این نوشته مجموعه ایی از کامنت های در کنار هم فرار داده شده و سپس برای یک جستار به شکلی که می بینید ویرایش شده می باشد که چنانچه عدم یکپارچگی در آن مشاهده میشود ماحصل نحوه تولید متن می باشد که امیدوارم با بزرگواریتان بخشوده گردد.
انسانها هستند که تاریخ خود را میسازند ولی نه آنطور که دلشان میخواهد
از همین رو هم از گذشته در میان چپ در ایران این سنت رواج بود که می گفتیم: تحلیل مشخص از شزایط مشخص. شعار های کلی از عدالت اجتماعی سر دادن راه چاره ما نیست.
نمونه بارز از چنین رویکردی بخشی از چپ - سنتی چپ - مباشد که وقتی از عدالت اجتماعی و نابودی کاپیتالیسم در کشور سخن است نیازی به این نمی بیند روشن کند این روابط اجتماعی که کاپیتالیسم خوانده میشود در کدام مرحله از مراحل تکاملی اش است: ماقبل صنعتی، آزاد و یا امپریالیسم. این رویکرد سنتی و چپ هنگامی که از عصر وزمانه سخن می راند معلوم نیست این عصری که او از آن سخن می راند منظور عصر و دوران تاریخی در انگلستان است و یا آمریکا و یا ....؟ والا تحلیلی از شرایط تکاملی این کاپیتالیسم و درجات رشدش ارائه نمی دهد. مبحث من در این جا اتفاقا همین است و آن این که" انسانها هستند که تاریخ خود را میسازند ولی نه آنطور که دلشان میخواهد ، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند ،بلکه در شرایط داده شدهای که میراث گذشته است و خود آنان به طور مستقیم با آن درگیرند، و این عبارت از مارکس است.
این که ما هنگامی که به اروپا و آمریکا و کشورهای از نظر اجتماعی از ما ایرانیان فراتر می نگرنیم و به این اعتبار در قالب این کشورها کاپیتالیسم جهانی غرق در بحران را می بینیم این را باید ماحصل این دانست که این عقب ماندگی اجتماعی و تاریخی در ایران پیوسته این حسن را برای ما داشته است که ما بطور یکجانبه تنها شیفته مظاهر مثبت تکامل اجتماعی نباشیم و بل که همزمان به عواقب منفی آن هم بیاندیشیم. اما من به عنوان یک عضو ناچیر جامعه کارگری ایران با این وجود هراسی از پیشرفت اجتماعی و رسیدن به سطوح عالی که جامعه های کارگری وبرادر در کشورهای پیشرفته به آن رسیده اند، به خود راه نمی دهم. بهرحال این راهی است که تاریخ همان گونه که پیش روی جامعه های برادر در اروپا و غیره نهاده در کشور ما پیشروی ما هم نهاده است. تکاملی که جامعه های کارگری از این راه می بینند هرگز نمی تواند محصول هیچ آموزش حزبی باشد. من فکر می کنم و در این اندیشه ام تردیدی به خود راه نمی دهم که بخشی از جامعه کارگری ایران به علل عقب ماندگی اجتماعی و عدم رشد یافتگی متاثر از رویکردهای آن اقشار و طبقات اجتماعی ارتجاعی در ایران است که از تکامل تاریخی و اجتماعی و سقوط در جامعه کارگری در صورت رشد و تحول اجتماعی در هراسند و این ها همان گروه های اجتماعی اند که با مستمسک قرار دادن وضعیت آتی اجتماعی و محصول پیشرفت اجتماعی در کشور از مشابهات اروپایی و... در پی آنند رویکرد های مرتجعانه خودشان را در بدنه جامعه کارگری کشور سرایت دهند. از همین رو این گروه های احتماعی که مانند هاله ایی وسیع جامعه کارگران صنعتی کشور را در خود در برمی گیرند رویکردهای ارتحاعی خودشان را با رویکردهای ضد کاپیتالیستی و عدالت جویانه کارگران صنعتی ایران در هم آمیخته اند .
این مبحث کشورهای های حاشیه ایی که مطرح است از منظر من به این معناست که جامعه کارگری ایران در حاشیه جامعه های کارگری مادر و اصلی و مرکزی قرار دارد. تا جایی که این توضیح دهنده واقعیت روابطی که ماحصل عقب ماندگی جامعه کارگری در ایران و پیشرفت و تکامل جامعه های کارگری مرکزی است بحثی نیست و پذیرفتنی است. اما چیزی که در این رابطه پذیرفتنی نیست این است که این حاشیه نشینی و آن مرکز نشینی مبدل به یک تئوری و از این راه با دگماتیزه شدن مبدل به نسخه نویسی هایی از سوی مرکز نشینان برای حاشیه نشینان گردد. ماحصل این تئوری سازی هایی که مرکز نشینان انجام داده اند رویکردی بوده است که به رویکرد اروپاسانتریستی موسوم شده است. من به شخصه این رویکرد اروپاسانتریستی را از هرکسی که باشد محکوم می کنم. اروپاسانتریسم به وقایع جهانی وازجمله وضعیت در کشورهای حاشیه شده به گونه دیگری نگاه می کند. در این رویکرد کشورهای حاشیه شده دارای تاریخ اجتماعی مستقل نبستند بل که تایعی از رویدادها و تاریخی هستند که در حال حاضر در کشورهای مرکز جاری است. از همین رو هنگامی که اروپاسانتریستها از کاپیتالیسم جهانی و بحران در آن سخن می رانند نظیر دیگر رویدادها و وضعیت ها مد نظرشان همان و وقایع و حالات اجتماعی و تاریخی در کشورهای مرکز می باشد. من به این نظرم اروپا سانتریسم از آن رو جامه ذی قیمتی در ایران می باشد چون پوشش برازنده ایی است برای پیکر آن ارتجاعی در کشور که در پی هراساندن و برحذر داشتن جامعه کارگری ایران و در حاشیه نگه داشته شده از همراهی با مسیر تحول اجتماعی مستقل است.
برای جامعه کارگری و حاشیه ایی و عقب مانده ایران مطالبی را رفیق گرامی و ارزنده لنین مطرح نموده اند و بخشی از چپ تکرارش می کند در حکم تئوری ها و نظریاتی را دارند که اشخاص مطرح نموده اند. اما ما حق نداریم و نمی توانیم به این نظریات مطروحه و لنینی مانند آیات منزل بنگریم. این اشخاص درزمان و به سهم خود مطالب در خور توجه و آموزنده ایی را مطرح کرده اند که باید مورد نوجه قرار گیرد. از جمله آنها موانع موجود برای یک استقلال و تکامل مستقل در کشورهای حاشیه شده و غیر مستقل می باشد. همان گونه که مستحضرید و نیازی به تکرار نیست ما این مبحث استقلال و رفع وابستگی و رفع حاشیه نشینی را از دیرباز در کشور مان داشته ایم. من طرف سخنم رفیق لنین فقید است: اگر استقلال و رشد مستقل ممکن است آنگاه این مطلب آیا این رشد باید پرولتری و به شکل چینی- کشور چین امروز - باشد و یا به شکل کلاسیک و یا شق سوم کلیه این مباخث و مطالب شیوه ها و روش ها و تاکیتک ها و راه های رشد منشاء گرفته و در رابطه و قالب از یک استراتژی واحد می باشند. من به این نظرم پیش از همه بیاییم آن استراتژی و تاکتیکی که در زمینه رشد و استقلال کشورهای حاشیه شده مطرحند را از نظر تاریخی و اجتماعی تحلیل کنیم و ماهیت تاریخی و اجتماعی شان را این که آیا بورژوایی اند و یا فراتر از آن یعنی اشتراکی اند را ار قبل معین کنیم. من به این نظرم صرف نظر از روش ها و راه های رشد و استقلال و توسعه که در کشورهای حاشیه نگه داشته شده مطرحند اصل ماهیت این رشدها از نظر استراتژیک و تاریخی مطرح اند که در نفس تاریخی خود اشتراکی - کمونیستی - نبوده و به گونه ایی متعلق به هیچ یک از فازهای آن مرحله عالی تاریخی نیستند. این گفته میشود راه بورژوایی رشد و استقلال ممکن نیست از نظر من این مبحث حائز ارزش تاکتیکی است و نه استراتژیکی و تاریخی. صحت این گفتمان را در عمل چینی ها به ما نشان می دهند.چینی ها عملا به ما نشان می دهند یک کشور حاشیه ایی و به اصطلاح مستعمره دیروزی صرف نظر از راه و روش قادر به رشد و استقلال است اما فقط این می ماند به کدام تاکتیک و روش. اما همان چینی ها به ما نشان می دهند که این رشد و استقلالی که کشور به لحاظ تاریخی طی خواهد کرد در ماهیت تاریخی خود کاپیتالیستی است- کاپیتالیسم دولتی-. به عبارت دیگر ما عملا می بینیم رفع عقب ماندگی، رفع حاشیه نشینی با هر روش ممکنه عملا یک حرکتی است که از نظر تاریخی متعلق به دوره های ماقبل مرحله اشتراکی تاریخ - مرحله کمونیستی - می باشد.
باز گردیم به اصل مبحث و آن این که کارگران ایرانی قادر به ساختن تاریخ در کشورند اما نه آنطور که دلشان می خواهد بل که آنطور که شرایط موجود به آن ها این امکان را می دهد. آنطور که دلشان می خواهد آن است که بخشی از چپ آنرا به شکل آرمانی تکرارش میکند و آنطور که شرایط کشوری به آن ها این امکان را می دهد این آرمانهای اجتماعی و تاریخی را عملی کنند آن است که من سعی دارم از این راه بیان کنم .
من برای این که تک صدا- مونو تن - سخن نگفته باشم اجازه دهید به یک نکته ایی که پیوسته یکی از مواردی است که چپ کارگری مدام به آن می پردازد به سهم خود اشاره کنم: من تاکنون سعی کردم که نشان دهم که جامعه کارگری ایران در نگرش تحلیلی به اوضاع اجتماعی داخل و جهانی دوپاره است.1- نگرش نخست که شامل من هم میشود از شرایط اجتماعی ایران و این که کشور از نظر اجتماعی در حال گذار و تحول از شرایط تاریخی فئودالی و رانتی از کاپیتالیسم به مرحله آزاد از کاپیتالیسم درجا زده و در حال یافتن یک راه رشد برای فرجام این گذار می باشد 2-نگرش دوم مبنایش روابط اجتماعی ناعادلانه یعنی کاپیتالیسم صرف نظر از مراحل رشد و تکامل تاریخی و صرف نظر از درجات توسعه آن می باشد. این دو رویکرد را من برای سهولت به شکل زیر تقسیم می کنم: 1- رویه تاریخی 2- رویه متافیزیکی و مکانیکی
همان گونه که دوستان و رفقا مستخضرند این دو رویکرد کارگری درست و یا نادرست بهم اتهاماتی را وارد می کنند. از اتهاماتی که رویکرد مکانیکی به رویکرد تاریخی وارد می بیند این است رویکرد تاریخی منتظر رشد و پختگی کاپیتالیسم در ایران و سپس اتخاذ عملیات انقلاب و انهدامی علیه کاپیتالیسم می باشد... من به سهم خود این انتقاد به رویه تاریخی را وارد نمی بینم. این انتقاد بیش از این که وارد باشد بیشتر گویای نقصان ها در نگرش مکانیکی است. علتش را عرض می کنم. همان گونه جامعه کارگری ایران مستحضر است و نیاز به توضیح نیست کاپیتالیسم یک رابطه اجتماعی است که در عرصه اقتصاداجتماعی وجود دارد و عمل می کند. کاپیتالیسم به منزله یک رابطه اجتماعی در اقتصاد را شما از هر سو که بنگرید کاپیتالیسم است. مانند گربه ایی که از هر سو به پایین بیاندازیدش با پنجه ها به زمین می نشیند. چنین کاپیتالیسمی برای این که ناعادلانه باشد به موارد زیر نیاز ندارد1- نیازی ندارد که پخته شود و رشد کند تا ناعادلانه باشد2- نیازی به این ندارد تا گسترش و توسعه و نظام یابد تا کاپیتالیسم و ناعادلانه باشد. کاپیتالیسم از همان لحظه نخست که در یک واحد اقتصادی در سطح انسانی برقرار میشود کاپیتالیسم و در خور نابودی است چون ناعادلانه و مخالف حقوق بشر است.
اما مشکلی که ما در سطح تاریخ اجتماعی از آن برخورداریم و آن اقشار و طبقات اجتماعی در ایران که در حول و حوش کارگران صنعتی واقعند و اورا مانند هاله ایی در بر گرفته اند قادر به ادراک آن نیستند برای نابودی روابط ناعادلانه اجتماعی که از نظر حقوق بشر شدیدا و آشکارا محکوم است ما قادر نیستیم تنها از سطح حقوقی حرکت کنیم. این حقوق گرایی که امروزه در ایران مد شده است تناسخی با رویکرد کارگری ندارد. این حقوق گرایی قادر به نگرش تاریخی و پروسه وار به فرآیند و فراشد اجتماعی انسان نیست. مبنای این رویکرد ساده است: حقوق انسانی. و بر این مبنا ناعادلانه بودن کاپیتالیسم. و سرانجام این ننیجه ساده که باید نابودش کنیم. عرض کردم. کاپیتالیسم برای این که در خور نابودی باشد تنها نیاز به این دارد که شما به آن یک نگاه حقوقی و انسانی بیافکنید اما برای این که بتوانید و قادر شوید کاپیتالیسم را نابود کنید نگاه حقوقی شما کافی نیست. از این جاست که ما به آن موردی می رسیم که پیشتر در جامعه کارگری از سوی شخص مارکس مطرح شد:انسانها هستند که تاریخ خود را میسازند ولی نه آنطور که دلشان میخواهد ، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند ،بلکه در شرایط داده شدهای که میراث گذشته است و خود آنان به طور مستقیم با آن درگیرند،....
یه این ترتیب باز گردیم به جستار مارکس که انگیره اصلی این مباحثات ما در این گوشه است: انسانها هستند که تاریخ خود را میسازند ولی نه آنطور که دلشان میخواهد ، یا در شرایطی که خود انتخاب کرده باشند ،بلکه در شرایط داده شدهای که میراث گذشته است و خود آنان به طور مستقیم با آن درگیرند،... و من می خواهم اضافه کنم انسان های کارگر در ایران که بانی رهایی خود از قید استثمار و کاپیتالیسم می باشند تنها در صورت ارتقاء و تکامل توانایی های شرایط مادی و اقتصادی موجود و به ارث رسیده در کشور قادر میشوند خود را روزی از بند بهره کشی انسان از انسان رهایی بخشند. به عبارت دیگر این انسان ها نمی توانند آن گونه که مصلحین اجتماعی و یا حقوق گرایان خرده بورژوا به آنها می گویند در شرایطی که خود انتخاب کرده اند بل که به مساعدت ارتقای شرایط مادی و اقتصادی موجود به خواسته های اجتماعی خود دست یابند. اما مبحث ارتقای شرایط اقتصادی- مادی موجود بی ارتباط با مبحث روابط اجتماعی که هرباره این شرایط اقتصادی - مادی در آن ارتقاء می یابد نیست. چرا که با هر مرحله از شرایط و شیوه های اقتصادی مرحله ایی از تکامل روابط اجتماعی مرتبط است. من پیشتر به این مورد اشاره نمودم که به رویکرد تاریخی این اتهام از سوی حریف- رویکرد مکانیکی - وارد میشود که توگویی رویه تاریخی منتظر پختگی کاپیتالیسم در ایران است. و در این جا نظر به تناسب موضوع اضافه می کنم اگر انتظاری است این انتظار متوجه ارتقا و تکامل شرایط مادی - اقتصادی کشور است و نه منوجه ارتقای کاپیتالیسم. همان گونه که دوستان ملتفتند ارتقای شرایط و شیوه های اقتصادی- مادی کشور، بهینه سازی توان مادی - اقتصادی کشور و غیره با ارتقای اشکال کاپیتالیسم مرتبط است اما یکی نیست. انتظاری که به رویکرد تاریخی منتسب می کنند متوجه ارتقای اشکال کاپیتالیسم نیست بل که متوجه آن شیوه ها و شرایط اقتصادی - مادی کشور است که هر باره در این ارتقای اشکال کاپینالیسم حاصل میشود. همان گونه که در آغاز هم گفته شد بدون فراهم کردن شرایط های مادی - اقتصادی وبدون تلاش در مسیر افزودن به این شرایط به ارث رسیده و تکامل آن نیل به عدالت اجتماعی و نابودی کاپیتالیسم ممکن نیست. درغیر این صورت همین میشود که انسان دوستان ها، حقوق بشری ها و .... و سایر نظریه پردازن خرده بورژوازی سنتی در ایران می گویند.
اختلاف دو جریان نامبرده- رویه تاریخی و مکانیکی - مبتنبی بر واقع بینی و عدم واقع بینی امپریالیسم و ارتجاع داخلی نیست. در تحلیل مختصری که در بالا ارائه دادم مبانی تعین مرحله انقلاب بر اساس وضعیت مادی - اقتصادی کشور را مشخص ساختم. موانع داخلی و خارجی که مورد نظر برخی دوستان و رفقاست ماهیت تاریخی و اجتماعی مرحله انقلاب را تعیین نمی کند. به عبارت دیگر ضد انقلابی بنام امپریالیسم که مورد نظر این دسته می باشد اشاره بر حدت و شدت موانعی دارد که سر راه انقلاب لیبرال دمکراتیک - بورژوا دمکراتیک - قرار دارد اما این حدت و شدت تعیین کننده ماهیت مرحله انقلاب در کشور نیست و نمی تواند باشد. بگذارید من این مطلب در قالب جملات دیگری بیان کنم: در این جا دو راه وجود دارد 1- یا انقلاب لیبرال دمکراتیک ممکن خواهد شد . 2 - و یا این که کشور در زبر بار ارتجاع و امپریالیسم از بین خواهد رفت. راه سومی که برخی از دوستان مطرح می کنند یعنی راه جهش به مرحله کمونیستی و اشتراکی تکامل اجتماعی ممکن نیست و اتوپیایی است. در زیر پیرامون همین موصوع بیشتر استدلال خواهم کرد.
نظربه انقلاب عالی تر- انقلاب اشتراکی و کمونیستی - به عنوان تنها آلترناتیو علیه رفع موانع عظیم و گسترده ارتجاع داخلی و امپریالیسم در آغاز به این گونه مطرح بود که نظر به عدم امکان و پیروزی انقلاب لیبرال دمکراتیک در کشورهای حاشیه ایی فرجام انقلاب های بورژوا- دمکراتیک در این کشور ها منوط به انقلاب کمونیستی- فاز سوسیالیستی - در کشورهای متروپل و مرکز می باشد. اما بعدها در زمانه ماست که با یک اصلاح همان تئوری پردازن چنین استدلال می کنند نظر به حاکمیت بورژوازی و رفرم ارضی در کشورهای حاشیه ای انتظار انقلاب در کشورهای مرکز از سوی حاشیه نشینان بسر آمده و این کشور ها اساعه و بلافاصله مانند کشورهای مرکز قادر به از سر گیری انقلاب سوسیالیستی خود هستند. این اصلاحیه که این تئوری به خود دیده به ظاهر تنها یک اصلاح ناچیز در تئوری قدیمی و تئوری انتظار است و به ظاهر تئوری نامبرده را برای کشورهای حاشیه ایی فعال تر و جذاب تر از گذشته می کند و آنها را از وایستگی به انقلاب سوسیالیستی در کشورهای مرکز و مادر می رهاند. اما آنهایی که این گونه به ظواهر این تغییرات تئوریک چسبیده شدیدا در اشتباه اند. چرا که تغییر مرحله انقلاب از مرحله سفلی بر مرحله عالی و اشتراکی در کشورهای حاشیه به این سادگی نیست. من در این رابطه توجه تان را به استدلال هایی جلب می کنم که برای تغییر مرحله انقلاب در کشورهای حاشیه ایی ارائه داده میشود. این استدلات آن گونه که این دسته رفقا در کامنت هایتان استدلال می کنید مبتنی بر شدت و حدت موانع امپریالیستی سر راه انقلاب بورزوا- دمکراتیک نیست. چرا که این موانع مانند بحران در کاپیتالیسم پدیده ذاتی بوده و از آعاز وجود داشته و پدبده نوظهوری نیست که حال بر آن پایه مرحله انقلاب در کشورهای حاشیه تغییر کند. در ادامه به مبانی اصلاحاتی اشاره می کنم که پیروان انقلاب سوسیالیستی در کشورهای حاشیه ایی وارد تئوری قدیمی وارد کرده اند.
همان گونه که دوستان مستحضرند تئوری انقلاب سوسیالیستی در ازای انقلاب لیبرال دمکراتیک قدیمی تر از زمانی است که ترتسکی شروع به چنین نسخه نویسی های نمود و در ایران هم پیروانی پیدانمود. اما پیروان این تئوری پس از رفرم ارضی و پس از پیروزی سیاسی کاپیتالیسم رانتی در انقلاب اسلامی پیش از گذشته میدان برای عرض اندام پیدا کرده اند. مستمسک های این تئوری پردازن برای حقانیت تئوری شان یکسان نیست. ساده ترین که امروزه به آن متوسل میشوند بحران فزاینده امپریالیستی در کشورهای مرکز می باشد. اما پایه تئوری شان در جای دیگر نهفته است. همان گونه که برخی از دوستان دیگر هم بدرستی اشاره نمودند توسل برهانی به بحران در کاپیتالیسم برای زمان نابودی آن پذیرفتنی نیست. چرا که بحران در کاپیتالیسم ذاتی است و از نظر تاریخی تقریبا قدمتی به طولایی خود کاپیتالیسم دارد. پس باید بدنیال پایه اصلی تئوری انقلاب سوسیالیستی به منزله انقلابی برای همه زمان و در همه مکان بود. از نظر من این تئوری برگرفته از یک اصل ساده است: بی عدالتی رابطه ایی که کاپیتالیسم خوانده میشود.و از نظر اجتماعی ریشه در اقشار و طبقاتی دارد که از جامعه کارگری نیستند. من قبلا هم به این اقشار و طبقات اشاره کردم و عرض کردم این گروه ها مولد رویکرد مکانیکی و ضد تاریخی در برخورد و ضدیت با کاپیتالیسم می باشند. و در این جا اضافه می کنم اختلافی که میان این دو رویکرد در ضدیت با کایپتالیسم وجود دارد اگر دقیقا به تاریخ مبارزات جامعه کارگری نگریسته شود پدیده تازه ایی نیست و اتفاقا در مبارزه علیه رویه های مکانیکی بوده است که رویه تاریحی به منزله تنها رویه کارگری خود را تثبیت نمود. همان گونه که مستحضرید این اختلاف که از همان آغاز روی نمود دایر بر راه و رویه تاریخی نیل به عدالت اجتماعی و راه های تخیلی و ارتجاعی و... آن بود که شمه ایی از آن در مانیفست در بخش انواع سوسیالیسم ها منعکس شده است. در این رابطه همان گونه که در مانیفست هم مطرح شده انچه راه کارگری را از دیگر راه های اجتماعی تحقق عدالت اجتماعی مشخص می کند در این است که از منظر کارگران برپایی جامعه اشتراکی محصول اراده کارگران نیست یعنی آنطور که کارگران دلشان میخواهد بل که جامعه اشتراکی آتی که در قله تکامل اجتماعی انسان قرار دارد و یک جامعه واحد جهانی است همان جامعه ایی در دست احداثی است که کارگران رهایی شان را مدیونش خواهند بود. اما پیش از این که این نظریه و این راه به این صورت مطرح شود راه های سوسیالیستی که مطرح بودند یا ارتحاعی بودند و یا تخیلی. و حالا هم همین طور است این سوسیالیسم های ارتجاعی و تخیلی هستند که در ایران مطرح اند و ضدیت با کایپیتالیسمی که مطرح می کنند اگر ضد تاریخی و مکانیکی است برای این است که مایه گرفته از همین سوسیالیسم های ارتجاعی و تخیلی است.
اما این که انقلاب لیبرال دمکراتیک نظر به ماهیت تاریخی و بورژوایی اش باید انقلابی برهبری بورژوازی باشد همان اساس نادرست و همان پایه چوبی است که اساس تئوری انقلاب سوسیالیسی برهبری پرولتاریا بر آن استوار است. از نظر من این تقسیم بندی من در آوردی و بی پایه است. کسانی که موضوع را به این گونه دلخواه تقسیم می کنند مترصد این هستند که به تعاقب از آن نتیجه های خودشان را بگیرند. این ها نتیجتا بر پایه چوبینی که از پیش درست کرده اند و بما داده اند و بر اساس آن در هر مرحله تکامل اجتماعی و تاریخی رهبری و حکومت و دولت را یا بدست بورژوازی و بیا بدست پرولتاریا حواله کرده اند آنگاه از این فرضیه خودساخته چنین نتیجه میگیرند در صورتی که در انقلاب بورژوا دمکراتیک رهبری بورژوازی به علت سست عنصری اش عملی نگردد عملا وزنه پرولتری در این انقلاب برچسته می گردد و بر این اساس هم با وزین تر شدن نقش پرولتاریا در انقلاب بورژوا دمکراتیک عملا ماهیت این انقلاب از بورژوایی بودن به انقلاب پرولتری مبدل می گردد. از همین ماخذ است که برای تعیین ماهیت یک انقلاب فرضیه های غلطی وارد مباحث کارگری شده اند که تاکنون نظر به تکرار همشگی سنگواره شده اند. اما در جواب باید گفت: این رویکرد که در انقلاب لیبرال دمکراتیک پرولتاریا در رهبری و دولت مداخله ندارد و رهبری و دولت در دست بورژوازی است رویکردی به غایت دست راستی و متعلق به لیبرال ها در انقلاب بورزوا دمکراتیک است.وقتی شما در انقلاب لیبرال دمکراتیک رهبری و دولت را بدست بورژوازی سپردید و پرولتاریا را در برابر بورژوازی خلع سلاح نمودید تا آن نقطه که در صورت مشاهده ضعف در بورژوازی متوسل به انقلاب سوسیالیستی شوید فاصله چندانی نیست. و اتفاقا هم همین واقعه رخ می دهد و همه پیروان انقلاب سوسیالیستی بر این ادعا اند که در انقلاب بورژوا دمکراتیک رهبری و دولت در دست لیبرال هاست و دولت یک دولت لیبرال است. برخلاف این نظریه من به این هستم در انقلاب لیبرال دمکراتیک رهبری و دولت باید به شکل دمکراتیک تعیین شود. سسست عنصری بورژوازی لیبرال در استقرار دولت ارتباطی با ماهیت انقلاب بورژوادمکراتیک ندارد. مهم و اساسی نیست که لیبرال دمکراسی چگونه و در نتیجه مساعدت های اجتماعی کدام گروه احتماعی مستقر و حفظ می گردد مهم و اساسی هرباره این است که هر روبنای سیاسی دارای یک زیربنای اجتماعی - اقتصادی است . و پیوسنه این هستی اجتماعی - اقتصادی است که روینای سیاسی را تعیین می کند.
همان گونه که دوستان و رفقا مستخضرید این مارکس بود که برای نخستین بار مبحث هستی مادی- اجتماعی شعور سیاسی را تعیین می کند به پیش کشید. من به سهم خود هم به این نظرم که این یک نظریه به غایت درستی است. در ادامه ما می دانیم گقته شده است که هرباره با هر فرماسیون اجتماعی فرمی از شرایط اقتصادی - مادی در ارتباط است. این آخری که شیوه اقتصادی نام دارد همان نیروهای مولده کشوری اند. و آن اولی همان نظام . مجموعه ایی ار روابط انسانی اجتماعی اند که در شکل امروزی اش نظام کا پیتالیسم خوانده میشود. برخلاف تصور برخی کاپیتالیسم یک شیوه تولیدی نیست بل که یک رابطه اجتماعی - در شکل مجموعه از روابط اجتماعی مبدل به یک نظام و جامعه میشود - می باشد که هرباره هر فرمی از کاپیتالیسم - رانتی، آزاد و امپریالیسم - مرتبط با فرمی از تکامل نیروهای مولده و مرتبط با شکلی از شیوه های اقتصادی و تولیدی است. از نظر من این مهم و اساسی است که ما کاپیتالیسم را یک شیوه و نظام اقتصادی و تولیدی و یا از سوی دیگر یک نظام اجتماعی برداشت کنیم. این ها گرچه با هم مرتبطند اما یکی نیستند. و تاکید می کنم کاپیتالیسم یک شیوه تولیدی نیست بل که یک رابطه اجتماعی است که در حین تولید مطرح است و لذا پیوسته هر فرم از کاپیتالیسم با یک نوع شیوه تولیدی همراه است. از نظر من این جابجایی میان شیوه تولید و رابطه اجتماعی تاکنون منجر به اغتشاش عظیمی در جنبش کارگری شده است. من می پذیرم که حتی مارکس به سهم خود به این اغتشاش دامن زده است.
بنابر آنچه تاکنون گفته شد پس می توان چنین نتیجه گیری کرد:
ماهیت بورژوایی انقلاب و مرحله تکاملی را سطح تکامل نیروهای مولده و به عبارت دیگر شیوه های اقتصادی- تولیدی معین می کنند. و همین شیوه های تولیدی- مادی اند که فرماسیون اجتماعی و نوع روابط اجتماعی- در شرایط امروزی کاپیتالیسم - را معین می کند. و این دو به منزله پایه مادی - اجتماعی همان زیربنایی و همان هستی مادی - اجتماعی را تشکیل می دهند که به نوبه خود ماهیت دولت و شعور سیاسی را معین می کنند.
سطح تکامل مبارزه اجنماعی پرولتاریا و بورژوازی که هر باره درقالب یک فرم از کاپیتالیسم متبلور میشود مرتبط است با یک فرم از اقتصاد و شیوه اقتصادی کشور. بر این اساس برای تکامل در سطح مبارزه اجتماعی پرولتاریا باید نه فقط به آموزش های حزبی بل که باید در اساس به شیوه های مادی و اقتصادی روی آورد. یا تکامل در شیوه های تولیدی کشور است که می توان انتظار ارتقاء اساسی در سطح مبارزات اجتماعی پرولتاریا داشت. در جواب آنهایی که می گویند که رویه تاریخی در پی پختگی و رشد و توسعه کاپیتالیسم است. اما کاپیتالیسم نظر به بی عدالتی و بحران زایی و.. باید نابود گردد باید گفت رویه تاریخی برای نابودی کاپیتالیسم متکی به رویه های اقتصادی - مادی است. بدون ارتقاء و بهنیه سازی مادی- اقتصادی بهینه سازی و ارتقاء در سطح مبارزات اجتماعی و سیاسی ممکن نیست. مد نظر رویه تاریخی رشد و ارتقاء در توامندی های اقتصادی - مادی و از این راه ارتقائ سطح مبارزه اجتماعی - سیاسی پرولتاریاست و نه رشد کاپیتالیسم. این برجسب رشد کاپیتالیسم که رویکرد مکانیکی بر پیشانی رویه تاریخی می زند بیشتر زاده رویه مکانیکی است که از نابودی کاپیتالیسم پنداری اتوپیایی و ضد تاریخی و غیر مادی و لذا متافیزیکی دارد.
این بورژوازی و جامعه بورژوازی و این لیبرال ها، رانت خواران، امپریالیستها نیستنند که هر باره در سطح روابط اجتماعی وسیاسی - به اصطلاح روابط طبقاتی - ماهیت مرحله انقلاب، ماهیت رهبری، ماهیتذولت و ... را تعیین می کنند, به عبارت ساده تر این بورژوازی نیست که بورژوایی بودن مرحله انقلاب را تعیین می کند بل که این سطح تکامل اقتصادی و تولیدی یعنی مادی است که سطح روابط سیاسی را معین می کند. همان گونه که مارکس گفت این هستی اجتماعی - اقتصادی است که شعور سیاسی را معین می کند و نه برعکس. عکسش همان است که پیروان رویه مکانیکی می گویند. این ها از نفس میارزه سیاسی بورژوازی و پرولتاریا صرف نظر از پایه های مادی و اقتصادی آن به این نتیجه میرسند که هر مصافی ار این رویاروی حتی اگر بر سر میراث انقلاب بوؤزوا دمکراتیک باشد یک میارزه کمونیستی است. و این کله پا کردن روابط است.
از نظر من انجام انقلاب بورژوا دمکراتیک و با یهتر بیان کنم فرجام این انقلاب دیرین یک امر حیاتی و به یک امر قومی و به این معنی ملی برای ایران مبدل شده است. یا در آینده ایرانی خواهد بود و یا این که زیر بار ارتجاع داخلی و امپریالیسم ار صفحه سیاسی آسیا برچیده خواهد شد. من زمانی این را در فیس بوک که نوشتم یکی از دوستان به من این انتقاد را کرد که این عرایضم بوی ناسیونایستی می دهند .او برعکس من به این نظر بود فی بهاء که ایران نابود شود بهر حال باید روزی تفاوت های قومی و ملی برداشته شوند و شما- یعنی من - در حال حفظ آن هستم.
اما در مورد انقلاب بورژوا دمکراتیک به رهبری پرولتاریا اجازه دهید با وجود اطاله کلام نکته ایی را عرض کنم. تئوری رهبری پرولتاریا در انقلاب بورژا- دمکراتیک از من نیست و من به سهم خود پیرو آن نیستم.
من به سهم خود با ها نوشتم که در انقلاب لیبرال دمکراتیک جاری که با موانع عدیده داخلی و خارجی مواجه است پرولتاریا یکی ار ستون های سه گانه این انقلاب است.
اما در رابطه با رهبری، دولت و حکومت و نظام سیاسی پیوسته به این نظر بوده و هستم که این رهبری باید دمکراتیک باشد. اما این به این معنا نیست که در خیابانها یعنی جایی که سرنوشت انقلاب برای استقرار دمکراسی تعیین میشود بورژوازی لیبرال و یا خرده بورژوازی مدرن همان میران سهم ایفا خواهند کرد که کارگران ایفاگر آن هستند.از این گذشته سهم جامعه کارگری در رادیکالیته کردن انقلاب جاری فراتر از حضور او در سطح خیابانها و ایفای نقش سربازان انقلاب می باشد.
من به سهم خود یا این رویکرد دست راستی در انقلاب جاری که از سوی لیبرال ها مطرح میشود که انقلاب حاری چون بورژوایی است پس رهبری آن بدست بورژوازی است مقابله کرده و مرزبندی داشته ام.عکس برگردان این نظریه لیبرالی همان است که رفقا در جامعه کارگری مطرح می کنند یعنی چون نقش پرولتاریا در انقلاب جاری برجسته است پس این انقلاب 1- یک انقلاب پرولتری است 2- یک انقلاب برهبری پرولتارست.من مخالف هر دوی این نتیجه گیری هاستم. چون این نتیجه گیری ها عکس برگردان یک نظریه لیبرالی و دست راستی اند.منظور من از عکس برگردان یک نظریه دست راستی و لیبرالی این است که رفقا ادعای لیبرال ها را دایر بر این که چون انقلاب بورژوایی است پس رهبری و دولت و نظام سیاسی باید در دست بورژوازی باشد را با دل و جان از لیبرال ها پذیرفته اند. و با این پذیرش است که آنرا مبنای برداشت و حرکت خود در انقلاب قرار داده اند. با این توضیح که به جای رد این ادعای لیبرالی و فعالانه در انقلاب بورژوا دمکراتیک سهیم شدن، سیخ کباب را برگردانده و همان ادعای دیکتاتور منشانه لیبرال ها را از سر کله شقی و میادله به مثل و قصاص به بورژوازی لیبرال برمی گردانند یعنی دیکتاتوری پرولتاریا در ازای دیکتاتوری بورژوازی. رهبری پرولتاریا در ازای رهبری بورژوازی، چشم در قبال چشم، دندان در برابر دندان. این به سهم خود نشان از درحات نازل شعور دمکراتیک در کشور ما و در میان نیروهای اجتماعی ترقی خواه اعم از بورژوازی و پرولتاریاست.
برخی از دوستان به سهم خود بیان می کنند بورژوازی لیبرال و لبیرالیته در کشور ضعیف است. در جواب باید گفت از مظاهر این ضعف یکی همین دیکتاتور منشی های این بورژوازی است. اما من در ادامه اضافه می کنم راه حل رفع این ضعف خواه در سطح بورژواازی و خواه در سطخ پرولتاریا این گونه بهجان هم افتادن نیست. آدم وقتی بورژوازی لیبرال را درست و نادرست ، بجا و بی جا از پرولتاریا- یعنی این متحد طبیعی اش در انقلاب لیبرال دمکراتیک می ترساند با این کار او را غیر مسئولانه و نا آگاهانه بدامن ارتجاع و امپریالیسم هدایت می کنید. ووقتی او در دامن ارتجاع و امپریالیسم و در هم آغوشی با آنها پیدانمودید آنگاه این میشود که آدمی تئوری خودش را ثابت شده می بیند و آن این که:: بابا این بورژوازی متحد طبیعی ارتجاع و امپریالیسم است!!. در حواب باید گفت مگر برای اتحاد میان پرولتاریا و بورژوازی لیبرال بر علیه دشمنان مشترک تاریخی از هردو سو اقدامی مثبتی شده جزء اداعاهای دیکتاتور منشانه و رهبری طلبانه که هر دو گروه سر می دهند که اکنون طالب همکاری باهم هستید؟؟.مگر این انسان ها نیستند که تاریخ خودرا می سازند وراستی رابطه و تاربخ پرولتاریا و بورژوازی لیبرال در ایران را این دو دسته از ایرانیان ترقی خواه چگونه ساخته اند؟ در جواب من به این نظرم از آغاز همیشه دستهایی بوده است سعی کرده آتش نفاق و تضاد اجتماعی میان ایندو دسته را شعله ور نگه دارند. چرا؟ چون می خواهند سرانجام چنین نتیجه گیری کنند که انقلاب سیاسی در ایران شدنی نیست. یعنی ما نمی گذاریم که شدنی شود. همین.
من در این مورد بارها نوشتم که در اتقلاب جاری این انقلاب قادر به چیره شدن به موانع خارجی و داخلی نیست مگر این در تاسیس دولت و حکومت آینده سه نیروی اجتماعی که محصول انقلاب صنعتی اند با هم متحد شوند. این سه نیرو متحد طبیعی هم در این انقلابند.
برخی از دوستان از موانع خارجی و امپریالیستی گفته اند. از صندوق بین المللی پول و ... از کارشکنی ها از کودتا ها از حملات نظامی و.... از ضعف بورژوازی لیبرال ، از رهبری طلبی بورژوازی لیبرال و... من در عوض در جواب از یک راه مشترک و متحد میان سه قوه اجتماعی و ترقی خواه در کشور سخن راندم. اشکالش در چیست؟
جامعه کارگری و صنعتی ایران به نظر این دوستان چگونه قادر است که بر بورژوازی لیبرال و صنعتی افسار بزند و آن را در دایره وطایف انقلابی نگه دارد؟ بادست اتحاد و یا با دست انقلاب پرولتری و ترساندن آن؟
شما در این رابطه به کارشکنی هایی که حزب ارتجاعی توده در جامعه کارگری کرده توجه بفرمایید. ماحصل این راه ارتجاعی در فرحام و تکاملش اتخاد با روحانیت ارتجاعی علیه دشمن فرضی لیبرال بود. آیا ما این تجربه سیاسی را در جامعه کارگری نداریم؟ توده ایی ها نظر به این رویکردشان آماده بودند دست اتحاد با بورژوازی رانتی و سنتی - به زعمشان خرده بورژوازی سنتی - بدهند و آنرا در انقلاب دمکراتیک فرضی شان متحد طبیعی پرولتاریا یخوانند اما آماده نبودند لحظه ایی به اتحاد با بورژوازی لیبرال بیاندیشند. چرا؟ آیا این اقدامات که بنام کمونیستها و کارگران صورت پذیر گردید در روابط میان پرولتاریا و بورژوازی لیبرال بدون تاثیر مانده؟ آیا این برای اثبات تئوری و سیاست شان که بورژوازی لییزال پایگاه امپریالیسم است کم به شوراندن کارگران علیه بورژوازی صنعتی دست زده اند؟
در خاتمه باید عرض کنم اتحاد مردمی که ضامن پیروزی انقلاب باشد چیزی نیست که تراوش ذهن بیمار من باشد. همه می دانند رمز پیروزی بر استبداد کهن و ضمانت پیشرفت صنعتی و تامین رفاه عمومی و... در کشور محصول اتحاد نیروهای ترقی خواه، مردم سالار و مردمی است. حتی حزب ارتجاعی توده هم و حتی کیانوری هم این را می دانست و می داند. اما هرباره این پرسش مطرح بوده و است: این خلق و مردم و این ایرانیان آزادی خواه و دمکراتی که می گویند و این اتحادی که امروز مانند دیروز سر زبان ها است اتحاد میان کدام ایرانیان است؟ این مردم و خلق قهرمان و آزادی خواه کدام دسته اجتماعی از ایرانیان می باشند؟ این پرسشها از دیرباز در جامعه کارگری ایران مطرح بوده و چیز تازه ایی نیست. من در پاسخ به این پرسشها نه به ایزولاسیون پرولتاریا در انقلاب جاری می رسم و نه برایش متحدی از صفوف ارتجاع سراغ دارم. حذف بورژوازی لیبرال در انقلاب جاری همان قدر مذموم است که عده ایی بخواهند رهبری این انقلاب را به او واگذار کنند. نه به آن شوری شور و نه به این بی نمکی.