۱۳۹۳ مهر ۲۳, چهارشنبه

خصلت افیونی عقاید دینی

من امروز می خواهم یک نگاه دیگر به خصلت افیونی عقاید دینی بیاندازم. من می خواهم به این مورد بپردازم :آیا سوسیالیزم خصلت افیونی عقاید دینی را فهمیده است؟

براستی افیون بودن عقاید دینی در چیست؟
چرا می گویند عقاید دینی دارای خصلت افیونی می باشند؟

این تشبیه و تناجس اساسا بازگشتی به مفهوم از خودبیگانگی و مسخ انسانی. به توحش، به ضد انسانیت و ضد انسانی بودن می باشد.

پس ما با مفاهیم روبرویم که چندان باب میل سوسیالیسم نیست. علاقه سوسیالیسم عمدتا متوجه مقولات اجتماعی - طبقاتی است تا مقولات کلی مانند ضد بشری، ضد انسانی و..

سوسیالیستها به این متمایلند که همه انسان را از دریجه مطلقه روابط اجتماعی - انسانی توضیح دهند حتی مسخ و از خودبیگانگی ، توحش و ضد بشری بودن انسان!

از این دیده خودبیگانگی عقیدتی و دینی، حاصل مطلقه خودبیگانگی اجتماعی است.

آیا خودبیگانگی عقیدتی و دینی از خود بیگانگی اجتماعی متاثر نیست؟

چرا است! اما نه به آن شکل مطلقه سوسیالیستی. در رویکرد سوسیالیستی انسان تنها موجود اجتماعی است و چون چنین است تمام فعالیتهای انسان در اسپهر های علمی و فرهنگی و حتی عقیدتی و دینی از دیده مطلقه اجتماعی قابل توضیح اند و تعیین می شوند.

برای روشن تر مطلب اجازه دهید به  خود بیگانگی عقیدتی و به این موضوع که عقاید دینی افیون انسان ها می باشند باز گردیم.

مسخ انسان، توحش و ضدبشریت یعنی تاریخی طولانی به قدمت انسانیت. مسئله به حدی است که تا به امروز هنوز که هنوز است این مسئله و علل آن مطرح است!

براستی خودبیگانگی عقیدتی و ضد بشریت کدام است و علل آن هرباره کدامند؟

انسان از ازمنه های بسیار دور دست تمایل بسیار داشته است که از انسانیت دور شود و به توحش اولیه باز گردد. این را باید به حساب آن نیروی مخالفی گذاشت که در برابر نیروی همیشگی انسان شدن در کار سازنده بوده است.

حاصل این نیروی منفی و متضاد با انسان شدن، روی آوری  هرباره انسان به آرامش حاصله از چشم بستن بر روی واقعیات  و میل به ندیدن و انکار واقعیات و در عوض فلسفه بافی پیرامون واقعیت هایی که او بطور زمانی قادر به تغییر آن نیست و یا واقعیت هایی مانند مرگ و فقدان زندگی جاودانی که او هرگز توانایی تغییر آنها را ندارد.

در پس این نشاط و آرامش خود خواسته است که راز خصلت افیونی عقاید دینی پنهان است: یعنی چشم بستن بر واقعیت ها و تلاش برای تغییر واقعیات در مسیر ممکن. در بسیاری از موارد بشر در کنار اعمال دینی از مواد مخدر هم در مناسک دینی و عقیدتی بهره برداری می کرد و هنر رقص در آغاز در ارتباط با امور عقیدتی و دینی بودند.

پس بدینسان  فاصله گیری از نیروی زندگانی، از قوای اجتماعی، علمی و فرهنگی یعنی از انسان بودن و روی آوری به قوای مخالف و به جهات ضد فرهنگی، ضد علمی و ضد اجتماعی یعنی مسخ و از خود بیگانگی انسان یعنی عقاید دینی و جادو و جنبل، خرافات و باور به قوای برتر غیر انسانی و..

کسی که این مفهوم از خودبیگانگی عقیدتی و دینی را پذیرفته، هم پذیرفته که خودبیگانگی عقیدتی یعنی فاصله گیری انسان از مبارزه اجتماعی ، مبارزه علمی و مبارزه فرهنگی یعنی پناه انسان به افیون و آرامش جادو و جنبل و..

و در همین جاست که ضدیت از خودبیگانگی عقیدتی و دینی با مبارزه اجتماعی نهفته است. و زمانی که این مبارزه اجتماعی، سیاسی و طبقاتی می شود، در همین جاست که ضد دین و عفیده با سیاست و مبارزه طبقاتی پنهان است.

و در همین خصلت افیونی عقاید دینی است که دولت ها به استفاده ابزاری از آن برای متوقف کردن مبارزه طبقاتی - اجتماعی مخالفین روی می آورند.


پس عقاید دینی  به مفهوم محدود یعنی  تخطئه کردن  مبارزه اجتماعی.

حال با عزیمت از این مفهوم:  تخطئه مبارزه اجتماعی و ضدیت با انسان اجتماعی  و ترویج از خودبیگانگی اجتماعی را در چه ارتباطی با روابط اجتماعی می توان قرار داد؟

مسلما خواهیم گفت: روابط اجتماعی که مولد خودبیگانگی اجتماعی و به این صورت محدود شده مولد عقاید دینی  هستند، به سهم خود از اسباب شکلبندی از خود بیگانگی عقیدتی می باشند!

آیا سوسیالیسم این مفهوم از از خودبیگانگی اجتماعی و به عبارت اولی از خودبیگانگی عقیدتی و دینی انسان را درک کرده است؟

اگر درک کرده پس باید بداند که از خودبیگانگی عقیدتی و دینی یعنی تخطئه مبارزه اجتماعی و به طریق اولی مبارزه سیاسی و طبقاتی.

و خودبخود معلوم است که چرا دولت ها در یک مبارزه سیاسی و طبقاتی به این ضرورت می رسند که به تخطئه مبارزه سیاسی و اجتماعی روی آور شوند، یعنی به ابزار سازی عقاید و دین روی آورند.

به میان کشیدن پای عقاید و دین در مبارزه اجتماعی یعنی به میان آوردن پای استتار، پرده پوشی در مبارزه اجتماعی. یعنی قصد پیشبرد مبارزه اجتماعی در لفافه ضدیت با مبارزه اجتماعی.

و از دیگر سو علیه مداخله عقاید و ادیان در مبارزه سیاسی - اجتماعی بودن ، یعنی برای یک مبارزه آشکار سیاسی - اجتماعی برخاستن.

پس مبارزه کردن علیه افیون عقاید و ادیان یعنی دعوت به مبارزه سیاسی - اجتماعی و در مبارزه سیاسی - اجتماعی علیه مداخله عقاید دینی بودن یعنی دعوت به مبارزه سیاسی - اجتماعی آشکار و بی پرده.

پس زمانی که اوضاع و شرایط مردم را از افیون دین و عقاید برمی کند و به سوی مبارزه سیاسی - اجتماعی می کشاند،  ما باید در مبارزه سیاسی - اجتماعی جاری مخالف مداخله افیون عقاید و ادیان باشیم.

ما نه تنها مخالف مداخله دین و عقاید در مبارزه سیاسی - اجتماعی خواهیم بود، بل مسئله عقاید و ادیان را در حیطه مبارزه سیاسی و اجتماعی به عهده فرد می نهیم.

همان گونه که دعوت به یک مبارزه سیاسی - اجتماعی  نمی تواند فردی باشد، اما مبارزه علیه عقاید افیونی که مانع شرکت در مبارزه سیاسی - اجتماعی اند را به عهده فرد می نهیم.


این فرد است که باید تشخیص دهد با و یا بدون افیون عقاید و دین در مبارزه عمومی مشارکت نماید.


۱۳۹۳ مهر ۲۱, دوشنبه

آیا مبارزه فکری- مذهبی را نمی توان به موازات مبارزه اجتماعی سازمان داد؟

امروزه بیش از هر زمان دیگری مبحث عقاید، ادیان و مذاهب و ضرورت مبارزه با آنها برجسته می گردند. و در کنار مبارزه اجتماعی- طبقاتی که جاری است و در این برجسته سازی عقاید و ... بی اثر نبوده اند این پرسش را در سطح فردی مطرح می کنند:

آیا یک فرد قادر به پیشبرد مبارزه فکری - مذهبی در کنار مبارزه اجتماعی نیست؟

عوامل چند این پرسش را فردا برجسته می سازند:

1- استفاده ابزاری و مداوم از عقاید ، ادیان و مذاهب در سطوح روابط اجتماعی

2-وجود مکاتبی که عقاید ، ادیان و مذاهب  را به هر شکل: خواه زیربنایی و خواه روبنایی، جزیی از روابط اجتماعی انسان می دانند


به طور کلی فضای عمومی به نفع تفکیک روابط اجتماعی از حیطه های فکری- مذهبی نیست. با دو عامل نامبرده شده، ما روزمره شاهد این هستیم که حیطه های فکری - مذهبی وارد عرصه های روابط اجتماعی می گردند و در چنین فضای عمومی سخن از جدایی روابط اجتماعی از امور فکری- مذهبی به نظر می آید آسان نباشد.

هم آنهایی که در پی استفاده ابزاری از عقاید و ادیان و.. می باشند و هم آنهایی که حیطه های فکری- مذهبی انسان را به نحوی از انحاء از روابط اجتماعی جدا نمی دانند، نمی گذارند که تفکیک  حریم روابط عمومی - اجتماعی از حریم روابط خصوصی- فکری - مذهبی ابقاء شود.

در چنین فضایی است که این پرسش برجسته می گردد:

آیا فرد نمی تواند در کنار مبارزه اجتماعی اش، علیه عقاید، ادیان و مذاهب رفتار کند؟

چه کسی این حق فردی را از او سلب می کند ؟

ضروت مبارزه اجتماعی  و عمومی؟

بهره برداری ابزاری از عقاید و ادیان و..؟

سوال من بطور مشخص این است:

چرا من بی خدا مجاز نیستم با تفکیک هرباره مبارزه حزبی - اجتماعی و عمومی از مبارزه فردی- فکری- عقیدتی و انجمنی در کنار حرکت عمومی پاسخگوی نیازهای فردی خود باشم؟

بیشک غرض من مقایسه این دو حرکت باهم نیست. حرکت عمومی حرکت اجتماعی است و حائز اهمیت خود می باشد اما در زمینه های دیگر انسانی، فرهنگی، علمی و.. هستی انسان ادامه می یابد. به عبارت روشن تر تمام هستی انسان از هستی اجتماعی و روابط اجتماعی او تشکیل نیافته است.

آیا این مطلق سازی روابط اجتماعی به ضرر اسپهر های علمی، فرهنگی و فردی درست است؟

بیشک هستی های انسان در اسپهر های گوناگون بر یکدیگر اثر متقابل دارند. اما همه آنها را در هستی اجتماعی و روابط اجتماعی گنجانیدن و خلاصه کردن درست نیست.

همان گونه که درست نیست که کل هستی انسان در افکار، ادیان، عقاید و.. خلاصه شوند.

پس اگر ما خود را هرباره از این مطلق سازی ها و تمامیت خواهی ها را خلاصی دهیم آنگاه فهم این امر آسان خواهد بود که

این حق هر انسان است که خود را علیه عقاید، مذاهب، ادیان و.. در چارچوب مبارزه فکری - مذهبی و.. در   انجمن  های فرهنگی و علمی و...متشکل کند و در راه این تشکل هیچ جامعه و دولتی مجاز نیست   او را  مانع شود



انقلاب اقتصادی و انقلاب اجتماعی: اکونمیسم و سوسیالیسم

پیش از همه تعریف این دو مقوله است:

انقلاب اقتصادی به یک تحول انقلابی و دوران ساز در حیطه اقتصاد   اطلاق می شود بطور نمونه اختراع  و کاربردماشین که دوران ساز و یک انقلاب در حیطه اقتصاد  است

انقلاب اجتماعی برعکس به منزله  یک تحول دوران ساز در اسپهر روابط انسانی - اجتماعی معتبر است. بطور نمونه محو سرمایه داری و استقرار یکتا جامعه اشتراکی.

من به این نظرم که انقلاب صنعتی  در شکل یک انقلاب مداوم به انقلاب اجتماعی در اسپهر جهانی منجر خواهد شد.

آیا این نظریه یک رویکرد اکونومیستی است؟
در جواب باید گفت: خیر. اما از دیده سوسیالیستی برعکس، پاسخ این جواب مثبت است.

پس من این سوء ظن و اتهام سوسیالیستها را که این گفتمان: انقلاب مداوم- اقتصادی سرانجام زمینه ساز یک انقلاب اجتماعی - جهانی می باشد، گفتمانی اکونومیستی است، را رد می کنم. من در سطح کشوری هم به این نظرم که انقلاب مداوم اقتصادی در کشور، ایران را به جمیع  کشورهای پیشرفته  پیوست خواهد داد و راه را برای اتحاد ارگانیگ برای یک جامعه جهانی  و انقلاب اجتماعی ممکن خواهد ساخت.

پس از پیش تدقیق   بار دیگر  دو  مقوله ضروری است

اکونومیسم به رویکرد مطلقه به جایگاه اقتصاد، تغییر و تحولات اقتصادی و.. اطلاق می شود. در مقابل سوسیالیسم است که دارای یک رویکرد مطلقه به جایگاه روابط اجتماعی، تغییر و تحولات اجتماعی و.. است.

ما به هر دو رویکرد - اکونمیسم و سوسیالیسم - در ایران بر می خوریم.

اول از همه  من به این نظر نیستم که مورد تفویما عقب افتاده انقلاب صنعتی در ایران، زاده رویکرد اکونومیستی است. در انقلاب صنعتی تفویما عقب افتاده صنعتی ایران، پذیرفتنی است که اکونومیسم مطرح است. همان گونه که سوسیالیسم هم رویکردی فعالی است.

اما در هیچ موردی ضرورت این انقلاب - را نه می توان با یک رویکرد اکونومیستی  وارد  اکران تاریخی کشور ساخت و نه با یک رویکرد سوسیالیستی آنرا از صفحه تاریخ کشور حذف کرد.

حتی این مورد که انقلاب تقومیا عقب افتاده صنعتی کشور، نظر به تقویم، و موانع موجود، از ضرورت افتاده یک فلسفه بافی است. انسان وقتی چیزی را نمی تواند تغییر داد، عادت دارد پیرامون آن فلسفه بافی کند.

ضرورت انقلاب اجتماعی به علت  این که انقلاب صنعتی در ایران دچار موانع بوده و تقویما دیر کرد دارد، از همین گونه فلسفه بافی از سر ناتوانی برای انجام انقلاب صنعتی در کشور است.

اما مورد اکونومیسم در انقلاب صنعتی دیرشده ایران!

غالب این اکونمیسم با حذف نقش و جایگاه روابط اجتماعی در انقلاب صنعتی در پی حل انقلاب صنعتی در کشور است.
عمده ممیزه این اکونومیسم حذف جامعه کارگری و نقش برجسته طبقه کارگر در انقلاب اقتصادی خود را نشان می دهد.

محور سخن با سوسیالیسمی که مخالف انقلاب اقتصادی در ایران می باشد، در واقع همین مورد حذفی از سوی اکونمیسم می باشد: نقش و جایگاه برجسته جامعه کارگری  در انقلاب اقتصادی.

پس از یک طرف یک اکونمیسم  مطرح است که حذف جامعه کارگری در انقلاب افتصادی را مد نظر دارد و از سوی دیگر یک سوسیالیسم که با  یکجانبه گری در اهمیت روابط اجتماعی و جایگاه کارگران در انقلاب صنعتی به حذف انقلاب صنعتی و ضرورت انقلاب اجتماعی منجر می شود.

حذف جامعه کارگری در انقلاب اقتصادی یک رویکرد بورژوایی است و از همین رو هم اکونمیسم مورد نظر، بیشتر از سوی جامعه بورژوایی و محافل نزدیک به آن مطرح می گردد.

در عوض حذف انقلاب صنعتی در محافل نزدیک به کارگران است. غالب محافلی که ضرورت فوری انقلاب اجتماعی را موعظه می کنند متعلق به یک نوع سوسیالیسم عفب مانده و روستایی و شهری می باشند که در پس مکتب مارکسیسم - لنینیسم سینه می زنند.

اما ما اگر این دو رویکرد را که در انقلاب اقتصادی تقویما دیرشده ایران به کناری نهیم آنگاه حذف بی مورد انقلاب صنعتی و حذف کارگران در ایران انقلاب به کلا  بی هوده می شود.

انقلابی که از نظر تقویم دیرکرد دارد و امروز به موانع عدیده اش افزوده گردیده، را نه  می توان با فلسفه بافی و ناتوانی حذف کرد و سپس به انقلاب اجتماعی جهش نمود و نه باید تیشه به ریشه جایگاه هرچه برجسته شده کارگران و روابط اجتماعی در انقلاب اقتصادی زد.

انقلاب اقتصادی در ایران همانگونه یک ضرورت عینی را تشکیل می دهد، نفش برجسته کارگران و روابط اجتماعی در این انقلاب  هم یک ضرورت عینی است.

در هر دو وجه این ضرورت ها می توان مکث کرد و نوشته ها نوشت اما هیچ  یک بدون دیگری هرگز حائز اهمیت چندان و دوران ساز در کشور نخواهند بود.


۱۳۹۳ مهر ۱۹, شنبه

ماشین و انقلاب صنعتی پسا ماشین

maintenant tu sais pourquoi on se bat
notre idéal bien plus qu'un reve
un autre monde on a pas l'choix!
HK et les saltimbanks

حالا ميدوني چرا مبارزه ميكنيم
آرمان ما خيلي فراتر از يك روياست
جهاني ديگر ! راهي جز اين نداريم


ماشین از این نظر در کانون توجه های من قرار دارد چرا به این نظرم انقلاب صنعتی نخست- به اختصار انقلاب ماشین و مکانیزاسیون - از موجبات اصلی آغاز دوران جدید می باشد.

 می دانیم آنچه سرانجام منجر به آغاز فرآیند انقلاب ماشین شد، خود یک فرآیند کم و بیش طولانی از پیشرفت فنی و تکنولوژی پیشا ماشین بود. همان گونه که انقلاب صنعتی کنونی - اتوماسیون- از دل فرآیند ماشین پدیدار شد، به همان گونه هم ماشین از سینه فرآیند طولانی تغییرات در صنایع دستی حاصل گشت.

ماشین موجد روابط اجتماعی جدید نبود. اما با این وجود دوران ساز شد. سرمایه داری پیش از ماشین وجود داشت اما ماشین فصل . نوینی را در هستی این روابط اجتماعی از قبل موجود یعنی سرمایه داری گشود.

همان گونه که ما اکنون می بینیم که اتوماسیون فصل جدیدی را در هستی سرمایه داری موجود دنیا گشوده است.

آنچه که پیشتر بخشی از دنیا را  و به همراه آن کلیت  روابط  جهانی  را دیگرگون  ساخت ،  پس ماشین و به همراه آن فصل جدید در سرمایه داری جهانی بود. و حالا هم آنچه که با اتوماسیون  مرتبط است، فصل نوینی است در هستی سرمایه داری جهانی.

برای سرمایه داری ماشینی، از پیش تغییر و تحولات بسیاری در ساختار سرمایه داری صنفی نیاز بود. به همان گونه برای سرمایه داری اتوماتیک کنونی، تغییرات بسیاری در سرمایه داری صنعتی صورت پذیر گردید. پیدایش امیریالیسم و سرمایه داری انحصاری در واقع حاصل همین عصر گذار از سرمایه داری صنعتی به سرمایه داری اتوماتیک و کنونی است.

پس آغاز عصر امپریالیسم و به همراه آن اتوماسیون، تازه در راه  است.

نکته ای که در پیرامون مرحله جدید فنی- اتوماسیون - مطرح است، از قرار زیر است:

مرحله جدید در هستی سرمایه داری و در هستی تکنولوژی  یه چه سمت و سو خواهد رفت؟

من هیچ شکی ندارم که  این مرحله جدید  فنی و اجتماعی،  یک مرحله مقدماتی از   آغاز یک دوران جدید اجتماعی است:دوران اشتراکی.
 اما تا دوران جدید باید بسیاری چیزها در عرصه جهانی تغییر و تحول یابند.

حذف کار انسانی و تبدیل آن به مدیریت و نظارت ساده انسان بر روند اقتصادی در قله این روند کم و بیش طولانی به  سوی تشکیل یکتا جامعه اشتراکی و جهانی واقع است.

امپریالیسم در این مرحله جدید، امپریالیسم تر از گذشته خواهد شد. انحصارت و سلطه مالی به اوج خود خواهند رسید. همراه با آن جهان به سوی یک دو قطبی گری و یک ساختار اجتماعی دو قطبی رهنمون خواهد گشت. تضاد میان کارگران جدید وامپریالیستها روز افزون شدیدتر از گذشته خواهد شد.

اما براستی خط قرمز این روند جهانی کدام خواهد بود؟

برای پاسخ به این پرسش باید به روند  معکوس  میان رشد تکنولوژی  از یکسو و ازسوی دیگر   لذا بیکاری انسان کارگر در نتیجه رشد تکنولوژی و اتوماسیون نظر دوخت.

ایده آل نظری از روند رشد تکنولوژیک و اتوماسیون، نابودی آن روابط اجتماعی است که با رابطه میان کارگر و سرمایه دار همراه است: یعنی سرمایه داری و در ازای آن پیدایش بورژوا هایی که با هم به مبادله می پردازند.

اما کدام مبادله؟

آن مبادله ای که در روند هرچه امیریالیسم تر شدن سرمایه داری، رو به نابودی است؟

پس در پایان این خط  مبادله گران چندانی نیستند که مبادله  جهانی را سر پا نگاه دارند. در پایان این خط  نه کار برای کارگر وجود دارد و نه مبادله برای مبادله گران و به عبارت دیگر تولید کنندگان.

پس در پایان این خط این پرسش بطور گلوبال برجسته تر از گذشته می گردد:

نظم نوین جهانی و به همراه آن روابط اجتماعی نو.

چرا که رشد تکنولوژی به حدی رسیده که روابط اجتماعی پیشین: سرمایه داری،  دیگر مانند گذشته قادر به ادامه حیات نیست.

سرمایه داری با همه انعطاف فنی و تکنولوژیک، با همه انعطاف ساختاری و تشکیلاتی،  در اوج پیشرفت فنی و تشکیلاتی لاجرم سقوط خواهد کرد وهمه بشر جهانی را در برابر این پرسش کلیدی قرارخواهد داد

 یا  یکتا جامعه اشتراکی و جهانی و یا نابودی بشریت جهانی. راه سومی وجود ندارد.