فرهنگ، نژاد برتر و از این حرف ها گرفته تا وضعیت اقتصادی و اجتماعی گفته میشد و یا گفته نمی شد به گونه ایی حول محور همین جامعه رسمی می گردید. یعنی توگویی اصلا جامعه بردگان وجود خارجی نداشتند و داخل آدم محسوب نمی شدند.
فراموش نباید کرد جامعه زیر دست از انظار پنهان نبود لاکن در واقع تنها به منزله ثروت و بخصوص سرمایه وارد محاسبات می گشت . یعنی به صورت زائده ایی و اموالی از جامعه برده دار. از همین رو هم نه نژادش مهم بود و نه دین و عقیده اش و نه چیزهای دیگرش برای جامعه رسمی و برای کشور اهمیت داشت
این وضعیت در بسیار موارد تاکنون در زمان ما به جای خود محفوظ باقی مانده است و به این نحو است که ما می بینیم که این جامعه رسمی و طبقات درونی شان نظیر روحانیت و اشراف و... هستند که پیوسته از دین و عفیده خود ، از مرام و مسلک خود و از گشادی و پهنایی های خود می گویند و مابقی در واقع حکم بردگانی را دارند که اصلا داخل آدم محسوب نمی شوند.
این وضع و یا مکانیسم آنزمان هم که کشوری مورد تجاوز قرار می گرفت و تماما به بردگی گرفته میشد، به همین گونه عمل میکرد . بطور نمونه زمانی که ایران زمین به بردگی اعراب در آمد در برابرشان دروازه های سرزمین پهناوری گشوده شد که مردمان آن به دو دسته اصلی تفسیم میشدند بالا دستان و فرودستان.
از فرودستان که بگذریم توجه مان را به بالادستان و به جامعه و یا جامعه های فئودالی - چون ایران کشوری ملوک الطوایفی بود - با آن طبقات سه گانه درونی شان معطوف کنیم که موضوع بحث ماست.
گفته میشود شیوه کورش در کشور گشایی و بردگی اقوام دیگر به این گونه بوده است که او در مواجه با همبودگی های قومی آزاد که در کشور های دیگر مسلط و حاکم بودند و برای خود کشوری و دولتی داشتند پس از فتح کشور از میان سه طبقه حاکم دو طبقه را یعنی یک اشرافیت و دیگری دهقانان را سربه نیست و تمام امور آن نقطه را به روحانیت آن جامعه و قوم حاکم می سپرد.
فایده این کار این بود که او با مشارکت دادن روحانیت قوم مغلوب در امور اداری به آنها نوعی خودمختاری دینی، فرهنگی و .. اعطا می کرد- بطور نمونه در مورد یهودها و مصری ما شاهد این نوع سیاست هستیم - یعنی خدایان آنها را برسمیت می شناخت اما به جای دو طبقه دیگر که نابود میشدند او قوم پارس و ماد و.. را می نشاند.
از همین رو بود که ما در ارتباط با فلسطین و مصر می بینم که در دستگاه اداری این کشور ها هخامنشیان امور نظامی و درکنار آن هستی فلاحت و زمین داری را در دست دارند اما امور قانون گذاری، بوروکراسی و .. که از امور روحانیت بود بدست همان یهود ها و مصری ها سپرده شده بود.
اما وقتی اعراب به ایران حمله و آنرا پیروزمندانه برای قرن ها به اشغال خود درآوردند واکنش شان در قبال سه طبقه رسمی در جامعه های فئودالی و نظام خانخانی ایران به گونه دیگر بود.
همان گونه که می دانیم گرچه اعراب به روحانیون ایرانی در امور ثبت و دفتری و... در آغاز محتاج بودند اما نظر به این که خود روحانیت ویژه و به همراه داشتند آنچه که مسلم بود و گریزی هم از آن نبود قلع و قمع آن روحانیتی بود که پیش از آنها در ایران در راس امور بود.
گفته میشود اعراب به عللی کاری به اعیان و دهقانان نداشتند اما در عوض دو طبقه دیگر یکی اشراف و دیگری روحانیت ایرانی مورد غضب شان قرار گرفت. و این امر باعث شد که در همه جا ترکیب جدیدی میان اعرابی که نقش اشراف و روحانیت را همزمان بعهده داشتند از یکسو و ازسوی دهقانان ایرانی بوجود آید و این گونه سیمای جامعه فئودالی ایران پس از اعراب رقم بخورد.
نکته ایی که در این جا وجود دارد و در واقع پس از ترکیب جدید اجتماعی شکل گرفت و تاثیر خود را تا به امروز بر روی کشور ما گذارده است از یکسو یک روحانیت عرب بود که از سوی اعیان و دهقانان ایرانی هرگز مورد تایید قرار نگرفت و از سوی دیگر همان روحانیت عرب بود که از همان عربستان نظر به بافت اجتماعی آنجا از مردمانی بودند که هرگز دلبستگی به فئودالیته، زمین داری و فلاحت و از قبیل مسائل نداشتند.
این موضوع به نظر من در رابطه این روحانیت- روحانیت عرب. البته پس از شکل گیری آن بخصوص در دوران بنی عباس - با جامعه فئودالی و فلاحتی ایران مهم است. از نظر من روحانیت عرب از همان آغاز علل کافی داشت که با بی میلی هر چه تمام تر به جامعه فئودالی ایران که در آنزمان تنها از سوی دهاقین نمایندگی می شودنظر افکند و در عوض بیشتر آمادگی خود را در رابطه با همبستگی با جامعه تجار و کاروان داران - یعنی همان حرفه پیامبر و حرفه آشنا به اعراب - از همان آغاز پنهان نکند.
ادامه در قسمت بعدی....
http://irancomwww.blogspot.com/2011/12/blog-post_31.html
برای روشن تر مطلب نمونه ایی عرض می کنم. در یک مناسبات برده داری از آنجاییکه جامعه برده دار- جامعه مسلط و همزمان حاکم - یک همبودگی قومی و بسته بود از همین رو هم در ارتباط با جامعه برده و زیر دست قرابتی خونی با جامعه بردگان نداشت. یعنی هیچ قومی محق نبود افراد قوم خود را که همه از آزداگان بودند به بردگی بکشد. از همین رو بردگان یک کشور جملگی از دیگر اقوام و نژاد ها بودند که پیوسته دارای ترکیب انترناسیونال، از لحاظ ادیان مختلف و ... از آب درمی آمدند یعنی ترکیبی چنان متنوع که برحسب بازار بردگی و یا جنگ و.. هرباره تعیین میشد. اما در خصوص جامعه برده دار برعکس شدیدا به موضوع هم خونی و تک نژادی و ... مراعات میشد.
در چنین حالت باید توجه داشت از آنجاییکه جامعه رسمی و جامعه بیرونی جامعه مسلط و حاکم یعنی جامعه برده دار بود برای همین هم تمامی آنچه زمانی پیرامون یک کشور و تاریخ یک کشور، از زبان و فرهنگ، نژاد برتر و از این حرف ها گرفته تا وضعیت اقتصادی و اجتماعی گفته میشد و یا گفته نمی شد به گونه ایی حول محور همین جامعه رسمی می گردید. یعنی توگویی اصلا جامعه بردگان وجود خارجی نداشتند و داخل آدم محسوب نمی شدند.
فراموش نباید کرد جامعه زیر دست از انظار پنهان نبود لاکن در واقع تنها به منزله ثروت و بخصوص سرمایه وارد محاسبات می گشت . یعنی به صورت زائده ایی و اموالی از جامعه برده دار. از همین رو هم نه نژادش مهم بود و نه دین و عقیده اش و نه چیزهای دیگرش برای جامعه رسمی و برای کشور اهمیت داشت
این وضعیت در بسیار موارد تاکنون در زمان ما به جای خود محفوظ باقی مانده است و به این نحو است که ما می بینیم که این جامعه رسمی و طبقات درونی شان نظیر روحانیت و اشراف و... هستند که پیوسته از دین و عفیده خود ، از مرام و مسلک خود و از گشادی و پهنایی های خود می گویند و مابقی در واقع حکم بردگانی را دارند که اصلا داخل آدم محسوب نمی شوند.
این وضع و یا مکانیسم آنزمان هم که کشوری مورد تجاوز قرار می گرفت و تماما به بردگی گرفته میشد، به همین گونه عمل میکرد . بطور نمونه زمانی که ایران زمین به بردگی اعراب در آمد در برابرشان دروازه های سرزمین پهناوری گشوده شد که مردمان آن به دو دسته اصلی تفسیم میشدند بالا دستان و فرودستان.
از فرودستان که بگذریم توجه مان را به بالادستان و به جامعه و یا جامعه های فئودالی - چون ایران کشوری ملوک الطوایفی بود - با آن طبقات سه گانه درونی شان معطوف کنیم که موضوع بحث ماست.
گفته میشود شیوه کورش در کشور گشایی و بردگی اقوام دیگر به این گونه بوده است که او در مواجه با همبودگی های قومی آزاد که در کشور های دیگر مسلط و حاکم بودند و برای خود کشوری و دولتی داشتند پس از فتح کشور از میان سه طبقه حاکم دو طبقه را یعنی یک اشرافیت و دیگری دهقانان را سربه نیست و تمام امور آن نقطه را به روحانیت آن جامعه و قوم حاکم می سپرد.
فایده این کار این بود که او با مشارکت دادن روحانیت قوم مغلوب در امور اداری به آنها نوعی خودمختاری دینی، فرهنگی و .. اعطا می کرد- بطور نمونه در مورد یهودها و مصری ما شاهد این نوع سیاست هستیم - یعنی خدایان آنها را برسمیت می شناخت اما به جای دو طبقه دیگر که نابود میشدند او قوم پارس و ماد و.. را می نشاند.
از همین رو بود که ما در ارتباط با فلسطین و مصر می بینم که در دستگاه اداری این کشور ها هخامنشیان امور نظامی و درکنار آن هستی فلاحت و زمین داری را در دست دارند اما امور قانون گذاری، بوروکراسی و .. که از امور روحانیت بود بدست همان یهود ها و مصری ها سپرده شده بود.
اما وقتی اعراب به ایران حمله و آنرا پیروزمندانه برای قرن ها به اشغال خود درآوردند واکنش شان در قبال سه طبقه رسمی در جامعه های فئودالی و نظام خانخانی ایران به گونه دیگر بود.
همان گونه که می دانیم گرچه اعراب به روحانیون ایرانی در امور ثبت و دفتری و... در آغاز محتاج بودند اما نظر به این که خود روحانیت ویژه و به همراه داشتند آنچه که مسلم بود و گریزی هم از آن نبود قلع و قمع آن روحانیتی بود که پیش از آنها در ایران در راس امور بود.
گفته میشود اعراب به عللی کاری به اعیان و دهقانان نداشتند اما در عوض دو طبقه دیگر یکی اشراف و دیگری روحانیت ایرانی مورد غضب شان قرار گرفت. و این امر باعث شد که در همه جا ترکیب جدیدی میان اعرابی که نقش اشراف و روحانیت را همزمان بعهده داشتند از یکسو و ازسوی دهقانان ایرانی بوجود آید و این گونه سیمای جامعه فئودالی ایران پس از اعراب رقم بخورد.
نکته ایی که در این جا وجود دارد و در واقع پس از ترکیب جدید اجتماعی شکل گرفت و تاثیر خود را تا به امروز بر روی کشور ما گذارده است از یکسو یک روحانیت عرب بود که از سوی اعیان و دهقانان ایرانی هرگز مورد تایید قرار نگرفت و از سوی دیگر همان روحانیت عرب بود که از همان عربستان نظر به بافت اجتماعی آنجا از مردمانی بودند که هرگز دلبستگی به فئودالیته، زمین داری و فلاحت و از قبیل مسائل نداشتند.
این موضوع به نظر من در رابطه این روحانیت- روحانیت عرب. البته پس از شکل گیری آن بخصوص در دوران بنی عباس - با جامعه فئودالی و فلاحتی ایران مهم است. از نظر من روحانیت عرب از همان آغاز علل کافی داشت که با بی میلی هر چه تمام تر به جامعه فئودالی ایران که در آنزمان تنها از سوی دهاقین نمایندگی می شودنظر افکند و در عوض بیشتر آمادگی خود را در رابطه با همبستگی با جامعه تجار و کاروان داران - یعنی همان حرفه پیامبر و حرفه آشنا به اعراب - از همان آغاز پنهان نکند.
ادامه در قسمت بعدی....
http://irancomwww.blogspot.com/2011/12/blog-post_31.html