از جمله مطالباتی که نیروهای مردمی و به اصطلاح طبقه سوم در کشمکش های تاریخی شان در برابر جامعه فئودالی و روحانیت نهادینه شده در فئودالیته ، پیوسته مطرح کرده اند، مطالبه یک دین مردمی و عامی و غیر مکتبی است و به طبع آن یک دین غیر سیاسی و غیر حکومتی و .....
این مطالبه که درواقع بدین نحو اعتدال گونه مطرح است، روحانیت و دین و امت را از بین نمی برد بل که آنها را که از اجزای جامعه فئودالی اند با نفی جامعه حاکم به اجزای غیر اجتماعی و فردی مبدل می سازد. یعنی این خواسته منهای دین و منهای روحانیت بدون اجراء بروی زمین بافی می ماند
البته این حرکت تاریخی باب میل آنها که خواهان نابودی دین، امت و روحانیت هستتند نبوده و نیست. بخصوص باب طبع مخالفان اسلام و روحانیت و اشرافیت عربی. ما در کشورمان اعتراض این عده ضد دین و ضد اسلام و ضد عرب و.. را به این گونه فرموله شده داریم که این ها نفس عمل تبدیل دین اشرافی و فئودالی و دین خواص به دینی عامی و لائیک رادرسست عنصری مبارزه ضد فئودالی می دانند. یعنی این ها با این حرکت تاریخی و تکاملی ارضاء نمی شوند و ار آن خشنود نیستند.
اما باید از یاد نبرد مبارزه ضد فئودالی با همه سست عنصری هایش در قبال دین و روحانیت اجتماعی و سیاسی شده برغم تمایل و اختیار ما یک مرحله ضروری در تاریخ و تکامل اجتماعی کشور است. یعنی یک واقعیتی است که در حال وقوع است و در عوض امیال و خواهشهای ما در نفی دین ، اسلام و روحانیت و... ریشه های خود را مدیون عوامل دیگری است و این خواسته در صورتی از سوی تاریخ قابل اجراء می باشد که در تطابق با توان مندی آن و در تطابق با آن واقعیت تاریخی باشد که هم اکنون در برابر چشمان ما در حال وقوعست.
آنهاکه این قانون مندی های تاریخی و تکاملی را در هستی ای اجتماعی یک کشور از نظر دور می دارند، درواقع از نظر میاندازند که این پله ایی را که هستی اجتماعی کشور در نردبان تکاملی خود بسوی قله های رفیع آن هرباره می پیماید برسم اختیار نبوده و نیست و از این رو باید همگام تاریخ شد.
و از همین رو نه تنها در رابطه با نفی روحانیت و دین نمبتوان خواسته ها و آرمان های خود را به حرکت تاریخ دیکته کرد بل که در سایر مسائل کشور هم- از قبیل استقرار عدالت اجتماعی، نابودی سرمایه داری، طرح دیگر مسائل حقوقی و... - به همین نحو نمی توان پابرهنه به میان کشاکش های تاریخ پرید و ازاراده و اختیار خود را به تاریخ تحمیل کرد.
ما متاسفانه در کشور مان از این بیماری اراده گرایی و آرمان گرایی رنج میبریم. اما از این ها که بگذریم ما به سهم خود باید هرباره به واقعیت جاری تاریخی چشم بدوزیم و در این جاست که پی میبریم این دو رویکرد اساسی در برخورد با دین که یکی خود را در شکل دین حاکم, سیاسی، اشرافی و فئودالی و مکتبی و ... تبارز می دهد و آن دیگری در عوض از دیرباز در برابر این دین خواص و اشراف و خلفا و... به شکل دین مردمی، عرفی، عرفانی، عامی، غیر مکتبی و غیر خاصه خواص، دین لائیک و.... مطرح بوده و میباشد، در واقعیت امر این دو شکل بخشی از یک مبارزه اجتماعی وسیع تاریخی میان دو نیروی اجتماعی بودند که یکی در روستاها و دیگری در شهرهای کشورریشه داشته است
اما امروز در کشور ما به شکل وسیع تر از همین مبارزه شهر و روستا و از همین جامعه روستاتی و فئودالی و جامعه شهری و صنعتی را در برابر خود داریم و لذا بیهود نیست بر بستر همین تنازع تاریخ و اجتماعی است که در برابر حاکمیت روحانیت در کشور مبحث دو دین عرفانی و دین فقاهتی احیاء شده است.
پس از ذکر ریشه های اجتماعی کشاکش دو دین - دین مردمی و دین اشرافی - معطوف کردن توجه خود به یک نکته دیگر در این رابطه مهم است. در حقیقت مبحث اصلی این جستار اشاره به همین نکته است که درپی خواهد آمد.
همان گونه که خوانندگان می دانند مبحث عرفان و دین عرفانی و دین منهای واسطه و روحانیت و ... که از ازمنه های بسیار دور در کشور می باشد به نگاهی یکی از پیش زمینه های و یکی از تسلیهات و مقدماتی است که تاریخ کشور و تاریخ جامعه شهری مان در راه رفع فئودالیت و سرانجام رفع استبداد و استقرار دمکراسی و آزادی فراهم کرده است که باید ارزش این دستاورد تاریخی را پاس نگه داشت.
من در این جا از کنار سیر زوالی که حرکت اصلاحات و حرکت عرفان در کشور طی نمود می گذرم اما گذشته از انحطط و زوال حرکت اصلاحات دینی نباید از یاد برد که ما در کشورمان خیلی پیش تر از اروپا دارای چنین پیش زمینه دینی و اصلاحاتی در راه دمکراسی و آزادی بوده ایم.
چون سخن از اصلاح دین و عرفان و دین لائیک از یکسو و از سوی دیگر آزادی و دمکراسی در کشور مطرح است نظر به همین ازتباط میان دین مردمی و آزادی و دمکراسی است که برخی دچار این اشتباه شگرف می شوند که معنای این ارتباط و تناسب بوجود آمده را به این گونه می فهمند و ارائه می دهند که دین و بطور نمونه اسلام منشای آزادی و دمکراسی است و به عبارت دیگر این ها در برابر دین فئودالی که دین اشراف و یک نهاد اجتماعی بود به همان سیاق در حال تبدیل و اصلاح دین به یک نهاد آزادی و دمکراسی می باشند.
این ها که در لباس عرفان و اصلاحات دینی در آمده اند ضمن اعلام یک دین منهای روحانیت و واسطه در هسته و جوهره خود در حال ارائه همان دین اشرافی و فئودالی هستند.
از همین روست که این نوآوران دین فئودالی که در حال بدعت گذاری در دین قدیمی و حاکمند با پوشش دین عرفانی و مردمی و لائیک و اصلاح طلب و.. به اختراع این واژه ها از قبیل اسلام لیبرال، اسلام دمکراتیک، اسلام منشای آزادی و منشای دمکراسی و ... مبادرت نموده اند.
یعنی در واقع همان ترانه حاکم و اشرافی با ساز اصلاح طلبی و عرفانی نواخته میشود و در واقع نظر به عصر انحطاط عرفان و حرکت اصلاح طلبی و ظهور افرادی نظیر ابن عربی و سپس عرفان صفوی و.... چندان پدیده خارق العاده و نوینی هم نیست و در کشور ما دارای پیشینه تاریخی است.
پس بدینسان اجازه دهید نتیجه گیری کنیم. منظور از احیای حرکت عرفان این پیش زمینه استقرار آزادی و دمکراسی به معنای نوسازی دین اشرافی و فقاهتی به دین دمکراتیک و لیبرال یعنی تبدیل یک نهاد فئودالی به یک نهاد دمکراتیک و آزاد نیست.
بل که مفهوم احیای حرکت اصلاحات دینی به معنای احیای دین مردمی و دین ضد فئودالی، تبدیل دین از یک نهاد اجتماعی به یک نهاد غیر عمومی است.
اگر دین در جامعه فئودالی منشای استبداد و خفقان بوده است غرض تبدیل دین به یک منشای آزادی و دمکراسی نیست. بل که غرض تبدیل دین به منزله یک نهاد اجتماعی و عمومی به امر فردی است و این ممکن نیست مگر دین و روحانیت از یک نهاد اجتماعی از جامعه فئودالی به همراه آن همان جامعه برطرف و در عوض آن دین و نهاد روحانیت به امور فردی و غیر اجتماعی مبدل شوند که در سطح کشور مطرحند و فعالیت دارند.
این مطالبه که درواقع بدین نحو اعتدال گونه مطرح است، روحانیت و دین و امت را از بین نمی برد بل که آنها را که از اجزای جامعه فئودالی اند با نفی جامعه حاکم به اجزای غیر اجتماعی و فردی مبدل می سازد. یعنی این خواسته منهای دین و منهای روحانیت بدون اجراء بروی زمین بافی می ماند
البته این حرکت تاریخی باب میل آنها که خواهان نابودی دین، امت و روحانیت هستتند نبوده و نیست. بخصوص باب طبع مخالفان اسلام و روحانیت و اشرافیت عربی. ما در کشورمان اعتراض این عده ضد دین و ضد اسلام و ضد عرب و.. را به این گونه فرموله شده داریم که این ها نفس عمل تبدیل دین اشرافی و فئودالی و دین خواص به دینی عامی و لائیک رادرسست عنصری مبارزه ضد فئودالی می دانند. یعنی این ها با این حرکت تاریخی و تکاملی ارضاء نمی شوند و ار آن خشنود نیستند.
اما باید از یاد نبرد مبارزه ضد فئودالی با همه سست عنصری هایش در قبال دین و روحانیت اجتماعی و سیاسی شده برغم تمایل و اختیار ما یک مرحله ضروری در تاریخ و تکامل اجتماعی کشور است. یعنی یک واقعیتی است که در حال وقوع است و در عوض امیال و خواهشهای ما در نفی دین ، اسلام و روحانیت و... ریشه های خود را مدیون عوامل دیگری است و این خواسته در صورتی از سوی تاریخ قابل اجراء می باشد که در تطابق با توان مندی آن و در تطابق با آن واقعیت تاریخی باشد که هم اکنون در برابر چشمان ما در حال وقوعست.
آنهاکه این قانون مندی های تاریخی و تکاملی را در هستی ای اجتماعی یک کشور از نظر دور می دارند، درواقع از نظر میاندازند که این پله ایی را که هستی اجتماعی کشور در نردبان تکاملی خود بسوی قله های رفیع آن هرباره می پیماید برسم اختیار نبوده و نیست و از این رو باید همگام تاریخ شد.
و از همین رو نه تنها در رابطه با نفی روحانیت و دین نمبتوان خواسته ها و آرمان های خود را به حرکت تاریخ دیکته کرد بل که در سایر مسائل کشور هم- از قبیل استقرار عدالت اجتماعی، نابودی سرمایه داری، طرح دیگر مسائل حقوقی و... - به همین نحو نمی توان پابرهنه به میان کشاکش های تاریخ پرید و ازاراده و اختیار خود را به تاریخ تحمیل کرد.
ما متاسفانه در کشور مان از این بیماری اراده گرایی و آرمان گرایی رنج میبریم. اما از این ها که بگذریم ما به سهم خود باید هرباره به واقعیت جاری تاریخی چشم بدوزیم و در این جاست که پی میبریم این دو رویکرد اساسی در برخورد با دین که یکی خود را در شکل دین حاکم, سیاسی، اشرافی و فئودالی و مکتبی و ... تبارز می دهد و آن دیگری در عوض از دیرباز در برابر این دین خواص و اشراف و خلفا و... به شکل دین مردمی، عرفی، عرفانی، عامی، غیر مکتبی و غیر خاصه خواص، دین لائیک و.... مطرح بوده و میباشد، در واقعیت امر این دو شکل بخشی از یک مبارزه اجتماعی وسیع تاریخی میان دو نیروی اجتماعی بودند که یکی در روستاها و دیگری در شهرهای کشورریشه داشته است
اما امروز در کشور ما به شکل وسیع تر از همین مبارزه شهر و روستا و از همین جامعه روستاتی و فئودالی و جامعه شهری و صنعتی را در برابر خود داریم و لذا بیهود نیست بر بستر همین تنازع تاریخ و اجتماعی است که در برابر حاکمیت روحانیت در کشور مبحث دو دین عرفانی و دین فقاهتی احیاء شده است.
پس از ذکر ریشه های اجتماعی کشاکش دو دین - دین مردمی و دین اشرافی - معطوف کردن توجه خود به یک نکته دیگر در این رابطه مهم است. در حقیقت مبحث اصلی این جستار اشاره به همین نکته است که درپی خواهد آمد.
همان گونه که خوانندگان می دانند مبحث عرفان و دین عرفانی و دین منهای واسطه و روحانیت و ... که از ازمنه های بسیار دور در کشور می باشد به نگاهی یکی از پیش زمینه های و یکی از تسلیهات و مقدماتی است که تاریخ کشور و تاریخ جامعه شهری مان در راه رفع فئودالیت و سرانجام رفع استبداد و استقرار دمکراسی و آزادی فراهم کرده است که باید ارزش این دستاورد تاریخی را پاس نگه داشت.
من در این جا از کنار سیر زوالی که حرکت اصلاحات و حرکت عرفان در کشور طی نمود می گذرم اما گذشته از انحطط و زوال حرکت اصلاحات دینی نباید از یاد برد که ما در کشورمان خیلی پیش تر از اروپا دارای چنین پیش زمینه دینی و اصلاحاتی در راه دمکراسی و آزادی بوده ایم.
چون سخن از اصلاح دین و عرفان و دین لائیک از یکسو و از سوی دیگر آزادی و دمکراسی در کشور مطرح است نظر به همین ازتباط میان دین مردمی و آزادی و دمکراسی است که برخی دچار این اشتباه شگرف می شوند که معنای این ارتباط و تناسب بوجود آمده را به این گونه می فهمند و ارائه می دهند که دین و بطور نمونه اسلام منشای آزادی و دمکراسی است و به عبارت دیگر این ها در برابر دین فئودالی که دین اشراف و یک نهاد اجتماعی بود به همان سیاق در حال تبدیل و اصلاح دین به یک نهاد آزادی و دمکراسی می باشند.
این ها که در لباس عرفان و اصلاحات دینی در آمده اند ضمن اعلام یک دین منهای روحانیت و واسطه در هسته و جوهره خود در حال ارائه همان دین اشرافی و فئودالی هستند.
از همین روست که این نوآوران دین فئودالی که در حال بدعت گذاری در دین قدیمی و حاکمند با پوشش دین عرفانی و مردمی و لائیک و اصلاح طلب و.. به اختراع این واژه ها از قبیل اسلام لیبرال، اسلام دمکراتیک، اسلام منشای آزادی و منشای دمکراسی و ... مبادرت نموده اند.
یعنی در واقع همان ترانه حاکم و اشرافی با ساز اصلاح طلبی و عرفانی نواخته میشود و در واقع نظر به عصر انحطاط عرفان و حرکت اصلاح طلبی و ظهور افرادی نظیر ابن عربی و سپس عرفان صفوی و.... چندان پدیده خارق العاده و نوینی هم نیست و در کشور ما دارای پیشینه تاریخی است.
پس بدینسان اجازه دهید نتیجه گیری کنیم. منظور از احیای حرکت عرفان این پیش زمینه استقرار آزادی و دمکراسی به معنای نوسازی دین اشرافی و فقاهتی به دین دمکراتیک و لیبرال یعنی تبدیل یک نهاد فئودالی به یک نهاد دمکراتیک و آزاد نیست.
بل که مفهوم احیای حرکت اصلاحات دینی به معنای احیای دین مردمی و دین ضد فئودالی، تبدیل دین از یک نهاد اجتماعی به یک نهاد غیر عمومی است.
اگر دین در جامعه فئودالی منشای استبداد و خفقان بوده است غرض تبدیل دین به یک منشای آزادی و دمکراسی نیست. بل که غرض تبدیل دین به منزله یک نهاد اجتماعی و عمومی به امر فردی است و این ممکن نیست مگر دین و روحانیت از یک نهاد اجتماعی از جامعه فئودالی به همراه آن همان جامعه برطرف و در عوض آن دین و نهاد روحانیت به امور فردی و غیر اجتماعی مبدل شوند که در سطح کشور مطرحند و فعالیت دارند.