درباره نو اندیشان دینی آقای اکبر گنجی مطالبی عنوان کرده اند که در اینجا نکاتی را در آن خصوص لازم دیدم یاد آور شوم. مسئله اتهام یا رفع اتهام از هیچ قشر و گروهی نیست. نظر به تاریخ گذشته ایران حساسیت هایی نسبت به آن دسته اندیشمندان ایرانی که خود را اندیشمندان دینی میخوانند بوجود آمده است. از درون زمانی ما رهایی مییابیم و آنم بتدریج، که در آن به هر سؤ که نظر میافکندی، فقط اسلامی بود و باز اسلامی. همین اندیشمندان اسلامی که خود را نو اندیشمندان دینی میخوانند به نتایجی رسیده اند که البته مایه خشنودی است که از اسلاف خود بریده اند و ما شاهد آنیم که اسلام گرائی و دینگرایی بیش از پیش حتّی در میان اندیشمندان ایران رنگ میبازد. آقای اکبر گنجی در پی رفع اتهام از این اندیشمندان که کماکان مورد سؤ ظن واقع اند که به سان اسلاف خود که اینها از دل آن سر بیرون آورده اند در پی انقلاب اسلامی و حکومت اسلامی هستند، از چهار ستاره درخشان آسمان نو اندیشمندان اسلامی اسنادی ارائه میدهند دال بر اینکه این اندیشمندان اسلامی بدنبال انقلاب اسلامی و حکومت دینی نیستند. در عصری که اندیشمندان اسلامی از سکولاره بودن جامعه و عرف و جدایی طبیعی آن از دین و قدوسیت مطالب مینویسسند، طبعا آدم از خود میپرسد این آقایان که چنین بزرگوارانه حرف میزنند پس چرا در مورد خود چنین کرامت بخرج نمیدهند نو اندیشمند دینی را سکولاره نمیکنند تا مثل جامعه و عرف گسیلدگی شان از دین و قدوسی نمودار شود. مگر این نو اندیش اسلامی حائز چه مقامی است که مشمول این سکولاریزه نمیشود؟!
دین دینگرایان دین اژدها صفتی بود که همه شئونات زندگی را در خود با نام دین بلعیده بود.
رستم زمانه، نواندیش اسلامی، با گرز و دشنه انتقاد به جنگ این هیولای کشور میرود، دل آن را میشکافد، جامعه را از دل دین رها میسازد، اما خود در دل دین و اسلام نهفته باقی میماند. آقای اکبر گنجی میفرمایند مستند ایراد بگیرید. خوب، ما را که نکشتند تا بمانیم و ناظر این قهرمانیهای جنگ نواندیش اسلامی با دیو دینگرا باشیم سرانجام در پایان این مبارزه از قهرمان خود میپرسیم اگر این رهائی خوب است پس چرا نواندیش اسلامی خود را از دل دین دینگرا خلاصی نمیبخشد؟ چرا میخواهد کما فی السابق اندیشمند اسلامی باقی بماند؟ این آقایان که میگویند در اندیشه انقلاب اسلامی و حکومت دینی نیستند، با نام نواندیش اسلامی با دست خود، خود را در معرض اتهام و سؤ ظن قرار میدهند. به قولی باید قسم حضرت عباس را باور کنیم یا دم خروس را!
اینکه نواندیشان اسلامی خود را از سکولاره بودن مستثنی میبینند باید علتی داشته باشد. من در پایین سعی میکنم به آن علت بپردازم
جامعه-
دین-
فرهنگ-
علم-
این چهار موردی از شئونات زندگانی بشر است. جایگاه اندیشمند در حوزه فرهنگی است.فرهنگ آئینه تمام نمایی است از حیات بشری. در فرهنگ انسانی، دین، علم و جامعه تبارز مییابد. علم معرفت ما از دین و دنیا است. در معرفت شناسی حتی علم خود را میشناساند. پس علم ناظر بر همه است. جامعه همان عرف ماست، که اخلاق، سیاست، حقوق، اقتصاد را شامل میگردد. دین مشرف به اخرت است که شامل ایمان، آیین و... میگردد. فرهنگ عرصه خللاقیتهای انسانیست. که هنر و صنعت ادبیات و شعر، فلسفه... را در بر میگیرد. فرهنگ آئینه تمام نمایی است که در آن تمام دین و دنیا میتواند منعکس شود. جایگاه اندیشه و فلسفه در همین حوزه فرهنگی است.در عرصه خلاقیتهای فرهنگی نه تنها علم، نه تنها جامعه، بلکه دین هم میتواند، در هنر، ادبیات، شعر و دیگر سازندگیهای انسانی متبلور شود.اینکه فرهنگیان ما دین خود را وارد عرصه فرهنگ میکنند و از طریق زبان فرهنگی آن را به نمایش میگذارند، بر کسی پوشیده نیست. اتفاقا از طریق همین فرهنگ دین قادر است بیشترین اثرات خود را بر روی زندگی انسان فرود آورد. دینی که بدنبال تاثیرگذاری بر انسان است نباید الزاما از طریق جامعه و عرف، سیاست و قانون،... در پی نفوذ بر انسان باشد.فرهنگ برای دین مناسبترین وسیله برای نمایش خود و از آن راه نفوذ در زندگانی بشری است.این را از آن خاطر متذکر میشوم، تا از این راه دغدغه دینداران را در جامعه سکولار بیهوده تلقی کنم. اسلام و دین گرایان در پی آنند از طریق عرف و جامعه و اما دین داران از طریق فرهنگ بر انسان موثر واقع شوند.همانگونه که جامعه سکولار است، فرهنگ هم دینی نیست. نه جامعه و نه فرهنگ، هیچ یک، جزئی از دین نیستند. به این معنا، همانگونه که جامعه دینی نداریم، فرهنگ و اندیشه دینی هم نداریم.
دینگرایی، که سنگر جامعه را در کشور ما در عمل باخته است، سعی میکند در کالبد نو اندیشان دینی سنگر فرهنگ را پیروزمندانه در دست خود نگه دارد. استفاده ایی که نواندیشمندن دینی و اسلامی از فرهنگ میکنند، بهره برداری یک دیندار غیرعرفی نیست.نکته دیگر اینکه نواندیشمندان اسلامی با اندیشه همان میکنند، که دین و اسلام گرایان با دین میکنند. در عوض اژدهای دین که تمام زندگانی را در کلبد خود وارد میکند، اندیشه در دست نواندیشمندان اسلامی به چنین هیولایی مبدل میشود
-در حالت اول اندیشه بخشی از دین است-+
در این حالت اندیشه جامع یی از تمامی عرصههای زندگی است-+
گفتیم که علم ناظر بر دین و دنیا است. در دین و دنیا شناسی انسان از دین و دنیا به معرفت میرسد. دانش ما از دین و دنیا علم ما از عالم است. فرهنگ که علم نیست عرصه خلاقیتهای انسان است. در عرصه فرهنگ و اندیشه انسان خالق مخلوقات خود است. انسان خالق و اندیشمند طبیعی است بر اطراف خود نظر میافکند، بر دین و دنیا نگاه میکند، خرد و اندیشه، عقل و فکر خود را بکار میگیرد، خلاقانه به محیط خود برخورد میکند. رابطه اندیشه با محیط به صورت چهار گانه زیر است:
رابطه اندیشه با علم
رابطه اندیشه با دین
رابطه اندیشه با فرهنگ
رابطه اندیشه با جامعه
رابطه اندیشه و علم رابطه دوستانهای است. علم اندیشیدن را میپذیرد.-
-رابطه دین و اندیشه دوستانه نیست. اساس دین اندیشیدن نیست، بلکه باوریدن است.اندیشیدن در دین زیربنایی نیست.-
نواندییش اسلامی ممکن است از آنجا که اندیشمند و اسلامی است رابطه اندیشه و دین را بدینگونه نبیند. تعبییر اندیشمندانه و عقلانی از دین داشته باشد. تعبییر عقلایی از دین همواره مختص فلاسفه و از جانب روحانیان مردود بوده است. اشاره من به این اختلاف بیهوده نیست. نواندیشان اسلامی مخالف روحانیان در باب دین هستند. از اینجا ما وارد مباحث اندیشمند اسلامی و روحانیت اسلام میشویم. روحانیت در اسلام اما بر دو گونه است، به طبع آن نواندیش اسلامی هم دوگانه است:
-روحانیت اسلام گرا و سیاسی و عرفی
-روحانیت غیر سیاسی، دینی و قدوسی
برخی اندیشمندان اسلامی نظیر دکتر شریعتی اپوزیسیون روحانیت عرفی با هدف حذف آن(اسلام بدون روحانیت) و جانشین سازی اندیشمندان به جای آن بوده و هستند.
دیگر اندیشمندان دینی متوجه روحانیت ارتدکسی با هدف تعقلی کردن دین میباشند.
بنی صدر و شریعتی کم یا بیش از شمار گروه اول هستند که در پی یک اسلام سیاسی و عرفی بدون حاکمیت روحانیت هستند. دسته دوم از نواندیشان اسلامی در بدنبال عقلانی کردن دین غیر عرفی میباشند. این دسته دوم از اندیشمندان اسلامی تمایلی به عرف و جامعه ندارند و مخالفتشان با روحانیت غیر سیاسی و ارتدکسی درازمدت است و در آیندهٔ هم در جامعه وجود خواهد داشت. ما فرض را بر این میگذاریم که این چهار ستاره آسمان نواندیشان اسلام و دین که مورد نظر آقای گنجی هستند از شمار این دسته دوم باشند. از الزامات اندیشمندی است که اندیشمند بینی خود را در همه مسائل وارد کند. اما از الزامات اندیشمند دینی است در مسائل عرفی و سیاسی دخالت نکند.مگر به عنوان اندیشمند غیر دینی، یعنی خارج از حرفه یک اندیشمند دینی و اسلامی و خارج از حیطه اندیشمند اسلامی. من پرسشم از آقای اکبر گنجی این است:کسی که مدارا این مرزها را میکند و با کوله بار الزامات روشنفکر اسلامی وارد مطالب اجتماعی نمیشود، چنیین روشنفکر چرا باید با این وجود با عنوان روشنفکر دینی و اسلامی وارد حوزه مسائل سیاسی و اجتماعی شود؟ اندیشمند اسلامی تا مادام که اندیشمند اسلامی است در حوزه اندیشه دینی گفتمانی برای جامعه ندارد. خارج از آن دیگر او اندیشمند دینی نیست. آنگاه اندیشههای اجتماعی و سیاسی او دیگر در شمار اندیشه دینی نیستند و او دیگر اندیشمند دینی نیست. در آخر میخواهم نکتهای را یاد آور شوم. تا مادام که آزادی اندیشه و بیان وجود دارد اندیشمند هم کار خود را خواهد کرد و کسی حق ندارد جلوی اندیشه آزاد را بگیرد. اما تاریخ حرکت اجتماعی تاریخ حرکت جامعه و عرف است و این تاریخ از تاریخ علم، اندیشه، دین،و فرهنگ جدا است.