۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

پیرامون دنیا ستیزی دین


von Farhad Vakof, Dienstag, 8. Juni 2010 um 18:15
نظر به دو عامل یکی نقش اسلام و شیعه 12 امامی در حیات ایرانی و دیگری نظر به دین مکتبی و اصلاح نشده و سپس نقش آن در حاکمیت مستقیم و غیر مستقیم در کشور که از دیر باز در ایران اعمال شده و نظر به ارتقا سطح اجتماعی فرهنگی و علمی ایرانیان ما شاهد قوی تر شدن هر چه بیشتر حرکت دین گریزی و اسلام گریزی در ایران هستیم. من به شخص نه دینی دارم و نه ازاهل مومنین هستم. به این حالت در کشور ما از دیر باز می گویند بی دینی .نظر به این مسائل جاری معمولا این پرسش پیش می اید آیا بهتر نیست که حریان دین گریزی فعال تر شده و از موضع دین ستیزی به مقابله با دین دنیا ستیز بپردازد؟ البته چنین جریاناتی در عرصه گیتی موجودند و هستند که در دین ستیزی قدم های بر می دارند. من در اینجا سعی می کنم به عنوان یک دین گریز علل مخالفتم را با جریانات دین ستیز مطرح کنم.

قبل از هر چیز باید عرض کنم این مباحث ارتباطی با مسائل سکولاریته ندارد. سکولاریته نه دین گریزی است و نه دین ستیزی است. سکولاریته همانگونه که قبلا در دیگر یادداشتها عرض کردم محدود به جدایی موجود میان امور دنیوی و امور دینی و قدسی است. بر خلاف تصور برخی ریشه تاریخی سکولاریته در عقل گرایی و در فلسفه عقلانیت یعنی راسیونالیزم نیست. برای نمونه به جنبش رفرماسیون در ایران نگاه کنید. رفرماسیون در ایران یعنی جنبش صوفیه یک جنبش عقلی و فلسفی نبود و بر عکس این جنبش از کاربرد عقل در مسائل اعتقادی و قدوسی ابا داشت. در این دوره عقل گرایی و کاربرد عقلانیت در دست مکتب گردانان یعنی اسکولاستیکها بود. که بنام ارسطو و روش عقلانی ارسطوی معروف است. اما در نظر من مکتب گرایی پیش از ارسطو از سقراط شروع شده و منبعث از تبدیل اعتقادات بشری به دانش بشری است. بر مبنای این تبدیل عقیده به دانش حکمت پای گرفت که سقراط بنام پدر آن خوانده می شود. پیدایش جکمت پایان حیات فلسفه یونانی است. به عبارت اقرار آمیز با سفراط فلسفه در یونان به پایان رسیدو عصر حکمت و ابتذال فلسفی آغاز شد. اما در همین عصر بود که اسکولاستیزم و مکتب گرایی رشد و توسعه یافت که مبتی بر کابرد عقل و عقلانیت و منطق ارسطویی در مسائل اعتقادی و دینی بود. در راستای همین مکاتب و بر پایه همان سنن هم در آکادمیهای دنیا دین و سیاست در هم آمیخته شد و شارعین با تلفیق مسائل حقوقی و قانونی در مسائل دینی و احکام مذهبی و دینی و اعتقادی به تولید و باز تولید ادیان مکتبی و آکادمیک مشغول شدند. در تاریخ اسلام هم همین مسائل دنبال شد و روش ارسطویی نه تنها تجلیل بلکه بعد ها در جنبش صوفیه شدیدا مورد مذمت قرار گیرد. جنبش صوفیه در رد عقلانیت و در ارتباط با آن تشرع و شریعت پای گرفت که مخالف کابرد عقلانیت در مسائل اعتقادی و دینی بود. بعد ها در همه نقاط دنیا که جنبش عرفانی و صوفیه بر علیه شارعین مذهب پای گرفت همین مذمت عقلانیت و فلسفه و شریعت و مکتب اوج گرفت.

از میراث همین مکتب عقلانیت است که در ایران خودمان به هنگام سخن از قانون و حقوق پای عقلانیت و علمیت به میان می آید. البته در این که جنبش صوفیه و عرفانی در تخالف با مکتب های حقوقی و عقلانی بود این حقیقت نهفته است که جنبش صوفیه عقل و حقوق و سیاست و اخلاقیات را همه از مظاهر دنیوی تلقی نموده که تداخل آنرا در مسائل دینی امتناع می کردند. این مخافت حائز ریشه دینی و اعتقادی بر علیه عمل و سیاست و دنیا بود دارای همان ریشه های اشراقی و مشاهداتی و کنتمپلاتیو بود که خاصه نهضت های عرفانی است. به عبارت دگر جنبش عرفانی متوجه عناصر بی گانه از دین و اعتقادات در عالم دینی و قدوسی شده بود. با حرکت از همین عناصر دنیایی است من در اینجا مبحث خودم را پیرامون سکولاریته و جدایی این عناصر خارجی از یکدیگر به نقطه ایی رسانده ام که بخواهم این نتیحه را از آن بگیرم که سکولاریته ابدا یک جنبش عقلی نبود. اگر شما به همه این مسائل از زاویه دنیا نگاه کنید در برابر اسکولاستیک نه تنها جنبش صوفیه بلکه یک نهضت دنیوی هم پا گرفت که به سان جنبش صوفیه خواهنان جدایی دین و دنیا از بود اما از پنچره دنیوی به مسائل می نگریست و نه از زاویه دینی و اعنقادی. پایه های این نهضت در بازگشت به عصر فلسفه باستانی و در رد ابتذال فلسفه و رد پیدایش حکمت بود که همانطور که می دانید عصر تحدید حیات و رنسانس خوانده می شود. عصر روشنگری که در پی عصر رونسانس ظهور می کند و ما در ایران هنوز در حال طی کردن آن هستیم مرحله ای است که سکولاریته به اوج خود می رسد و خواست جدایی حکومت از نهاد های دینی عریان تر می گردد. در این فاصله طغیان دانش بشری علیه کنترل کلیسا اعتلا می یابد و همین طور در ایران فعلی دانشگاه ها خواهان استقلال از خوزه ها می شوند. علم و فرهنگ و جامعه ادعای استقلال و امانسیپاسیون از نهادی دینی را علم میکنند.

چون من می خواهم علل مخالفتم را از دین ستیزی و تکافوی من به دین گریزی را مطرح کنم اجازه بدهید ما این بحث خودمان تا این جا به عنوان مقدمه ای برای همین هدف کنیم و آنرا برای مباحث خودمون استفاده کنیم

در نظر من روندی که تکامل بشری در حال طی کردن است در بر دارنده بهترین انتقاد دنیوی به اعتقادات و دین است. من به این روند متکی هستم و لذا ضرورت آنرا که در رد دین و بر ضد دین یک ایدئولوژی ضد دینی را تشکیل دهیم نمی بینم. چرا می گویم آنچه ما اگر بر ضد دین تشکیل دهیم یک ایدئولوژی است؟

علتش این است در مبارزه با دین سه رکن احتیاج است.

1-فرهنگی
2-اجتماعی
3-غلمی

علت این نیازمندی در این است که دین خود در نتیجه این عوامل به نحوی از انحا شکل گرفته و سپس مرتب باز تولید شده است. از اینرو هیچ جوابی به دین و هیچ حرکتی آگاهانه بر علیه دین نمی تواند جامع باشد بی آنکه از این سه منبع الهام و ناشی نشده باشد. چنین حرکتی تنها در یک مکتب و ایدئولوژی به هم می پیوندند و تنها در سایه یک ایدئولوژی در کنار هم گرد می آیند. از اینرو پاسخ آگاهانه و مستمر به دین در یک حرکت دین ستیزانه تنها یک حرکت ایدئولوژیک می تواند باشد و لاغیر.

یعنی به عبارت دیگر شما از حرص مخالفت با دین در همان دامی گرفتار می شوید که مکتب و ایدئولوژی نام دارد و برخی آنرا دین می نامند. به همین علت در نظر من اگر خوب دقت کرده باشید روش دین ستیزان و روش دین سازان مکتبی وجوه مشترک کمی با هم ندارند. به این معنا هردو یک دین می باشند یکی دین الهی است و دیگری دین دنیوی. البته این اصطلاحات برای سهولت مطلب اختراع شده اند والا ارزش بیشتری از این ندارند. و نباید خارج از این حوزه اعتبار دیگری بیابند

همانطور که عرض کردم با حرکت از تاریخ که بهترین جواب به دین است ما دیگر در مسیر مکتب سازی علیه دین نخواهیم بود. بهترین مساعدت برای کاهش اثرات منفی دین در حیات انسانی همان کمک در حیطه های فرهنگی علمی و اجتماعی برای پیشرفت انسان است.

نقد یک برداشت از سکولاریته


von Farhad Vakof, Dienstag, 8. Juni 2010 um 14:00
مقاله ایی که در پی می آید نوشته ایی است گرانبها از دوست عزیز "افشا بهروزی".
http://www.facebook.com/profile.php?id=1784497101&v=app_2347471856#!/profile.php?id=100000256081033&ref=ts
ایشان این متن را جهت انتقاد به یادداشتهای من پیرامون سکولاریته 2-1 و شاید هم یاداشت رابطه آزادی و دمکراسی تجددخواه مطالعه آنرا به من پیشنهاد نمودند. من با وجو مطالعه قبلی از این مقاله آنرا بار دیگر و این بار پس از یادادشتهای خودم مطالعه و به نقد کشیده ام که پس از درج اولیه مقاله دوست عزیز افشا بهروزی به اطلاح دوستان و علاقه مندان می رسانم. پیش از هر از همه از افشای عزیز بابت مشارکت دوستانه و صمیمی در این مباحثه بسیار تشکر دارم

منبع:

http://efsha.squarespace.com/blog/2009/10/15/236489364178.html

از افشا
سکولاریسم جدا کردن حکومت از امر قدسی میباشد امر قدسی یعنی یک موضوع مقدس شده ولی اثبات نشده علمی است مثلا حکومت بر اساس اسلام و یا ناسیونالیسم کورش پرست و یا ناسیونالیسم قوم گرا و یا هر چیز مقدس دیگر که در نهایت سبب میشود ارزشهای حقوق بشری ضدیت با آن اندیشه ها و ارزشهای مقدس داشته باشد. یعنی آن مقدسات بر ضد حقوق بشر هستند مثلا رژیم پهلوی بر اساس کورش پرستی بود و شاه سلسله پهلوی که خودش دیکتاتوربود و اصلا بحقوق بشر اعتقادی نداشت یک دیکتاتور دیگری بنام کورش را
بنیان گذار حقوق بشر معرفی میکرد!!! بسیبار جالب است دیکتاتوری یک دیکتاتور دیگر را بنیان گذار حقوق بشر نامیده است و این دروغ با همت دزدان همراه حکومت پهلوی با تبلیغات رسانه ای که در دست خودشان بوده است به امر مقدس تبدیل شده است همانطور که متجاوزان عرب بنام اسلام در کشور ایران به امر مقدس تبدیل شده اند. این فقط در این مورد نیست در مورد نوروز جشن ملل منطقه که اصلا در آن هفت سین وجود ندارد آمده اند هفت سینی را هفت سین کرده اند تا بزبان فارسی و از آن طریق به ایرانیان فارس زبان مربوط کنند. در برابر این تجاوز به جشن ملی صدایی از هیچ وطن پرست واقعی را نگذاشته اند که رسا شود زیرا میخواهند با توسل به کورش و جشن نوروز و غیره حاکم شوند و بچاپند و نوکری بیگانه را بکنند همان طور که آخوندها بنام اسلام چاپیدند و نوکری بیگانه را میکنند بر ضد ملت ایران.
من نمیدانم یک سکولار واقعی چرا کورش دیکتاتور را باید بپرستد؟

ما راه درازی برای بثمر رساندن حکومت دموکراسی بر اساس حقوق بشر داریم و لازم است در این راه همه سدها در هم شکسته شود

بنابراین بنظر من سکولاریسم نمیتواند با دمکراسی و حقوق بشر مخالف باشد و هر کسی که ادعای سکولاریته کرد و با حقوق بشر و دمکراسی مخالف بود در واقع ضد سکولار است .کسانی که از شاهان پهلوی تعریف و تمجید میکنند که دیکتاتور بودند و ضد حقوق بشر بودند نمیتوانند سکولار باشند

نقد سکولاریزم مورد نظرافشا


قبل از هرچیز باید عرض کنم که من از کابرد واژه سکولاریزم بجای سکولاریته امتناع دارم. علت این امتناع در این علت ساده است که در نظر من هر آنچه که صورت یک ایسم و یک گرایی به خود می گیرد به یک سیستم جامعه و مانع و به یک مکتب و و یک افراطی گری مبدل می شود که من از آن پرهیز دارم. من با اینکه اهل خرد هستم اما خرد گرایی و راسیونالیسم پرهیز دارم. باینکه اهل تجربه ام اما از تجربه گرایی و امپریسم امتناع دارم. با اینکه از رویکرد اجتماعی برخوردارم اما ازسوسیالیزم و جامعه گرایی بیزارم و به همین طور با اینکه به سکولاریته احترام میگذارم اما برای سکولاریزم نیستم. نمی دانم آیا برداشتم از سکولاریزم درست است یانه اما در نظر من سکولاریزم در امر سکولاریته به دو صورت مختلف در افراط است

1-علمی گرایی و خرد گرایی
2-دنیا گرایی

1- سکولاریزم خردگرا و علم گرا از نوع دیگر بدنبال یک اساس و بنیاد مطلق برای حکومت است. . مطلق گرایی گرایی سکولاریستی و خرد گرایانه بدنبال یک اساس مطلق برای حکومت است. یعنی آنها می پذیرند که حکومت به یک اساس مطلق نیازمند است و آنها تنها در پی جابجایی مطاق گرایی دینی با دیگر مطالق گرایی اند. شما برای فهم بیشتر من به اساس های یک حکومت توجه کنید

1-فرهنگ قومی و قومیت و عرف و تجربه
2-علم
3-جامعه

سه گروه ناسیونالیست ، سوسیالیست و راسیونالیست هر یک به سهم خود در پی یک اعطای اساس مطلقه به جای دین مطلقه یعنی اساسی که نفی آن مشخصه سکولاریته است با هدف تراشیدن یک آلترناتیو مطلق به جای دین مطلقه به عنوان اساس حکومت دینی و غیر سکولار می باشند.

جنبش سکولاریته در واقع آن جنبش تاریخی و انسانی است و به این معنا و نه فقط یک جنبش علمی عقلی و فلسفی نیست یعنی آنگونه که خرد گرایان سکولار و یا سکولاریستهای خرد گرا می پندارند بلکه تنها آن جنبش مدنی است که تا کنون موفق شده دین را به عنوان یک پایه و حتی یک پایه مطلق از حکومت از دور خارج کند.

من با افشا و دیگران در یک نکته از پیش موافقم. و آن اینکه سکولاریته یعنی جدایی امر حکومت از امر قدسی. سکولاریته یعنی همین. سکولاریته به این معنا نه تنها ناظر بر جدایی میان امر قدسیت و امر حکومت است بلکه بدین ترتیب اعلام می دارد که جدایی به معنای یک جدایی مطلق است. این مطلقیت گسست از یک پایه تاریخی و دینی به معنای تجویز یک مطلق گرایی نیست. بلکه به معنای یک گسست کامل و جامع است.

من همانطور که در یادداشتهایم عرض کردم برخی از سکولاریته تنها مطلق گرایی دینی در اساس حکومت می فهمند. آنها از اینرو مخالف گسست مطلق دین از حکومت و سیاست هستند و لذا بر این نظرند که دین به مثابه پایه چهارم حکومت است و باید صرف نظر از مطلق گرایی دینی به مثابه یکی از اساس رابعه باقی بماند. آنها می گویند اما مطلق گرایی دینی در این است که در پی آن می باشد پایه چهارم دینی حکومت را به مثابه تنها پایه رسمی و معتبر جلوه دهد. و سکولاریته در پی حذف مطلقه آن است
اینها این مدل را برای حکومت ترسیم می کنند

1-دین
2-فرهنگ
3-علم
4-جامعه

در مطلق گرایی دینی تنها یک پایه وجود دارد

1- دین

و سه دیگر پایه تنها زیر مجموعه ایی از دین می باشند. دین در نظر مطلق گرایان دینی عبارت است از

1-عقیده
2-فروع دین
3-فرهنگ
4-علم
5-جامعه

در دیگر مطلق گرایی از جمله خردگرایی و جامعه گرایی به همین نحو و سیستم عمل می شود و همه اجزای انسانی در یک جزء گرد آوری می شود. در خردگرایی همچیز دز خرد و در جامعه گرایی همه اجزا در جامعه خلاصه می شود.

شما به این سکولاریته نگاه کنید. سکولاریته یک شمای از پیش تعیین شده ایدئولوژیک نیست بلکه خواست تاریخی بشر بر جدایی میان مسائل دنیوی و قدسی است. سکولاریته در این جدایی و گسست به همه مسائل دنیوی توجه دارد. از اجزاء مسائل دنیوی عبارتند از جامعه، علم، فرهنگ و حکومت. این خواست در عمل به معنای حذف پایه چهارم یعنی پایه دینی حکومت است و این یک فرمان تاریخی و یک روند تکاملی است. در نظر من تاریخ بشر چنانچه همینگونه پیش رود در آینده دیگر پایه ایی که از دایره خارج خواهد شد پایه فرهنگی و قومی است. حکومتهای آینده دیگر حکومتهای قومی و ملی نیستند. همانگونه که حکومتهای مدرن فعلی دیگر نمی توانند دینی و عقیدتی باشند.

2-سکولاریزم و دنیا گرایی

در این جریان دین به مثابه یک پایه از اساس های حکومتی باقی می ماند اما نه این حکومت است که در خدمت دین است بلکه این دین است که در خدمت حکومت است. در این سکولاریزم دین ابزاری در دست حکومت و سیاسیون برای فریب مردم است. معمولا در افتراق و اشتراک دین گرایان و دنیا گرایان بر سر نقش دین مجادله است. علت در تداخل این دو در هم می باشد. یعنی به عبارت دیگر در بسیار موارد به علت این تداخل ناروشن است که آیا دین گرایان نه مثل دنیا گرایان دین را وسیله ابزار قدرت خود گردانیده اند. در عمل در بسیاری موارد می بینیم که امثال بوش دنیا گرا حاضر به همکاری حسنه با دین گرایانی نظیر احمدی نژاد و خامنه ایی هستند.

نتیجه

بنابر این سکولاریته یک پاسخ مطلق گرایانه و اما دنیوی به امر گسست و جدایی امور حکومتی و امور قدسی نیست. اگر مطلق گرایی بماند و اما سکولاریته به اجرا در آید آنگاه این سکولاریته مبدل به سکولاریزم از مدل اول می شود. سکولاریزم مدل اول در پی حفظ یک جابجایی مطلق دینی در اساس حکومت با یک اساس مطلق دیگر در اساس دنیوی نظیر علم و خرد ، جامعه یا فر هنگ می باشد.

در این قسمت باید عرض کنم من ریشه های مخالفت اقشا را در دفاع از خردگرایی و بر علیه فرهنگ گرایی و قومی گرایی را مبتی بر نفی مطلق گرایی نمی بینم. ایشان از مطلق گرایی خرد گرایانه در پی سکولاریزم فرهنگی و قوم گرایانه می باشد.

از نکات برجسته مورد تایید من در رویکرد افشا این نکته مثبت است که ایشان بدرستی ضمن تفکیک امر سکولاریته و حقوق بشر از امر دمکراسی اما دمکراسی را از سکولاریته در پیوند می بینند. ایشان بخوبی دریافته اند که برخی در پی آنند از گسست تاریخی موجود میان سکولاریته و دمکراسی به ضرر دمکراسی تنها و به سکولاریته محدود شوند. من در یادداشت رابطه ... به همین مورد اشاره داشتم. من در آنجا خاطر نشان نمودم که جریاناتی در پی عمده کردن سکولاریته و حقوق بشر و نادیده انگاشتن دمکراسی هستند. عرض کردم که بهتر است که ما شیپور را از دهانه گشاد آن ندمیم. در دمکراسی طراز نوین هم سکولاریته است اما بر عکس آن هیچ تضمینی نیست. سکولاریته یک جریان یکدست و خواهان حذف مطلقه اساس دین و قدسیت از بنیاد های دنیوی و معتبر حکومت است. و در این جا و در ادامه یاد آور می شوم سکولاریته در این حذف مطلق مسر است و نه بیشتر و بیش از آن معتبر نیست. سکولاریته به این معنا در پی مطلق کردن دیگر پایه ها و بنیاد های حکومتی نظبر خرد و یا قومیت نیست. گرچه سکولاریت در پی نفی مطلق گرایی نیست چون پیام و ظرفیت تاریخی آن این نیست اما اگر ما روح سکولاریته را به خوبی دریابیم سکولاریته در پی تجدید مطلق گرایی در دیگر اشکال عقلی و یا فرهنگی و قومی هم نیست.

از مشخصه های پر رنگ تمامی سکولاریزم خواه قومی خواه اجتماعی و عقلی در ادغام دین ستیزی با حکومت سکولاریست می باشد. شما این اسلام ستیزی سیاسی را نه تنها از حانب سوسیالیستها بلکه از جانب قوم پرستان و خرد گرایان هم مشاهده می کنید.

این سه دسته هریک به شکل خود و بنابراساس مطلقی که از آن برخوردارند در پی آنند که از تریبون حکومت و با ابزار سازی حکومت در ستیز با دین و در ایران با اسلام در آیند.

1- سوسیالیستها جامعه را ابزار سازی می کنند و با ابزار جامعه به ستیز با دین و اسلام می روند. البته عرض کردم از تریبون حکومت.

2-از تریبون حکومت عقل گرایان و خردگرایان بدنبال دین ستیزی و اسلام ستیزی به عنوان یک حریان غیر عقلانی هستند.

3-قوم گرایان و ناسیونالیستها با عمده کردن مسائل نژادی و قومی در پی کوبیدن اسلام عربی و عربیت اسلامی هستند و دین آریایی را تجویز می کنند. و البته باز از تریبون جکومت

در آخر اجازه دهید من به یک نکته مهم برای رفع هرگونه سوئ تفاهم عرض کنم. در نظر من بناد عقیده و قدسیت در دینا ستیزی است. عقیده و دین در نظر من یعنی همین دنیا ستیزی و دنیا انکاری و ....

سکولاریته پاسخی علمی یا فرهنگی و یا اجتماعی به این دنیا ستیزی نیست. سکولاریته یک امر آکادمیک و دانشگاهی و یا فلسفی ، یک امر قومی و فرهنگی و یا یک امر اجتماعی و مبارزه طبقاتی نیست. سکولاریته یک جنبس مدنی و تاریخی برای حذف یکی از پایه های تاکنونی حکومت یعنی قدسیت و اعتقاد از حکومت است. . اگر ما این جدایی را سکولاریته می نامیم جنبش دیگری در حریان است که در پی حذف دیگر پایه قومی حکومت از خود حکومت است. حکومت های آتی نه تنها دیگر دینی نیستند بلکه همچنین دیگر ملی نیستند

رابطه آزادی و دمکراسی تجدد خواه


von Farhad Vakof, Montag, 7. Juni 2010 um 19:09
من در واقع تصمیم دارم زیر عنوان رابطه آزادی و دمکراسی طراز نوین همان مطلب یادداشت قبلیم را تحت عنوان سکولاریته ادامه دهم:

سکولاریته1
http://www.facebook.com/notes/farhad-vakof/pyramwn-skwlaryth1/402423580687

سکولاریته2
http://www.facebook.com/note.php?note_id=403032175687

ولی از آنجایکه آنچه در این یادداشت مطرح است فراتر از مبحث سکولاریته است یعنی بیشتر نه درباره سکولاریته بلکه پیرامون رابطه سکولاریته و مردم سالاری طراز نوین می باشد ، از اینرو تحت عنوان دیگری به غیر از سکولاریته حاضر شده است.

مطلب من در این یادداشت پیرامون رابطه آزادی و دمکراسی است. معمولا برخی کشورها حکومت خود را نه تنها یک جمهوری دمکراتیک بلکه همچنین دمکراتیک و آزاد میخوانند. این بخاطر تمایز موجود میان آزادی از یک سو و از سوی دیگر دمکراسی است. بیشتر آزادیها که در قانون اساسی این نوع کشورها و حکومتها مطرح هستند ناظر بر مسائل حقوقی شهروندان می باشند. اما در عوض مسئله دمکراسی بر مشارکت طبقات و اقشار اجتماعی در قدرت حاکمه اشراف دارد و بیشتر یک امر مربوط به نوع حکومت است. اینکه این مسئله در ایران از هم تفکیک نمی شوند ریشه در عدم ظرافت در یک بینش سنتی و مطلق گرا دارد که اهل تفکیک مسائل و نسبیت آنها نیست. اینکه می گویم یک جریان ابسولوتیزم و مطلق گرا که اهل تفکیک نیست برای این خاطر است تا مطلب را ساده کرده باشم. به نظر من مطلق گرایان اهل تفکیک و جدایی نیستند. بگذارید برای سهولت فهم مطلب از همان جدایی دین و سیاست شروع کنیم. مطلق گرای ایرانی اهل جدایی و تفکیک دین و جامعه ، فرهنگ و علم نیست. او مطلق گرایانه همه این اجزاء هستی انسان را با یک حرکت و مطلقیت زیر یک سقف موسوم به دین و عقیده گرد هم می آورد. که نامش را هم مکتب و ایدئولوژی می گذارد و بر خورد دنیا می دهد. مطلق گرایی اما محدود به این گردآوری تحت سقف دین و عقیده نیست. همه مکتب سازان خواه مارکسیستی و خواه دینی مطلق گرا هستند. مارکسیستها هم از یک زیر بنای فکری و عقیدتی شروع می کنند و با ضغرا و کبرا کردنها سرانجام سراز عالم سیاست و عمل در میآورند. شما مسلما نزاع میان حکومتهای ایدئولوژیک باهم را دیده اید. به جای دین پرووری بی آنکه نظام استبدادی تغییری کند دین ستیزی جانشین می شود. در مطلق گرایی همه چیز از عقیده شروع می شود و جدایی میان عقیده و جامعه ، فرهنگ و علم نیست. هر جریان سیاسی یک جریان عقیدتی است.

شما مسلما بارها پای صحبت این مطلق گرایان و عقیده گراین نشسته اید. در این رویکرد همه انواع حکومتها و همه حریانات سیاسی یک عقیده در خود هستند. همانگونه که هرکسی داری یک عقیده و یا هیچ عقیده ای نیست در رویکرد مطلق گرایی هر جریان سیاسی یک جریان عقیدتی است. نه تنها استبداد خواهی بلکه مردم سالاری و یا کمون سالاری همه انواع و اشکال حکومتی و سیاسی منبعث از یک عقیده و فکر هستند. از اینرو در مطلق گرایی جدایی میان آزادی و دمکراسی موجود نیست. چنانکه قبلا عرض شد این جدایی از اینرو موجود نیست چون در آزادی مسائل عقیدتی و در دمکراسی مسائل سیاسی و حربی مطرح است و کسی ایندو را در هم میریزد طبیعی است هم به تبع آن قادر به تشخیص افتراق موجود میان آزادی عقاید و دمکراسی نیست.

اما شما اجازه دهید که ما من بعد این دو مقوله آزادی و دمکراسی آزادی و سیاست و حکومت را از هم جدا کنیم همانگونه که مسائل حقوقی از مسائل سیاسی جدا می شوند. اگر ما این اصل را بر سرحدات سکولاریته تعمیم دهیم انگاه خواهیم داشت که سکولاریته امری جدا از امر دمکراسی است. چون سکولاریته از دمکراسی متمایز است بنابر این در ایران ما حتی غیر دمکراتها هم متمایل به امر آزادی و سکولاریته هستند. بیهوده نیست که حتی غیر دمکراتها و مستبدین هم این مسئله را عنوان می کنند که مسئله و مسائل حقوقی و از جمله حقوق بشر جدا از انواع و اشکال حکومتی است و مثلا در ولایت فقیه و یا حکومت سلطنتی هم مسئله حقوق بشر و آزادی و حتی می بینیم که گفته می شود مسئله سکولاریته هم می تواند مطرح باشد.

در مورد آزادیها در حکومت های استبدادی معمولا امر آزادی مربوط به این است که به چه شدت حکومت استبدای بر خاج زین حکومت چسبیده است. در صورتی که حکومت به عللی دگر قادر به حکومت به شکل سابق نباشد عملا در کشور آزادیها برقرار می شنود. این آزادیها که نتیجه نااستواری حکومت استبداد است ارتباطی با استبداد و عدم مشارکت مردم در آن ندارد. با این آزادیها حکومت استبدای دمکراتیک نمی شود چون امر آزادیها با امر مشارکت مردم در قدرت سیاسی یکی نیست. در ست از همین زاویه آن نیروهایی که مردم سالار نیستند و خواهان حاکمیت یک خاندان و یا یک قشر و طبقه در ایران هستند بی میل نیستند امر آزادی عقاید و اندیشه ها را مطرح کنند و جانب حقوق بشر را بگیرند و اما در مورد دمکراسی و مشارکت مردم در قدرت سیاسی سکوت کنند. درست در همین جو سیاسی است که مسئله سکولاریته و آنهم به صورت تنها اصل جدایی نهاد ها و نه بیشتر یعنی حداقل مطالبه سکولاریته مطرح است.

در ست بر همین علت است که ایرانیان به جای عمده کردن حاکمیت طبقه و طبقاتی و مشارکت و عدم مشارکت جمعی که طبعا با مسائل اقتصادی و تحولات اقتصادی در پیوند هستند با حفظ شرایط موجود در پی عمده سازی یک سری آزادیها و یا در حین حال اگر ممکن شود تعویض یک حاکمیت تک قشری با حاکمیت استبدادی دیگر هستند. برای تفهیم بیشتر مسئله به خواست سلطنت طلبها نگاه کنید. طبیعی است که سلطنت چون حاکمیت مطلقه روحانیت نیست می تواند با مشارکت روحانیت متشرع نظیر عصر قاجاریه توامان با یکسری آزادیها نیم بند و رعایت حقوق بشر در ایران هم پیاده شود. مثلا قصاص ها و اعدام ها برداشته شود و غیره و ذالک. پس این جوی که الانه حاکم است در پی یک ائتلاف بزرگ و سنتی و حرکت از حداقل ترین خواسته است که وسیع ترین مردم ایران را در بر گیرد. بر اساس چنین اتمسفری است که مطالبه سکولاریته و آنهم در ضعیف ترین شکل آن مطرح می شود. از نظر من این طرح آزادی و سکولاریته در محافظه کارانه ترین شکل آن است. و به عبارت دیگر دمیدن شیپور از سر دهانه گشاد آن است.

پیرامون سکولاریته 2


von Farhad Vakof, Montag, 7. Juni 2010 um 13:44

ادامه-

در یک نگاه کلی سکولاریته هیچ نیست جز یک جریان یکدست. منشای این جریان فقط یک چیز است جدای میان دین و جامعه، علم و فرهنگ که یک جدایی فطری است مورد ملاحضه قرا گیرد. برای اینکه اشتباه نشود ناگزیر به تکرار این مطلبم که این جدایی خواهی و امانسیپاسیون که سکولاریزم نامیده می شود و لائیسیته را هم در بطن خود همراه دارد به معنای دین ستیزی نیست اگر که در عدم دین پروری از سوی علم ، جامعه و فرهنگ ریشه دارد. چون سکولاریته دین ستیز نیست پس بدینسان در پی مخالفت با رویارویی و چالش دین با جامعه و علم و فرهنگ هم نیست. در حالیکه مفهوم دین در همین چالش خواهی با جامعه ، دین و فرهنگ است. اگر از پنچره دین به مسائل دنیوی نگریسته شود دین در پی اثر گذاری منفی و به زعم خود مثبت الهی و دینی است. از این زاویه دین مستحق یک فعالیت و یک رویکرد و لذا یک اثر گذاری است. اما این در تکالیف سکولاریته نیست که در مقابله با این اثر گذاری بر خیزد و قد علم کند. سکولاریته اگر قد علم گری در برابر دین و اثرات منفی دین نیست آنگاه بر عکس سکولاریته دین پرور هم نیست. دین پروری از تکالیف نهاد های دینی و مذهبی است. سکولاریته به این معنا تفکیک میان تکالیف نهاد های دینی و مذهبی از یک سو و از سوی دیگر نهاد های حکومتی است. از زمانی که در یک فراداد اجتماعی نهاد های حکومتی از تکالیف دینی و مذهبی پرهیز می کنند بی آنکه انجام این تکالیف را که در عهده نهاد های دینی و مقدس است را نفی کنند و با مساجد و کلیساها و .... در افتند در شمار تکالیف خود می بینند که به مسائل دنیوی بپردازند و غیر آن را به نهاد ها و سازمانهای مذهبی و دینی کماکان محول کنند. البته که حکومت در شمار تکالیف خود نمی داند که جلوی موسسات علمی و فرهنگی را در دین ستیزی مسدود کند. آنچه جامعه علم و فرهنگ در قبال دین انجام می دهد مربوط به وظایف حکومت نیست. گرچه حکومت از این سه منشا بر می خیزد اما آن نهادی است که با نهاد های دینی و مذهبی بر سر این تفاق می رسد که من بعد میان نهاد های مذهبی و دینی از یکسو و نهادهای حکومتی از سوی دیگر جدای باشد.

اما معنای این جدایی این نیست که نهاد های دینی و مذهبی از حکوت این انتظار را داشته باشند یک حکومت سکولار نباشد و جلوی جامعه ، علم و فرهنگ را که او نمایندگی می کند در پیشرفت مسدود کند. از همین جا است ما در کنار اصل اول سکولاریته به اصل دومی از سکولاریته بر می خوریم که موسوم به اصل جدایی دین و حکومت است. اصل دوم سکولاریته جدا از اصل اول نیست. در این اصل دوم گفته می شود که نه تنها میان نهادها جدایی وجود دارد بلکه همچنین میان حکومت و دین جدایی موجود است. یعنی به عبارت دیگرحکومت در پی انساد علم، جامعه و فرهنگ از پیشرفت نیست. بنابر اصل جدایی دین و حکومت آنگاه خواهیم داشت که حکومت موظف به رعایت علمی ، فرهنگی و اجتماعی شعائر دینی و مذهبی نیست. یعنی اگر حکومت دین ستیز نیست دین پرور هم نیست. در انجام وظایف دنیوی خود تحت شعار آنچه پیش آمد خوش آمد عمل میکند. این اصل دوم در واقع ادامه اصل اول و جدا از آن نیست. اما یک اصل سومی هم داریم. این اصل سوم می گوید : دین و سیاست از هم جدایند. این اصل سوم و آخری در واقع نخستین اصل و زیر بنایی ترین اصل سکولاریته است. این اصل ناظر بر این امر است که میان موضوعات عقیدتی و مفدسات و مسائل سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و علمی ودر یک کلام مسائل دنیوی فرق و جدایی وجود دارد.

پس بدینسان ناخواسته سه اصل از یک جریان یکدست بنام سکولاریته بر روی دست ما گذاشته می شود. سوالی که در این جا مطرح می شود این است این سه تفکیک از یک جریان یکدست معرف چه چیزی است. اما قبل از توضیح بار دیگر این سه اصل را در کنار هم یکجا مرور کنیم

1-جدایی نهادهای حکومتی از نهاد های دینی و مذهبی
2-جدایی دین و حکومت
3-جدایی دین و سیاست

در نظر من این تفکیک یک سکولاریته یه سه سکولاریته در مقاومتی ریشه دارد که سکولاریته از آن برخوردار است. به عبارت دیگر این تفکیک سکولاریته به سه سکولاریته ناشی از عدم خواست سکولاریته و نشانه عدم پذیرش آن است. تنها آن جریاناتی که پذیرای درخت سکولاریته نیتسند آنرا به سه شاخه و نهال تقسیم میکنند تا با این تکثیر بتوانند از لابلای آن خود را نجات دهند. معنای این است که اگر سکولاریته یک جریان یکدست است اما از نظر اجرای سکولاریته که یک روند طولانی اجتماعی فرهنگی و علمی است ما وارد فاز بندیها و مرحله بندیها و شاخه به شاخه شدنها می شویم. شما می توانید برای سهولت مطلب نگاه اول و یکدست را مورد نظری سکولاریته نام نهید و نگرش دوم را نگرش عملی به سکولاریته بخوانید.

از اینرو اگر ما بخواهیم از نظر عملی به سکولاریته نظر افکنیم نظر به مقاومتی که در ایران- البته نه تنها در ایران- در برابر سکولاریته و انجام آن وجود دارد سکولاریته به سه شاخه تقسیم می شود و بر هر شاخه هم هوادارنی وجود دارند.

علی الظاهر اکثریت ایرانیان حاضر به تفافق با یکدیگر و امضای پیمان اجتماعی زیر می باشند:

آنها با هم برغم امیال روحانیت حاکم و متشرع با هم در این پیمان اجتماعی و ملی با هم به توافق می رسند که در ایران من بعد میان نهادهای حکومتی از یکسو و نهاد های دینی و مذهبی جدایی موجود مراعات گردد و به عبارت دیگر از هم جدا باشند و این پیمان ملی هیچ وقت شکسته نشود و شکست آن نشانه خیانت و مستوجب مجازات باشد. نظر به این پیمان ملی با عودت گران ادغام نهادها به شدت برخورد خواهد شد.



به نظر من از نظر عملی چنانچه ما ایرانیها صرف نظر از شکل حکومتی آتی در این اصل اگر باهم به توافق برسیم آنگاه به حق می توان انتظار داشت که گام بزرگی در تحول اجتماعی به جلو بر داشته شده و باید آنرا به فال نیک گرفت. در این اصل حداقل و زیر بنایی و عملی چنانکه می بینید بخش وسیعی ازما ایرانیان بلقوه قادر در مشارکت در آن هستیم یعنی به عبارت دیگر هم آن ایرانیانی که دین و سیاست را از هم جدا نمی کنند و هم آن دسته که خواهان آنند که حکومت از دین جدا نباشد می توانند امضای خود را زیر پای این قرارداد اجتماعی حک کنند. نتیجه بعد آن میشود که آقای ابراهیم یزدی در بالا فرمودند. به عبارت دیگر کشور و حکومت ایران در امر سکولاریزاسیون وارد یک مرحله طولانی اجرای آن میشود.
در گام اول که مورد توافق همه به استثنای روحانیت متشرع و حاکم است نهادهای حکومتی از نهادی مقدس جدا می شوند. اما این که برای برخی دین کماکان همان سیاست است و برعکس بافی می ماند. و از حمله این امر باقی می ماند که حکومت از دین جدا نمی شود یعنی فقط نهادهای حکومتی و نهاد های سیاسی از هم جدا می شوند. و چون دین و جکومت از هم بلکل جدا نیستند حکومت مراعات شعار دینی و مذهبی را می کند. در این جا حالتی پیش می اید مثل کشورهای غربی و نظیر زمان شاه. رابطه حکومت با مراجع باقی است ضمن اینکه رابطه حکومت با مراجع تندرو حکومت خواه و حکومت گر قطع است.

در نظر من پس از تشکیل چنین حکومتی گرچه حکومت سکولار حاکم است اما حکومت چندان هم سکولار نیست و از آزادی های مذهبی چندان خبری نیست. در چنین حکومت سکولاری حکومت کماکان در چنگال مراجع متشرع گرفتار است. و کماکان نیروهای دینی در پی اثر گذاری بر حکومت هستند و حکومت گرفتار دین داران و دینکاران است. اما در عوض ما قدمی به جلو برداشته ایم و آخوندها را از حکومت مستقیم محروم کرده ایم تا آنها غیر مستقیم بر ما حکومت کنند و یا آنطور که آقای ابراهیم یزدی می خواهنند همان آخوندها در لفافه حزب و حزبیت در مجلس شورا نشسته و لایحه های خود را برای تصویب به درگاه ملت ارائه دهند. که ممکن است تصویب و ممکن است هم تصویب نشود. بطور مثال لایحه قصاص و یا لایحه طلاق و حجاب و....

در نظر من این همه مشکلات و این همه مرحله بندی و آرام جویدنها در عوض غورت دادن همانطور که عرض شد به خاطر مقاومتی است که در ایران در برابر سکولاریته و سکولاریزه کردن کشور وجود دارد. و درست به این حاطر هم باید نظر به این مقاومتها و سطح واکنش ها تغییرات و سطح تغییرات را به سود گامهای بعدی ارتقاء داد. یعنی به این معنا در سطح ارتقای جنبش سکولار کوشید و پیمانهای سکولاریته را غنی تر و وسیعتر نمود

پیرامون سکولاریته1


von Farhad Vakof, Samstag, 5. Juni 2010 um 15:57
یکی از موضوعات مورد مجادله امروز این مطالبه ما ایرانیان در جدایی نهاد های دینی از نهاد های سیاسی است که سکولاریته نامیده می شود. حالا چرا ما باید این لفظ سکولاریته و یا بدتر از آنرا سکولاریزم را بکار گیریم راستش من نمی دانم. معمولا کاربرد الفاظ فرنگی در کشورمان بی علت نیست. موجه ترین علت اجبار است یعنی وقتی ما مجبور شویم و دیگر هیچ معادل فارسی آن موجود نباشد. گاهی کابرد این الفاظ خارجی از نظر روانی اثر خوشی ندارند چون این الفاظ فرنگی در دست تجدد خواهان موجبات اثرات سوء روانی بر روی سنتی ها فراهم میکند که طبعا باید از آن پرهیز کرد چون هیچ علتی وجو ندارد که آدم بخواهد متجدد باشد که این خود در این کشور از گناهان کبیره محسوب می شود و بعد علاوه بر آن بخواهد با دست خود در چشم سنتی از خود یک هیولای فرنگی با شاخ و دمی بسازد که با سکولاریته خود در پی تجدید کشور است.

با عزیمت از این مقدمه احازه بدهید ببینیم با این وجود این سکولاریته ای که می گویند چیست و بدرد چی میخورد. این واژه برغم تازگی اما در کشورمان چندان غریب هم نیست. از مشتقات این کلمه که در زبان ما رایج است همان واژه سیکل می باشد. منشاء این واژه مثل بسیاری دیگر از اسامی جغرافیایی و علمی در ایران فرانسوی است. معنای یک سیکل همانطور که می دانید یعنی یک دوره . سکولوم که ریشه مشترک برای سکولار و سیکل است هم به معنای زمان دوره و یک سده می باشد.

بیهوده است اگر ما بخواهیم از روی این معانی لغوی در پی معنی کردن سکولار برای منظوری که ما داریم بر آییم. با این وجود به نظر من بهترین معنای معادل آن در زبان ما واژه دهر است. اما من پیشنهاد می کنم ما سکولار را به معنای مجازی و متداول آن بکار گیریم که به مفهوم غیر کلیسایی است. اگر ما این کلیسا را به مفهوم یک نهاد دینی و مذهبی ملتفت شویم آنگاه به به کن مسئله سکولار نزدیکتر خواهیم شد. در مقابل سکولار یک واژه فرنگی ساکرال وجود دارد که در نقطه مقابل سکولار معنا می دهد و آن عبارت است از مقدس. اجازه بدهید از همینجا تا دیر نشده به اصل مطلب باز گردیم. منظور از سکولار یعنی به غیر از نهادهای مقدس و دینی نهاد های دنیوی و دهری و اینجهانی. و به عبارت مستقیم تر منظور از سکولار نهاد های سیاسی است. پس بدینسان سکولار یعنی آنچه ساکرال نیست آنچه مقدس نیست و آنچه دنیوی است و دینی نیست. بخواهیم این موضوع را به حکومت بر گردانیم و تعمیم دهیم آنگاه خواهیم داشت که ما خواهان حکومتی غیر مقدس و سکولار و غیر دینی می باشیم یعنی حکومتی که در آن میان نهاد های حکومتی و سیاسی و نهاد های مقدس و ساکرال جدایی وجود دارد. اما اینجا یک سوال پیش می آید و آن اینکه آبا خواست جدایی میان نهاد دین و حکومت یک خواست سیاسی است؟ من پاسخم به این پرسش منفی است. نه خیر. خواست سکولاریته یک خواست سیاسی نیست. یعنی برای طرح چنین خواسته ایی الزاما نباید سیاسی بود. چرا طرح این موضوع اینقدر مهمه؟ چون سکولاریته هم می تواند از سوی دین کاران و دین داران مطرح گردد و نه فقط از سوی سیاسیون و سیاسیتمداران. برای فهم این موضوع بهتره که به رابطه میان نهاد های دینی و نهادهای سیاسی نظر بیافکنیم. این رابطه مثل یک تناسب دوسویه است. در یک سوی آن نهاد های دینی هستند و در سوی دیگر آن نهاد های سیاسی. در یک سوی آن دین داران و دین کاران هستند و در سوی دیگر سیاست مداران و سیاسیون. سکولاریته از اینرو هم به صورت یک تناسب دو سویه مطرح است. یعنی هم یک خواهش از سوی دین داران است و هم یک خواهش از سوی سیاسیون.

به عبارت دیگر سکولاریته یک خواهش سیاسی نیست و یا یک مطالبه دینی نیست. در این تفاوق اجتماعی که سکولاریته نام دارد هم دین داران و هم سیاسیون با هم به تفاوق می رسند هر یک به راه خود بروند. و به تفاوق می رسند که میان نهادهای مقدس و دینی و نهادی دنیوی و سیاسی جدایی حاکم باشد.

شما فعلا این قراداد اجتماعی را داشته باشید تا من در اینجا با عزیمت از آن مطالب دیگری را مطرح کنم. یکی از مطالبی که معمولا مطرح است این است آیا معنای این قرارداد اجتماعی این است که دین داران و دینکاران حق اظهار نظر در برابر مسائل اجتماعی را ندارند؟ آیا به این معنا است علیه و یا بر له جکومت و سیاست نمی توانند موضع گیری کنند؟ آیا به این معنا است از موضع دینی در برابر جامعه و روند آن نمی توان برخورد نمود؟

برای پاسخ با این سوالها باید عرض کرد مواضع دینی و رویکردهای دینی نسبت به دنیا اگر نمی بود آنگاه هم نه دینی بودو نه عقیده ای. وجود دین و عقیده هم در تبارز چنین رویکردی به دنیا و دهر و روزگار است. هدف از سکولاریته عقیم کردن دین و ستاندن رویکرد اجتماعی آن نیست. سکولاریته نه میتواند و نه میخواهد که جلوی بینش دینی و عقیدتی به دنیا و جامعه را بگیرد. سکولاریته را با بازداشتن دین کاران و دین داران از زیستن و اثر داشتن کاری نیست. سکولاریته اگر دی پرورر نیست آنگاه دین ستیز هم نیست.

بگذارید مسئله دین ستیزی را که به سکولاریته نسبت داده می شود را قدری بشکافیم. شما هم مسلما واژه های اختراعی آقای سروش را درباره سکولاریزم فلسفی و سکولاریزم سیاسی شنیده اید. منشاء این نسبت ها به سکولاریته و حتی دنبال کردن ردپای آن در فلسفه در ایران نامعلوم نیست. و این در حالی است که این واژه سازی ها همه خود ساخته و با هدف دامن زدن به ابهام پیرامون سکولاریته و نه سکولاریزم می باشد. من از این مبحث سپس وارد مبحث دین سیاسی و جدایی دین و سیاست خواهم شد.

همان طور که می دانید این مبحث جدا از مبحث سکولاریته به مفهوم جدایی نهادهای مقدس دینی از نهاد های عملی و دنیوی است.
در رابطه میان فلسفه و عقل از یکسو و از سوی دیگر عقیده و دین دو گروه وجود دارند که مخالف آنند که پای فلسفه و عقل در مسائل عقیدتی و دینی به میان کشیده شود. مخالفت با فلسفه و عقل در میان دین داران و دینکاران از اینرو از دیر باز مطرح بوده است. این مخالفت با فلسفه و فلسفه ستیزی متوجه ستیز و چالش با حکمت بود که در واقع مولود ادغام فلسفه وعقل با عقیده و دین می باشد. از اینرو مخالفت با حکومت از سوی دینکاران و دین دارن یک جریان سکولاریزم دینی نیست. همانطور که مخالفت فلاسفه و عقلیون از ادغام فلسفه و عقل با عقیده و دین یک سکولاریزم فلسفی نیست. یعنی در واقع ما اصلا چنیین سکولاریته ایی نداریم. همانگونه که ما اصلا دارای سکولاریته سیاسی هم نیستیم. سکولاریته نه سیاسی است و نه فلسفی بلکه چنانکه گفتیم یک خواست حقوقی و بر پایه حقوق محوری از سوی هم جناح های مردم دال بر جدایی نهاد های مقدس دینی از نهاد های سیاسی و دنیوی است. برای سکولاریته نه باید سیاسی بود و نه فیلسوف و این سکولاریته نه سیاسی است ونه فلسفی و عقلی.

برای فهم بیشتر مطلب توجه کنید به همان حکمت و ادغام فلسفه و عقل با اعتقاد و دین. بانی چنین ادغامی و پدر ایدئولوژی افلاطون بود. این آفلاطون بود که در آکادمی های خود مکتب را بنا نهاد که وظیفه خود را من بعد در این می دید که موظوعات دنیوی و دینی را با هم به شکل مکتبی در هم آمیزد.

ما از اینجا کم کم می رسیم به مبحث ادغام دین و سیاست و ساختن ایدئولوژی که عرض کردم یک موضوع سکولاریته نیست بلکه یک امر لائیسیته و مخالفت با روحانیون متشرع و شارعین می باشد. محصول چنین مخالفتی یک نهضت موسوم به رفرماسیون می باشد

آنها که بطور مکتبی دین و دنیا را با هم در می آمیزند با این کار خود در پی ابراز رویکرد دینی و عقیدتی در برابر دنیا نیستند که گفتیم این دومی از شمار الزامات دین و عقیده است. بلکه سیستم سازان مکتبی با ادغام دین و سیاست در پی پنهان سازی دنیا و سیاست خود در پس پوشش و حجاب های دینی و عقیدتی اند. همین مکتب سازان هستند که بر سکولاریته این اتهام را وارد می بینند که سکولاریته دین ستیز است و بخصوص شعبه فلسفی آن ماتریالیزم فلسفی نام دارد. یعنی به عبارت دیگر منشای این اتهامات بر سکولاریته و تقسیم آن به سکولاریزم فلسفی و سیاسی همین دین سیاسی و مکتبی و ایدئولوژیک است.

این مبحث ادغام مکتبی و ایدئولوژیک دین و سیاست یک امری لائیک و عرفی نیست بلکه در مکتبها و توسط شارعین و ایدئولوگ ها ساخته می شود. چنانکه گفته شد در مقابل با شارعین روحانی یک نهضتی وجود دارد که خود را ضد آخوندیزم می نامد. منظور از آخوند در این جا همان روحانیون متشرع و یا شارعین روحانی می باشد. جریان رفرم یا نهضت ضد آخوندی در پی تفکیک دین و سیاست است. تفکیک دین و سیاست چنانکه می بینید یک حرکت سکولار نیست. بلکه یک حرکت لائیک است. برای جمع بندی هم شده به فرمولهای زیر توجه کنید

1- جدایی دین و سیاست

2- جدایی نهاد های دین و نهاد های حکومت

برخی از این مکتبیها مثل آقای ابراهیم یزدی از نهضت آزادی بر این نظر هستند که اینها با اصل اول مخالفند اما با اصل دوم یعنی جدایی نهادها از یکدیگر موافقند.

قبل از ادامه بحث نگاه کوتاهی به مصاحبه آقای ا. یزدی در این رابطه با دویچه وله آلمان بیاندازیم :

ابراهیم یزدی: دو نکته را من تذکر می‌دهم. یکی راجع به موضع نهضت نسبت به سکولاریسم است. می‌دانید که سکولاریسم تعریف مانع و جامع ندارد. تعاریف گوناگون وجود دارد. ولی ما برای روشن‌شدن مواضع خودمان سه مقوله را ازهم جدا می‌کنیم. ۱) دین و سیاست، ۲) نهاد دین و نهاد دولت و ۳) دین و دولت. ما این هر سه را از هم تفکیک می‌کنیم.

دین و سیاست را نمی‌شود از هم جدا کرد. در هیچ کجا عملی نبوده است، نه در اروپا، نه در ایران و غیره. مردم با باورهایشان در سرنوشت‌شان شرکت و دخالت می‌کنند. اما نهاد دین با نهاد دولت دو مقوله است. ما به هیچ امتیاز یا حق ویژه‌‌ای برای نهاد دین در دولت اعتقاد نداریم. روحانیون ایران هم می‌توانند سازمان و حزب داشته باشند و مانند بقیه‌ کاندیدا بدهند. ولی این که امتیاز ویژه‌‌ای باشد و بگویند چون اسم جمهوری، جمهوری اسلامی‌ست، پس روحانیون باید یک حق ویژه داشته باشند، خیر ما چنین چیزی را قبول نداریم.

http://www.dw-world.de/dw/article/0,,3856244,00.html

اما فایده عملی این تمایز گذاری در چیست؟. این را از زبان خود آقای یزدی بخوانیم:

در همین کتاب من که دوسال در محاق بود و اجازه‌ی انتشار به آن نمی‌دادند، و موضوع آن روشنفکری دینی و چالش‌های جدید بود، من این موضوع را آنجا مفصل توضیح داده‌ام. اما رابطه‌ی دین و دولت چیزی‌ست که باید درقانون اساسی تعریف بشود و آن هم چیزی فراتر از رابطه‌ی دین و دولت است. در واقع باید مشخص شود که جایگاه فرهنگ ملی در قانون اساسی کجاست؟ چگونه می‌خواهد شکل بگیرد؟ در آنجا ما به همان اندازه که در قانون اساسی اول که زمان دولت موقت تصویب شد، آقای خمینی هم امضا کرد، هیچ رهبر و مقام و یا ولی فقیه در آن نبود و گفتند این همین قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران است، ما در آنجا فقط یک چیز را پذیرفتیم و آن این است که مجلس مقننه عین تجربه‌ی مشروطیت نباید چیزی برخلاف باورهای مردم تصویب بکند. و نه فقط برخلاف باورهای دینی مسلمان‌ها، بلکه مجلس مقننه نمی‌تواند چیزی برخلاف باورهای مسیحیان ایران هم تصویب بکند. اگر تصویب بکند، دچار دردسر می‌شود. کمااینکه الان در آمریکا دولت مشکلی دارد، بویژه که نیوکان‌ها این مشکل را دارند و دولت بوش هم طرفدار آنها بود، و آن مسئله‌ی کمک‌هایی‌ست که دولت به سقط چنین می‌کند.

خیلی از مسیحیان با این امر مخالف هستند. پس بنابراین رابطه‌ی دین و دولت را باید قانون اساسی تعریف بکند و جز این ما چیز دیگری را نمی‌پذیریم. حالا اگر چنانچه کسی می‌خواهد یک قانون دینی را هم به مجلس بیاورد، خب بیاورد. اما آن را باید تبدیل به یک قانون مدنی کرد تا قابل اجرا باشد. زیرا آن خودش معنایی حقوقی دارد.

این معنای عملی عدم جدایی دین و سیاست از یکسو و فرق آن با جدایی نهاد دین و نهاد دولت است. یعنی دین کاران سیاسی نمی خواهند صحنه سیاسی را در صورت اسقرار دمکراسی ترک کنندو آنها می خواهند زیر نامها دمکرات اسلامی و ملی اسلامی به حیات خود ادامه دهند

پیرامون جامعه 4-1


von Farhad Vakof, Freitag, 4. Juni 2010 um 15:36
در اینجا من سعی میکنم مبحث سرمایه داری به مثابه یک رابطه اجتماعی از یکسو و از سوی دیگر مسئله اقتصاد اجتماعی را دنبال کنم.چنانکه ملاحضه نمودید در رابطه میان اقتصاد و جامعه اقتصاد نقش تعیین کننده دارد بی آنکه مبارزه اجتماعی بی اهمیت باشد. تکیه بر مبارزه اجتماعی و تکوین جامعه نوین بدون اقتصاد و بدون تکامل اجتماعی یک رویکرد سنتی است.جامعه سنتی از تکامل اجتماعی گریزان است . و نظر به جوهر ضد انقلابی خود تکیه یکجانبه به مبارزه اجتماعی و بدون روند اقتصادی و لذا علیه جامعه در حال تکوین دارد. برای تفهیم مطلب در این قسمت سعی خواهم کرد قدری مطلب سرمایه داری را بسط دهم.

ما تاکنون سرمایه داری را در به صورت رابطه اجتماعی مورد بررسی قرار دادیم .و گفتیم سرمایه داری یک پدیده اجتماعی و انسانی است. ما وزنه مطلب را بروی تکامل اجتماعی قرار ذادیم و در تکامل اجتماعی بی آنکه نقش مبارزه طبقاتی و مبارزه علیه سرمایه داری را کم جلوه دهیم از نقش اساسی موتور اصلی تکامل اجتماعی یعنی تکامل فرهنگی و اقتصادی سخن راندیم و یک مبارزه اجتماعی بدون تکامل اقتصادی را متعلق به رویکرد سنتی دانستیم. در این جا می خواهم در ادامه برای اثبات اهمیت تکامل اجتماعی بشریت تا مرحله نهایی با هدف رهایی انسان از یوغ اقتصاد مطالبی را ابراز دارم. در این بحش ما سرمایه دارای را به صورت شعور اقتصادی مورد ارزیابی قرار می دهیم. این شعور ماحصل رابطه مالکیت و اقتصاد است..

از این منظر سرمایه داری گذشته از یک رابطه اجتماعی در عین حال یک شعور اقتصادی نیز است و کماکان در کفه اجتماعی مطرح است. . در این سیستم اقتصادی و فکری که متکی بر تولید کالایی یعنی تولید برای مبادله است تمام احاد تولید کالای تشدید می یابند. در سرمایه داری استثمار انسان از انسان و حدایی کار فکری اقتصادی-جامعه- و کار یدی اقتصادی-اقتصاد- رخ می دهد و جامعه بیش از پیش در خدمت اقتصاد است. من در پایین این مطلب را سعی می کنم بسط دهم.

یکی از وجوه انسانی اقتصاد همین یک سیستم فکری از اقتصاد است که ماحصل مالکیت است. منظور از کار فکری اقتصادی آن بخش انسانی اقتصاد می باشد که همواره صرف نظر از شکل آن با مالکیت همراه است.

شعور اقتصادی - اجتماعی دو بخش درونی و بیرونی دارد. هر واحد اجتماعی تنها از آنرو دارای یک شعور بیرونی است وقتی وارد مبادله با جامعه دیگر میشود. هر مبادله معرف یک رابطه میان دو مالکیت بر اقتصاد است. شکل مالکیت اجتماعی اینکه سرمایه داری و یا عمومی است مهم نیست. مهم برای مبادله وجود دو مالکیت جدا از هم و به هم نیازمند میباشد. اهمیت مسئله به نحوی است که در صورت حذف رابطه دو مالکیت میان دو واحد و ادغام آن در دست یک مالک مبادله میان دو واحد هم از بین میرود و آنچه باقی میماند دیگر یک رابطه تجاری نیست بلکه یک رابطه صرف اقتصادی و تشکیلاتی میان دو واحد به هم وابسته است. این اصل از نخست تاریخ اقتصاد بشر تا کنون رایج بوده است. برای مبادله مالکین صرف نظر از شکل آن باید درها را بروی هم بگشایند و از حالت خودکفایی بیرون بیایند. عواملی که این پوسته های اولیه در خود بودن را می شکافد و از واحدها و جوامع متکی بر آن اولیه جوامع بیرون گرا میسازد که بگذریم در حیات جوامع اولیه زمانی و مرحله ای از سرگرفته شد که در آن واحد های اقتصادی نخستین شروع کردند به تولید .و اقتصاد کالایی روی آوردن. این مبحث اقتصاد بازار و کالایی یک مورد از همان بحش شعوری و انسانی اقتصاد است که گفتیم همواره با شکلی از مالکیت همراه است.اما در این روند بتدریج وقتی بخشی انسانها تنها به ابزاری از تولید برای مبادله صرف مبدل شدند آنگاه این بخش از انسانها تنها یک فاکتور و عامل اقتصادی را تشکیل داده و در واقع دیگر از جامعه قلمداد نمی شدند یعنی جامعه ایی که قومی بود و عمدتا انسانها را برای جامعه موازی و زیر دست بصورت برده از جامعه های دیگر و اقوام دیگروارد می کرد. به عبارت دیگر یک وسیله تولید در جوار سایر وسایل تولید و هزینه ها که به بیگاری گرفته می شدند تشکیل نی داد و از طریق جامعه حاکم و حکومت و نظام حقوقی آن مالک آن می شد. البته این امر تنها موقعی انجام پذیر بود که اولا در اقتصاد حاکم و تاریخی به نیروی انسانی در کنار دیگر وسایل تولید احتیاج میبود و ثانیا مالکیت بر وسایل تولید و از جمله مالکیت انسان بر انسان رایج و مجاز میگردید. در این صورت آنگاه جامعه و کار یعنی اقتصاد از هم تفکیک میشدند و در کنار جامعه مالکانه و فکری جامعه موازی و اقتصادی و یدی پدیدار می گشت. جامعه مدنی در حال تکوین در ایران این اصل و روند قدیمی در کشورمان را بر نمیکند و در آن تغییری نمی دهد. یعنی در واقغ تاریخ تکامل اجتماعی در ایران در این مرحله مدنی قادر به انجام این تغییرات نیست و چنین وظایفی را هم در پیش روی خود ننهاده است.

و تنها ما از این امر تاریخی برای آینده نتیجه میگیریم اگر روند تاریخی و تکاملی در مراحل نهایی خود به شرایطی منجر شود که در آن شرایط کلیه انسان از کاراقتصادی رهای یابد و دیگر وسیله تولیدی نباشد و در حین حال این انسان مالک بر اقتصاد خود باشد یعنی تنها زمانی که برنامه اجتماعی اقتصادی عمومی گردد و مبادله به همراه آن ریشه کن گردد یعنی تنها در یک جامعه واحد جهانی و فارغ از کار اقتصادی و مالکیت عمومی رهای بشر از یوغ اقتصادی ممکن است. من در بخش دوم مکتوب این مبحث را در جای خود پی خواهم گرفت و اما در این جا همین قدر کافی است ذکر کنم در مالکیت اقتصادی است که سرمایه داری به منصه ظهور میرسد. و یا برعکس به پایان میرسد. ما برای سهولت مطلب اسم این مالکیت را کار فکری اقتصاد می گذاریم. تا مادام که کار فکری عمومی است مالکیت هم عمومی است. تقسیم اقتصاد بر کار یدی و کار فکری به این معنا است که از یکسو کار یدی اجباری است و از سوی دیگر کار فکری یعنی مالکیت در دست کار یدی و به همراه آن نیست.
خیلی پیشتر از این اما باید موجودیت تولید کالای و متکی بر بازار را در نظر بگیریم . اما در سرمایه داری اهداف اقتصادی اجتماعی و عمومی نیست. گر چه اقتصاد یعنی زیر بنای جامعه است اما این جامعه جامعه حاکم است و اما در دست سرمایه دار و در سرمایه داری استفاده از منابع ثروت اجتماعی با اهداف عمومی نیست. دیگر مورد که در تولید کالای وجود داشته و در سرمایه داری تشدید می شود این است که در این سیستم ها جامعه در خدمت اقتصاد است و نه اقتصاد در خدمت جامعه و انسان. این امر مسئله بیگانگی را مطرح میکند. از این رو مسئله رهای انسات از یوغ اقتصاد از دو زاویه مطرح است

1- رهایی انسان از حاکمیت اقتصاد بر جامعه. این حاکمیت اقتصادی محصول تولید کالایی و وضعیت اقتصاد بین المللی است. تا مادامیکه اقتصاد بازار جهانی وجود دارد صرف نظر شکل از مالکیت در کشورها این اقتصاد است که بر سکتور جامعه حاکم خواهد بود و نه بر عکس که رهای انسان از یوغ اقتصاد بعضا در آن ریشه دارد. برای رهایی انسان و جامعه از قید اقتصاد باید اقتصاد بازار تاریخا برداشته شود

2-رهایی انسان از کار اقتصادی و کار یدی. مالکیت عمومی بر اقتصاد برای رهایی اقتصادی کافی نیست. باید نتیجه تکامل اقتصادی نقش انسان ذر اقتصاد تنها بر نقش مالکانه و نظارتی تخفیف یابد.

به این ترتیب به مبحث تبیین جامعه مدنی و بورژوایی باز گردیم تا رشته کلام را از دست نداده باشیم. ما از تمام این مباحث در تبیین جامعه بورزوایی نتیجه می گیریم که این جامعه تکوینی کوچتر از آن است که به تنهای نیاز های کارگران جهان و ایران را در استقرار عدالت پاسخگو باشد. اما مسلما در همان راستا عمل خواهد کرد از این زاویه اگر به مسئله نگاه کنیم انجام انقلاب مدنی در ایران به سود انقلاب جهانی است. من در اینجا سعی کردم روشن کنم من از این تقدم مراحل تاریخی و اقتصادی چنین متوجه نمی شوم که انقلاب مدنی در ایران یک زایده ای از انقلاب جهانی است. نه چنین نیست. در سایه عظمت انقلاب جهانی نباید عظمت انفلاب مدنی در ایران پنهان باقی بماند. انقلاب مدنی در تاریخ تکامل اجتماعی ایران خود یک مرحله تکاملی و اجتماعی مستقل است. این انقلاب اجتماعی دارای ویژیگی های خود است.
برای پیبرد مسئله و تبیین بهتر و کامل مرحله انقلاب دمکراتیک و مدنی برخلاف رویکرد سنتی که عادت در نشاندن این مرحله از تکامل اجتماعی در سایه مرحله حالی تر از خود دارد بد نیست که ما این جامعه تکوینی را با مرحله و مراحل سفلی تر از خود و با جامعه های سنتی در ایران مقایسه کنیم. غرض کردم تنها مقایسه با مراحل عالیتر و انقلاب جهانی یک رویکرد سنتی و برای کمرنگ کردن اهمیت انقلاب اجتماعی جاری در ایران است. چنانکه گفته شد در بی اهمیت کردن انقلاب جاری جامعه سنتی در پی یک تشکیل بلوک بندی با دشمن دشمن تاریخی خود یعنی انقلاب جهانی است. من در قسمت بعدی سعی میکنم اهمیت های انقلاب مدنی در مقایسه با جامعه های سنتی در ایران را باز نویسی کنم

پیرامون جامعه 3-1


von Farhad Vakof, Freitag, 4. Juni 2010 um 15:32
من مباحث این بخش از پیرامون جامعه را به تبیین غیر سنتی و واقعبینانه جامعه جنینی و در حال تکوین ایرانی ارائه میدهم. این جامعه در حال تکوین چنان از ظواهر امر بر میآید یک جامعه سربار و حاکم است. از مولفه های عملی چنین جامعه ایی وجود انسانهایی در بیرون آن و به موازات آن هستندکه بر آن ها از سوی جامعه حاکم بی عدالتی اجتماعی روا میشود. پس جامعه جنینی خواستهای عدالت خواهانه کارگران و زحمتکشان ایرانی خارج از خود را عملی نخواهد کرد. من این را در صدر همه مسائل در تبیین جامعه جنینی گذارده ام تا از پیش روشن کرده باشم زاویه برخورد من به جامعه جنینی و در حال تکوین از این پنچره عدالت خواهانه و جامعه موازی نیست. این به این معنا نیست که این عدالت خواهی حائز ارزشی برای من نیست. بلکه این به این معنا است من تبیین کننده قادر به تحمیل خواهشهای اجتماعی ام به روند های تاریخی و در حال وقوع نیستم. فرق است میان آنچه من میخواهم و آنچه جامعه جنینی و در حال تکوین در این رابطه برای من و مطالبات اجتماعی من میتواند انجام دهد و عملی سازد. در اینجا این من من نوعی است. در مورد شما هم همین اصل تاریخی صادق است..

اجازه بدهید ما این مبحث جامعه آتی از یک زاویه دیگر هم مورد بررسی قرار دهیم. قبل از هر چیز مایلم عرض کنم انقلابی که در ایران در برابر چشمان ما از بیش از یک سده در حال وقوع است اگر بخواهیم تنها از روی مشابهات آن در سایر کشورها و جوامع قضاوت کرده باشیم یک تحول تاریخی و اجتماعی که پیشرفت اساسی را در کشورمان به همراه میآورد نیست. عرض کردم ما اینرا از روی مدل کشورهای به اصطلاح غربی و یا در ژاپن هم میتوانیم ببینیم و قضاوت کنیم. ما هم تحول دمکراتیک خودمان را با برخی از این کشورها همزمان شروع کردیم. آنها کار را تمام کردند و حالا در شرایط عالی تری هستند و ما هنوز در بین راه ماندهیم. حتی اگر ما این کشورها را نداشته بودیم و ما پیشتاز کشورها در تحول اجتماعی و مدنی می بودیم آنگاه باز قادر بودیم در تبیین جامعه در حال تکوین در ایران یعنی آن جامعه مدنی که تاریخ فعلی ایران آبستن آن است به ابن نتیجه برسیم که انقلابی که در ایران در حال وقوع است یک انقلاب اجتماعی عالی و نهای نیست. اما این به این مفهوم نیست که سوسیالیستها یعنی جامعه گرایان میگویند پس انقلاب دمکراتیک در حال وقوع ایران یک انقلاب فقط سیاسی است. از یک نظر جامعه گرایان محقند چون چنانچه ما به این انقلاب اجتماعی نگاه کنیم پی می بریم وجه ممیزه این این انقلاب اجتماعی یا بهتر بگوییم کارکرد مهم این انقلاب اجتماعی در حیات ما ایران در وجه سیاسی آن است. شاید اولین بار در طول تاریخ اخیر مان مسئله قدرت سیاسی از مایملک مالکیت یک جامعه خارج و به مالکیت عمومی و ملی مبدل میشود. از نظر حقوقی این انقلاب ضمن محترم شمردن مالکیت خصوصی بر ثروت در عوض مالکیت بر اقتصاد اجتماعی به عنوان منبع ثروت و نه خود ثروت را باز میگذارد و آنرا در هیچ شکلی از پیش معین نمیکند. این یک مسئله بسیار مهمی است. علت اهمیت مسئله در این است که اگرسیاست اجتماعی و کشور تاکنون تنها در دست یک گروه اجتماعی بود با انقلاب دمکراتیک و مدنی سیاست اجتماعی ملی میشود. و اقتصاد اجتماعی گرچه عمومی نمی گردد اما ذکری هم از خصوصی بودن آن در میان نمی آید . و این امر به تصمیم پارلمان ملی نهاده میشود که در صورت لازم با صلاحدیدملت و منافع عمومی اتخاذ تصمیم کند.
اما از اینها گذشته جامعه جدید و ثمره انقلاب یک جامعه تاریخا عالی تر از جامعه سنتی و سلف خویش است. از این نظر تحول حاصله یک تحول اجتماعی و محصول آن یک جامعه عالیتر است. در نظر من مرحله تحول اجتماعی مدنی یک تحول تاریخی دوران ساز است. آن هستی اجتماعی که در این مرحله دوران ساز شکل میگیرد یعنی آن جامعه ایی که در اینجا مورد تبیین ماست از نظر اقتصادی هم داری شیوه و یا شیوه های تولیدی و اقتصادی تاریخا عالیتر از جامعه های ماقبل خود است. مبحث هستی اجتماعی حاوی مسائلیه که توجه ویژه بدان عاری از اهمیت نیست و به فهم همین مسائل جاری مساعدت خواهد کرد. من این مقایسه را در بخش پنجم انجام خواهم داد.

اصل همگونی هستی های احتماعی یعنی اصل همگونی حوامع بشری به ما میگوید که هر هستی اجتماعی مرکب از یک زیربنای اقتصادی و یک روبنای اجتماعی است. همواره میان این اقتصاد و آن جامعه یک تناسب متوازن موجود است. جامعه انسانی در این تناسب از طریق مالکیت خود بر اقتصاد اجتماعی مسلط می شود. اما از رابطه مالکیت گذشته این تناسب یک تناسب به مفهوم هم آهنگی و توازن تاریخی نیز می باشد. برای پیبردن این رابطه من ادراک از اشکال مالکیت اعم خصوصی و عمومی را مهم می بینم تا مسئله بطور کنکرت بهتر مشخص شود. بگذارید برای این منظور این مسئله مالکیت را در ارتباط با بحثمان پیرامون تبیین جامعه نوین و در حال تکوین در ایران دنبال کنیم.
در حامعه رو به تکوین و جنینی ایران شکل اقتصاد عامل تعیین گر درشکل جامعه است. جامعه جنینی و اقتصاد رو به تکوین آن با هم متوازنندو برای همین اگر هم در این جامعه طبقات سرمایه دار حذف شوندآنگاه جامعه به سود جامعه دیگر متحول نخواهد شد. یعنی تغییر آرایش طبقاتی به سود دولتی در شکل جامعه و سطح تکامل تاریخی آن تعیین کننده نیست . علت امر چنانکه قید شد در اصل همگونی و توازن تاریخی میان اقتصاد و جامعه نهفته است.

برای فهم بیشتر مسئله بگذارید به اصل همگونی هستی های اجتماعی بازگردیم . بنابر این اصل هر جامعه و هستی اجتماعی صرف نظر ازآرایش طبقاتی درونی آن در عوض یک هستی همگون تاریخی است. طبقات موجوده هر هستی اجتماعی تنها قرائت های طبقاتی از همان آن هستی اجتماعی همگون اند. و اما اگر کارگران را مورد مثال قرار دهیم. این طبقه از شمار این هستی اجتماعی نیست. به عبارت دیگر طبقه کارگز از طبقات جامعه حاکم نیست. در جامعه مدنی و در حال تکوین ایران هم به همین منوال است. اهمیت این هستی اجتماعی به قدر ی است که فرقی نمکند آیا مالکیت بر اقتصاد جامعه در دست دولت است و یا سرمایه دار. در اینجا عامل تعیین کننده برای شرایط اجتماعی و تاریخی فرماسیون اقتصادی است که گفتیم با حامعه تاریخی تاریخا در همآهنگی و توازن قرار دارد. دوباره از کارگران مثال بزنیم که بیش از همه در اینجا بحث انگیز اند . کارگران تا زمانی که بر یک هستی احتماعی دیگر تکیه نزنند که تاریخا عالی تر از این جامعه در حال تکوین و در پی آمد و در نتیجه تشکیل آن است و مادامیکه در چارچوبه همان شرایط و امکانات اقتصادی و مادی جامعه در تکوین حرکت کنند برغم سیاسی بودن حرکت شان یک حرکت برای خود نخواهد بود و از ارزش های جامعه در حال تکوین عبور نخواهد کرد. و اگر از من بپرسید در تمام طول تکوین جامعه در حال تکوین نمی تواند هم جامعه جنینی را عبوردهد. از این جا دو مسئله روشن می شود

1- اولا کارگران مدرن در طول تکوین جامعه مدرن قادر به عبور از جامعه در حال تکوین نیستند. علت ساده است. چون برای این عبور و پشت سر گذاردن جامعه در حال تکوین باید در وهله اول این جامعه تشکیل شود. جواز عبور از جامعه در حال تشکیل داشتن آلترناتیو تاریخی یعنی جامعه عالیتر است که نخست پس از تشکیل جامعه جاری بنابر تشکیل خود میگذارد.
2-در تمام طول تکوین جامعه جنینی کارگران خود در حال تشکیل و خود حالت جنینی دارند. در طول تکوین جامعه مدنی کارگران تنها وابسته به هستی اجتماعی در حال تکوین هستند. تمام جامعه ها و هستی های اجتماعی فرودست و تاریخا نامطرح تنها زمانیکه هستی احتماعی تاریخا مطرح را نفی کنند و به عنوان یک جامعه عالی تر عرض اندام کنند و تنها درصورتی که موعود و نماد عملی یک جامعه عالی تر باشند آنگاه به عنوان یک هستی اجتماعی قادرند به یک نیروی اجتماعی و تاریخی عالی تر و به این معنا یک نیروی مستقل تاریخی عمل کنند و عمل هم عمل خواهندکرد. در غیر این صورت آنها به منزله یک هستی نامطرح و غیر عمده هر قدر هم مستقل تنها وابسته به جامعه تاریخی خواهند بود. آغاز یک مرحله جدید تاریخی و یک هستی تاریخا مطرح ارادی نیست بلکه یک امر اقتصادی و تاریخی است.

و این وابستگی از جامعه بورژوایی و مدنی یک الزام در طول تکوین جامعه مدنی است و یک ضعف نیست بلکه یک تدارک برای جامعه و مرحله تکاملی بعدی و بر این اساس نبرد آتی است. یکی از مشکلات ما با رویکردهای سنتی هم در همین است که این رویکرد کارگران مدرن را دعوت بر عدم همراهی و به این معنا ایجاد صف مستقل تاریخی بر علیه جامعه تاریخی می نماید. این رویکرد اولا بر این نظر است که باید این مرحله از تکامل اجتماعی و به عبارت دیگر جامعه بورژوایی و مدنی در حال تکوین را در نطفه از آغاز و تشکیل باز داشت. و دوما بر عهده کارگران همراهی با این مرحله تکوینی نیست جون این جامعه تاریخا متعلق به کارگران نیست. و جامعه تاریخا عالی تر و پسا مدنی جامعه تاریخا کارگری است. رویکردی سنتی اما در این تلاش در بازداشتن چرخ تاریخ و حرکت تکوین جامعه مدنی فراموش می کند که او در این خواسته خودصرف نظر از به نمایش گذاردن فقر در بینش تاریخی اش تنها پته خاستگاه و ماخذ چنین رویکردی را که همانا جامعه سنتی است برروی آب می ریزد . و در این میان همچنین از یاد می برد که کارگران جنینی و جامعه جهانی عالی تر تنها در طول همین جامعه بورژوایی و مدنی نخست تشکیل و پایه گذاری می شوند. او در فقر رویکرد تاریخی خود از خاطر می اندازد که هر جامعه ایی گورکن خود را با دست خود خلق می کند . منظور البته تا مادامی است که سیر تکامل اجتماعی بشریت هنوز ادامه دارد و به مراحل نهایی خود نرسیده است. و از شواهد امر هم چنین بر میآید که جامعه مدنی و جنینی ایران از آخرین مراحل تکامل اجتماعی و تاریخی در ایران نباشد. برای رفع هرگونه سوء تفاهم باید تکرار کنم البته که کارگران عمل مستقل اجتماعی خود را از تکوین جامعه مدنی و تاریخی دارند. اما فقط از زمانیکه طبقه کارگرآغاز میکند به صورت یک جامعه مستقل عمل نماید از آن زمان کارگران در پی یک عمل تاریخی و دوران سازند و این سیاست یک سیاست مقابله با جامعه مدنی است، جامعه ایی که در آن وقت دیگر یک آلترناتیو تاریخی تیست.
من میخواهم به این نه نحو این مطلب را عنوان کنم که مبارزه اجتماعی حائز ارزش تاریخی است. شکل اقتصاد در شکل مبارزه اجتماعی و تاریخی تعیین کننده است. اهمیت مسئله تحول اجتماعی در نتیجه تحول اقتصادی زمانی بیشتر روشن خواهد شد که در نظر داشته باشیم که رهایی کارگر در نتیجه تحول اقتصادی در جامعه پسا مدرن عملی خواهد شد. بنایر این تکیه یک جانبه و بدون پیوند با تکامل اقتصادی و لذا به یک هستی عالی تر تاریخی به مفهوم رهایی کارگران نیست. در جامعه مدنی در حال تکوین و در این جامعه کارگر کما کان کارگر باقی خواهد ماند اگر فرماسیون اقتصادی تغییر نکند. برای فهم بیشتر اجازه بدهید به مطلب از زاویه دیگر نگاه کنیم.

همانگونه که روشن است کارگران و دیگر هستی های احتماعی از وجوهات انسانی و اجتماعی اند و در رابطه میان اقتصاد و جامعه در کفه جامعه و اما نه در جامعه حاکم مطرح اند. هر جامعه انسانی که دارای یک اقتصاد و بر آن جاکم است در تناسب با آن اقتصاد قرار دارد مابقی انسانها که در اقتصاد دخیلند از جامعه حاکم نیستند و تنها از وسایل اقتصادی اند. این وسایل اقتصادی از نظر انسانی تنها در یک جامعه موازی متشکل می شوند. اما هر اقتصادی یک نقطه مقابلی هم دارد که به آن مصرف می گویند و از نظر جامعه مالک بر اقتصاد انسانهای جامعه موازی در شمار جامعه مصرفی حاکم نیستند. مصرف جامعه حاکم یک امر اقتصادی نیست و اما برای اینکه جامعه مصرف کندباید اقتصاد باشد. احتیاج جامعه حاکم به اقتصاد با هدف مصرف یک امر انسانی و طبیعی است. اما اقتصادی که در آن انسان کار کند که این خود مظهر درجاتی از فرهنگ انسان است یک امر طبیعی نیست بلکه یک مسئله تاریخی است. چونکه جامعه حاکم در اقتصاد مبادرت به کابرد درجاتی از فرهنگ خود نموده است و هرآنگاه این فرهنگ اجازه و امکان آنرا فراهم نمایداو با بهره گیری از این امکانات اقتصادی تلاش بر رهای خود از آن خواهد نمود. و تنها جامعه های حاکم و رها از اقتصاد آن جامعه هایی هستند که بر گرده جامعه کار و اقتصادی سوارند. و همانگونه که در آغز گفتم جامعه تکوینی و مدنی جامعه سربار و متکی است.

اما در یک نگاه کلی بر انسانیت در می یابیم که هدف نهایی انسان در کابرد فرهنگ در اقتصاد آن درجات از فرهنگ بشری است که سپس انسانهای هر چه بیشتری از اقتصاد رهایی یابند و به استثمار انسان از انسان و به کار انسانی سرانجام پایان داده شود. با نگاه از پنجره رهایی کل انسانها از اقتصاد که در واقع در عالی تری جامعه بشری ممکن میشود جامعه مدنی و جنینی ایران جنین جامعه رهایی بخش انسان از یوغ اقتصاد نیست.

از جوامع اولیه بشری بگذریم در دیگر جامعه های انسانی تا کنون انسانها در جوامع بشری و از جمله در جامعه مدنی در حال تکوین با مالکیت بر اقتصاد اجتماعی خود را از قید و بند اقتصاد رها نموده اند و کار فکری اقتصادی و کار مالکانه اقتصاد را بعهده گرفتند در حالیکه مسئله نهایی انسان رهایی کله بشر از یوغ اقتصاد است.

چنانکه کم کم متوجه می شوید در نظر من اقتصاد نه تنها از فرهنگ بشری و اقوام جدا نیست بلکه همچنین یکی از جلوه های بروز فرهنگ انسانی است و از اینرو اقتصاد و فرهنگ دارای یک روند تکاملی اند. یعنی از یک تاریخ اقتصادی برخور داراهستد. در این نظر موتور اصلی تکامل اجتماعی یعنی احتماعی که بر تکامل اقتصادی مبتنی است اقتصاد و فرهنگ و نه مبارزه اجتماعی یعنی مبارزه جامعه ها بایکدیگر است. در این نظر مبارزه اجتماعی و انسانی محدود بر تکامل اقتصادی و فرهنگی بوده و مانند تکامل اقتصادی و فرهنگی اساسی نیست بلکه به آن وابسته است. از این رو فرایند اقتصادی چیزی نیست جز از یک روند تکامل تاریخ مادی بشر که در آنها فرماسیون های مختلف اقتصادی هریک معرف یک دوران تاریخی و اجتماعی اند.

این مبحث شیوه های تولید که از جانب سنتی ها با حرارت تمام مطرح میشود درست همین فرماسیونهای اقتصادی اند. چنانکه ما می بینیم جامعه جنینی هم به سهم خود دارای چنین فرماسیون اقتصادی است که زبر بنای جامعه مدنی است. این فرماسیون چنانکه می بینیم دارای یک شکل و یک مرحله نیست. این مطلب به ما میفهماند که منظور از یک فرماسیون اقتصادی که اشکال و مراحل گوناگونی را در برمیگیرد تنها یک شکل اقتصادی نیست بلکه به مفهوم کلی و دورانی آن است. تمام اشکالی که یک فرماسیون تاریخی به خود اختصاص میدهد روی هم رفته یک فرماسیون اقتصادی و تاریخی را تشکیل میدهند. ما این مسئله بخصوص در مورد حامعه بورژایی و مراحل و اشکال مختلفه اقتصادی آن مشاهده میکنیم. برای فهم بیشتر مطلب اجازه بدهید مشخص تر صحبت کنم
. بر خلاف تصور بسیاری سرمایه داری یک شیوه اقتصادی نیست بلکه یک شعور اقتصادی حاصله از مالکیت یک جامعه بر اقتصاد اجتماعی است در حالیکه جوامع زیردست به کار اقتصادی مجبور و از جامعه حاکم نیستند. و به عبارت خودمان سرمایه داری یک فرماسیون اقتصادی نیست بلکه یک طریقه اجتماعی است. بروز سرمایه داری در رابطه میان اقتصاد و جامعه بر روی کفه اجتماعی آن است و نه بر روی کفه اقتصادی آن. و به عبارت آشنا تر سرمایه دار در یک رابطه اجتماعی مطرح است. اقتصاد انسانی در واقع کاپیتال نامیده میشود. از زمانی که بر روی کفه اجتماعی عده ایی کاپیتال یعنی اقتصاد را از تصاحب دیگران در آورده این امر تصاحب به تفکیک اجتماعی منجر شده است و می شود. از اینرو سرمایه داری روی دیگری هم دارد که مکمل آن است و آن کارگری و جامعه کارگری است که از وسایل تولید و اقتصاد محسوب شده و از جامعه مالک نیست. به این معنا سرمایه داری و جامعه موازی یک پدیده تازه ای نیستد. اما سرمایه داری مدرن و به اصطلاح صنعتی یک پدیده مدرن از سرمایه داری است. معمولا در یک جامعه مدنی می توان وحدت اجتماعی به جای سرمایه داری ایجاد نمود و در این حالت که جامعه حاکم در تمامیت آن بر اقتصاد مستولی است مالکیت دولتی خود را بر آن اعمال میکند. اما این مالکیت جامعه مدنی در کل و در فرم دولت بر کاپیتال تغییری در ماهیت تاریخی و اجتماعی جامعه مدرن نخواهد داد. در بیرون از جامعه حاکم و دولتی آنگاه انسان ایرانی و کارگر هنوز یک وسیله اقتصادی است

پیرامون جامعه 2-1


von Farhad Vakof, Samstag, 29. Mai 2010 um 17:18
هر انقلاب اجتماعی عبارت از یک جابجایی یک جامعه به جامعه عالی تر تاریخی است . روند این تحولات اجتماعی همان تاریخ اجتماعی ماست. هر ملتی و لذا جامعه ایی حائز چنین تاریخی است. به هنگام جابجایی اجتماعی معمولا دوران گذار پیش می آید که به آن مانند تغییرات جوی حالت گرگ و میشی میگویند. در حالت گذار هر دو حالت جابجا شونده برای مدت گذار در کنار هم هستند. این همزیستی یک همزیستی موقت است چرا که گردونه تاریخ را نمی توان از حرکت باز داشت و جلوی تحولات تاریخی خلفها را مسدود نمود. موقتی بودن به این معنا ی یک کمیت زمانی معین و کوتاه نیست بلکه به مفهوم گذرا بودن است. از اینرو میتواند کوتاه و یا طولانی مدت شود. تحولات اجتماعی بی مانع نیستند. یکی از عمده ترین مانع در واقع از سوی حالتی است که میرا است یعنی در ذات خود انقلاب نهفته است. نظر به تقارن جوامع باید نقش مداخلات دیگر جوامع در تحولات اجتماعی خلفهای دیگر را از خاطر نیانداخت یعنی به مداخلات خارجی باید اشاره کرد. در حالت گذار و سپیده ما شاهد یک تناسب تاریخی و اجتماعی میشویم. در اینجا یک حالت قطب بندی پیش می آید. من پیشتر به این قطب بندی زیر نامهای دوآلیته و دوگانگی نام بردم. این دوآلیته همان حالت گرگ میشی و سپیدگی است. برخی که انقلابی نیستند و خواهان تحول نمی باشند یعنی بهتر بگوییم از تحول متضرر میشوند و باید جا خای کنند معمولا انقلابیون را متهم میکنند که اینها در سپیده دم تاریخ عادت به سیاه و سفید دیدن مسائل را دارند. در سپیده دم تاریخ این معمول است که آدم یا سیاهی و یا سفیدی را تجربه کند. مسئله شاید در این جا نیست. مسئله از آنجا آغاز میشود سیاهی را که رفتنی است و سپیدی را که آمدنی است بیش از یک تحول اجتماعی سودمند برای همه تلقی کنیم. دوآلیسم و مانیچیسم مبتنی بر سنگواره و اخلاقی کردن حالت سپیدگی و دخول آن در یک سیستم عقیدتی است. مانچیسم حالت سیاهی را منتسب نیروهای همواره پلیدی میکند که دارای حق حیات همیشگی اند. در این سیستم نظری روشنایی حقانیت خود را مدیون حقانیت ظلمت است. اما در یک دگردیسی تاریخی از مانچیسم خبری نیست. چنین نیست که اگر دیو چو رود فرشته درآید. در یک انقلاب اجتماعی جامعه برتر تاریخی الزامی و مطلوب است اما جامعه آرمانی و الهی نیست. من تصمیم دارم در این جا به بحث مان پیرامون جامعه از این پنجره نگاه کنم جامعه ایی که در ایران در سپیده دم تاریخ کنونی آن در حال پیدایش است چکونه جامعه ایی است. در تبین تاریخی این جامعه مایلم به رویکرد سنتی به این تبیین اشاره کنم.

همانطور که می بینید در سپیده دم تاریخ ما در پی تبیین سفیدی تاریخ به دنبال یک جامعه آرمانی و ایدئولوژیک و عفلانی نیستیم. ما باید از سر جامعه ایی که در حال متولد شدن است برای چنین تبیینی حرکت کنیم. شاید تنها عقلانیت در همین نهفته است که باید به فرمان تاریخ گردن نهادو از جنینی که در بطن تاریخ آبستن آن است حرکت نمود. اما سیاهی و میرندگی پذیرای این عقلانیت تاریخی نیست و شاید از حیث حیاتی حق هم دارد. پس بدینسان او به سادگی حاضر به خالی کردن جا نیست. او به ما مسلما خواهد گفت جا داشتیم اما حانشین نداشتیم. او نمی خواهد جا خالی کند. و چون نمی خواهد با تمام نیرو متوسل به مقاومت خواهد شد. او تمام نیروهای عملی و نظری خود را بسیج خواهد نمود و شروع به مقاومت خواهد نمود. این مقاومت ها در تبیین تاریخی نیروهای بالنده هم منعکس میشوند.

شما مسلما خواهید گفت نیروی قوت نیروهای بالنده در این خواهد بود به هنگام آبستنی تاریخ از بطن تاریخ حرکت کردن و حالات جنینی جامعه آتی را به رخ کشیدن رویکرد پسندیده ایست. یعنی به عبارت دیگر برای تبیین جنیین لازم به شناخت واقعیتهای جنین و تحلیل از حالات عالی تر آن در ثمره رشد خواهد بود. مسلما چنین تاریخ بشری در نزد دیگر اقوام قبلا آبستن بوده و جامعه از این نوع متولد کرده ما خواهیم توانست از دریچه سایر متولدین تا حدودی مورد تولد خودمان را تبیین و ترسیم کنیم. خوب اینها روشهای تجربی ما در تبیین تحول انقلابی در سپیده دم آن خواهد بود.

از مقاومتها سنتی اما یکی در همین تبیینها از جامعه مولود آتی است. اول از همه چنین رفتار میشود که توگویی ما در حالت گذار نیستیم و کشور و تاریخ ما آبستن هیچ چیز نیست. دوما وقتی فشارها را تجربه میکنند به عنوان قابله تاریخ وارد گود می شوند ترسیمی از یک جامعه سنتی و اصلاح شده و ینیادگرایانه خود را در ملعبه های نظری و عقیدتی و گاه عقلانی پیچیده و به عنوان جامعه آرامانی مولود و موعود به خورد ما میدهند. سوما برخی دیگر از این عمله و اکره های خود را بسیج میکنند تا به نقد و آنالیزه جامعه مولود از سر مشابه های آن بپردازند. این گروه به زعم خود به نقد و تبیین نظری از جامعه آتی میپردازد. در این منظر این جامعه که از روی مشابه آن قضاوت میشود جامعه های تاریخا الزامی و یا در ایران در حال تکوین نیست. و چون از چنین پیش فرضی برخوردار است آنگاه گریز از آن هم ممکن است. این گریز پذیری تاریخی یعنی فقدان برداشت تاریخی از مولفه های رویکرد سنتی از تبیین اجتماعی است. از دیگر مولفه های رویکرد سنتی مکتب سازی آن است. در این رویکرد جوامع موجود محصول های روندهای تاریخی اقوام نیستند بلکه فراورده های فرهنگی و مکتبی و ساخته و پرداخته ذهن اندیشمندان و ایدئولوگ های هر مرحله از تاریخ اقوام می باشد. و چون چنین است به همان میزان هم روند تاریخی خلفها یک رویکرد مکتبی و مثلا تحت نام مکتب جبر تاریخی هگل و مارکس قابل رد می باشد. به عبارت دیگر برای رد تاریخ و پوشانیدن چهره کریه ارتجاعی بدوا تمام تاریخ در قوطی های تئوریسینهای گوناگون وارد و سپس به دلخواه و به نوبت مورد سوال قرار گرفته و رد و تایید میشوند. در همین رویکرد سنتی دمکراسی و یا لیبرالیته ، سرمایه داری مدرن و صنعتی ، سکولاریته و لائتیسه و دیگر مفاهیم از مسائل عملی تاریخ نیستند بلکه موضوعات قابل رد و گذار نظری و تئوریک اند که از مغز این یا آن فرد فرنگی تراوش کرده است و در بهترین حالات فراورده های فرهنگی و سنتی دیگر اقوام و ملل می باشند که حائز کمترین تقارن و تناسب قومی و فرهنگی با ما هستند.

در نقد منفی جامعه جنینی ایرانی از روی مشابهات خارجی کار به جایی می رسد که عوامل موثر روانی وارد این نقد های منفی میشوند. اینها برای ترسانیدن و اینکه مردم را از مبادرت به برداشتن گام های عملی تاریخی بازدارند از بحران ها از شکاف طبقاتی از مراحل گندیدگی جامعه مدرن و از مسائل انقلابی در چنین جوامعی نقل میکنند. با وام گیری از نقد منفی پسا مدرن در پی آن بر می آیند که در پس این نقد های منفی نقدهای مثبت خود را یعنی آن جامعه ایی که در عوض پیشگیری ار روند تاریخی در ایران پیشنهاد میکنند را پوشیده نگه دارند. منشای این نقدهای منفی از روند تاریخی و جامعه جنینی در ایران بدون هیچ ابهامی جامعه سنتی است. از اینرو جامعه سنتی آن جامعه مثبتی است که به ما در پی نقد جامعه مدرن ارائه میشود. از مولفه های مکتب سازی یکی هم این است که مکتب سازان مکتب و ایدئولوژی خود را با هدف عملی پوشانیدن منشای اجتماعی نقدهای منفی و غملی انجام می دهند. به عبارت دیگر اینها قادر نیستند به آشکارا به ما بگویند که آن نقد منفی که انجام میدهند از چه زاویه ایی است و از چه منابع اجتماعی بر گرفته میشود. برای اینکه منابع سنتی و ارتجاعی چنین نقدها و تبیین های اجتماعی منفی از جامعه جنینی و مدرن در ایران پوشانیده شود آنها متوسل به ساختن ایدئولوژی های گوناگون میشوند. شما این مسئله را از پنچره نیروها و جناح های مختلف جامعه سنتی هم مورد مشاهده قرار دهید. از دید نیروهای اصلاح و مرمت طلب سنتی که واپسگرا و بنیاد گرا میباشند این بنیادگرای و بازگشت به گذشته به سادگی و بدون مکتب سازی مقدور نیست. من تئوری سازی های شریعتی و کمپانی را در همین کور راه ترمیم فروپاشی های جامعه رو به زوال سنتی میبینم که برای ناشناخته شدن رنگ و لعاب مکتبی و ایدئولوژیک به خود گرفت.

پیرامون جامعه 1-1



von Farhad Vakof, Samstag, 29. Mai 2010 um 17:17
پیرامون جامعه مبحث را بنابه اهمیت مضامین به دو مکتوب و هر یک بر چند قسمت تقسیم نمودم. مکتوب دوم این مبجث از نظر تاریخی بایستی بر مکتوب اول مقدم میگردید. اما نظر به اهمیت مضامین من به این تقسیمبندی مبادرت نمودم که امیدوارم مورد توجه قرارگیرد.

نکته ای که جامعه شناسی سنتی و حکومتی قادر به درک و در شرایط تبیین آن نیست این حقیقت کهنه در ایران است که ایران نه تنها یک کشور در حال گذار تاریخی است بلکه بتبع آن حائز دو شرایط تاریخی موازی و همزمان می باشد. من به این همزیستی تاریخی تواریخ ناهمگون و ناهمزمان می نامم.نکته دوم دیگر که خیلی مهمه این مطلب است که ایران علاوه برآنکه یک کشور کثیرالمله می باشد هم یک کشور کثیرالجامعه است. معنای عملی آن این است که ایران به تعداد اقوام ملی خود دارای جامعه های قومی است. .من مبحث خودم پیرامون جامعه را با بحث پیرامون شرایط های احتماعی متلون در ایران آغاز میکنم و سپس یه مسائل عمومی و به اصطلاح مقدماتی می پردازم که وعده اش در مکتوب دوم داده شده است.

من خواهشم از خوانندگان این سطور این است مسائلی که در این جا پیرامون دوآلیته تاریخی از یکسو و از سوی دیگر کثیرالجامعگی کشورمان مطرح میشوند را به عنوان مسائلی نو بپزیرند و خود مغایرت آنرا با جامعه شناسی سنتی و محافظه کار بر مقایسه گذارند.

معمولا نوشته های محافظه کار ایرانی در جامعه شناسی از دیرباز یک ریز در پی پوشانیدن واقعیت های اجتماعی - تاریخی جامعه مدرنیته و آرایش طبقاتی آن در ایران بر آمده اند. شیوه های انکار وجود چنین شرایط مدرن اجتماعی و طبفاتی در ایران یکرنگ نیست. ساده ترین آن معمولا بی اهمیت و بی ارزش دادن حریف تاریخی است. یعنی این جامعه تاریخی انکار میشود و یا اگر سکوت پیرامون آن ممکن نیست آنگاه به آن به عنوان یک تکه وصله ناجور بر حیات کشور و ننگی که در خور مواجهه می باشد نگریسته می شود. واکنش سیاسی سنتی ها در برابر آن بهره گیری از اسلحه دولتی کردن است که اگر وقت شد در باره اش هم به صحبت خواهیم نشست.

اما ما ایرانیان بر خلاف رویکرد سنتی و انکارهای آن از دیرباز در جوار جامعه های قومی و سنتی خود دارای یک جامعه ایرانی مدرن و فراملیتی هستیم که رفته رفته در حال تکوین میباشد. نیازهای همین جامعه سراسری و ایرانی است که مسئله های مدرنیته در ساختار های حقوقی اخلاقی و سیاسی و اقتصادی کشور را مطرح کرده است. وجود همین جامعه در حال تکوین و مدرن است که از نظر تاریخی در ایران یک حالت دوگانگی اجتماعی بوجود آورده است. معنای عملی همین دوآلیته تاریخی است که تحول و انقلاب اجتماعی در ایران را در عمل مفهوم بحشیده است. ما نمی توانیم در ایران خواهان تحول اجتماعی باشیم و نمی توانیم از انقلاب دمکراتیک و آزادیخواهانه سخن رانیم اما از دیگر سو دوآلیته واقعی در حیات اجتماعی کشور را منکر شویم. این تنها رویکرد سنتی است که از این تحول اجتماعی متظرر است و از اینرو تنها این جامعه های سنتی و میرای ایرانی هستند که منکر این دوگانگی تاریخی و اجتماعی در حیات اجتماعی کشور میباشند.
بنابر اهمیت مطلب اجازه میخواهم پیرامون این مسئله با هزینه تکرار و ملالت قدری بیشتر مکث کنم.
ما در ایران چون دارای دو جامعه تاریخا مختلف هستیم از اینرو هم در ایران دارای یک گذار و یک تخول و شرایط انقلابی مداوم از جامعه های سنتی و قومی به یک جامعه سراسری و ایرانی هستیم آنچه در برابر چشمان مان از یک سده بیشتر در حال وفوع است همین تحول اجتماعی و یا جابجایی انقلابی است.
آن جریانات سنتی و ارتجاعی خواه مردمی و خواه اشرافی که قادر به درک این تحول نیستند بدانید که در نفی این تحول ذی نفع هستند. ار این نیروهای اجتماعی جز این عمل هیچ توقعی هم نیست. مرتجعین تحول خواه نیستند. من این مرتجعین را به سه دسته تقسیم میکنم

1-گروه محافظه کاران راست افراطی و اصلاح و تغییر طلب و فاشیست
این گروه پیرو یک حرکت رمانتیک واپس گرایانه و چرخش چرخ تاریخ به عقب و اصلاح فروپاشی های حاصله در طول تاریخ در جامعه سنتی هستند. روحانیت متشرع و اعوان و انصارش بطور مثال ازشمار این دسته اند. این حرکت رمانتیک و اصلاحی در ایران از آنرو چندان رمانتیک نیست چون این ارتجاع و محافظه کاری هنوز در بخش وسیع از موجودیت برخوردار است. و قادر است جامعه فروپاشیده و رو به زوال سنتی را ترمیم و بازسازی و اصلاح کند

2- دسته مرتجعین میانه رو راست میانه.
این دسته بخش وسیعی از طبقه متوسط وسنتی ایرانی را تشکیل میدهند که موسوم به محافظه کاران خواهان سکون و بدور از اصلاح و هرگونه تغییر خواه مثبت و خواه منفی میباشند. اینها نه خواهان بازگشت در اشکال گوناگون به گذشته و بازسازی آن و نه جانبدار ترقی هستند. اینها در بهترین حالت دارای مطالبه و برنامه ایی نیستند . بلکه در عوض منبع جوشان رویکرد های عرفانی و رد قدرت سیاسی و در سیاست پیرو آشتی ملی در پهنای وسیع آنند.

3-گروه محافظه کاران تحول خواه. با نکاه به آینده و جامعه مترقی
این دسته مانند رژیم شاهنشاهی در اتکاه به اشرافیت خواهان رفرم ترقی خواهانه در ایران میباشند. هدف این گروه از رفرم ترقی خواهانه نظر به اتکاه به اشرافیت مالی و طبقاتی پاسخگویی به نیازمندیهای جامعه تکوینی و مدرن ایرانی نیست . اینها نه میتوانند و نه میخواهند که از موقعیت اجتماعی خود در جامعه سنتی دست بردارند. آنها برای حفظ موقعیت اجتماعی خود که ریشه در شرایط های سنتی ایران دارند به رفرمهای ترقی خواهانه تن درمیدهند. رژیم شاهنشاهی بگونه ایی از این مرتجعین تحول خواه بود..

پس کوتاه نتیجه می گیریم که برخلاف برداشت نادرست رویکرد سنتی ما در ایران تا کنون حائز دو دسته و دو بلوکبندی بزرگ اجتماعی و دو جامعه که تاریخا متفاوتند هستیم:.

1- جامعه های کهن و قومی ایران

2-جامعه در حال تکوین و سراسری و فراملیتی ایرانی

بر بستر چنین دوگانگی همه نیروها در ایران مفهوم می یابند. همانطور که مستحضر هستید یکی از مشخصه های کشور در حال گذار از شرایط سنتی به شرایط مدرن مدنی مردمانی یافت میشوند که در مرحله گذار حائز یک موقعیت اجتماعی مابینی هستند. این انسانهای ایرانی و احزابشان مابین دوجامعه سنتی و مدرن در رفت و آمدند و به عبارتی داری هویتی دوگانه سنتی و مدرن می باشند. . لیبرال - متشرعین که خود را به غلط ملی - مذهبی می خوانند از این دسته مردمانند.

ما در جامعه در حال تکوین هم به سه گروه اجتماعی و شاید هم به دو گروه برمی خوریم

1-تحول خواهان کند رو

2- ترقی خواهان میانه رو

3- تحول خواهان تندرو و افراطی

ما در این جا اصلا هیچ صحبتی از خشونت نخواهیم کرد که کلا یک مبحث دیگری است.

میان ترقی خواهان کندرو و ناپیگیر از یک سو و محافظه کاران تحول خواه و جانبدار ترقی نیم بند بر سر ترقی چامعه رو به تکوین گاه وحدت بوجو د می آید. .

در عوض اصلاح طلبی سنتی در پی اصلاح و در پی تغییر واپس گرایانه جامعه سنتی است. معمولا این دسته را به غلط انقلابیون واپس گرا می خوانند مثلا به این نحو هم خمینی یک انقلابی بود و هم هیتلر..

اگر ما درک درستی از اصلاح داشته باشیم آنگاه پی خواهیم برد اصلاح به معنای ترمیم به مفهوم یک آهنگ رشد تدریجی نیست. اصلاح یعنی ترمیم یک اسلحه محافظه کارانه با هدف ترمیم در ازای ترقی است.

از اینرو در جبهه ترقی خواهان اصلاح طلبی یعنی حفظ جامعه مدرن و ترمیم آن. اما شرط اولیه چنین محافظه کاری مدرن و اصلاحات مدرن وجود جامعه مدرن است. فراموش نکنیم در ایران چنین جامعه ایی در حال تکوین است و لذا از اینرو حفظ جامعه ناموجود یک عبارت توخالی است همانگونه که در ایران کنونی اصلاحات و ترمیم مدرن توخالی است. این اصلاحات و رفرم تنها حائز یک مفهوم سنتی و ارتجاعی است.

آگر کند روی ترقی خواه در تحول و ترقی از آهنگ ملایم تری پیروی میکنند آنگاه دیگر جناح های ترقی خواهی در برابر حریف اجتماعی مشترکشان انعطاف و سازش کمتری را طلبب میکنند و خواهان پیشرفت هرچه سریعتر از یکسو و از سوی دیگر ترقی تمام و کمالی میباشند.

از جبهه ارتجاع تنها نیرویی که شاید در برابر خواسته های ترقی خواهان کمر خم میکند محافظه کاران تحول خواهند که گفتیم با ترقی خواهان کندرو و ناپیگیر گاه همراهی می کنند. محافظه کاران تحول خواه تحول خواهی و ترقی را به لحاظ امنیتی و نه به عنوان یک استراتژی بلکه به مثابه یک تاکتیک بر میگزینند. اما کندروان ترقی خواه در تاکتیک پیرو کند روی اند ودر عوض در استراتژی یک انقلابی و پیرو تحولات اساسی اجتماعی و مدرنیته می باشند.
.
نکته مهم این بحش از صحبت اگر جمعبندی کرده باشیم تا به مضامین بحث اصالتی داده باشیم دو مفهوم اصلاح طلبی و انقلاب است. در جبهه ترقی خواهان اصلاح مفهومی ندارد. اینها فعلا یا به ناپیگیر و یا به پیگیر تقسیم می شوند. علت امر این است که جامعه ایی که اینها از آن برمی خیزند جامعه ای موجود و لذا محافظه کار و ساکن نیست. این جامعه جامعه مرده و زوال یافته نیست. بلکه جامعه در حال پیدایش و زنده و بالنده است. در جامعه زنده و در حال تکوین محافظه کاری بی معنا است. تنها پیگیری و آهنگ رشد تکوین مطرح است. در عوض اصلاح طلبی و مشاطه گری مقولات محافظه کارانه و متعلق به جامعه مرده و زوال یافته اند. رفرمیستهای محافظه کار در واقع فاشیستها هستند که در پی برگرداندن چرخ تاریخ و اصلاح و رفرم جامعه مرده و فروپاشیده خود می باشند. در عوض آندسته از این محافظه کاران که خواهان عدم تغییر خواه روبه جلو یعنی تحول و خواه تغییر روبه عقب یعنی اصلاح و ترمیم می باشند اینها بخش وسیعی از ایرانیان را تشکیل می دهند که در جنبش راه امید سبز مجتمع اند. از یک نگاه دیگر آن ایرانیانی که خواهان هیچ تغییری و اصلاحی در ایران نیستند اعم از محافظه کار و مابینی و تحول خواه اینها مجموعه وسیعی از هوطنان را تشکیل میدهند که فعلا پرچم آشتی ملی و همزیستی مسالمت آمیز را علم کرده اند. این توده که طبقه متوسط خوانده می شود یک دست نیست. از منظر این ایرانیان اگر به مسائل نگاه کنیم خواه اصلاح طلبان یعنی دست راستی ها و خواه انقلابیون یعنی چبی ها هردو در حال تکه پاره کردن ایران از دو سو آن می باشند. در این منظر یکدسته در حال برگرداندن ایران به عقب یعنی ترمیم خرابیهای حاصله از ترقی می باشند و دیگری خواهان ترقی ایران به جلو است یعنی فروپاشیدن هر چه بیشتر جامعه سنتی می باشند و این دسته میانی بدینسان نه خواهان واپسگرای و نه خواهان واپیشگرایی است. او سکون و آرامش را طلب میکند در منظر این دسته آرامشگاهی از ایران ساختن بهتر از به تحولات منفی - در نفی جامعه سنتی- و مثبت - در اثبات جامعه سنتی-تن دردادن است.

نکته دیگر اما در این جمع بندی در مورد حرکت رمانتیک و سنتی از اثبات و اصلاح جامعه سنتی و رو به زوال در ایران است. من در این حرکت رمتنتیک هیچ جوهر انقلابی نمی بینم. در نظر من فاشیتستها انقلابی نیستند بلکه اصلاح طلب و سنتی هستند. آنها مرتحعند. شما برای فهم بهتر به روحانیت با آن لومپن هایی که پیرامون خود جمع نمود نگاه کنید. از دیگر سو روحانیت متشرح عقب مانده ترین اقشار جامعه سنتی و جامعه طبقه متوسط سنتی یعنی اقشار تحتانی خرده مالکی سنتی را باخود و برای خود بسیج کرد. فاشیسم و آن به اصطلاح انقلابیگری دست راستی که میگویند اینها بودند. اینها البته در این رژیم به دیگر طبقات متوسط و آشتی طلب و غیر اصلاح طلب پیوسته و بعظا امروزه استحاله و شهروند شده اند . این که این مجموعه الانه با هم درگیرند تنها به این صورت قابل فهمه که از یکسو اصلاح طلبی راست کفگیرش به ته دیگ خورده و از سوی دیگر و به موازات آن خط طبقه متوسط سازش جو حاکمیت پیدا کرده که معرف تغییر در پایگاه رژیم است. یعنی تغییراتی که خود این افراد پیدا کردند و دیگر آن افراد واپسگرا و قشری سابق نیستند. آز اینها عده ای به سیاق شاهانه خواهان تحول و پیشرفت از پنچره امنیتی هستند. یعنی در پی پویش همان راهی هستند که شاهنشاه آریامهر سرانجام به آن رسید. کمدی تاریخ در این است که این مرتجعین سیاه بر علیه شاه سفید و انقلاب سقید از آنرو شوریده بودند که از این تحولات متظرر گشته بودندو حالا نظر به منافع طبقاتی جدید کسب نموده خواهان ایجاد ترقی هستند.

عده ایی به این مسائل از نظر تحول اجتماعی حاصله در این سه دهه نگاه میکنند. در حالیکه اهمیت این تغییرات و جابجای ها اهمیتی انقلابی و تحولی نیست. ایران در این سه دهه جاده تحول اجتماعی را طی ننموده بلکه به اقرار خود حامعه شناسان رژیم حتی پسرفت هم داشته است. من این پسرفتها را ثمره حاکمیت روحانیت متشرع و حاکمیت جریان واپس گرا و اصلاح طلب عقب گرا میبینم و نه تمره انقلابی گری. بلکه برعکس اینها نطفه حاکمیتشان را در جلوگیری از روند انقلاب سفید و دمکراتیک بسته اند. اگر به این معنا کسی انقلابی بود این شاه بود و نه اینها. اینها نیروهای ضد انقلاب و تحول بوده و هستند.
همان عده می خواهند حیثیت انقلاب و تحول و ترقی را لکه دار تر کنند از آنچه است و اینها خشونت این دست راستیها را می خواهند با تحول خواهی و انقلاب خواهی یکی کنند. در حالیکه مفهوم تحول ساختاری و ریشه ای یعنی رادیکالیته خشونت و فاشیسم نیست. این طور نیست هرکی در ایران خواهان تغییر و داری رویکرد تغییر بود مرتجع و رمتنتیک و واپس گراست.
شما به این رمانتیزم و بنیادگرای و واپس گرایی نگاه کنید. این مشکل ما هستند و نه ایجاد تغییر به جلو. همین طبقه متوسط تغییرات دیروز را همه به حساب شاهنشاه میگذارد و تغییرات امروز را همه به گردن این رژیم و نتیجه میگیرد باید از هرگونه تغییر پرهیز کرد. اینها در ادامه گفتمان خود می طلبند: نه الزام تغییرات شاهنشاهی و نه واپس گرایی و انقلابی گری تنها محافظه کاری توامان با اعتدال. این یک رویکرد اجتماعی است آیه منزل الهی نیست. این رویکرد اجرایی مانند هر رویکرد اجرایی دیگر پایه عقلی ندارد. که برخی الانه در عوض خواهان عقلانیت هستند. در مسائل اجتماعی و تقسیمات اجتماعی سنتی و مدرن و ذالک صحبت کردن از عقلانیت بیهوده است. این یک روشنکفر گرایی و انتلکتوالیزم است که در ایران نظر به حاکمیت آن طبقه متوسط سنتی و فرهنگی از مهندسها و دکترها مد شده است. پس این عقلانیت دستمایه همان طبقه متوسط اما از شاخه تکنوکراتها می باشد. فراموش نکنیم همانطور که در آغاز عرض کردم هدف جامعه سنتی انکار وجود جامعه حریف و مدرن و لذا ضزرورت رشد و توسعه مدرن و تجویز رشد و توسعه ارتجاعی آن است. او حتی زمانی که رشد و توسعه مدرن را در ظاهر می پذیرد در پی ابداع طریقه خاصی است که به آن مفهوم سنتی خود را از رشد اعطاکند تا مبدا از این رشد و توسعه نصیبی به حریف یعنی جامعه مدرن موجود برسد جامعه ایی که او خواهان رشد و توسعه آن نیست چرا که میداند در این جابجایی و دیگرگونی رشد و توسعه جامعه مدرن و رو به تکوین یعنی فروپاشی هرچه بیشتر خودو جامعه سنتی. از اینرو از سوی تکنوکراتها خود در پی ابداع یک جامعه عقلانی و به یک عبارت دیگر جامعه فکری و فرهنگی است. البته عقلیون همه از عقل سنتی پیروی نمی کنند. برخی از پیروان جامعه عقلانی هم در جامعه مدرن و در حال تکوین در ایرانند که در جای خود به آن خواهم پرداخت.

پیرامون فرهنگ


von Farhad Vakof, Dienstag, 25. Mai 2010 um 20:02
صحبت پیرامون فرهنگ یک مبحث آسانی نیست. من در اینجا سعی میکنم منظور خودم را از این واژه به هنگام کاربرد آن مطرح نمایم.
من برای حیات بشری سه شاخه قایلم.

1- فرهنگی
2-علمی
3-اجتماعی

در نظر من عقیده و دین به مثابه ماحصل تقاطع این سه شاخه در یک نقطه و به منزله نقطه مقابل این سه شاخه است.

من مبحث خودم را پیرامون فرهنگ دوست دارم از رابطه میان فرهنگ و طبیعت آغاز کنم. در نظر من فرهنگی یعنی آنچه که در طبیعت موجود نیست و ساخته و پرداخته دست انسان است. به این معنا آنچه را که در طبیعت موجود است چنانچه طبیعی بنامیم آنگاه آنچه را که انسانی است و طبیعی نیست باید فرهنگی بنامیم. سعی نکنیم با کلمات بازی کنیم چون آنگاه حاصلی خوبی نخواهد داشت. برای مثال ما می دانیم یک انسان یک موجود طبیعی است. پس بدینسان انسانی بودن تنها به معنای فرهنگی آن نیست. یعنی سعی نکنیم مثل این فرهنگ گرایان انسانیت را فقط در جنبه فرهنگی آن مشاهد کنیم. بسیاری چیزها که انسانیت نام دارند از جوانب طبیعی انسانند. برای روشن شدن اجازه دهید مثالی عرض کنم. بطور مثال جامعیت و اجتماعی بودن یک خصیصه طبیعی و انسانی است. برخلاف تصور برخی جامعیت یک پدیده فرهنگی نیست. بلکه یک پدیده طبیعی - انسانی است. انسان یک موجود احتماعی است. اینکه انسان به منزله یک موجود اجتماعی خلق شده ویا برعکس از درون موجودات طبیعی به بیرون تکامل یافته مطلب من در این جا نیست. برای این مثال ما هم مهم نیست که به چه نحو انسان به منزله یک موجود اجتماعی ظاهر شده است. مثال دیگر برای خصایص طبیعی انسانی یکی هم همین خلاقیت و فرهنگی بودن انسان است. خصیصه فرهنگی انسان یک خصیصه طبیعی است. یعنی به عبارت ساده تر هر سه شاخه های دربالا نامبرده از حیات انسانی فرهنگی علمی و اجتماعی از خصایص انسانی و در شمار طبیعت و جوهر و ذات اوست. و به عبارت فلاسفه انسان ابتدا به ساکن داری چنین خصایص سه گانه می باشد.

تا انسان بوده چنین بوده و او در پی فرهنگ و اختراع ، علم و اکتشاف و زندگانی اجتماعی و قانونمند بوده است. من اینراه به عنوان یک اصل از مطالب بالااستنتاج و بدین نحو از کنارش میگذرم.
انسان فرهنگی داری کیفیتهای هنری صنعتی خلاقانه است. در عوض انسان اجتماعی دارای شعور اجتماعی و مادیت اجتماعی است.انسان علمی دارای روح اکتشاف و تحقیق است. نمی توان تصور کرد چنانچه انسان دارای این صفات نبود می توانست روزی به مرحله کنونی برسد. و یا به عبارت دیگر آن اقوامی که در آنها این صفات انسانی راکد مانده اند می بینیم که آلانه دست مایه اقوام دیگر شده اند و به غایت عقب مانده اند.
ما در وصف این صفات سه گانه انسانی بسیار سخن می توانیم راند اما یک کار در نظر من قبیح است و آن اینکه بکوشیم این سه صفات را که سه جزء از یک کل ند را در مقابل هم قرار دهیم. فرهنگرایان و جامعه گرایان و علم گرایان هر یک در پی آنند که به سهم خود یک جزء را در مقابل کل قراردهند. وقتی این اجراء اند که کل انسانی را رقم میزنند پس بیهوده است انسان را فقط یک موحود فرهنگی تلقی کنیم. و یا بپنداریم که انسان فرهنگی و فرهنگ انسانی در بر دارنده همه خصایص دیگر انسانی است. به عبار ت دیگر اگر چنین بود یعنی اگر فرهنگ از جامعیت و مطلقیت برخوردار بود آنگاه از اینجا بر گردیم به آغاز یادداشت و در تعریف فرهنگ آنگاه میداشتیم: فرهنگ یعنی کلیه حیات انسانی اعم از علمی اجتماعی و آنچه که من بویژه فرهنگی می نامم. و چنین تعریفی از فرهنگ هم اتفاقا موجود است. برخی بر این برداشت از فرهنگ بر این پندارند که فرهنگ عبارت است از همه دستاوردهای علمی اجتماعی و فرهنگی انسان. اینها بویژه برا این باورند که روند تکامل اجتماعی نه متاثر از عوامل فرهنگی بلکه خود یک روند فرهنگی است. این دسته از مردم تمدنها را از هم از شمار فرهنگ دانسته و از این راه این اغتشاش را در معنای لغوی تمدن و فرهنگ دامن زده اند. این فرهنگ سازان تمدن و مدنیت تا جایی پیش رفته اند که حتی دمکراسی را هم یک پدیده فرهنگی و بطور مثال در شمار فرهنگ اقوام غربی و برای شرقی ها از این لحاظ بطور قومی غیر قابل قهم تلقی میکنند. متشرعین ما با مستشرقین در همین نکته موافقند که تمدن غربی ماحصل فرهنگ غربی و نمودار فرهنگ غربی است و لذا دمکراسی که در راستای این تمدن حاصل شده یک پدیده قومی و نژادی است. هر دو بر این نظر متفق القولند که دین اسلام مانع فرهنگی سرا راه تکامل مدنی و اجتماعی و رسیدن به دمکراسی است که می گویند یک پدیده شرقی نیست.

چون بحث نژاد و اقوام پیش آمده بجا می دانم تعریف نخست خود را در مورد فرهنگ بدین نحو دقیق تر کنم. بی شک فرهنگ و زبان یک پدیده قومی و نژادی است. هر قومی دارای خصایص فرهنگی خاص خود است. اگر علم یک پدیده جهانی و فراملیتی است اما فرهنگ و زبان یک پدیده قومی است. از این جهات در آن شاخه سه گانه هستی انسانی شاخه فرهنگی یک شاخه قومی است. بی شک در آینده های دور دست یک فرهنگ جهانی در نتیجه امتزاج ملل با هم ساخته خواهد شد اما تا امروز بسیاری از فرهنگها که در پی حفظ خود هستند قومی هستند.

دیگر معنایی که از فرهنگ شده این که فرهنگ انبار خاطرات و حافظه ملی است. البته می شود با احتیاط از این تعریف استفاده نمود. نکته جالب توجه در این تعریف همان فرهنگی کردن است. معمولا فرهنگ گرایان توقعشان از مردم فرهنگ در برابر حکومت به معنای وضع قوانین است. من یادم هستم سابقا این فرهنگ گرایان درباره تابلوهای فراوانی که در پارک شهرها مردم را از چیدن گلها برحذر می داشتند به این نظر بودند در عوض این امر و نهی ها باید مردم فرهنگ داشته خود صلاح بدانند. البته این یک حرف متین و پسندیده است که انسان باید در عوض دین و حکومت و ... داری فرهنگ باشد. این معنای فرهنگ ناظر با این حقیقت است که فرهنگ عبارت است از درونی شدن و اخلاقی گشتن. من به شخصه موافق این درونی و فرهنگی شدن هستم. یعنی یک زمانی در ما انسانها برخی مسائل مبدل به حافظه و ضمیر ناخودآگاه ما مبدل شده و به این معنا باید اخلاقی گردد. اما عرض کردم این تعریف بیشتر مجازی است تا حقیقی. چون همین اخلاق و فرهنگی که در اینجا مد نظر است دیگر از شاخه های حیات انسانی یعنی شاخه اجتماعی آن است. انسان پیوسته دارای چنین اخلاق و مورال یا اتیک اجتماعی بوده است. این اتیک اجتماعی را به عنوان فرهنگ جا زدن برمیگردد به گرایشی که گفتم در پی آن است همه حیات انسانی را در فرهنگ خلاصه کند.

نکته مهم دیگر در رابطه با نقش فرهنگ اختراعات صنعت در تاریخ تکامل اجتماعی انسان است. موتور تاریخ تکامل اجتماعی انسان بی شک فرهنگ است. مجموعه آنچه ما شیوه تولید و تجارت و در یک کلام شیوه اقتصادی می نامیم همواره در تناسب با یک شرایط اجتماعی و طبقاتی بوده است. زمانیکه شرایط احتماعی در تناسب با شیوه های اقتصادی نباشند آنگاه شیوه های اقتصادی بالنده و در حال رشد جامعه و شرایط اجتماعی متناسب با آن را طلب میکنند. آنچه که در ایران امروز احزاب مترقی سیاسی عنوان می کنند در واقع سامانه های آن شرایط احتماعی است که به رشد نیروهای مولده کشورمان مساعدت میکنند. این نیروهای مولده مادی با تسلط جامعه سنتی امکان رشد نمی یابند و رشد و توسعه هرچه بیشتر این نیروهای مولده موجب پس زدن هرچه بیشتر جامعه سنتی خواهد شد.

ما اگر به این نیروهای مولده و شیوه های اقتصادی به مثابه یک پدیده فرهنگی برخورد کنیم آنگاه متوجه خواهیم شد ما باید به هنگام رشد نیروهای مولده در پی یک رشد فرهنگی و تکنیکی در کشورمان باشیم که در کنار نقش نهاد های علمی برجسته خواهند شد. بر هر حال ما باید یک انقلاب فرهنگی و تکنیکی را سازمان دهیم.

ما دیدیم که نیروهای مرتجع در تهاجم به مراکز فرهنگی و آموزشی به نام انقلاب فرهنگی هدف ضد انقلابی دیگری پیشرو نداشتند. یک انقلاب فرهنگی در پی رشد و توسعه مراکز فرهنگی است نه اینکه با ابزارهای شرعی و سنتی در پی انهدام مراکز فرهنگی..باشد. هدف از این تهاجم فرهنگی اعمال فرهنگ عقب مانده بوده است

پیرامون ایدئولوژی


von Farhad Vakof, Dienstag, 25. Mai 2010 um 15:13
ایدئولوژی یک دیگر از مفاهیم بحث برانگیز دنیای ماست. برخی در تمجید آن و برخی دیگر در مذمت آن مینویسند.من به شخصه خواهان یک حکومت غیر ایدئولوژیک در ایران هستم.

من در اینجا سعی میکنم پیرامون ایدئولوژی نظراتم را یادداشت کنم. نکته محوری درباره ایدئولوژی مکتبی و مدرسه ایی بودن آن است. این یک وجه تعیین کننده پیرامون ایدئولوژی است. ایدئولوژی در واقع توسط صاحبان مکتب روی هم ریخته و به صورت یک سیستم ارائه داده میشود. برای روشن شدن مطلب اجازه دهید ایدئولوژی را از یک مورد متداول آن یعنی ایدئولوژی عقیدتی و دینی از سر گیریم با علم به اینکه ایدئولوژی محدود ومحصور به این شکل آن نیست.اما اگر من موفقم شوم در این شکل مشخص آن ایدئولوژی را توضیح و به تصویر کشم آنگاه فهم دیگر اشکال آن از جمله فرم مارکسیستی آن که سرآخر خواهد آمد آسان فهم تر خواهد بود.

مبحث ایدئولوژی دینی را باید از دین شروع کرد. دین از دو بخش اصول و فروع دین ترکیب یافته است. بخش اصولی دین همان مبحث عقیده است. عقیده پایه و مبنای دین است. فروع دین در واقع همان دین است.فروع دین بنا و سامانه دین است. این سامانه یک سامانه عملی است. هستند انسانهای مومنی که دین ندارند و این سامانه و بنای عملی را که دین نامیده میشود پذیرا نیستند. در نظر این مردم دین برای تظاهر و برای عوام بوده و خواهد بود. این مردم که به آنها باطنیون می گویند دین را برای اهل ظاهر میدانند. برای مبحث ما در اینجا ما به این سامانه عملی که دین نامیده میشود نیازمندیم.

بدینسان میتوانیم بپذیریم که دین یعنی عمل. به این عمل عبادت می گویند. ما قبلا در مبحث پیرامون سیاست دیدیم که سیاست هم عمل است. ما در مبحث ایدئولوژی دینی خود به مبجث سیاست هم احتیاج داریم. چراکه سیاست به مثابه عمل به عنوان جزء دیگر ایدئولوژی دینی مورد استفاده قرار میگیرد.
در آن مکاتب و مدارسی که ایدئولوژی توسط ایدئولوگهای دینی ساخته میشود مبنای حرکت ایدئولوگ در سازندگی ایدئولوژی خود دین به معنای عمل است.او این دین را به مثابه سامانه عملی توسعه می دهد. در توسعه دین و ادغام آن با سیاست دامنه عمل و عبادت توسعه می یابد. من در این جا سیاست را برای سهولت مطلب به عنوان نماینده آن بخشی از هستی اجتماعی مورد استفاده قرار می دهم که شامل سامانه های حقوقی اخلاقی هم است. در توسعه دین تا سرحدات سیاست معمولا به همین جنبه عملی دین و سیاست توجه میشود.

در مکاتب ایدئولوژی ساز هدف از ساختن ساحتاری به نام ایدئولوژی ایجاد یک جامعه تئوریک بر مبانی عقیده است که گفتیم از طریق توسعه دین و ساختار عملی این مهم به انجام میرسد. عقیده و دین در این سازندگی مدینه فاضله نقش غربال را ایفا میکنند. ایدئولوگ بر پایه فیلتری از پیش تعیین شده مدینه فاضله خود را که یک جامعه عقیدتی است در فیلتر کردن ساختارهای موجود آغاز میکند. آنچه که در نتیجه این فیلتر کردن توسط نظام ارزشی و عقیدتی اش باقی ماند او آنرا به عنوان جامعه عقیدتی و ایدئولوژیک عرضه میکند.

هدف ایدئولوگ از جامعه عقیدتی و غربال شده یعنی ایدئولوژی ساختن جامعه دیگر بر پایه جامعه ایدئولوژیک و فیلتر شده است. جامعه نظری برای آن بوجود آمده تا در صورت پراکتیزه شدن جامعه دیگری برپا کند. ایدئولوگ بدنبال پراکتیزه و اجرای جامعه عقیدتی و ایدئولوژیک خود در واقع در پی عقیدتی کردن و دینی کردن جامعه ای است که در آن این اجرا صورت پذیر می شود.

در این جا یک نکته مهمی نهفته است که باید به آن توجه کرد. این مطلب که به عنوان عدم حمایت حکومت از هرگونه عقیده ایی معروف است دارای دو صورت می باشد.:

1- حمایت حکومت از یک عقیده و دین و یا مذهب
2-اجرای ایدئولوژی دینی از سوی حکومت و تبدیل حکومت به دین

بدیهی است صورت دومی در بردارنده صورت اولی است اما عکس آن الزاما به این معنا نیست. حکومتهایی که از یک دین مذهب و عقیده حمایت میکنند الزاما حکومتها ایدئولوژیک نیستند. حمایت یک حکومت از یک عقیده و مذهب و دین هنوز به تنهایی به معنای این نیست که خود حکومت در اجرا و پراکتیزه کردن عقیده وارد می شود. این امر یعنی اجرای عقیده و دین توسط حکومت ممکن نیست مگر توسط ایدئولوژی. معمولا به چنین حکومتهایی حکومت عقیدتی و دینی میگویند. پس اعمال حکومتهای دینی محدود و محصور به حمایت حکومت از نهادهای دینی و عقیدتی و مذهبی نیست. بلکه حکومت در صدد آن برمی آید که توسط یک ایدئولوژی از پیش آمده شده به نام دین جامعه فیلتر شده و مدینه فاضله ایی را در نقد و اصلاح جامعه موجود پیاده کند.

معمولا در حکومتهای ایدئولوژیک همیشه کاسه زیر نیم کاسه است. آن کاسه در واقع همان جامعه واقعی است و آن نیم کاسه همان ایدئولوژی و مدینه فاضله در دست ایدئولوگ ها.
در کشور ما هم همینطور شد. از اول این ایدئولوگها فقط با تغییر نامها و اضافه کردن یک بسم التعالی در پی اسلامیزه کردن جامعه و شرایط موجود برآمدند. مابقی تاکنون همواره درگیری نیم کاسه رسمی با کاسه واقعی است. مردم بهتر از هر کسی در تجربه با این حکومت ایدئولوژیک می دانند که جامعه عقیدتی و مکتبی حاکم هر گز قادر به تغییر جامعه واقعی نیست. بلکه برعکس . در بسیاری موارد این جامعه واقعی بوده که جامعه مکتبی را در خود مستحیل کرده است. این عمل از یکسوی موجب یک اعتماد به نفس در جامعه سنتی و واقعی شده و از سوی دگر موجبات تنفر شدیدی را در جامعه مادر نسبت به جامعه مکتبی ایجاد کرده است. در ایران، ما امروزه به خوبی میدانیم که جامعه شرعی تنها صورت کلاه شرعی را دارد که بر سر جامعه واقعی و سنتی کشیده شده است. این مورد کلاه شرعی یک مطلب بی اهمیتی در فهم ایدئولوژی های دینی نیست. عملا یکی از اهداف ایدئولوژی یکی همین استتار و کشیدن کلاه شرعی بر سر شرایط و مسائل اجتماعی موجود است.

نکته مهم در این رابطه شاید بیش از این کلاه شرعی بر سر جامعه کشیدن که یک عمل ایدئولوژیک است این نکته باشد که یک ایدئولوژی که یک کلاه شرعی خوانده می شود یک پدیده مکتبی و مدرسه ایی و ساخته و پرداخته است. من میخواهم درا ینجا به این مورد عمدا بیشتر تاکید کنم و خواننده را متوجه این مورد گردانم که میان ایدیئولوژی دینی و یک دین فرق موجود است. یک ایدئولوژی دینی چنانکه گفته شد ادامه مکتبی دین با هدف استقرار حکومت دینی است. شریعت که توسط شارعین ساخته شده در واقع با توجه به نیازمندیهای حکومت دینی در مکاتب شرعی مختلفه در توسعه ساختار عملی یعنی دین بوجود آمده است. شریعت یعنی دین توسعه یافته با توجه به نیازمندیهای حکومت دینی به قوانین. شریعت به این معنا یعنی حکومت نه تنها در پی حمایت از دین است بلکه در عین حال در پی آن است به جای دین هر عمل و فعالیت اجتماعی را به یک عبادت و یک امر دینی مبدل سازد است. ایدئولوژی دینی دین را مبدل به حکومت و حکومت را مبدل به دین می سازد.

گفتیم این تبدیل سازی یک امر مکتبی است و در مدارس مربوطه توسط ایدئولوگها انجام پذیر میگردد. دین و حکومت واحد در عمل سترون است. حکومت دینی و ایدئولوژیک هرگز قادر به پیاده کردن خود نیست. آنچه در عمل صورت میگیرد انزجار عمومی از حکومت ایدئولوژیک و حکومتی است که برسر همه مسائل کلاه شرعی میکشد. دو مشخصه حکومت دینی و ایدئولوژیک از اینرو از هم در خور جدایی اند. اولا حکومت دینی از یک عقیده و دین و یا مذهب حمایت میکند و موجبات عدم آزادی عقاید و ادیان و مذاهب و خفقان را فراهم میکند و از اینرو مسئله آزادی عقاید را عمده می کند و دوما عمل به حای دین خواست عمومی برداشتن کلاه شرعی را در مردم بوجود میآورد. به این خواست عمومی برای حذف کلاه شرعی باید یک خواست عمومی به این کلاه شرعی را اضافه کرد. خواست عمومی یه یک کلاه شرعی مطالبه جامعه سنتی و میرای ایران بود. این خواست عمومی به کلاه شرعی نشان گر این بود که ایدئولوژی دینی و اسلامی حائز یک ارز ش مصرف بوده و است. یعنی این ارزش مصرف جامعه عقیدتی و اسلامی این ایدئولوژی را به صورت یک کالا در می آورد. و هر کالایی یکی از مصنوعات بشری است. این مصنوع بشری که در مکاتب دینی و و مذهبی با توجه به اهداف حکومتی ساخته می شوند در پی تبدیل دین به سیاست و حکومت است. در مورد دین اسلام هم همینطور شد.
اما در مورد مارکسیسم قضایا به نحو دیگری است. ما می توانیم در این جا تنها مارکسیسمی را که در پی آن است به صورت کلاهی مارکسیسمی بر پیکر فرسوده جامعه عقب مانده ایرانی در آید را مد نظر قرار دهیم. دگر مارکسیسمها که حائز این جنبه محافظه کارانه نیستند تنها از لحاط صورت و ظاهر یک ایدئولوژی هستند . به این نوع مارکسیسمها میتوان سیستمهای شبه ایدئولوژیک نام نهاد. شبه ایدئولوژی ها مانند ایدئولوژیها در پی ایجاد یک جامعه دیگرند اما در این جا این جامعه آرمانی یک جامعه عقیدتی نیست. بلکه یک جامعه تاریخی است. این جامعه تاریخی که بشکل مکتبی با نقد جامعه واقعی حاصل شده به صورت برنامه ایدئولوزیک در دستور روز این سیستمهای نیمه ایدئولوژیک قرار دارد. آنها حکومت را ابزاری در دست معماری این تئوری و ایدئولوژی می بینند. مشکل عمده با این سری شبه ایدئولوژیهای علمی کمتر جنبه تاریخی بیشتر جنبه های فلسفی و دیگر جهات انسانی که به شکل مطلقه در این سیستمها وارد شده اند، می باشد. صادق ترین این نوع سیستمها در عمل و در حکومت از پیاده کردن ایدئولوژی دست بر داشته و بیشتر به مطالبات تاریخی و کنکرت توجه خودرا جلب میکنند. اما آن نوع از این مارکسیسمها که حائز جنبه انقلابی نیستند یعنی مارکسیسمهای محافظه کار و سنتی در پی نهادن کلاه مارکسیسمی بر سر جامعه سننتی و روبه زوال موجودند. این نوع ایدئولوژی ها در پی همان اقداماتی اند که ایدئولوگهای دینی در پی آنند. تفاوت مسئله در اینجا تنها در نوع ایدئولوژی است