۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سه‌شنبه

به مناسبت 5 ماه مه سالگرد تولد مارکس

من تا کنون انتقاد های خود از مارکس را در مقالات متعددی که در همین سایت موجود می باشند  مطرح نموده ام. به مناسبت
سالگرد تولد مارکس بی ارتباط نیست  چکیده مجموعه این انتقاد ها را یکجا گردهم آورم.

برای مارکس سرمایه عبارت از وسایل تولید که از آغاز بشر را در کار همراهی کرده اند نیست. به تناسب این امر بهره و یا ارزش اضافی که همان کار منعقد شده در فراورده و لذا یکی از ثروت های انسانی  می باشد از آغاز وجود نداشته است.

مارکس وجود سرمایه را موکول به وجود فرآیند پول می کند که قبلا وجود نداشته.  این پول است که  در یک رابطه پول- کالا - پول  سرانجام به سرمایه مبدل می شود.

اما تبدیل  پول به سرمایه هنوز برای کاپیتالیسم کافی نیست. تبدیل پول به سرمایه در واقع مربوط به دوران انباشت اولیه سرمایه است.  از نظر مارکس برای سرمایه به خرید کار انسانی نیاز است. این کار  انسانی است که منبع ثروت است. اما نه تنها منیع ثروت.

در این مناسبت ما با رابطه کلی پول - کالا - پول   و  با افزایش و رشد پول مواجه هستیم. اما از آنجاییکه بهره  ا ز راه افزایش قیمت حاصل نمی شود بل که این کار است که منبع بهره و ثروت است از این رو از نظر مارکس آن کسی که پول دارد به منظور   رسیدن به بهره به  نیروی کار انسانی برای بهره کشی نیاز دارد. او  با پول این نیروی کار را می خرد و از این نیروی کار بهره می برد.

از نظر مارکس خرید کار برای کسب بهره همان فرایند تبدیل پول به سرمایه است. او برای توضیح بیشتر نحوه پیدایش بهره پروسه کار را به دو مرحله کار لازم و کار اضافی تقسیم می کند. در مدت زمان کار لازم که با مزد جبران می شود کارگر برای خود کار می کند و در مدت زمان کار اضافی برای سرمایه دار و تولید سود.

الگوی این تقسیم کار به کار لازم و کار اضافی کار در حیطه زراعی است. رعیت بر روی زمین اربابی کار می کند. ماحصل کار سپس میان او ارباب تقسیم می گردد. میزانی را که رعیت برای خود کار می کند کار لازم و میزانی را که برای ارباب کار می کند یهره مالکانه یا کار اضافی می گویند.

حال در حیطه کارخانه هم به همین صورت است. کارگر خریده می شود اما میزانی را برای خود کار می کند تا زنده بماند و این میزان همان  کار برای دستمزد است . میزانی را هم برای صاحب سرمایه و کارخانه کار می کند که به آن بهره سرمایه و یا سرمایه دار می گویند.


اما همین الگوی زراعی برای کار در کارخانه این پرسش را مطرح می کند اگر فئودالیته- رابطه ارباب رعیت - الگویی برای کاپیتالیسم است، در برده داری کسب بهره و یا بهره مالکانه به چه نحو است؟

آیا پیش از برده داری کسب بهره و به این مفهوم سرمایه وجود نداشت؟   براستی در ازمنه های بسیار دور در کنار طبیعت آیا کار انسانی منیع ثروت و منبع بهره را تشکیل نمی داد؟

چنان که می بینید  در نظر مارکس در آغاز بشریت در کنار کار انسانی نه سرمایه بود و نه بهره. بهره  در واقع کار اضافی است. پول که پیداشد این پول است که با خرید کار انسانی به سرمایه مبدل می شود.

این نظریه در واقع تاریخ انسان را به دو دوره کلی ماقبل سرمایه و بهره ورزی و دوران سرمایه و بهره برداری تقسیم می کند. در دوران نخست نه تنها سرمایه و بهره وجود ندارند بل که به طبع هم تولید اضافی و کار اضافی وجود ندارند. در این دوران ثروت ماحصل کار انسانی نیست بل که منیع آن طبعیت است. در دوران طبیعی  کار انسانی منیع ثروت انسانی است. در این دوران انسان به تبادل کالا و کالا می پردازد.

جان لاک این دوران طبیعی را به دو دوره تقسیم می کند. دوره نخست دوران ماقبل پول است و دوران دوم دوران پول می باشد. از نظر جان لاک  با پول تقسیم طبقاتی آغاز می شود و نیاز به تشکیل دولت برای حفظ اختلاف طبقاتی بوجود می آید.

مارکس همین نظریه جان لاک را به گونه دیگر فرموله می کند. از نظر مارکس سرمایه و بهره با پول آغاز می شود. این پول است که به سرمایه مبدل می شود. اما تبدیل پول به سرمایه از راه تجاری و افزایش بها نیست . بازار منبع ثروت نیست. بل که کار انسانی منیع ثروت و بهره و ارزش و تولید اضافی است.
اما برای این که پول به سرمایه مبدل شود با پول کار انسانی خریداری شود. پول دار کار کارگر را می خرد و کارگر مانند رعیت در رابطه با اربابش برای سرمایه دار و خود کار می کند.

مارکس با این نظریه اش شدیدا به نبرد این رویکرد می رود که سرمایه و بهره و کار انسانی به عنوان منبع ثروت از آغاز بشر را همراهی می کرده اند. او این رویکرد مخالف را  نظریه جاودانه کردن سرمایه و بهره وری نام می نهد. از نظر او سرمایه و بهره و ثروت  پدیده های تاریخی و مرحله ایی می باشند. نبودند و نخواهند هم بود.

در نظریه مارکس بهره وری با بهره گرایی ، سرمایه با سرمایه گرایی به هم پیوندند. در این نظریه تاریخ بشر دو قطبی میشوند. در یک قطب بهره و سرمایه و کار انسانی منبع ثروت و در قطب دیگر نه بهره ایی وجود دارد، نه سرمایه ایی و نه کار انسانی منیع ثروت اوست.

در دوره طبیعی و نخستین طبیعت منبع ثروت انسانی است و  در دوره دوم کار انسانی. حاصل این تز و آنتی تز سنتزی می باشند که او آنرا با تولد انسان اشتراکی تبریک می گوید.

مارکس شکاف طبقاتی و از این راه مبجث اجتماعی و جامعه شناسی را وارد مبحث اقتصادی می کند. نظریه اقتصادی مارکس بدون نظریه اجتماعی اش قابل توضیح نیست. مارکس مبحث فرماسیون ثروت را از مبحث دیستریبوسیون ثروت جدا نمی کند.