۱۳۸۸ شهریور ۲۷, جمعه

محل نزاع کجاست؟

نواندیشی اسلامی و سکولاریزم


آقای اکبر گنجی پرسشی زیر را مطرح میکنند:


آیا سخنان نقل شده از نواندیشان دینی حاکی از آن است که آنها موافق دولت دینی و مخالف سکولاریسم اند؟ روشن است که نواندیشان دینی از تفکیک نهاد دین از نهاد دولت دفاع می کنند، دولت دینی را دموکراتیک به شمار نمی آورند، سکولاریسم را یکی از اوصاف نظام‌های دموکراتیک به شمار می آورند. نواندیشان دینی مسلمانند، اما به حکومت دینی باور ندارند. آنها مدافع و مبلغ نظام سیاسی دموکراتیک، کثرت گرایانه، جامعه ی مدنی، حقوق بشر، برابری حقوقی زنان و مردان، و... هستند. جمهوری اسلامی نواندیشان دینی را به ضدیت با دین متهم می کند. حتی برخی از آنها را مرتد و ملحد خوانده است. از سوی دیگر، برخی از خداناباوران نواندیشان دینی را مدافع حکومت دینی به شمار می آورند. نواندیشان دینی از زوایای گوناگون قابل نقد هستند و باید نقد شوند، اما نقد معطوف به آرای واقعی افراد است، نه اتهامات بلادلیل. می توان با تفسیر آنان از دین و سکولاریسم موافق نبود، اما نمی توان آنان را مدافع و مبلغ دولت دینی یا حکومت دینی معرفی کرد. پرسش این است:

محل نزاع کجاست؟



براستی پرسش این است: محل نزاع کجاست؟
محل نزاع اینجاست:
نواندیشی اسلامی محل پاسخگویی به این پرسش‌ها نیست. نواندیشی دینی که در دین اندیشی‌ محل دارد، برای پسخگویی به این پرسش شایستگی ندارد. دینی که سیاسی نیست، دین اندیشی‌ آن هم سیاسی نیست. نواندیش دینی شخصیتی نیست که برای پرسشهای سیاسی پاسخی داشته باشد. مسئله سکولاریزم مسئله نواندیشی دینی نیست. اساسا مسئله حکومت مسئله دینی و مسئله نواندیشی دینی نیست. نه تنها حکومت دینی بلکه حکومت غیر دینی هم مسئله دینی و نواندیشی دینی نیست. قبول و یا عدم قبول حکومت در مسائل دینی و دین اندیشی‌ مطرح نیستند.

بقیه مسائل دیگر محل نزاع با نواندیشی نیست بلکه با غیر دمکرات و مستبدین است. ایشان مینویسند:
سه دهه از انقلاب ۵۷ گذشته است. آن روز نیروهای غیر دموکرات در مقابل هم ایستادند و با سلاح و رگبار گلوله‌ها به هم پاسخ گفتند. اینک وضع تا حدود زیادی تغییر کرده است. دموکراسی و حقوق بشر به گفتمان مسلط مبدل شده اند. تعداد بی‌شماری از فاعلان و عاملان آن دوره، دموکرات شده اند. پرسش اصلی این بود: با این رژیم چه باید کرد؟


خوب بسیاری از عاملان و فعال‌های آن دوران دمکرات شده اند. یکی‌ از آنها هم آقای اکبر گنجی میباشند. خوب ما با ایشان به عنوان یک فرد سیاسی و دمکرات گفتگو میکنینم. ایشان می‌گویند:

نواندیشان دینی ....سکولاریسم را یکی از اوصاف نظام‌های دموکراتیک به شمار می آورند

اما این یک نکته محل نزاع است. چراکه سکولاریزم یکی‌ از صفتهای و یکی‌ از وجه‌های دموکراسی نیست.

اکبر گنجی مینویسد:

انقلاب اسلامی ۵۷، "استبداد دینی" را جایگزین "استبداد سکولار" کرد. هدف مبارزان این نیست که دوباره "استبداد سکولار" را جایگزین "استبداد دینی" کنند، وداع با دیکتاتوری، وداع با "استبداد دینی" و "استبداد سکولار" است
نباید گمان باطل برد که فقط "دیکتاتوری دینی" می تواند وجود داشته باشد و وجود دارد، "دیکتاتوری سکولار"(استالین، هیتلر، موسولینی، و... ) هم می تواند وجود داشته باشد و وجود داشته است. رضا شاه می خواست همه ی زنان را به زور بی‌حجاب کند(دیکتاتوری سکولار)، آیت الله خمینی هم همه ی زنان را به زور با حجاب کرد(دیکتاتوری دینی یا مذهبی). هیچ کدام از آن دو بر این باور نبودند که زنان مالک بدن خود هستند و آنها باید آزادانه درباره ی پوشش خود تصمیم بگیرند. رضا شاه و محمد رضا شاه، آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای، به باورها و اعتقادات مردم هم کار داشتند و دولت را در این قلمرو مسئول و مکلف به شمار می آوردن

خوب آقای گنجی چرا تناقض میگویید. شما از دمکرات‌های تازه به دوران رسیده متناقض و التقاطی سخن میگویید. از یکسو از استبداد سکولار سخن میرانید و از دیگر سؤ از سکولار به عنوان یکی‌ از اوصاف الاهه دمکراسی. ما کدام از این فرمایشات شما را آویزه گوش کنیم: با حرکت از این نکته که سکولاریزم یکی‌ از اوصاف دموکراسی است و با علم به اینکه استبداد سکولار هم موجود است، آنگاه چگونه ممکن میشود که استبداد از اوصاف دموکراسی برخوردار باشد.
این محل تنازع ماست. پرسش ما این است:

این چه نوع استبدادی است که دارای صفات دموکراتیک است؟

نواندیشی دینی: سکولاریسم و دموکراسی


آیا سخنان نقل شده از نواندیشان دینی حاکی از آن است که آنها موافق دولت دینی و مخالف سکولاریسم اند؟ روشن است که نواندیشان دینی از تفکیک نهاد دین از نهاد دولت دفاع می کنند، دولت دینی را دموکراتیک به شمار نمی آورند، سکولاریسم را یکی از اوصاف نظام های دموکراتیک به شمار می آورند. نواندیشان دینی مسلمانند، اما به حکومت دینی باور ندارند. آنها مدافع و مبلغ نظام سیاسی دموکراتیک، کثرت گرایانه، جامعه ی مدنی، حقوق بشر، برابری حقوقی زنان و مردان، و... هستند. جمهوری اسلامی نواندیشان دینی را به ضدیت با دین متهم می کند. حتی برخی از آنها را مرتد و ملحد خوانده است. از سوی دیگر، برخی از خداناباوران نواندیشان دینی را مدافع حکومت دینی به شمار می آورند. نواندیشان دینی از زوایای گوناگون قابل نقد هستند و باید نقد شوند، اما نقد معطوف به آرای واقعی افراد است، نه اتهامات بلادلیل. می توان با تفسیر آنان از دین و سکولاریسم موافق نبود، اما نمی توان آنان را مدافع و مبلغ دولت دینی یا حکومت دینی معرفی کرد.

پرسش این است: محل نزاع کجاست؟ اگر اعتقاد و عدم اعتقاد به دولت دینی یا حکومت دینی محل نزاع باشد، بدون تردید نمادهای نواندیشی دینی مخالف دولت دینی و حکومت دینی اند و از جدایی و تفکیک نهاد دین از نهاد دولت دفاع می کنند. نواندیشان دینی بر این باورند که حقوق بشر و شهروندی همه ی انسان ها- اعم از دیندار و بی دین، مسلمان و نامسلمان، زن و مرد، روحانی و غیر روحانی- را در بر می گیرد. آنها "انحصارگرایی معرفتی" را قبول ندارند و مدافع "کثرت گرایی معرفتی" هستند. پس محل نزاع کجاست؟

به نظر می رسد که چیز دیگری محل نزاع باشد. برخی از خداناباوران دین و مذهب(خصوصاً اسلام) را پدیده هایی موهوم، کاذب و افیون به شمار می آورند که از طریق دینداران تمامی مسائل و مشکلات ایران را پدید آورده است. فرض کنیم خداناباوران به حقیقت مطلق و مطلق حقیقت دست یافته باشند(انحصار گرایی معرفتی)، تساهل و تسامح حکم می کند که بی دین ها، دینداران "کاذب اندیش" و "فاقد عقلانیت" را تحمل کنند تا زندگی صلح آمیز امکان پذیر شود. اما اگر "انحصار گرایی معرفتی" قابل دفاع نباشد- که نیست- و حقیقت معشوقی باشد که هیچگاه تن به وصال نمی سپارد، یعنی همه ی آدمیان حظی از حقیقت برده اند و گام به گام به حقیقت نزدیک و نزدیکتر خواهند شد، در این صورت معلوم نیست آن مدعیات بزرگ درباره ی دینداران صادق باشند.

نباید گمان باطل برد که فقط "دیکتاتوری دینی" می تواند وجود داشته باشد و وجود دارد، "دیکتاتوری سکولار"(استالین، هیتلر، موسولینی، و... ) هم می تواند وجود داشته باشد و وجود داشته است. رضا شاه می خواست همه ی زنان را به زور بی حجاب کند(دیکتاتوری سکولار)، آیت الله خمینی هم همه ی زنان را به زور با حجاب کرد(دیکتاتوری دینی یا مذهبی). هیچ کدام از آن دو بر این باور نبودند که زنان مالک بدن خود هستند و آنها باید آزادانه درباره ی پوشش خود تصمیم بگیرند. رضا شاه و محمد رضا شاه، آیت الله خمینی و آیت الله خامنه ای، به باورها و اعتقادات مردم هم کار داشتند و دولت را در این قلمرو مسئول و مکلف به شمار می آوردند.

سه دهه از انقلاب 57 گذشته است. آن روز نیروهای غیر دموکرات در مقابل هم ایستادند و با سلاح و رگبار گلوله ها به هم پاسخ گفتند. اینک وضع تا حدود زیادی تغییر کرده است. دموکراسی و حقوق بشر به گفتمان مسلط مبدل شده اند. تعداد بی شماری از فاعلان و عاملان آن دوره، دموکرات شده اند. پرسش اصلی این بود: با این رژیم چه باید کرد؟ پاسخ اول این است که رفتارهای این رژیم را به الگو تبدیل نسازیم و روش های مواجهه ی با مخالفانش- یعنی دروغگویی، اتهام زنی بدون دلیل، اهانت و... - را سرمشق قرار ندهیم. باید به صراحت تمام بگوئیم که قرار نیست هیچ فرد و گروه و صنف و سازمانی از فرایند دموکراتیک حذف شود. قرار نیست که یک گفتمان خاص دیگران را به "غیر" و "دیگری" تبدیل سازد و بدینترتیب آنها را حذف کند. باید بپذیریم که همه با هم این راه بلند را بپیمائیم. ایران آزاد کشوری است که ظرفیت تحمل همه ی افراد و اعتقادات و سبک های زندگی را داراست. اگر "استبداد دینی" ناپذیرفتنی است، که هست، "استبداد سکولار" هم ناپذیرفتنی است. این رژیم به "دیگری" و "تفاوت" احترام نمی گذارد، اگر ما با این رژیم تفاوت داریم، باید به "دیگری" و "تفاوت" احترام بگذاریم و به دگراندیشی و دگرباشی خوشامد بگوئیم. این رژیم بی دینان را ملحد می خواند، گروهی از خداناباوران هم دینداری را "محال اندیشی" و عصر حجری قلمداد می کنند. احترام به دیگری، یکی از ارکان دموکراسی خواهی است. این رژیم زندانها و بازداشتگاهها را به مراکز خودشناسی، بازگشت به فطرت، کشف حقیقت و اعتراف به گناه و خطا مبدل ساخته است. باید همه ی دموکراسی خواهان به صراحت اعلام کنند که با این شیوه ها مخالفند و هرگز به چنین روش هایی برای ایجاد توافق فکری و عملی توسل نخواهند جست.

تا حدی که من می فهمم، پیش فرض انسان شناسانه ی دموکراسی این توهم نیست که انسان های خوب و ملتزم به فضائل اخلاقی رهبران سیاسی را تشکیل می دهند. پیش فرض واقع گرایانه ی دموکراسی این است که رهبران سیاسی انسان های طماع، فریبکار، منفعت طلب، دروغگو، فاسد و... هستند(جرج بوش، سارکوزی، برلوسکونی، و... ). برمبنای این پیش فرض که رهبران سیاسی چنین آدمیانی هستند، دموکرات ها به دنبال ایجاد ساختاری هستند که به قدر کافی دست و پای رهبران سیاسی را ببندد، تا حد ممکن فساد، دروغگویی، فریبکاری، منفعت طلبی آنان را کاهش دهد. ساختار دموکراتیک هم قادر به محو رذایل انسانی رهبران سیاسی نیست. آمریکا و جهان با این شانس روبرو بودند که دیک چینی، رامسفلد و جرج بوش در جامعه ای دموکراتیک به رهبری سیاسی رسیدند، اگر آنان زمامدار جامعه ای توتالیتر می شدند، چه می کردند؟ نباید وعده داد که رهبران نظام دموکراتیک آینده، نمادهای فضائل اخلاقی اند. باید توافق و اعلام کرد؛ ساختاری خواهیم ساخت: که فسادهای زمامداران را تا حد ممکن کاهش دهد، به باورها و اعتقادات مردم کار نداشته باشد، سبک های متفاوت زندگی را به رسمیت بشناسد، فرصتی برای ایجاد دادگاه های خلقی- انقلابی فراهم نیاورد، به هیچ کس بدون مستندات مقبول حقوق دانها و وکلا اتهامی وارد نسازد، خشونت را جایگزین گفت و گو نکند.

انقلاب اسلامی 57، "استبداد دینی" را جایگزین "استبداد سکولار" کرد. هدف مبارزان این نیست که دوباره "استبداد سکولار" را جایگزین "استبداد دینی" کنند، وداع با دیکتاتوری، وداع با "استبداد دینی" و "استبداد سکولار" است، وداع با نارواداری نسبت به "دیگری" و "تفاوت" است. این آن کار مهمی است که باید انجام داد.

رابطه حکومت و دین
در اینجا عمدا مبنای صحبتم را دین اصلاح شده قرار میدهم. دین سیاسی و اجتماعی و رابطه ش با حکومت رابطه حکومت با حکومت است. پس در این صحبت کنار گذاشته میشود. رابطه دین و حکومت موضوع صحبت من است. ما این تجربه را از رژیم گذشته داریم: حکومت جانب دین و مذهب واحدی را می‌گیرد. این جانب داری البته محدود است و میتواند کمتر و کمتر شود، اما هست. البته علت این جانبداری محدود و تقلیل یابنده ریشه در تاریخ ایران و رژیم شاهنشاهی داشت. چنانکه می‌دانیم رژیم گذشته رژیم دهری و سکولار نبود، اما تئوکراتی هم نبود. فرق میان رژیم تئوکراتیک و رژیم سلطنتی و یا دموکراتیک در اینجا مد نظر من است. برای اینکه سریع به مقصد رسیده باشیم از این مطلب آغاز می‌کنم:

فرق میان فرم حکومتی و سکولاریزم

همه حکومت‌های استبدادی و دموکراتیک سکولار نیستند. اگر مبنا استبداد و مردم سالاری قرار گیرد استقرار سکولاریزم به مفهوم انتقال از استبداد به مردم سالاری نیست. اساس استبداد و دمکراسی را باید در جای دیگر جست. البته این به آن معنا نیست، چون مسئله سکولاریزم اساسی نیست، پس بی‌ اهمیت است.

مشکل اساسی که ما الان با رژیم فعلی داریم در رابطه ا ش با دین نیست بلکه در استبدادی بودن آن‌ است. عمده کردن سکولاریزم اگر بخواهد با هدف پوشانیدن استبداد باشد غلط است. وقتی ما از دمکراسی حرکت می‌کنیم، این خواهی‌ نخواهی با حذف، مستبدین یعنی‌ با کنار گذاشتن اقشار و طبقات استبدادخواه همراه است. از طرف دیگر تشکیل دمکراسی نتیجه مشارکت اقشار و طبقات مردمی و دموکراتیک ممکن است. در این چالش طبقاتی تحول اجتماعی عملی‌ میشود. ما چنانچه از زاویه این چالش طبقاتی حرکت کنیم مسئله استبداد و دمکراسی برایمان بدیهی‌ تر خواهد شد. استبداد در ایران فقط استبداد نیست بلکه یک شرایط اجتماعی است که در بستر آن‌ استبداد مقدور میشود. از استبداد به دمکراسی معنایش از جامعه یی به جامعه دیگر است. دمکراتیزه کردن یعنی‌ انقلاب اجتماعی. جامعه استبدادی و حاکم حال بخواهد هر شکلی‌ به خود بگیرد: سلطنت، تئوکراتی، فاشیست. یعنی‌ در یک کلام نه فقط حکومت بلکه ابعاد دیگر اجتماعی و فرهنگی هم باید در مسئله دمکراتیزه کردن لحاظ شوند. بر این اساس حرکت از سکولاریزاتسیون اشتباه بزرگی‌ است. کسی که به انقلاب اجتماعی در ایران چشم دوخته خود رابه اشکال استبداد و دموکراسی محصور نمیکند. دمکراسی‌ها در غرب چندان هم سکولار نیستند، اما با این وجود دموکراسی شکل پیشرفته تری از حکومت و جامعه نسبت به استبداد است. البته این به این معنا نیست که ما باید دمکراسی‌ها در غرب را کپی کنیم. ما در ایران میتوانیم بسته به اوضاع از دموکراسی بهتری برخوردار شویم. بحثی در آن‌ نیست. اما اگر دموکراسی ما بسته به اوضاع چندان سکولار نبود، که میخواهیم باشد، نسبت به یک استبداد سکولار ترجیحش نخواهیم داد.


به نظر من رژیم فعلی‌ از دایره رژیم‌های استبدادی گذشته ایران خارج نیست. این رژیم قرون وسطایی، فئودالی، محافظه کار و عقب مانده است. و از دل‌ جامعه‌ای سر بیرون می‌‌آورد که با آن متعلق است. مادام که این جامعه و ارزش‌های آن بر ما حاکم است، مانع در سر راه پیشرفت اجتماعی ایران وجود دارد، که باید بر طرف شود. ما باید سعی‌ کنیم از این دایره شوم اجتماعی خارج شویم، عوض اینکه در درون آن اسیر مانده و میان این و آن شکل حکومت قرون وسطایی و استبدادی نوسان کنیم. چنین جنبشی ارتجاعی و قرون وسطای خواهد بود و اگر هم جنبشی مدنی و بورژایی باشد. به نظر من طرح یک جانبه مسئله سکولاریزم از سوی یک جنبش ارتجاعی - مدنی در همین دایره تنگ قرون وسطایی. مطرح است. طبیعی‌ است به خاطر ماهیت مشترک، انرژی‌ها صرف مسائل فرعی میشود، تا بگونه یی از اصل مسئله طفره رفته شود.

نیروی دمکراسی در ایران تعلقی به این دایره تنگ اجتماعی قرن وسطایی ندارد. تاریخ تا کنون ایران مملو بوده از تنازع میان مرتجعین. ما باید میان شاهنامه و قرّان راه مردمی- دموکراتیک را برگزینیم. شکی نیست بهترین شکل دمکراسی، سکولاریزم است.