۱۳۹۰ شهریور ۸, سه‌شنبه

جامعه طبیعی و سکولاریته


جامعه ایی طبیعی است که قواعد و انتظاماتش بر پایه پاسخ به نیازهای طبیعی و اجتماعی انسان باشد. از این رو سازمان این چنین جامعه ایی بر اساس هیچ تعریف از پیش تعیین شده ایی یعنی بر اساس هیچ دگمی نیست. بنابر این چنین جامعه ایی فارغ از حاکمیت هرگونه نیروی غیر اجتماعی که صاحب منافع ویژه ایی است و آسوده از حاکمیت هر گونه ایدئولوژی و مکتبی است.

موتور محرک چنین جامعه ایی - جامعه طبیعی - مقتضیات طبیعی و اجتماعی آن است.

تسلط یک گروه اجتماعی بر گروه اجتماعی دیگر نافی طبیعی بودن جامعه نیست اما نافی بدوی بودن آن است. این به این معناست که جامعه های بدوی جامعه هایی بوده اند که در آنها تسلط یک گروه اجتماعی بر گروه دیگر وجود نداشت.

در سیر طبیعی تکامل اجتماعی و بر اساس مقتضیات و ضرورت های اجتماعی بوده است که این تسلط پیدا شد. از این رو تسلط یک گروه اجتماعی بر گروه اجتماعی دیگر ناقض طبیعت و ضروریات اجنماعی تکامل نیست.

باید توجه داشت که در این جا سخن از تسلط یک گروه اجتماعی بر گروه دیگر اجتماعی است. یعنی سخن از حاکمیت یک گروه اجتماعی برگروه دیگر اجتماعی نیست.


آنچه در همه موارد ناقض جامعه طبیعی است یعنی ناقض جامعه ایی که قواعد و انتظامات آن بر شالوده پاسخ دادن به نیازها و ضرورت های طبیعی و اجتماعی انسان می باشد، حاکمیت یک گروه غیر اجتماعی با داعیه های از پیش تعیین شده است.

سکولاریته در واقع واکنش انسان در برابر همین حاکمیت یک گروه غیر اجتماعی و ایدئولوژیک و مکتبی با هدف حفظ جوهر طبیعی و اجتماعی خود در برابر جوهر بیگانه می باشد.

من از این چنین نتیجه می گیرم سکولاریته و مطالبه سکولاریته یعنی در عین حال بیان وجود یک حاکمیت از سوی یک نیروی غیر اجتماعی بر جامعه طبیعی و سکولار.

از این رو در به دنبال تحقق مطالبات سکولاریته و در طی رفع حاکمیت غیر اجتماعی بر جامعه طبیعی باید آن نیرویی را که از سوی آن چنین حاکمیت غیر اجتماعی و غیر طبیعی اعمال می شود شناسایی شود.

از همین جاست که من به این نظرم روحانیت به مثابه جزئی از تشکیلات امت - کاتولیسه - یک گروه اجتماعی نیست.

و از همین جاست که حاکمیت روحانیت و به همراه آن حاکمیت امت بر ملت باعث ناهنجاری می شود که رفع آن نهضت سکولاریته را فرا می خواند.

سکولاریته به این معنا همان نیروی طبیعی و اجتماعی در انسان است که حاکمیت عناصر غیر طبیعی و غیر اجتماعی بر خود را پس می زند و از طبیعت انسان در برابر آنچه که از سوی او از پیش تعیین شده و زاده تراوشات فکری است اوست به دفاع برمی خیزد.