۱۳۹۰ دی ۹, جمعه

آنها سه تن بودند. به مناسبت تثلیث- قسمت پنجم

همان گونه دوستان مطلعند این خصیصه که جامعه های بدوی در واقع همان همبودگی های قومی بودند  منجر به این میشد که هر جامعه صرف نظر از سطح تکامل اجتماعی اش پیوسته به منزله یک همبودگی قومی در ارتباط با دیگر همبودگی های قومی قرار گیرد و بدین گونه مناسباتشان باهم تنظیم  گردد.

برای روشن تر مطلب نمونه ایی عرض می کنم.  در یک مناسبات برده داری از آنجاییکه جامعه برده دار- جامعه مسلط و همزمان حاکم - یک همبودگی قومی و بسته بود  از همین رو هم در ارتباط با جامعه برده و زیر دست قرابتی خونی با جامعه بردگان نداشت. یعنی هیچ قومی محق نبود افراد قوم خود را که همه از آزداگان بودند به بردگی بکشد. از همین رو بردگان یک کشور جملگی از دیگر اقوام و نژاد ها بودند که پیوسته دارای ترکیب انترناسیونال،  از لحاظ ادیان مختلف و ... از آب درمی آمدند یعنی ترکیبی چنان متنوع که برحسب بازار بردگی و یا جنگ و.. هرباره تعیین میشد. اما در خصوص جامعه برده دار برعکس شدیدا به موضوع هم خونی و تک نژادی و ... مراعات میشد.

در چنین حالت باید توجه داشت از آنجاییکه جامعه رسمی و جامعه بیرونی جامعه مسلط و حاکم یعنی جامعه برده دار بود   برای همین هم تمامی  آنچه زمانی پیرامون یک کشور و تاریخ یک کشور، از زبان و فرهنگ، نژاد برتر و از این حرف ها گرفته  تا وضعیت اقتصادی و اجتماعی گفته میشد و یا گفته نمی شد به گونه ایی حول محور همین جامعه رسمی می گردید. یعنی توگویی اصلا جامعه بردگان وجود خارجی نداشتند و داخل آدم محسوب نمی شدند.

فراموش  نباید کرد جامعه زیر دست  از  انظار پنهان نبود لاکن  در واقع  تنها  به منزله  ثروت و بخصوص  سرمایه وارد محاسبات  می گشت . یعنی به صورت زائده ایی و اموالی از جامعه برده دار. از همین رو هم نه نژادش مهم بود و نه دین و عقیده اش و نه چیزهای دیگرش برای جامعه رسمی و برای کشور اهمیت داشت

این وضعیت در بسیار موارد تاکنون در زمان ما به جای خود محفوظ باقی مانده است  و به این نحو است که ما می بینیم که این جامعه رسمی و طبقات درونی شان نظیر روحانیت و اشراف و... هستند که پیوسته از دین و عفیده خود ، از مرام و مسلک خود و از گشادی و پهنایی های خود می گویند و مابقی در واقع حکم بردگانی را دارند که اصلا داخل آدم محسوب نمی شوند.

این وضع و یا مکانیسم آنزمان هم که کشوری مورد تجاوز قرار می گرفت و  تماما به بردگی گرفته میشد، به همین گونه عمل میکرد . بطور نمونه زمانی که ایران زمین به بردگی اعراب در آمد در برابرشان دروازه های سرزمین پهناوری گشوده شد که مردمان آن به دو دسته اصلی تفسیم میشدند  بالا دستان و فرودستان.

از فرودستان که بگذریم توجه مان را به بالادستان و به جامعه و یا جامعه های فئودالی - چون ایران کشوری ملوک الطوایفی بود -  با آن طبقات سه گانه درونی شان معطوف کنیم که موضوع بحث ماست.

گفته میشود شیوه کورش در کشور گشایی و بردگی اقوام دیگر به این گونه بوده است که او در مواجه با همبودگی های قومی آزاد که در کشور های دیگر مسلط و حاکم بودند و برای خود کشوری و دولتی داشتند پس از فتح کشور از میان سه طبقه حاکم دو طبقه را یعنی یک اشرافیت و دیگری دهقانان را سربه نیست و  تمام امور آن نقطه را به روحانیت آن جامعه و قوم حاکم می سپرد.

فایده این کار این بود که او با مشارکت دادن روحانیت قوم مغلوب در امور اداری به آنها نوعی خودمختاری دینی، فرهنگی و .. اعطا می کرد- بطور نمونه در مورد یهودها و مصری ما شاهد این نوع سیاست هستیم -  یعنی خدایان آنها را برسمیت می شناخت اما به جای دو طبقه دیگر که نابود میشدند او قوم پارس و ماد و.. را می نشاند.

از همین رو بود که ما در ارتباط با فلسطین و مصر می بینم که در دستگاه اداری این کشور ها هخامنشیان امور نظامی  و درکنار آن هستی فلاحت و زمین داری را در دست دارند اما امور قانون گذاری، بوروکراسی و .. که از امور روحانیت بود بدست همان یهود ها و مصری ها سپرده شده بود.

اما وقتی اعراب به ایران حمله و آنرا پیروزمندانه برای قرن ها به اشغال خود درآوردند واکنش شان در قبال سه طبقه رسمی در جامعه های فئودالی و  نظام خانخانی ایران به گونه دیگر بود.

همان گونه که می دانیم گرچه اعراب به روحانیون ایرانی در امور ثبت و دفتری و... در آغاز محتاج بودند اما نظر به این که خود روحانیت ویژه و به همراه داشتند  آنچه که مسلم بود و گریزی هم از آن نبود قلع و قمع آن روحانیتی بود که پیش از آنها در ایران در راس امور بود.

گفته میشود اعراب به عللی کاری به اعیان و دهقانان نداشتند اما در عوض دو طبقه دیگر یکی اشراف و دیگری روحانیت ایرانی مورد غضب شان قرار گرفت. و این امر باعث شد که در همه جا ترکیب جدیدی میان اعرابی که نقش اشراف و روحانیت را همزمان بعهده داشتند از یکسو و ازسوی دهقانان ایرانی بوجود آید و این گونه سیمای جامعه فئودالی ایران پس از اعراب رقم بخورد.

نکته ایی که در این جا وجود دارد و در واقع پس از ترکیب جدید اجتماعی شکل گرفت و تاثیر خود را تا به امروز بر روی کشور ما گذارده است از یکسو یک روحانیت عرب بود که از سوی اعیان و دهقانان ایرانی هرگز مورد تایید قرار نگرفت و از سوی دیگر همان روحانیت عرب بود که از همان عربستان نظر به بافت اجتماعی آنجا از مردمانی بودند که هرگز دلبستگی به فئودالیته، زمین داری و فلاحت و از قبیل مسائل نداشتند.

این موضوع به نظر من در رابطه این روحانیت- روحانیت عرب. البته پس از شکل گیری آن بخصوص در دوران بنی عباس - با جامعه فئودالی و فلاحتی ایران مهم است. از نظر من روحانیت عرب از همان آغاز علل کافی داشت که با بی میلی هر چه تمام تر به جامعه فئودالی ایران که در آنزمان تنها از سوی دهاقین نمایندگی می شودنظر افکند و در عوض بیشتر آمادگی خود را  در رابطه با همبستگی با جامعه تجار و کاروان داران - یعنی همان حرفه پیامبر و حرفه آشنا به اعراب -  از همان آغاز پنهان نکند.

ادامه در قسمت بعدی....

http://irancomwww.blogspot.com/2011/12/blog-post_31.html

آنها سه تن بودند. به مناسبت تثلیث- قسمت چهارم

دوستانی که مباحث پیرامون سکولاریته را دنبال می کنند بهتر می دانند مبحث سکولاریته در پیوستگی تنگاتنگ قرار دارد با  این بحث ما - که در سه شماره پیشین داشتیم - یعنی  در رابطه  با جمهوری از یکسو وازسوی دیگر  جامعه فئودالی و تثلیث  طبقاتی آن و بویژه در رابطه با حاکمیت طبقه روحانیت از این جامعه.

در این خصوص من به این نظرم که ما باید به دو نکته بیش از همه توجه  خود را اختصاص دهیم:

1- اول از همه  به ساختار اجتماعی جامعه فئودالی و این که ترکیب طبقاتی این جامعه به سه منبع و سه جزء یعنی روحانیت، اشرافیت و دهقانیت همان ساختاری است که این جامعه ازجامعه های پیش از خود به ارث برده بود و در واقع به این اعتبار جامعه فئودالی تنها حالتی تکامل یافته  از گذشتگان خود بوده که در او این حالت به انتهای تکامل خود رسیده بود.

به عبارت دیگر این که جامعه فئودالی در درون خود طبقه روحانیت، به منزله نخستین طبقه و اشرافیت و دهقانیت به مثابه طبقات بعدی را ارگانیزه داشت  این حالت یک  پیشامد نبود بل که این  ترکیب باز می گشت به جامعه های بدوی.


یعنی باید تصورش را کرد که انسان در همبودگی های بدوی خود  در اوج تکامل  اجتماعی خود  در قالب یک تقسیم کار اجتماعی به یک تثلیث دست یافته بود و در  این تثلیث در هیئت روحانیت همه اموری از قبیل، اعتقادات، دین و عبادات، نگارش و خط، امور هنرو فرهنگ و..را گردهم می آورد و مابقی نظیر اقتصاد، و جنگ و اداره به دو دیگر طبقه سپرده می شد..

شکی نیست که در مرحله بدوی هر سه این دسته امور در دست رسته پیران بود و جمع پیران یعنی همان اجتماع سنای آتی وظابف هرسه طبقه آتی را بعهده داشت. اما ما زمانی که جامعه فئودالی را داریم این همبودگی های بدوی چنان که می بینیم به آنچنان درجات تکاملی از خود نایل شده بودند که  به جای رسته پیران که اکنون مجلس سنا نامیده میشد و ناظر بر امور جامعه بود سه طبقه ظهور کرده بودند که هریک به سهم خود امور را میان خود تقسیم کرده بودند.

در چنین دیسپوزیسیون اجتماعی و دیرینه امور روحانی وعقیدتی و دینی از  مابقی امور رفته رفته جدا می شدند ودر اوج فراشد خود یعنی در جامعه فئودالی ما می بینیم که در طبقه روحانیت همه این امور در دست یک طبقه از جامعه دور هم جمع میشوند

در رابطه با سکولاریته باید بگوییم  در جامعه فئودالی نه تنها دولت - طبقه اشرافیت بخصوص - از جامعه جدا نبود - عدم تکفیک  سیاست از جامعه -  بل که روحانیت و نهاد دین هم از جامعه جدا نبود.

قدری دقیق تر می بینیم که جامعه فئودالی آن جامعه بسته ایی بود که همه اعضای آن از یک قوم و نژاد و در واقع یک همبودگی قومی و به این معنا فرهنگی بود که  به همین کیفیت کم یا بیش از مراحل  اولیه تکامل اجتماعی سر بیرون آورده بود.

در عصر باستان بطور نمونه. ما به همین همبودگی های قومی وبسته و نژادی برمی خوریم اما با این تفاوت که در سطح یک کشور و در سایه یک دولت تعداد این همبودگی های نژادی و قومی و به تبع آن تعداد طبقات روحانیت از هریک از این همبودگی های کثیر العده و در کنار هم در سایه یک دولت به همزیستی می پرداختند.

اما این همزیستی مسالمت در ادامه تکامل ارگانیک این همبودگی ها باهم منجر به یک طبقه روحانیت واحد و یک نظام عقیدتی ودینی و به یک خدای واحد مبدل گشته بود یعنی آنچه که ما در الهیات از خدای واحد داریم در زیر بنای اجتماعی اش ماحصل اتحاد و یگانگی همبودگی های باستانی و لذا اتحاد همه خدایان در یک طبقه روحانیت واحد بود.

اما این پروسه اتحاد روحانیت ها و اتحاد جامعه های باستانی و قومی در یک جامعه فئودالی واحد و یگانه همان پروسه ایی بود که در ایران برغم همه پیشرفتگی های کشور، هنوز در حال ادامه بوده است و تلاش هایی که در دوره ساسانیان در این حیطه انجام شده بود به آنچنان نتایج قابل  قبول برای همه اقوام و جامعه های ایرانی که در ایران زمین بودند منجر نشده بود و از همین رو منشاء منارعات دامنه داری میان اشکانیان- پارت ها - و پارس ها و .... گشته بود و این وضع به این گونه ادامه داشت تا این که اعراب به ایران زمین حمله نمودند و با  خود مشکلات جدیدی در این زمینه به همراه آوردند.

همان گونه که دوستان مطلع اند به عمد تاریخ حملات اعراب بادیه نشین -  هجوم اقوام بربر به ایران زمین  و به روم پدیده نوین و ناشناخته ایی نبود - در پس هاله های مقدس و دینی و عقیدتی پوشیده نگه داشته شده است والا همان گونه که ما اکنون قادریم درست و یا نادرست به این نحو  از لحاظ اجتماعی  ایران زمین را تحلیل  کنیم به همان گونه هم از نظر اجتماعی اعراب بادیه نشین قابل تحلیل  اند. و به همان گونه که   محتمل است ما در اینجا به اشتباه باشیم کم و یابیش امکان ارتکاب اشتباه در آنجا هم وجود دارد.

 بهر حال هجوم اعراب بربر یعنی اعرابی که در جامعه های بدوی روزگار می گذراندند در یک چارچوب کلی از مسئله ایی باید در نظر گرفته شود که ایران در آنزمان در سطح مرزی با آن مواجه بوده است.

ادامه در قسمت بعدی

http://irancomwww.blogspot.com/2011/12/blog-post_4812.html