البته همناطور که عزیزان مطلع اند ما در کشور مون مشکلاتی پیرامون کاربرد برخی کلمات و معانیشون داریم. البته نباید جاده مبالغه رو پیمود و نظیر برخی فرهنگ ستیزان بداندیش پیرامون ابعاد این مشکلات اغراق نمود. در سایر فرهنگها، زبانها و اقوام هم بر سر مسائل کلیدی نظیر واژه های نظیر فرهنگ ، تمدن فلسفه و... تفاوتهای نظری وجود دارد. یکی از این تفاوتها پیرامون واژه اندیشمند است. در نظر من مشکل ار آنجا ناشی میشود که این وازه که مترادف آن در زبان ما خردمند ، متفکر و ... نظایر آن است و معادل لاتین آن انتلکتوئل میباشد. هم بجای وازه روشنفکر بهره گرفته میشود. در حالیکه روشنفکر معادل آن روشنگر عصر روشنگری است که این مطلب بعضا مبحث ما در اینجا پیرامون اندیشمندان دینی رو به خود اختصاص میدهد. اساس عصر روشنگری هم در کشور ما مبتنی است بر جدائی سیاست و عمل از اندیشه ، فلسفه ، و علم و دین... تئوری و ...
اما در رابطه اندیشمندان و متفکرین دینی کاربرد واژه روسنفکر دینی اشتباه فاجش است. راستی اندیشمندان دینی دیکرچه صیغه ایی اند؟ در دین که روحانیت چهره معروف و شناخته شده و عرفی سکان دین است اندیشمندانی هم پیدا شده اند که روحانی نیستند و به قول امروزیها اندیشمند ، حکیم، مکلای دین در عوض معمم آن میباشند. میان ایندو رقابت هایی هم به ثبت رسیده و گزارش شده است. اندیشمندان و حکمای دین به مسائل دینی نظیر ملای سر منبر برخورد نمیکنند و چون نباید الزاما معمم باشند مثل دکتر شریعتی، بنی صدر، سروش و... مخالفت خود را با روحانیت پنهان نمیکنند. هر دینی دارای اندیشمندان خود است اسلام فقاهتی و دین عارفان. یعنی اینطور نیست که اندیشمندی در دیانت اشاره بلافاصله به روشنفکری و جدایی خواهی دین از سیاست باشد. اسلام فقاهتی که خودبخود نمیتواند دارای روشنفکر و روشنگر باشد و پذیرای آن هم نیست . پس بدینسان میماند در اسلام و دین عرفا. اندیشمندان دین عرفانی و همچنین روحانیون آن دین ، اندیشه، خرد، فلسفه ، علم و دین رو از سیاست و عمل و اخلاقیات جدا میکنند. در دین عرفانی از حقوق و قوانین ، احکام و شریعت و از این حرفها خبری نیست. عارف و درویش دنیا و سیاست و عمل رو به نفع مشاهده ، تجربه روحی، و به این معنا شهود رها میکند و در این رستگاری و به قول خودشان آزادی از بندگی دنیوی و مادی به آزادگی معنوی و روحی نایل میکردد. در دین و اسلام عارفان دین پایه نقد دنیا، عمل و ساست و اخلاق است اما نه از زاویه تایید آن بلکه از زاویه رد آن. قدرت و حکومت نقد میشود تا ردیه دریافت کند نه اینکه در دنیا و سیاست دیگر بازتولید شود. نقد اندیشمند دینی از دین و سیاست پایه دینی دارد نه پایه دنیوی و سیاست. هدف این نقد نه دگرکونی سیاست بلکه نفی آن است. بدینسان اندیشمندان دینی این دین مخالف دنیوی و سیاسی کردن دین میباشند و اصل جدائئی دین و سیاست پیروی میکنند. اما متاسفانه ما در نقدهای برخی از اندیشمندان دینی که خود را پیرو جدایی دین و دنیا مطالبشان فراتر از نفی دنیا و سیاست بلکه تحول خواهی سیاسی ، جانبداری از دمکراسی با هدف اسلامی کردن آن مشاهده میشود. البته انتفاد صحیح دین عرفا از دین سیاسی و به طبع آن مطالبه جدایی دین از سیاست از زاویه عافیت طلبی دینی است نه از زاویه سیاسی و دمکراتیک کردن اسلام .
از اینرو برای اینکه اندیشمندان دینی این امر را پنهان کنند که نقد شان از سیاست دینی نیست معمولا این گمانه را دامن میزنند که اصل جدایی دین و دنیا یک اصل دمکراتیک است و دینشان هم با پذیرش این اصل یک دین دموکراتیک میباشد. اما آیا اصل جدایی دین و سیاست براستی یک اصل دمکراتیک است یا یک اصل پذیرفته شده در دمکراسی؟ آیا در دمکراسی اصل جدایی اساسی است؟ آیا اصل جدایی از جانب دیکتاتور پذیرفتنی نیست و با آن منافات دارد؟ آیا دیکتاتوری ها با پذیرش اصل جدایی دمکراتیک میشوند؟ برای فهم بهتره مسئله اجازه میخواهم پرسشم رو طور دیگر و مستقیم از اندیشمندان دینی مطرح کنم: در برابر یک دیکتاتور سکولار آیا اندیشمندان دینی باز در پی نقد سیاسی سیاست اند؟ یا اینکه به نقد عمومی رد سیاست بسنده میکنند؟ آیا اسلام دمکراتیک در برابر رژیم دیکتاتور و سکولار قد بر میافشاند یا یک اسلام از قدرت پرهیزگر و عارفانه؟ بیهوده نیست که در کشور ما اصل جدایی دین و سیاست چنین بیمارگونه عمده شده است. چنان که میبینیم برخی در پی آنند به کمک این اصل دین سیاسی خود را در بازار سیاست ایران به فروش برسانند، از دمکراسی اسلامی سخن برانند و اینکه علی سر سلسله جنبان آزاد خواهی و دمکراسی بود و از این حرفها.... در نظر من اسلام صفوفی و عرفان فرقه ایی همنانقدر اسلام عارفانه بود که اسلام این آقایان از شمار اسلام عرفا و صوفیان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر