۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

جدایی خواهان


از اینشتاین پرسیدیند، آیا او به خدا اعتقاد دارد؟ او قبل از جواب این پرسش، سوال را بگرداند و پرسید قبل از همه به من بگویید نظر تان از خدائی که از وجودش از من میپرسید چیست؟ همینطور است وقتی آدم میخواهد در خصوص "جدایی دین و حکومت" یاد داشتی بنویسد. بدینسان سخن در باره جدایی دین و حکومت بدون سخن در باره نوع دین و طرح پرسش کدام دین ممکن نیست. در ایران بطور مشخص مطالبه جدایی نامبرده از صورت زیر برخوردار است: جدایی شیعه فقاهتی از حکومت. یعنی بهتر است در ایران من بعد این مطالبه پیوسته به این شکل مشخص مطرح شود.

فقاهت خود بلقوه بخشی از حکومت است. بنابر این مطالبه جدایی فقه شیعه از حکومت، یعنی مطالبه حکومتی که از یک نظام حقوقی و قانونی به غیر از فقه شیعه بر خوردار است. چون نظام فقهی و قانونی شیعه موجود است و حاکم آن آن صاحب الزمان است، آنگاه علی القاعده مسئله دولت شرعی مطرح است. مشروع بودن و یا مطالبه مشروعیت دولت یعنی اینکه این دولت، دولت آن نظام قانونی و حقوقی باشد. شرعی بودن نظام در همین امر خلاصه میشود، که این نظام مجموعه یی از قوانین و حقوقی مکتب شیعه دوازده امامی است. یعنی منشأ مشروعیت نظام خود مکتب و واضع آن امام یا امامان میباشد.

جدایی خواهان در عوض در پی یک نظام حقوقی و قانونی هستند که منشأ آن انسان و مردم اند و ظرف تشیکلاتی آن مجلس شورای ملی است. در نظر اینان این قوانین جزمی نیستند و آن حقوق شماری از حقوق انسانی اند که مورد تصویب جامعه جهانی اند. بنابراین منشأ حقانیت در این جا، انسان و مردم هستند و دیگر سخن از نظام مکتبی و شرعی در میان نیست و دیگر مشروعیت مفهومی ندارد، در این جا اگر نظام مردمی نبود، یعنی مردمی بودن مطرح است، آنگاه آن نظام دیگر حائز حقانیت نیست، صرف نظر از مقبولیت و یا عدم مقبولیت عامه، که این مبحث مقبولیت و استقبال نظام مبحث دیگری است و ربطی به بحث ماهیت نظام مردمی(جمهوری) و یا شرعی ندارد.

اساس مردم سالاری هم در همین است که جدایی خواهان میگویند. در حکومت شرعی قانون گذار نه مردم و لذا نظام حقوقی نه مردمی بلکه مکتبی و تک قشری است. نظام تک قشری و تک طبقاتی مغایر نظام مردم سالاری است. بنابرین آنچه جدایی خواهان میگویند در اصل مردم سالاری است، البته این به این معنا نیست که هرکس مخالف حاکمیت تک قشری فقها بود، خودبخود مخالف حاکمیت تک قشری بطورکلی است. جدایی خواهی در واقع مربوط میشود به حاکمیت تک قشری فقها، گرچه برای مردم سالاری لازم است اما کافی نیست. گفتیم پادشاهان مستبد هم میتوانند مخالف حاکمیت قشر فقها باشند و حاکمیت هیچ قشری جز خاندان خود قبول را نداشته باشند. پس بدینسان آن جدایی خواهی که گفته میشود تنها محدود به جمهوری نیست، یک حکومت استبدادی هم میتواند سکولار و جدایی طلب باشد. از اینرو مبنای حرکات باید پیوسته جمهوری و مرزبندی با همه اشکال استبداد باشد، عوض اینکه در جهت عکس در اشکال استبداد سرگردان شد.

این مسئله جهت حرکت از یک جهت دیگر هم حائز اهمیت است. از دیر باز در ایران یک تثلیث در طبقه حاکمه وجود داشت، و در واقع طبقه حاکمه از سه قشر مرکب بود: روحانیت(فقها)، نظامیان و پادشاه(اشراف) و سوم اعیان. تاریخ گذشته ایران، برغم تاریخ مبارزه طبقاتی، تاریخ مبارزه این ۳ قشر حاکم با هم، هم بود. یکی از دلایل شکست استبداد پهلوی و به حاکمیت رسیدن تک قشر فقها، در رفرم ارضی و حذف اعیان و اشرفیت توسط شاه بود. در واقع اعیان و اشراف همدستان طبیعی و طبقاتی روحانیت در اداره مملکت و حاکمیت مشترک بر مردم بوده اند. در فقدان چنین اقشاری حاکمیت مطلقه فقها که البته نه فقیه طبیعی بود

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر